تفسیر سوره توبه

سوره توبه آیه ۱۹ و ۲۰ | جلسه ۱۴

 

تفسیر سوره توبه آیه  ۱۹ و ۲۰ | یکشنبه ۱۳۹۵/۰۸/۲۳ | جلسه ۱۴ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 
صوت جلسه

دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره توبه

 

متن تفسیر

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

سوره توبه آیه ۱۹ و ۲۰ | جلسه ۱۴ 1

أَ جَعَلْتُمْ سِقَایَهَ الْحَاجِّ وَ عِمَارَهَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الآخِرِ وَ جَاهَدَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ لاَ یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ‌ (۱۹)

آیا آب دادن به حاجیان و آباد کردن مسجد الحرام را مانند کسی قرار دادید که به خدا و روز قیامت ایمان آورده و در راه خدا جهاد کرده است؟ نزد خدا یکسان نیستند‍ و خدا گروه ستمکاران را هدایت نمی کند.

 

الَّذِینَ آمَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَهً عِنْدَ اللَّهِ وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ‌ (۲۰)

آنان که ایمان آوردند و هجرت کردند و با اموال و جان‌هایشان در راه خدا جهاد کردند، منزلتشان نزد خدا بالاتر است و آنان همان رستگارانند.

 

در تفسیر مجمع البیان آمده است که شیبه و عباس به یکدیگر فخر مى‏فروختند. على بن ابى طالب علیه السلام از آنجا عبور کرد و پرسید: به چه چیز افتخار مى‏کنید؟

عباس گفت: به من از فضیلت بهره‏اى داده شده که به احدى داده نشده است و آن سقایت حاجیان است.

شیبه گفت: عمارت مسجد الحرام هم افتخار من است.

على علیه السلام فرمود: من به شما دو نفر مى‏گویم من از کودکى افتخارى نصیبم شد که نصیب شما نشد. پرسیدند: یا على آن افتخار چیست؟ فرمود: من آن قدر با شمشیر به خرطوم‌هاى شما زدم تا به خداى تبارک و تعالى و رسول او ایمان آوردید.

عباس برخاست و در حالى که غضبناک شده بود و پایین لباسش بر روى زمین کشیده مى‏شد، بر رسول خدا صلّی اﷲ علیه و آله وارد شد و گفت: هیچ مى‏بینى على با من چگونه روبرو مى‏شود؟

حضرت فرمود: بگویید على حاضر شود. على علیه السلام را صدا زدند؛ حاضر شد. حضرت فرمود: یا على چه چیز تو را بر آن داشت که با عمویت آن طور روبرو شوى؟ عرض کرد: یا رسول اللَّه من حق خالص را به او رساندم، حال مى‏خواهد خوشش بیاید یا بدش بیاید.

در اینجا جبرئیل نازل شد و گفت: اى محمّد! پروردگارت سلام مى‏رساند و مى‏فرماید: بخوان بر ایشان: «أَ جَعَلْتُمْ سِقایَهَ الْحاجِّ وَ عِمارَهَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الآخِرِ …»[1]

أَ جَعَلْتُمْ سِقَایَهَ الْحَاجِّ وَ عِمَارَهَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللَّه؛ «سِقایَهَ الحاج» یعنی آب دادن به حاجیان. مأموران چشمه زمزم در مسجد الحرام را «ساقی الحاج» می‌‌خواندند. «عِمارهَ المسجد الحرام» یعنی اداره امور مسجد الحرام؛ اعم از تعمیر نگهداری بنا، مراقبت بر رفت و آمد مردم، نظافت آن.

افتخاری که آن دو نفر برای خود قائل بودند، در مقابل ایمان به خدا و معاد و جهاد در راه خدا، هیچ بود، البته آنان هم ایمان به خدا و قیامت داشتند، ولی افتخار خود را در سقایت و عمارت می‌‌دیدند؛ معلوم می‌‌شود ایمان مجاهد فی سبیل اﷲ بیشتر و ارزشمندتر از ایمان آن دو گروه است.

 

آموزه آیه

مؤمنان دو دسته هستند که هر دو خوب، اهل بهشت و عاقبت بخیرند؛ دسته‌ای شبانه روز برای رضای خدا در حال جهاد با نفس هستند و اگر زمینه فراهم شود، برای دفاع از اسلام و جهاد با دشمن هم آماده‌اند.

گروه دیگر، ایمان به خدا و قیامت دارند؛ نماز می‌‌خوانند و کارهای صالح انجام می‌‌دهند، امّا هر چه بر زبانشان جاری شود، می‌‌گویند، البته مراقبند گناه نباشد. هر چه شد، می‌‌بیند. نگاه نامحرم نمی‌کند، امّا دائم چشمش این طرف و آن طرف است. هر چه شد گوش می‌‌کند؛ هر جایی می‌‌رود و هر فکری را در خیالش می‌‌آورد، البته در همه‌ی این موارد مراقب است مرتکب حرام نشود، ولی استحباب یا جهت رجحانی در کارهایش نیست. این خیلی فرق دارد با کسی که دائم در حال جهاد است؛ خیالش را کنترل می‌‌کند؛ زیادی حرف نمی‌‌زند؛ خنده صدادار نمی‌ کند ـ این ها حرام نیست امّا در روایت است که قلب را می‌‌میراند ـ این دو گروه با هم برابر نیستند؛ «لاَ یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّه»

ممکن است کسی فارغ از این جهات، خود را به خاطر مقام ظاهری که دارد بالاتر بداند، حتّی ممکن است فقه و اصول خوانده باشد، امّا هر کس فقه و اصول خواند، بنده خاص خدا نمی‌شود؛ چه بسا افرادی که حتّی به اجتهاد می‌‌رسند، امّا مکروهات انجام می‌‌دهند. این برابر نیست با کسی که دائم به یاد خداست و مراقب است حتّی مکروه یا غفلتی از او سر نزند. شاید هیچ ذکری هم نگوید، ولی حواسش جمع است.

نکته دیگری که از آیه فهمیده می‌‌شود این است که هیچ کس نباید خود را با دیگران مقایسه کند. به محض آن که خود را مقایسه کرد، شیطان و نفس جلو می‌‌آیند و او را می‌‌اندازند. همین که فضیلتی در خود دید، می‌‌افتد. هر کس نزد خدا مقرب‌تر است، خود را کوچک‌تر می‌‌بیند و هرگز در مقام مقایسه خود با دیگران برنمی‌آید.

الَّذِینَ آمَنُوا؛ منظور از ایمان به خدا، ایمانی است که در قلب قرار گرفته باشد؛ چنین ایمانی انسان را حرکت می‌‌دهد به سوی اعمال صالح؛ انجام اوامر و ترک نواهی پروردگار، همچنین انجام مستحبات مؤکد و ترک مکروهات شدید. چنین ایمانی، قلب را متوجه خالقی می‌‌کند که آسمان، زمین و همه‌ی موجودات را خلق کرده است؛ متوجه خدایی که علم اولین و آخرین مال اوست؛ قدرت اولین و آخرین مال اوست. این خدا، شکل نیست؛ جسم ندارد؛ روح، متصل به او و مخلوق اوست و جسم و روح ما را او خلق کرده است.

قرار ایمان این است که وقتی متوجه پروردگار عالم شد، قهراً بین او و خداوند «محبّت» ایجاد می‌‌شود و خالق خود را دوست می‌‌دارد. هر کس بیشتر با او آشنا شود، بیشتر دوستش می‌‌دارد. همچنین دوستان او را هم دوست می‌‌دارد. اگر ما، دوستدار پیامبر و اهل بیت ایشان هستیم و جان خود را فدایشان می‌‌کنیم، به خاطر این است که می‌‌دانیم ایشان خدا را بسیار دوست می‌دارند و خدا نیز ایشان را دوست می‌‌دارد.

اگر فهممان هنوز به خدا نرسیده، می‌گوییم محبوبان خدا ایشان هستند.

علامت قرار گرفتن ایمان در دل همین است؛ دوستی دوستان خدا. کسی که محبوبان خدا را دوست می‌‌دارد، هرگز راضی نمی‌شود آن بزرگواران از او ناراحت شوند؛ هرگز راضی نمی‌شود امام حسین علیه السلام از او آزرده خاطر باشد؛ اگر خوابی بدین مضمون ببیند، بسیار ناراحت می‌شود؛ قرار محبّت این است. از آن طرف اگر بفهمد ایشان از او خشنودند، بسیار خوشحال می‌‌شود و از هر چیزی برایش ارزشمندتر است.

وقتی ایشان را ناخرسند می‌‌بیند، در پی کشف علت آن برمی‌آید؛ پس سعی می‌‌کند همیشه واجبات را انجام دهد؛ حرام را ترک کند و با نفس خود که دشمن خدا و دشمن خودش است، جهاد می‌‌کند. نفس انسان، ظهور روح است، امّا چنین خاصیتی دارد که اگر هر چه خواست، در اختیارش گذاشتند، روح را محصور می‌کند؛ عقل را کنار می‌‌گذارد و مخالفت خدا می‌‌کند.

امیر المؤمنین علیه السلام فرماید: «خدا هیچ واجبی را مقرر نکرد جز آن که نفس از آن بیزار بود و چیزی را حرام نکرد، جز آن که مطابق میل نفس بود.» البته ممکن است انسان از شدت محبّت پروردگار، از سر شوق واجبات را انجام دهد و حرام را ترک کند.

وَ هَاجَرُوا؛ گروهی طالب خدای تعالی و درجات انسانی هستند و می‌خواهند از نعمت‌های بی‌شماری که خداوند درونشان قرار داده، استفاده کنند، ولی عده‌ای دیگر می‌‌گویند: «فعلاً حالش نیست».

خدا می‌ فرماید: «آنان که ایمان آوردند و هجرت کردند…» هجرت از جایی که نمی‌توانستند به تکالیف شرعی خود عمل کنند؛ پس هجرت نکردند تا پول پیدا کنند و وضع زندگیشان خوب شود؛ هجرت کردند تا دین خود را حفظ کنند؛ از اخلاق بد هجرت کردند؛ خود را از سوء ظن، کینه، حسد، بخل و دیگر صفات ناپسند بیرون کشیدند؛ از گناهان هجرت کردند.

وَ جَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِم؛ با جان و مال خود، هم جهاد بیرونی کردند و هم جهاد درونی. جان خود را تسلیم خداوند کرده، هر جا لازم بود، آنچه می‌‌توانستند برای اسلام دادند. در پرداخت خمس و زکات و نفقات هیچ بخلی نکردند.

﴿وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾[2]

«کسانی که از بخل و حرص خویش در امان ماندند، رستگارانند.»

بشر دوست دارد پیوسته اموالش را زیاد کند، امّا مگر عمر آدمی چقدر است؟ مثل این که از این در آمد و از در دیگر باید برود. به این دنیا نیامده که خوش بگذراند. گاه می‌‌گویند:« فلانی وضعش خوب است؛ هیچ غصه‌ای ندارد؛ هر چه بخواهد برایش فراهم است». بعضی هم به حالش غبطه می‌‌خورند، در حالی که این خبرها نیست. دنیا دار بلاست؛ «الدنیا محفوفه‌ باللباء» کسی از درون او خبر ندارد که چه غم و غصه‌ها دارد. آری؛ مؤمن باید بیشتر آماده بلا باشد.

«البلاءُ للولاء»

«بلا برای دوستان خداست.»

«البلاء للانبیاء ثم الاولیاء ثم الامثل فلأمثل»

«بلا مخصوص پیامبران، سپس اولیای خداست و بعد، هر کس مانند ایشان است.»

نمی‌شود کسی شیعه علی علیه السلام باشد و بلا نبیند، امّا در عوضِ هر بلایی که می‌‌بیند، درجاتش بالاتر می‌‌رود. آنها هم که ایمان ندارند، بلا می‌‌بینند، امّا گاه خدا می‌‌خواهد متوجهشان کند؛ پس اگر متوجه شدند، برایشان خوب است، و گاه می‌‌خواهد هم دنیایشان خراب باشد و هم آخرتشان.

أَعْظَمُ دَرَجَهً عِنْدَ اللَّه؛ کسی که در راه خدا هجرت می‌‌کند و با مال و جانش جهاد می‌‌کند، بالاترین درجات را نزد خدا دارد؛ یعنی به حد ایمانش، مقرب پروردگار است، لکن الان نمی‌فهمد. ‌هر چه بالاتر رود، فهمش بیشتر می‌شود؛ هر چه درجاتش بالاتر می‌‌رود، التفاتش به خدایی که همراهش است، بیشتر می‌‌شود. چنین کسانی صاحب درجات بالاتری هستند نسبت به کسانی که چنین نیستند یا همیشه این طور نیستند.

وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْفَائِزُون؛ «فوز» یعنی رستگاری؛ آزادی؛ یعنی به هدفی که داشتند، رسیدند. رستگاری و خوشی واقعی برای کسی است که با خدای خود بسازد و در همه حال با او همراه باشد. حتّی خیال این معنا هم خوب است و خداوند پس از مدتی شخص را از خیال بیرون ‌‌آورده، حقیقتش را نصیبش می‌‌کند تا بفهمد خدا همراهش است.

از آن طرف، اهل دنیا به هدف خود نمی‌رسند و زیانکارند. در قیامت به آنها می‌‌گویند:

﴿أذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ فی حَیاتِکُمُ الدُّنْیا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها فَالْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ﴾[3]

«سرمایه‌هاى پاک خود را در زندگانى دنیا به سر رساندید و از آن بهره‌مند شدید و امروز به عذابى خفّت‌بار کیفر مى‌شوید.»

طیباتی که خدا به انسان داده؛‌روح پاک، نفس پاک و فطرت پاک است. این‌ها همه در بدو تولد پاک هستند، ولی هر کسی خود، نقش بد یا خوب بر روح و نفسش می‌‌زند؛ به جای آن که یاد خدا باشد، از او اعراض می‌‌کند. یاد خدا، هم پاک است و هم پاک کننده.

 

[1] ـ مجمع البیان، 5، 15.

[2] ـ حشر، ۹.

 [3]ـ احقاف، 20.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است