سوره توبه آیه ۱۲۴ تا ۱۲۶ | جلسه ۸۵
تفسیر سوره توبه آیه ۱۲۴ تا ۱۲۶| چهارشنبه ۱۳۹۶/۰۹/۳۰ | جلسه ۸۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره توبه
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
وَ إِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَهٌ فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ أَیُّکُمْ زَادَتْهُ هَٰذِهِ إِیمَانًا فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَ هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ (۱۲۴)
و هنگامی که سورهای نازل میشود بعضی از آنها میگویند: «این [سوره] بر ایمانِ کدامیک از شما افزود؟» البته کسانیکه ایمان آوردند، بر ایمانشان میافزاید و به هم بشارت میدهند.
وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْسًا إِلَىٰ رِجْسِهِمْ وَ مَاتُوا وَ هُمْ کَافِرُونَ (۱۲۵)
ولی آنان که در دلهاشان مرض است، پلیدی بر پلیدیشان بیفزاید و درحالی که کافرند، میمیرند.
أَوَلَا یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عَامٍ مَرَّهً أَوْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ لَا یَتُوبُونَ وَ لَا هُمْ یَذَّکَّرُونَ (۱۲۶)
آیا نمیبینند که در هر سال یکبار یا دوبار امتحان میشوند؟ باز هم نه توبه میکنند و نه متذکر میشوند.
وَ إِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَهٌ فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ أَیُّکُمْ زَادَتْهُ هَٰذِهِ إِیمَانًا…؛ هنگامی که سوره یا آیهای نازل میشود، بعضی منافقان به دیگران میگویند: این آیه ایمانِ کدامیک از شما را زیاد کرد؟ خداوند جواب میدهد: کسانیکه ایمان آوردند، بر ایمانشان افزوده میشود و بشارتِ نزولِ آیات را به هم میدهند.
منافقان در زمان پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله در نمازِ جماعت شرکت میکردند و پشتِسرِ پیامبر نماز میخواندند، ولی باطناً قبول نداشتند. پیامبر آنها را میشناخت؛ بعضی خصیصین مثل مولا علی علیهالسلام، سلمان و شاید ابوذر و مقداد هم آنها را میشناختند، ولی همۀ مردم آنها را نمیشناختند، مگر تعدادِ اندکی که نفاقشان برای همه روشن بود. تعدادِ منافقان ذکر نشده، ولی زیاد بودند، شاید از پنجهزار نفر، صد نفر منافق بود.
از آنجا که منافقان باطناً ایمان نداشتند، وقتی قرآن نازل میشد، برایشان گران تمام میشد؛ چون قرآن، نور است. این نور وقتی به مؤمن میخورد؛ مثل نورِ خدای تعالی و نورِ اعمال صالح، او را شاد و فرحناک میکند و حال دیگری نصیبش میشود. همین نور وقتی به کافر میخورد، حالش خراب میشود و بهجای اینکه به خود بیابد، اوقاتش تلخ میشود. هرچه نزولِ قرآن برای مؤمنان شادیبخش بود، برای آنها ناخوشایند بود؛ چراکه تصمیم گرفته بودند اعتنایی نداشته باشند، بلکه مخالف و مترصدِ ضربه زدن به مؤمنان بودند.
از آن طرف، همچنان که در خودِ قرآن آمده و پیامبر هم میفرمود، نزولِ قرآن برای مؤمنان، نور و عنایتِ تازهای بود و بر ایمانشان میافزود؛ به همین حساب، وقتی آیاتِ جدید نازل میشد، منافقان از روی مسخره به هم میگفتند: کدامیک از شما ایمانش زیادتر شد؟
فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَ هُمْ یَسْتَبْشِرُون؛ خداوند جواب میدهد: «البته کسانیکه ایمان آوردند، آیاتِ قرآن بر ایمانشان میافزاید و به هم بشارت میدهند». به هم نگاه میکنند و تبسمهای مخلصانه میزنند.
وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْسًا إِلَىٰ رِجْسِهِم؛ قهراً آنها که در قلبشان مرضِ نفاق، کبر و خودخواهی است؛ نمیخواهند زیرِبارِ خدا بروند و بندۀ او شوند، وقتی قرآن نازل میشود، رجسی بر رجسشان افزوده میشود. این قصۀ همۀ کسانی است که فکر میکنند اگر خدا یا پیامبر یا ائمۀ اطهار علیهمالسلام را قبول کنند، برایشان شکست است. میگویند: چرا زیربارِ پیامبر یا علی علیهماالسلام بروم؟ علیالخصوص که معمولاً این بزرگواران از جهتِ مادی خود را در سطحِ پایین میگرفتند؛خانهشان محقر و لباس و خوراکشان بسیار ساده بود. آنها هم فقط ظاهر را میدیدند، ولی اگر کسی خیلی مالدار بود، زیرِبارش میرفتند؛ لذا حاضر نبودند نافهمیِ خود را بشکنند. نمیخواهند بفهمند جز بدنی پر از کثافت، هیچ ندارند.
خدا میفرماید: «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَض» درونشان مرضِ کبر، حسد، کینه وخلاصه همۀ مرضها وجود دارد. نه اینکه خدا قرار داده باشد، خودشان اینطور خواستند. خدا خواسته که بشر دو را ه داشته باشد؛ راه خوب و راه بد. انتخاب با خودِ شخص است؛ آنها راه بد را انتخاب کردند و در نتیجه پلیدی بر پلیدیشان اضافه میشود. بیدار هم نمیشوند و در حال کفر میمیرند.
بعضی از کسانیکه بدی را انتخاب میکنند، ممکن است پساز مدتی اتفاقاتی برایشان بیفتد و متنبّه شوند، ولی بعضی دیگر حاضر نیستند متنبّه شوند؛ این هم علت دارد؛ ممکن است رئیسِ جایی بوده و برکنار شده. حالا در دلش مانده و حاضر نیست زیرِبار برود.
مؤمن، وقتی با وضو و حضورِ قلب و رو به قبله قرآن میخواند، قرارش این است که صفحهصفحه، وقتی میخواند، حالِ دیگری پیدا میکند؛ نورانیتی خدای تعالی به او میدهد که خیالات و ناراحتیهایش رفع میشود. قرآن این طور است. وقتی روزی یک جزء میخواند و قرآن را ختم میکند، میبیند ناراحتیهایی که در زندگی داشت، همین قرآن برطرف میکند و شادی فرحِ جدیدی خدا به او میدهد. قرآن همان قرآنِ زمانِ پیامبر است و امروز هم همان اثر را دارد.
امّا بعضی دیگر، وقتی برایشان قرآن میخوانی یا نصیحتشان میکنی، حرفهای زشت و بیربط میزنند. هرچه بیشتر حرف بزنی، وضعِ بدتری پیدا میکند. چرا اینطور است؟ چون خودش نخواسته زیرِبارِ خدای تعالی برود. علت آنهم گناهان، علیالخصوص گناهانِ شهوی و دروغ گفتن است. کسیکه بنا ندارد صادق باشد، دروغ سیاهش میکند، مخصوصاً قسمِ دروغ. کسانیکه در معامله هستند و [بهخاطرِ کمی سودِ بیشتر] حاضر نیستند راستگو باشند، بهتدریج در نماز مسامحه و آن را رها میکنند و بدتر از آن همهچیز را انکار میکنند.
گناهانِ دیگر هم همینطورند؛ بعضی ظاهرند و بعضی هم مرضهای درونی هستند و گاه شخص نمیخواهد آنها را درمان کند، بلکه اصلاً حاضر نیست اقرار کند چنین مرضهایی دارد. این باعث میشود بهتدریج جزء منافقان درآید و اگر بلایی بر سرِ مؤمنی آمد، خوشحال میشود.
کسی ادعا ندارد که این جمهوری اسلامی، همان است که در زمانِ امام خمینی بود و اگر امام زمان بیاید، همینطور است، قطعاً نقایصی درکار است، امّا بعضی خوشحال میشوند این نظام از بین برود و باز مثل زمانِ شاه و بدتر از آن بشود. هر نقصی هم باشد؛ با همۀ فسادهایی که قبول داریم و خیلی هم زیاد است، ولی بدتر از آنوقت نیست؛ اینطور نیست که همه بیحجاب باشند. اگر خدای ناکرده از بین برود، خیلی بدتر از آنوقت میشود. باید این وضع اصلاح شود و میشود انشاءاللّه. منظور اینکه عدهای اصلاً نمیخواهند اسلام و قرآن باشد. میگویند: روزی بیاید که عمامۀ آخوندها را گردنشان بیندازند و همه را دار بزنند.
بله؛ بعضی آخوندها آنطور که باید باشند، نیستند، ولی اینطور نیست که همه بد باشند، عدهای خوب هم در بینشان هست؛ لذا جوانها اگر حرفی زدند، شما جواب بدهید و بگویید: ما نمیگوییم همهچیز خوب است؛ هیچوقت هم نبوده؛ در هر دورهای خوب و بد وجود داشت و الآن هم همینطور است، ولی الآن خوبها بیشتر از سابق است. امروز جوانها و نوجوانها بیشتر از سابق رو به دین میآورند، البته وسوسهها و شکهایی که در ذهنشان میاندازند و فسادهایی که در فضای مجازی وجود دارد، آنها را در وضعِ بدی قرار میدهد.
منظور اینکه حرفهای منافقان را نباید ما بر زبان بیاوریم. خدا میفرماید: «وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْسًا إِلَىٰ رِجْسِهِمْ وَ مَاتُوا وَ هُمْ کَافِرُونَ» میمیرند درحالی که کافرند؛ چراکه خودشان چنین خواستند؛ مثل آنکه دشمنِ علی علیهالسلام بود و فحاشی میکرد. برای عبرتِ دیگران، مولا علی علیهالسلام فرمود: چه دشمنی با من داری؟ چرا به من ناسزا میگویی؟ بعد هم اشاره به چشمش کردند و کور شد. ولی طرف دستبردار نبود، گفت: اگر چشمِ دیگرم را هم علی کور کند، دست از دشمنی با او برنمیدارم. این را چکارش میشود کرد؟ هیچ راهی ندارد، غیراز افتادن در همین آتشهایی که خودش درست کرده و اطرافش هستند.
این چیزی است که برای خودش آماده کرده، خودش را اینطور بار آورده؛ این آتشها از بیرون نیست، از درونِ خودِ اوست. اینطور نیست که گودلی بکنند و هیزمی بیاورند؛ اینها همه مالِ خودِ شخص است که برایش ظاهر میشود؛ هم آتشها و هم دیگر کثافات. اینها را بزرگان گفتهاند و واقعیت است.
أَوَلَا یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عَام؛ همۀ ما در هر لحظه و هر ساعت امتحان میشویم.
﴿أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ﴾[1]
«آیا مردم گمان کردند همینکه بگویند: ایمان آوردیم، رها میشوند و امتحان نمیشوند؟»
بیماری، فقر، مصیبت، بدگوییِ مردم و… امتحاناتی است که باید بدهیم و خوشابهحالِ کسیکه ملتفت باشد اینها امتحان است. بیشک اگر تحمل کند و شکر خدا بهجا آورد، ایمانش زیادتر میشود. گاهی امتحان، جنگ است و گاهی چیزهای دیگر، ولی به هر حال برای تکتکِ افراد بوده و هست؛ هم در بُعدِ اجتماعی و هم فردی. کسیکه ایمانِ واقعی دارد، در آزمایشهای الهی ایمانش بیشتر میشود و کسی هم که ایمانش ظاهری و مصلحتی است، در وقتِ امتحان همهچیز را رها میکند.
وقتی چشمت به نامحرم میافتد، برایت امتحان است؛ نگاه میکنی یا چشمت را بر زمین میاندازی و استغفار میکنی؟ وقتی با نامحرم به حرف زدن نشستی، آیا خوشحال هستی و دلت قنج میزند یا «یااللّه» و «یاربّاه» میگویی که مبادا پای نفس در کار باشد؟این ها برای هرکسی امتحان است و پیر و جوان هم ندارد. نفس و شیطان دستبردار نیستند. همیشه باید به خدای تعالی پناه برد؛ پیر، جوان، زن، مرد، همه همینطورند.
در مجالسِ عقد و عروسی میگوید: «یک شب است» یا میگوید: «یلدا سالی یک شب بیشتر نیست؛ بگذار خوش باشیم!». همینکه گفت خوش باشیم، بهقولِ حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت هرچه اندوخته کرده باشد، میرود. البته افراد فرق میکند ولی دوباره باید از سر بگیرد؛ دوباره یااللّه و یاربّاه بگوید تا آن حال بگردد.
درجاتِ کمال
امام صادق علیهالسلام در پاسخِ کسیکه دربارۀ ایمان سؤال کرد، فرمود:
«الإِیمَانُ حَالاتٌ وَ دَرَجَاتٌ وَ طَبَقَاتٌ وَ مَنَازِلُ فَمِنْهُ التَّامُ الْمُنْتَهَى تَمَامُهُ وَ مِنْهُ النَّاقِصُ الْبَیِّنُ نُقْصَانُهُ وَ مِنْهُ الرَّاجِحُ الزَّائِدُ رُجْحَانُه»[2]
«ایمان، حالات و طبقهها و مراتبى دارد؛ یکی ایمانش تمام است و به نهایتِ کمال رسیده؛ یکی ناقص است و نقصانش آشکار گشته و دیگری راجح است و رجحانش رو به فزونی دارد.»
بعضی درجۀ اولِ ایمان را دارند که این خطرناک است و چهبسا شیطان [آن را ببرد.] باید از خدای تعالی بخواهند، بیشتر شود. بعضی دو درجه، بعضی سه درجه تا هفت درجه در بعضی روایات گفته شده و بعضی نیز تا ده درجه شمرده شده است. پس ایمان درجهبندی دارد تا برسد به جایی که کامل شود. وقتی به اینجا میرسد، باز سه قسم میشود؛ علمالیقین، عینالیقین و حقالیقین.
بیشترِ ما در مرحلۀ اعتقادات هستیم و انشاءاللّه که اعقتاداتمان قوی باشد، ولی این کافی نیست؛ باید سعی کنیم به علمالیقن برسیم؛ یعنی علم به یگانگی پروردگار. وقتی امام علیهالسلام مراحلِ تقوا را برمیشمارند، به یقین که میرسند، آن را «کبریت احمر» میخوانند که به سادگی برای کسی حاصل نمیشود، ولی اگر از خدا بخواهد، میشود. اگر کسی شبانهروز طلب کند و همراه طلبش، حرکت کند، میشود.
کسیکه میگوید میخواهم ایمانم به درجۀ دهم برسد و از علمالیقین هم بگذرم و به عینالیقین و حقالیقین برسم -شاید فرقِ آنها را هم نداند- باید همراه این خواست، کار کند؛ یعنی واجبات را انجام دهد و حرام را ترک کند. این شوخی نیست. انجامِ دقیق و دائمی این کار، سخت است. دیگر نباید بگوید: بگذار این یک شب را خوش باشیم؛ یک نگاهی هم بکنیم؛ یک دروغی هم بگوییم! این کارها آدم را میاندازد و تا مدتی متوقف میکند، تا بعد شاید با «یااللّه» و «یارباه» سرِجای اولش برگردد.
اگر رفیقِ خوب یا استاد هم نصیبش شود، [کارِ زیادی برایش نمیکند.] استادِ باطنی هم مثل استادِ ظاهری است. وقتی شما پیشِ کسی درس میخوانید، درس را لقمه نمیکند در دهانِ شما بگذارد؛ خودتان باید کار کنید و درس بخوانید. باید مطالعه و تکرار کنید و بنویسید تا در ذهنتان بماند. درسِ اول را که یاد گرفتید، نوبت به درسِ دوم و سوم میرسد.
در معنویات هم همینطور است. فرض کنید اگر استادِ خوبی که راه را بلد است، نصیب شود و خودش به عینالیقین و حقالیقین رسیده باشد -اگر مدعی نباشد- فقط مذکِّر است؛ یعنی توجه میدهد؛ مابقی را خودِ انسان باید کار کند. [پیدا کردنِ استادِ خوب هم توفیق میخواهد.] زیرا آنکه خدا نصیبش کرده، هرگز نمیگوید: «من عینالیقین و حقالیقین درام» بلکه همیشه خود را کوچک میبیند، اگر نبیند، گیر میافتد. شخصِ مؤمن تا خود را هیچ نداند و این فهم دائم در سر و قلبش نباشد که هیچ است، وارسته نمیشود. وقتی هم که فهمید، نمیگوید من اینطور و آنطور هستم. «من» دیگر معنا ندارد. چطور بگوید من استاد هستم و من رد شدهام! این جاهل است.
لذا همانطور که در علومِ ظاهری، استاد یاد میدهد و شاگرد باید یادآوری کند تا در ذهنش بماند، در معنویات هم همینطور است. اول و آخر همین کار کردن و زحمت کشیدن است؛ زحمت در انجامِ دقیقِ واجبات و ترک محرمات؛ این تقواست، درجاتش را هم خدا نصیب میکند. باید خود را محاسبه کند؛ گناهانِ خود را حساب کند و کثافاتِ درونش را پاک نماید. باید سعی کند و از خدا بخواهد و از خود نبیند. اگر کسی تذکراتِ خدایی را قبول کرد، تذکراتِ استاد ر اهم قبول میکند، اگر قبول نکرد، از او هم نمیکند. منظور اینکه استاد دستِ آدم را نمیگیرد، ببرد پیشِ خدا! مگر پیامبر اکرم و ائمۀ اطهار علیهمالسلام اینطور بودند؟
﴿لَیْسَ عَلَیْکَ هُدَاهُمْ وَ لٰکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشَاء﴾[3]
«هدایتِ آنها برعهدۀ تو نیست، بلکه خدا هرکس را بخواهد هدایت میکند.»
﴿ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ﴾[4]
«بر پیامبر جز رساندن [پیام] وظیفهای نیست.»
پیامبر هم وظیفه ندارد مردم را بهزور هدایت کند. او فقط راه را نشان میدهد، هرکس خواست میآید و هرکس هم نخواست، نمیپذیرد.
هر روز که قرآن میخوانی، باید نگاه دلت کنی که آیا بر ایمانت افزوده شده یا خیر؟ این قرآن هادی است. اگر سواد هم نداشتید و عربی هم نفهمیدید، هرچه میتوانید به آن نگاه کنید. خدا از همین راه میفهماند، ولی رها نکنید. اگر هم میتوانید، بخوانید و از خدا بخواهید تا متوجهتان کند. جوانها سعی کنند مختصری صرف و نحو یاد بگیرند تا توجه بیشتری به آیات قرآن داشته باشند و خدای تعالی نورانیتِ بیشتری به آنها بدهد.
خدایا به حق محمّد و آلمحمّد ایمان مارا بیشتر کن؛ باید دعا کنیم و کار هم بکنیم. خودت کمک کن عملمان مطابق گفتارمان باشد.
[1] ـ عنکبوت، ۲.
[2] ـ کافی، ۲، ۳۴.
[3] ـ بقره، ۲۷۲.
[4] ـ مائده، ۹۹.