سوره توبه آیه ۱۱۹ | جلسه ۸۱
تفسیر سوره توبه آیه ۱۱۹ | چهارشنبه ۱۳۹۶/۰۹/۰۸ | جلسه ۸۱ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره توبه
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ (۱۱۹)
ای کسانیکه ایمان آوردهاید تقوای الهی پیشه کنید و با راستگویان باشید.
آیه خطاب به مؤمنانی است که اهل تقوا هستند؛ یعنی اولاً: به خدای تعالی ایمان آوردهاند. لازمۀ ایمان به خدا؛ ایمان به قیامت و ایمان به پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله است. ثانیاً: از خدای تعالی پروا دارند؛ یعنی دستوراتِ او را متوجه هستند و آنچه را فرموده، انجام میدهند یا لااقل در این صدد هستند. اکنون خدای تعالی میفرماید: «کونوا مع الصادقین» یعنی با صادقین همراه باشید. ابتدا ببینیم «صدق» یعنی چه و «صادقین» چه کسانی هستند و صفاتشان چیست؟
صدق یعنی راستگویی. راست گفتن، یکی در زبان است؛ یعنی وقتی از گذشته و آینده خبر میدهد، دروغ نگوید و سخنش مطابقِ واقع باشد. ممکن است اشتباه کند، ولی عمداً این کار را نمیکند. اگر میخواهد خبری از اتفاقاتِ آینده بدهد، بررسی میکند تا پیشبینیاش درست باشد و اگر نمیداند یا شک دارد، با جزم سخن نمیگوید. این راجعبه زبان.
یکی دیگر از مصادیقِ صدق، مطابقتِ اعتقاد با عمل است؛ یعنی اگر مثلاً اعتقاد به خدا دارد، گفتار و عملش با این عقیده مطابق باشد و نیت و درونش همین باشد؛ پس اگر میگوید خدا یکی است، درونش هم با زبانش همراه باشد و عملش هم مطابقِ همین باشد یا اگر میگوید خدا را دوست دارم، گفتارش با باطنش یکی باشد و در عمل هم این را نشان دهد.
در عرف به آدمهای بیشیلهپیله هم صادق میگویند؛ کسانی که دائم نمیخواهند توریه کنند یا کلاه شرعی درست کنند یا غلطی را صحیح نشان دهند و امر را بر مردم مشتبه سازند. همچنین به افرادِ باصفا هم صادق اطلاق میشود. میگویند فلانی آدم صاف و صادقی است.
وقتی به قرآن رجوع میکنیم، در سورههای مختلف، خصوصیاتِ متقین و صادقین را بیان میکند. در سورۀ بقره میفرماید:
﴿لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لَکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الآخِرِ وَ الْمَلَائِکَهِ وَ الْکِتَابِ وَ النَّبِیِّینَ وَ آتَى الْمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبَىٰ وَ الْیَتَامَىٰ وَ الْمَسَاکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ وَ السَّائِلِینَ وَ فِی الرِّقَابِ وَ أَقَامَ الصَّلَاهَ وَ آتَى الزَّکَاهَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا وَ الصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِینَ الْبَأْسِ أُولَٰئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ﴾[1]
«نیکى آن نیست که روى خود را به جانبِ مشرق و مغرب کنى، بلکه نیکویى آن است که کسى به خدا و روز قیامت و فرشتگان و کتابهاى آسمانى و پیامبران ایمان آورد و مالِ خود را با وجود علاقهاى که به آن دارد، به خویشاوندان و یتیمان و مستمندان و در راهماندگان و گدایان و بردگان بدهد و نماز بهپا دارد و زکات بدهد و کسانىکه چون عهدى بندند، به آن وفا کنند و در تنگدستى و بیمارى شکیبا باشند. آنان راستگویند و آنان بهراستى پرهیزکارند.»
در این آیه در تبیینِ معنای «بِرّ» میفرماید نیکی آن است که در عقیده؛ ایمان به خدا، قیامت، ملائکه و کتابهای آسمانی داشته باشد. از جهتِ قلب، محبّتِ مال به قلبش نچسبیده باشد و به خویشاوندان و ایتام و مساکین و… کمک کند. از جهتِ عمل، نماز بهپا دارد، زکات بدهد و وفای به عهد داشته باشد و از جهتِ صفت، در سختیها و ضررهایی که پیش میآید و در موقعِ جنگ و جهاد صبور باشد. در پایان هم میفرماید این افراد، صادق و باتقوایند.
در سورۀ حجرات میفرماید:
﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتَابُوا وَ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولَٰئِکَ هُمُ الصَّادِقُون﴾[2]
«مؤمنان کسانی هستند که به خدا و رسولش ایمان آوردند پساز آن هرگز شک نکردند و با مال و جانشان در راه خدا جهاد کردند. آنان بهحقیقت راستگویانند.»
در اینجا معیارِ صدق را ایمان به خدا و رسول میگیرد، آنهم ایمانی که شک در آن راه نیابد. همچنین جهاد با «اموال و انفس». پس جهاد همیشه با کفّار نیست، با نفس هم هست.
در سورۀ حشر میفرماید:
﴿لِلفُقَراءِ المُهاجِرینَ الَّذینَ أُخرِجوا مِن دِیارِهِم وَ أَموالِهِم یَبتَغونَ فَضلًا مِنَ اللَّـهِ وَ رِضوانًا وَ یَنصُرونَ اللَّـهَ وَ رَسولَهُ أُولٰئِکَ هُمُ الصّادِقونَ﴾[3]
«این (غنائم) برای مهاجرانِ فقیری است که از شهر و اموالِ خود بیرون رانده شدند و در طلبِ فضل و خشنودی خداوند هستند و خدا و رسولش را یاری میکنند. آنان بهحقیقت راستگویانند.»
اینها صفاتِ افرادِ صادقی است که قرآن تعریفشان کرده. البته همانطور که ایمان درجاتِ مختلف دارد، قهراً صدق هم مراتب دارد؛ صفاتی هم که در این سه آیه برای صادقین بیان شده، مراتب دارد؛ یعنی از جهتِ انفاقِ مال، جهاد با نفس و آنچه خدای تعالی فرموده، افرادِ مختلف فرق میکنند و همه در یک رتبه نیستند. حال وقتی خدای تعالی میفرماید: «کُونُوا مَعَ الصَّادِقِین» قطعاً مرتبۀ بالای صادق منظور است.
ابتدا باید بگوییم «با صادقین باشید» فرق دارد با «از صادقین باشید» (مِن الصادقین). کسیکه ایمانِ راسخ به خدا، پیامبر و معاد داشته باشد؛ به اعمالِ خود رسیدگی کند و جهاد با نفس داشته باشد، پس از مدتی «مِن الصادقین» (یکی از آنها) میشود -از اولین تا آخرین درجۀ صدق- امّا وقتی میگوید «با صادقین باشید» یعنی همراه آنها باشید؛ این همراهی، نوعی تبعیت و پشتِ سر بودن را میرساند. همراهی، گاه مثلِ راه رفتن است که پشتِ سرِ کسی راه میروید، گاه تبعیت است؛ یعنی هرطور او هست، تو هم باش!
از صیغۀ امر در «کُونُوا مَعَ الصَّادِقِین» معلوم میشود افرادِ خاصی مدِّنظر هستند که همۀ مؤمنان در هر زمان و مکانی تا روز قیامت، باید همراه و تابعِ آنها باشند؛ پس ابتدا باید این صادقین را شناخت. بشناسیدشان و همراهشان باشید. امّا این عدۀ خاص چه کسانی هستند؟
بیشک کسانی باید باشند که صفاتی را که قرآن فرموده، بهنحوِ کامل داشته باشد؛ چون وقتی خدا میفرماید دنبالِ آنها بروید، باید افرادِ کاملی باشند. ولی ما از کجا بفهمیم این شخص همۀ آن صفات را بهطورِ کامل دارد؟ ما که تازه میخواهیم راه بیفتیم، از کجا و چطور این آقایان را بشناسیم؟
هرکسی میتواند هر سالی یا چند سالی، درجاتی را طی کند؛ باید پشتِ سرِ کسی قرار بگیرد که از همه سرآمد باشد. ولی یک کلاس اول و دومی چگونه یک دیپلم را بشناسد؟ یک دیپلم چگونه یک مهندس را بشناسد؟ پس باید کسی بالاتر از او، او را امتحان و مدرکش را امضا کرده باشد. آن شخص، اول از همه خدای تعالی است.
خدای تعالی و عقلِ ما میگوید که بنده باید به دستوراتِ پروردگار عمل کند. ما کلیاتی را میدانیم، امّا برای تشخیصِ جزئیات، خداوند باید کسی را معین کند و آنکس باید از طرفِ خدای تعالی معجزه بیاورد. این پیامبر اسلام و این هم معجزهاش، قرآن است که نشان میدهد از طرفِ خدا آمده است.
اکنون که میفرماید «کُونُوا مَعَ الصَّادِقِین» باید صادقین را معرفی بفرماید. اول از همه، خودِ خدای تعالی صادقین را معرفی میکند، آنجا که به پیامبرش میفرماید:
﴿یا أَیُّهَا الرَّسولُ بَلِّغ ما أُنزِلَ إِلَیکَ مِن رَبِّکَ وَ إِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّـهُ یَعصِمُکَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللَّـهَ لا یَهدِی القَومَ الکافِرینَ﴾[4]
«ای پیامبر! آنچه از جانبِ پروردگارت بر تو نازل شده، ابلاغ کن که اگر نکنى، پیامِ او را نرساندی. خدا تو را از گزندِ مردم حفظ مىکند. خداوند کافران را هدایت نخواهد کرد.
بعد هم که معرفی کرد، فرمود:
﴿الْیَوْمَ أکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الإسْلامَ دینا﴾[5]
«امروز دینِ شما را برایتان کامل و نعمتِ خود را بر شما تمام کردم و اسلام را بهعنوانِ دینِ شما برگزیدم.»
پیامبر هم فرمود:
«أ لَسْتُ أولیٰ بِکُمْ مِنْ أنْفُسِکُمْ»
آیا در همۀ خصوصیات اولیٰ به تصرف به شما نیستم؟ گفتند بله.
پس فرمود:
«مَنْ کُنْتُ مُولاه فَهذا عَلیٌ مُولاه»
اولیٰ به تصرف یعنی کسیکه همۀ کارها باید زیرِنظرِ او باشد. پیامبر، مُبلّغِ خدای تعالی است و از خود چیزی نمیگوید که اگر بگوید، خداوند رگِ گردنش را پاره میکند. راجعبه علی علیهالسلام هم از خودش نمیگوید. اکنون پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله اعلام میکند که بعداز من باید از علی علیهالسلام تبعیت کنید. علی علیهالسلام هم همان چیزی را میگوید که پیامبر فرمود؛ او هم مفسّرِ حرفهای پیامبر است. غیراز این رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله سایر جانشینانِ خود تا حضرت صاحبالزمان را برشمرد.
در سوره احزاب میفرماید:
﴿اِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا﴾[6]
«خداوند اراده فرموده که هر پلیدى را از شما اهلبیت دور کند و شما را پاک فرماید.»
نه در آینده، بلکه همین الآن ارادۀ پروردگار این است که هر پلیدی از شما اهلبیت دور باشد و ارادۀ او حتمی است. این «تطهیر» بدین معناست که شما از جهتِ روحی هیچیک از خلقیاتِ بدی که منافات با قربِ کاملِ خدای تعالی باشد ندارید، بهعلاوه هیچ جهلی در شما نیست.
در روایت از امام معصوم است که ما هرچه میگوییم از قرآن است. در روایت دیگری، راوی چند چیز میپرسد و امام پاسخش را میدهند، بعد سؤال میکند اینها از کجای قرآن است و حضرت آیاتِ مربوط به هرکدام را بیان میفرمایند. درحقیقت ایشان از باطنِ قرآن آگاهاند و مفسّر و مبیّن قرآن هستند.
بنابراین خدای تعالی، پیامبرش را بهوسیلۀ معجزه به مردم شناساند و صادقین را بهوسیلۀ پیامبر. همچنین هر امام، امامِ بعداز خود را معرفی فرمود تا امام زمان که امام حسن عسکری علیهالسلام ایشان را معرفی کرده، بشارتِ آمدنش در روایاتِ متعدد آمده است؛ او که روزی ظاهر میشود و دنیا را پر از عدل و داد میکند، پساز آنکه از ظلم و جور پر شده.
پیامبر هرچه علم و معرفت دارد، از خدای تعالی است، از خودش نیست؛ یعنی علمِ پیامبر، علمِ خداست؛ حکمت و قدرتِ پیامبر مالِ خداست. پیامبر علم و قدرتِ جداگانهای از خود ندارد. این هم نیست که خدا به پیامبر داده باشد و دیگر خودش کاری نداشته باشد. این همه، در طولِ علمِ خداست؛ در اثرِ قُربی است که ایشان به خدای تعالی دارد و نزدیک به اوست؛ آنقدر نزدیک است که علمش علمِ خداست. خدا نیست، امّا صفاتِ خدایی دارد. بله؛ پیامبر عروج کرد و بسیار به خدا نزدیک شد؛ ﴿فَکانَ قابَ قَوسَینِ أَو أَدنىٰ﴾[7] امّا خدا که نمیشود. هرچه باشد ممکنالوجود و حادث است. قدیم، فقط یکی است. ازلی و ابدی فقط خدای تعالی است. بقیه، حتی پیامبر و ائمۀ اطهار علیهمالسلام حادث هستند؛ وجودشان مالِ خداست. فقط خدا از اول بوده و همیشه خواهد بود؛ نه ابتدا دارد و نه انتها.
کسی از امام صادق علیهالسلام پرسید: خدا از کی بود؟ فرمود: تو بگو بدانم از کی نبوده؟
البته مغزِ ما با این همه خیالات که در آن است، نمیتواند همهچیز را بفهمد. ولی میتوانیم اعتقاد داشته باشیم و بگوییم خدایا کمکمان کن وسوسه سراغمان نیاید؛ شیطان بر ما مسلط نشود؛ شک و ریبی در ذهنمان راه نیابد! حتی پیامبر هم میفرمود: ﴿رَبِّ زِدنی عِلْما﴾[8] خدایا علمِ مرا زیاد کن و باز بالاتر از هر پیامبری، خداست. ﴿وَ فَوقَ کُلِّ ذی عِلمٍ عَلیمٌ﴾[9]
چگونگی همراهی
گفتیم که «کُونُوا مَعَ الصَّادِقِین» به معنای تبعیت است؛ یعنی هرچه آنها گفتند، بگوییم چشم. امّا چطور و از چه راهی؟
با قرآن و روایاتی که از ایشان رسیده است. روایاتِ ایشان همه تفسیر قرآن است. قرآن فقط خواندن و ترجمه کردن نیست، تفسیرِ آیه به آیه هم هست، ولی کسی باید که اهل باشد و بتواند این کار را بکند. یعنی بتواند قرآن را با مراجعه به اهلبیت تفسیر کند و حکمِ خدا را بگوید.
امّا در این زمان (غیبتِ کبریٰ) به چه کسی باید رجوع کرد؟ یقیناً امام زمان کسی را معرفی نکرده و نمیکند. هرکس هم بگوید به من معرفی کرده، برای خودش خوب است و حرفِ او برای دیگران حجت نیست. در این زمان، بهدستورِ ائمۀ اطهار علیهمالسلام باید به نوابِ عامِ ایشان یا همان مجتهدِ جامعالشرایط، رجوع کرد و برای شناختِ آنها هم یا باید خودِ شخص وارد باشد و بشناسد یا از افرادِ عادلی که سالها درس خواندهاند و متوجه هستند، بپرسد.
تشخیصِ مجتهدِ جامعالشرایط بهحسابِ ظاهر است. در اینکه آیا گناهی از او سر میزند یا خیر یا عمل و نیّت و اعتقاداتش برابر است یا خیر، وسواسِ زیاد لازم نیست و به همین حدی که میدانید، کافی است. اگر هم کسی اشتباه کرده باشد؛ یعنی پساز تحقیق و جستجو یک نفر را انتخاب کرد و او بد از آب درآمد، به یکی دیگر رجوع میکند. زمین خالی نیست و خدای تعالی قبول میکند. اعمالی هم که انجام داده، باطل نیست.
پس «کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ» برای امروز هم هست، لکن بهوسیلۀ آثاری که از صادقین باقی مانده است و با کمکِ کسانی که قرآن و سنّت را میفهمند؛ استنباط میکنند و واجبات و محرمات را به ما میگویند. همچنین در کتابهای اخلاقی؛ مثل گناهان کبیره، معراجالسعاده و جامعالسعاده اخلاقیات را از قرآن و روایات معرفی کردهاند و راه جلوگیری از صفاتِ بد را توضیح دادهاند.
بنابراین همراه بودن و تبعیتِ ما از حضرات معصومین علهیمالسلام به استنادِ قرآن و سنّت است. همراهی به این معنا نیست که وقت و بیوقت در کوچه و بازار و همهجا همراه آنها باشیم و پابهپایشان راه برویم. این را هر عاقلی میفهمد، بلکه یعنی در اعمال و رفتار و اخلاق با آنها باشیم؛ تابعِ آنها باشیم.
اینها را عقل و درونمان به ما میفهماند. یقیناً اگر از خدا بخواهید، خداوند به حساب نیّتِ پاک و پدر و مادرِ مؤمن، عنایت میکند و میفهماند. همۀ اینها مطابقِ عقل است. اگر کسی در خلقتِ عالم و آسمان و زمین دقت کند، میفهمد. هرکس هم بگوید اینها خودبهخود بهوجود آمده، عقل میفهمد که بیخود میگوید. این همه دستگاههای پیچیده که خودبهخود نمیشود.
بالأخره عقلِ آدمی میگوید: من خالقی دارم و در برابرِ این خالق که مرا از نطفه خلق کرده، تکلیفی دارم؛ این تکلیف را از که باید بپرسم؟
شخصی از شام برای مناظره با شاگردانِ امام صادق علیهالسلام آمد و با هشام بن حکم مناظره کرد. هشام به او گفت در اختلافاتی که ما و شما با هم داریم، باید به چه کسی رجوع کنیم؟ او از جواب بازماند و وقتی همین سؤال را او از هشام پرسید، هشام به امام صادق علیهالسلام اشاره کرد و گفت: همین شخص که اینجا نشسته و مردم از هرطرف بهسوى او مىشتابند و اخبار آسمان و زمین را به وراثت از پدرش و از جدّش به ما خبر مىدهد.
شامى گفت: از کجا این مسئله را بدانم؟ هشام پاسخ داد: هرچه مىخواهى از او بپرس. شامى گفت: راهم را بستى، باید سؤال کنم.
امام صادق علیهالسلام فرمود: ای مردِ شامی! آیا مىخواهى از چگونگى سفر و راهت به تو خبر دهم که چگونه بود؟ سپس آن را توصیف کرد و شامى گفت: راست گفتى.[10] برایش معلوم شد که امام به همۀ خصوصیات او آگاه است و میتواند جای پیامبر اکرم باشد و بعد هم شیعه شد.
راهبلد
وقتی این طلب در شما ایجاد شد که خداوند چیزهایی از شما میخواهد و امام معصوم هم فعلاً در دسترستان نیست، این طلب شما را وامیدارد دنبال کسی بروید که قرار است مقلد و دنبالهرو او باشید.
امّا حالا میخواهید قدمهای برجستهای بردارید تا به معرفتِ خدای تعالی برسید و ایمانتان بالاتر رود. کسیکه میخواست تقلید کند، به کسانی رجوع میکرد که مرجع تقلید را بشناسند و به او معرفی کنند، ولی در معرفت پروردگار و نکتههای دقیقی که قرار است به آنها دست پیدا کند تا یک معرفت واقعی بیابد و ایمانش قویتر شود، چه باید بکند؟
اینجا باید طلب از خدا بکند؛ باید از خدای تعالی بخواهد و بگوید: خدایا من طالبِ معرفتِ تو هستم؛ خودت دستم را بگیر!
کسیکه واقعاً طالب باشد، میداند قرآن و سنّت محور است؛ پس مبادا کسی را پیدا کند که بگوید دیگر لازم نیست نماز بخوانی یا روزه بگیری یا دروغ گفتن و ظلم کردن عیبی ندارد. این معرفت نیست. باید انجام واجبات و ترک محرمات و تقیّد به مستحباتِ مؤکده و مکروهاتِ غلیظه تا آخر رعایت شود. باید مرتب درون خود را نگاه کند ببیند مهذب شده یا نه. کینه، بخل، حسد و چیزهای دیگر دارد یا نه! نمیشود بگویی فلانی مرا تهذیب میکند. خودت باید زحمت بکشی. تازه اگر رفیق یا استادِ خیلی خوبی هم پیدا کردی، فقط به تو تذکر میدهد. مجبورت نمیکند که باید این کار را بکنی و آن کار را نکنی.
در بابِ خصوصیاتِ نفسی و خصوصیاتِ معرفتِ پروردگار اینطور نیست که کسی در آدم وارد شود و مجبورش کند. اگر واقعاً آدمِ خوبی باشد، تذکر میدهد؛ یعنی میگوید این حرف یا این کار با نفست موافق بود یا خلافِ نفس بود. گاهی ممکن است مثلاً تذکر به نماز بدهد یا بگوید این وضعی که داری خوب نیست، خلاصه تذکر میدهد فقط. اینطور نیست که شما چشمت را ببندی و او دستت را بگیرد و اینطرف و آنطرف ببرد. اینها جز پرتگاه نیست. لذا جوانان عزیز مواظب باشند که هرکس هر ادعایی کرد یا حتی اگر چیزِ خارقالعادهای ظاهر کرد، گول نخورند! هندیها هم میتوانند خارقالعاده ظاهر کنند.
آنکه معرفت خدای تعالی دارد و راهبر است -اگر پیدایش کردید- فقط مذکِّر است؛ نه اینکه چشمت را ببندی و او تو را ببرد!
[1] ـ بقره، ۱۷۷.
[2] ـ حجرات، ۱۵.
[3] ـ حشر، ۸.
[4] ـ مائده، ۶۷.
[5] ـ مائده، ۳.
[6] ـ احزاب، 33.
[7] ـ نجم، ۹.«بهاندازۀ دو کمان یا نزدیکتر شد.»
[8] ـ طه، ۱۱۴.
[9] ـ یوسف، ۷۶.
[10] ـ کافی، 1، 171.