سوره توبه آیه ۱۱۷ و ۱۱۸ | جلسه ۸۰
تفسیر سوره توبه آیه ۱۱۷ و ۱۱۸ | یکشنبه ۱۳۹۶/۰۹/۰۵ | جلسه ۸۰ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره توبه
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ وَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِی سَاعَهِ الْعُسْرَهِ مِنْ بَعْدِ مَا کَادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ ﴿١١٧﴾
بهیقین خدای تعالی رحمتش را بر پیامبر و مهاجرین و انصار که در زمانِ سختی از او تبعیت کردند، فرستاد، بعداز آنکه نزدیک بود دلهای برخی از آنها منحرف شود سپس بر آنها رحمت آورد که او بر آنان رؤوف و مهربان است.
وَ عَلَى الثَّلَاثَهِ الَّذِینَ خُلِّفُوا حَتَّىٰ إِذَا ضَاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَ ضَاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لَا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَیْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ ﴿١١٨﴾
و نیز [رحمت آورد] بر آن سه نفر که تخلف کردند تا آنجا که زمین با همۀ وسعتش بر آنان تنگ شد و از خودشان هم بهتنگ آمدند و دانستند که هیچ پناهی از خدا ندارند، جز به خودِ او. سپس به آنها توفیقِ توبه داد تا توبه کنند. بیگمان فقط خداست که بسیار توبهپذیر و مهربان است.
لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ وَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوه؛ این آیه و آیۀ بعد دربارۀ جنگ تبوک است. توبه به معنای بازگشت است. بازگشتِ خدای تعالی به پیامبر، یعنی رحمتش را به او فرستاد. بهطورِ کلی هرکس توبه کند، مشمولِ رحمتِ خداوند میشود و به او عنایت میکند، ولی نسبت به دیگران، بهخاطرِ گناهی است که انجام دادهاند، درحالیکه نسبت به پیامبر اکرم که معصوم بودند و حتی ترکاولی هم نکردند، طورِ دیگری است و آثارشان با هم فرق دارد.
رحمت خدای تعالی هم بر پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله بود و هم بر مهاجرین و انصار که در جنگِ تبوک همراه پیامبر بودند و از ایشان تبعیت کردند. تعداد آنها تا سیهزار نفر هم نوشته شده است.
فِی سَاعَهِ الْعُسْرَهِ مِنْ بَعْدِ مَا کَادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِنْهُمْ؛ «ساعه» در لغت به بخشی از زمان میگویند. در اینجا اشاره به زمانهای بسیار سختی است که مسلمانان در راه تبوک تحمل کردند. «کاد» یعنی نزدیک بود «زیغ» یعنی منحرف شدن از حق بهسوی باطل. از شدت سختی راه نزدیک بود قلبهای گروهی از مسلمین از حق منحرف شود.
ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِم؛ دوباره سخن از توبه و رحمت میفرماید؛ چون رحمتِ او همیشگی و پشتِ سرِ هم است؛ لذا بهخاطرِ اینکه سختیها را تحمل کردند، رحمتِ جدیدی برایشان فرستاد.
إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُوفٌ رَحِیم؛خدای تعالی نسبت به همه، مخصوصاً به مسلمانانی که ایستادگی کردند، رؤوف و مهربان است. رأفت و رحمت دو صفت از صفاتِ پروردگار است. رحیمیتِ او بهخاطرِ عنایتی است که در عالمِ برزخ و قیامت به مؤمنان میکند و رأفتش بهخاطرِ این است که هرکس مقدارِ کمی هم بندگی او کند، میپذیرد.
جنگ تبوک
بعداز فتوحاتِ مسلمانان و فراگیر شدنِ اسلام در جزیرهالعرب و علیالخصوص پساز فتح مکه، امپراتوری روم احساسِ خطر کرد و بهخاطرِ وحشتی که از حملۀ مسلمانان به کشورش داشت، آمادۀ مقابله با آنان شد؛ لذا در سال نهم هجری با چهلهزار نفر به سوی مرزهای حجاز حرکت کرد. وقتی این خبر به پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله رسید، ایشان به امر خدا دستور جهاد دادند و قریب سیهزار نفر آماده شدند. در این بین منافقان و عدۀ دیگری با بهانههای مختلف سر باز زدند. تابستان بود و خشکسالی و موقعِ برداشتِ محصول. وضع اقتصادی مسلمین خیلی بد بود. مجمعالبیان مینویسد:
رنج و فشارِ آنان به جایى رسید که هر ده تن از مجاهدانِ مسلمان یک شتر براى سوارى داشت و ازنظرِ مواد غذایى نیز به خوردنِ دانهها و خرماى نامرغوب و غذاهاى نامناسب ناگزیر شدند. فقدانِ امکانات و کمبودِ موادِ غذایى کار را به جایى رساند که گاه چند نفر از یک خرما و اندکی آب نیرو مىگرفتند. سختی راه بهحدی بود که برخی قصدِ بازگشت کردند، امّا لطفِ خدا شاملِ حالشان شد و استقامت نمودند.
از جمله کسانى که آیه دربارۀ او نازل شد «عبداللّه بن خیثمه» بود. او از کسانى بود که بر اثر سهلانگارى و سستى، از همراهى با پیامبر و حرکت بهسوى تبوک تخلّف ورزید. پس از گذشتِ ده روز از حرکتِ سپاه توحید بهسوى تبوک، در روزى بسیار گرم و سوزان به خانه نزدِ دو همسرش آمد و دید آنها سایبان خانهاش را آراسته و آب سرد و گوارا و غذاى مناسب آماده کرده، هر دو در انتظارِ او هستند.
با دیدنِ خانه و زندگى مرتّب، دو همسرِ زیبا و آراسته، غذاى گرم و مناسب و سایبانِ آب و جارو شده، ناگاه با خود گفت: سبحاناللَّه! پیامبرِ گرانقدرى که گناهى از او سر نزده و گذشته و آیندهاش را خدا تضمین فرموده است، اینک در گرمای سوزان سلاح به دوش گرفته و به میدان جهاد روان است، امّا عبداللّه در زیر سایبانِ خنک و کنارِ غذاى آماده و میان دو بانوى زیباروى خویش است!
از پىِ این فکر که بسانِ برق در مغزش درخشید، رو به دو همسرِ خود کرد و گفت: به خدا سوگند با هیچیک از شما دو یارِ مهربان سخنى نخواهم گفت و زیر این سایبانهاى خنک نخواهم ماند تا خویشتن را به پیامبر برسانم.
این را گفت و بر شتر خود نشست و شتابان راه تبوک را در پیش گرفت. دو همسر سر راهش را گرفتند امّا او همانگونه که تصمیم گرفته بود با آنان سخن نگفت و بهسرعت به سوى تبوک رکاب کشید و با پیمودنِ آن راه طولانى به سپاه پیامبر نزدیک شد. هنگامى که مسلمانان او را از دور نظاره کردند، گفتند: خدایا، سوارى از راه مىرسد. این سوار چه کسى مى تواند باشد؟
پیامبر فرمود: هان اى سوار! اگر ابوخیثمه باشى بهتر است و شگفتا که وقتى نزدیک شد، دیدند هموست.
ابوخیثمه از شتر پیاده شد و نزد پیامبر رفت و سلام کرد. پس از شنیدنِ پاسخِ سلام از پیامبر گرامى، جریان آمدنش را بازگفت و پیامبر در حقِّ او دعاکرد. بدینسان او که در آغاز دلش از حق منحرف گردیده، از حرکت بهسوى جهاد سر باز زده بود، به لطفِ خدا و بهخاطرِ نیّتِ پاک و درستش به خود آمد و خداى مهربان او را در راه ایمان و اسلام پایدارى بخشید.[1]
وقتی سپاه اسلام به تبوک رسید، رومیان صلاح دیدند به شهر خود بازگردند و تظاهر کردند برای حمله نیامده بودند. این گزارش وقتی به پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله رسید، با مسلمانان مشورت کردند که آیا ما هم بازگردیم یا خیر؟ در نهایت پیشنهاد دادند چون این سفر برای مسلمانان بسیار طاقت فرسا بود، بهطوریکه از لحاظِ بدنی ضعیف شدند و بعید است بتوانند کاری بکنند و از آنطرف دشمن بازگشته، اگر صلاح میدانید بازگردیم و بازگشتند.
پیشاز عزیمت به تبوک، پیامبر مولا علی علیهالسلام را به جای خود در مدینه گذاشت و این اولین بار بود که پیامبر به جنگی میرفت و امیرالمؤمنین را در جای خود میگذاشت. منافقان پچپچ کردند که پیامبر همراهی علی را دوست نداشت. وقتی این خبر به علی علیهالسلام رسید، با چشمِ گریان خود را به پیامبر رساند و عرض کرد آیا مرا با زنان و کودکان در شهر جامیگذاری؟
پیامبر آنجا جملهای فرمود که از فضائلِ مهمِ مولا علی علیهالسلام محسوب میشود:
«أما ترضى أن تکون منّی بمنزله هارون من موسى إلّا أنه لا نبیّ بعدی»
«آیا خشنود نیستی که برای من مانند هارون برای موسی هستی؟ جز اینکه بعداز من پیامبری نخواهد بود.»
شیعه و سنّی این کلامِ رسول اللّه را نقل کردهاند و منافقان از شنیدن آن خشمگین شدند. رفت و برگشت مسلمانان به تبوک، یک ماه طول کشید و طبقِ نظرِ بعضی مفسران اگر مولا نبود، شاید منافقان میتوانستد در این مدت تدارکاتی بچینند و با همدستی دوستانِ مشرک و منافقِ خود به مدینه هجوم بیاورند و دوباره بتها را علَم کنند. لذا این کار به امر خدای تعالی انجام شد.
در جریانِ این غزوه استقامتِ عجیبی از مسلمانان ظاهر شد. بهراستی آنها افرادی بودند تربیت شدۀ پیامبر که توانستند چنین راهی را در بیابانِ بیآب و علف طی کنند و استقامت ورزند و پیروزمندانه بازگردند. این سفر نتایجِ خوبی در بُعد داخلی و خارجی داشت؛ اولاً: ترسی در دلِ رومیان افتاد که دیگر اقدامی علیه مسلمانان نکنند و ثانیاً: راهی باز شد تا در سالهای بعد مسلمانان بتوانند آنها را به اسلام دعوت کنند. ثالثاً: در طولِ همین راه بعضی از قبایل که تحتالحمایۀ روم بودند، نزد پیامبر آمدند و یا مسلمان شدند یا اظهارِ خشوع به پیامبر کردند.
وَ عَلَى الثَّلَاثَهِ الَّذِینَ خُلِّفُوا؛ این آیه دربارۀ کعب بن مالک، مراره بن ربیع و هلال بن امیه نازل شد. آنان نیز بر اثر سهلانگارى و سستى، از همراهى پیامبر و حرکت بهسوى تبوک بازماندند، امّا بهزودى پشیمان شدند.
هنگامى که پیامبر به مدینه بازگشت، آنان به حضورش آمدند و پوزش خواستند، امّا آن حضرت پاسخى به آنها نداد و به مسلمانان نیز پیام داد که با آنان سخن نگویند.
پساز این دستورِ پیامبر همۀ مسلمانان، حتى کودکانِ خردسال از آنان بریدند و همسرانشان نزد پیامبر آمدند و گفتند: اگر اجازه دهید مانیز از آنان دورى گزینیم. پیامبر اجازه نداد، ولى فرمود به آنان روى خوش نشان ندهید.
باگذشتِ زمان و قطعِ رابطۀ مردم با آنان، فضاى شهر مدینه با همۀ گستردگىاش بر آن سه تنگ شد؛ به همین جهت از شهر بیرون شدند و به کوههاى اطراف پناه بردند. خانوادههاى آنان به ایشان آب و غذا مىرساندند، امّابا آنها همسخن نمىشدند.
مدّتى بدینگونه گذشت و آن سه، شبها را به زور و روزها را به رنج و درد در کنارِ هم بهسر آوردند. پساز مدتى یکى از آنان گفت: دوستان! اینک که مردم از ما بریدهاند و کسى با ما همسخن نمىشود، بیایید خودمان هم از یکدیگر ببریم. آنگاه از هم جدا شدند و هرکدام به سویى رفتند. پساز پنجاه روز راز و نیاز و اشک و آه و توبه و ندامت و آمرزش خواهى، سرانجام خداى مهربان توبۀ آنان را پذیرفت و این آیه را نازل فرود.[2]
تا خدای تعالی عنایت نکند، توبۀ واقعی از شخص ظاهر نمیشود. چهبسا گناهانی از انسان سربزند که امیدِ بازگشت از او برداشته شود؛ یعنی خودش از خودش ناامید شود. این ناامیدی، سوءظن به خدا و بدتر از آن گناه است. خدای تعالی توّاب و رحیم است؛ رحمتش به بشر زیاد است، لکن به آنها که قابلیت دارند، گاهی انسانها قابلیت را از خود سلب می کنند.
شاید از سرگذشتِ این سه نفر، این سؤال مطرح شود که اگر جوان یا نوجوان یا همسرِ شما از دین برگشتند یا نماز و روزه را ترک کردند، آیا میشود او را کنار زد و تحتِ فشار گذاشت؟ این کار گاهی خطرناکتر است و چهبسا در اثر بیاعتنایی اطرافیان، وضعِ شخص بدتر شود و دست به بعضی کارهای خطرناک بزند؛ لذا اشخاص مختف با هم فرق دارند.
پیامبر میدانستند اینها چه کسانی هستند و میتوانند تحمل کنند، ولی همیشه نمیتوان این کار را کرد. بله؛ افرادی که واقعاً اهل استقامت هستند یا احیاناً اعتقاد به رفیق یا استادِ خود دارند و استاد هم ملتفت است که او چه وضعی دارد و میتواند استقامت کند، در این صورت بیاعتنایی به او اشکالی ندارد؛ لذا ایمانها فرق دارد و اشخاص نسبت به ایمانشان متفاوت هستند.
آنها آدمهای محکمی بودند و ایمانِ قوی داشتند. مثل بعضی نبودند که تا یک نفر اعتنایشان نکند، قهر کنند و از دین برگردند. شوخی نیست که یکباره همه از انسان برگردند و پنجاه روز هیچکس اعتنایش نکند، حتی همسرش، حتی پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله؛ لذا کار مهمی کردند، درعینِحال که به تبوک نرفتند و این گناه را انجام دادند، ولی افرادِ عجیبی بودند که این سختیها را تحمل کردند. سختیهای رفت و آمد به تبوک سی روز بود؛ همراهِ پیامبر بود، ولی اینها پنجاه روز در کوهها گریه و زاری میکردند و معلوم نبود کی توبهشان قبول شود؛ اصلاً بشود یا نشود. البته چنین استقامتهایی در تاریخ وجود داشته؛ در بینِ دوستان علی علیهالسلام بودند کسانی که شکنجهها از دشمنان دیدند و استقامت کردند. این همه ابنزیاد و حجاج و ستمگرانِ دیگر، شیعیان و سادات را کشتند و اذیت کردند و آنها در مقابل، استقامتهای عجیبی نشان دادند.
بههرحال عدهای هستند که خدا عنایت میکند و میتوانند؛ عدهای هم سست هستند؛ تا کمی زندگیشان مختل میشود و کموزیادی میشود، میگویند: دین چیست؛ ما دین میخواهیم برای چه، وقتی خوراکِ درستی نداریم! مخصوصاً وقتی میبیند بعضی آخوندها همهچیزشان فراهم است.
امام حسن عسکری علیهالسلام
امام حسن عسکری علیهالسلام در سال ۲۳۲ هجری در مدینه متولد شدند، درحالیکه سنِ پدرِ ارجمندشان، ۱۶ سال بود. بیشاز ۴ سال از عمرِ شریفِ ایشان نگذشته بود که امام هادی علیهالسلام به سامراء تبعید شد و ایشان نیز با پدر همراه شدند. در ۲۲ سالگی به امامت رسیدند و پساز ۶ سال امامت در ۲۸ سالگی بهدستِ معتمد عباسی به شهادت رسیدند.
تنها فرزندِ ایشان، حضرت صاحب الزمان عجّلاللّهتعالیفرجه هنگام شهادتِ پدر ۴ ساله بودند، امّا چون به امر خدا رشدِ عجیبی داشتند، به جوان ۲۰ ساله شباهت داشتند. وقتی جعفر کذاب میخواست بر بدنِ شریفِ امام عسکری نماز بخواند، حضرت مهدی عجّلاللّهتعالیفرجه او را کنار زد و خود بر پدر نماز خواند. پیشاز آن هم خودِ ایشان جنازۀ مطهّرِ امام را غسل داد و کفن کرد و بعداز آن غیبتِ صغری آغاز گشت.
تاریخِ شهادت امام عسکری علیهالسلام در ماههای ربیعالثانی و جمادیالاول هم ذکر شده است.
کلمات امام حسن عسکری علیهالسلام
«أَوْرَعُ النَّاسِ مَنْ وَقَفَ عِنْدَ الشُّبْهَهِ أَعْبَدُ النَّاسِ مَنْ أَقَامَ عَلَى الْفَرَائِضِ أَزْهَدُ النَّاسِ مَنْ تَرَکَ الْحَرَامَ أَشَدُّ النَّاسِ اجْتِهَاداً مَنْ تَرَکَ الذُّنُوبَ»[3]
«پارساترین مردم کسى است که در شبهات توقّف کند. عابدترین مردم کسى است که واجبات را انجام دهد. زاهدترین مردم کسى است که از حرام دورى کند. پرتلاشترین مردم کسى است که گناهان را واگذارد.»
شبهات یعنی چیزهایی که در حرام و مباح بودنش شک است یا چیزهایی که در واجب و غیرواجب بودنش شک است؛ پس شخصِ باورع، آنجا که احتمالِ حرام وجود دارد، پرهیز میکند و آنجا که احتمالِ وجوب است، انجام میدهد. البته توقف در اینجا برحسبِ فتواست؛ اگر خودش اهل فتواست که میفهمد اگر هم نیست، باید به فقها رجوع کند؛ این نسبت به افرادِ معمولی است، وگرنه افرادِ بالاتری هم هستند که وظیفهشان فرق میکند.
کسی بیشتر بندۀ خداست که واجباتش را خوب انجام دهد. این هم نسبی است؛ کسانیکه مقاماتِ بالاتری دارند، نسبت به پایینترها فرق میکنند.
زهد یعنی بیاعتنایی به شهوات و میلها. کسیکه حرام را ترک میکند، نسبت به آنها که ترک نمیکنند زهدش بیشتر است، امّا کسی تلاشش بیشتر است که همۀ گناهان را ترک کند. «ذنوب» یعنی گناه کبیره و صغیره، حتی شبهات هم شامل میشود.
[1] ـ تفسیر مجمعالبیان، ذیلِ همین آیه.
[2] ـ تفسیر مجمعالبیان، ذیلِ همین آیه.
[3] ـ تحفالعقول، ۴۸۹.