سوره توبه آیه ۱۱۳ تا ۱۱۵ | جلسه ۷۸
تفسیر سوره توبه آیه ۱۱۳ تا ۱۱۵ | یکشنبه ۱۳۹۶/۰۸/۲۸ | جلسه ۷۸ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره توبه
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
مَا کَانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ وَ لَوْ کَانُوا أُولِی قُرْبَىٰ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ (۱۱۳)
سزاوار نیست پیامبر و کسانیکه ایمان آوردهاند، برای مشرکان طلبِ مغفرت کنند، هرچند خویشانِ آنها باشند، بعداز آنکه برایشان روشن شد آنها اهل دوزخاند.
وَ مَا کَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ لِأَبِیهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَهٍ وَعَدَهَا إِیَّاهُ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَأَوَّاهٌ حَلِیمٌ (۱۱۴)
و استغفارِ ابراهیم برای پدرش (عمویش) نبود، جز بهخاطرِ عهدی که با او بسته بود و چون برایش روشن شد که وی دشمنِ خداست، از او برائت جست. بهراستی ابراهیم بسیار دعا کننده و بردبار بود.
وَ مَا کَانَ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْمًا بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّىٰ یُبَیِّنَ لَهُمْ مَا یَتَّقُونَ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ (۱۱۵)
خدا بر آن نیست قومی را بعداز آنکه هدایت کرد، گمراه کند، مگر آنچه را باید از آن پرهیز کنند، برایشان روشن سازد. خداوند بر همهچیز داناست.
مَا کَانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ…؛ معلوم شد مؤمنان حق ندارند برای کسانیکه بیدین و مشرک از دنیا رفتند، استغفار کنند. علت آن هم روشن است؛ کسیکه مؤمن است؛ خدا را دوست میدارد و محبّ اهلبیت است و درعینِحال میداند فلان شخص با محبوبهای او دشمن بوده، با همین دشمنی از دنیا رفته و جایش در جهنّم است، دیگر معنا ندارد برای او استغفار یا با او اظهارِ دوستی کند، ولو خویشاوندانش باشند؛ این کار با دوستی خدای تعالی و حضرات معصومین علهیمالسلام منافات دارد.
اهل تسنّن دو شأن نزول دربارۀ این آیه کردهاند که هر دو اشتباه است؛ در یکی از آنها سعید بن مسیب از پدرش روایت کرده این آیه دربارۀ ابوطالب، عموى پیامبر است. هنگام وفاتِ وى، رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله نزدش آمد، درحالىکه ابوجهل و ابنامیه در کنارِ او بودند.
پیامبر به عموى خود فرمود: بگو «لا اله الّا اللّه» ولى ابوجهل و ابنامیه به او مىگفتند: اى ابوطالب مبادا از کیشِ عبدالمطلب برگردى و بالأخره ابوطالب از ملّتِ عبدالمطلب پیروى کرد و از گفتنِ کلمۀ «لا اله الّا اللَّه» امتناع ورزید.[1]
همچنین از ابن مسعود و دیگران روایت کنند که رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله بعداز غزوۀ تبوک روزى از قبرستان گذشت. به قبرى رسید و توقف فرمود و بر سرِ آن قبر مناجاتِ طویلى نمود سپس به گریه افتاد.
ابن مسعود گوید: از گریۀ پیامبر من هم به گریه افتادم، سپس به ابن مسعود فرمود: این قبرِ مادرِ من آمنه است. از خدا خواستهام اجازه بدهد براى او استغفار کنم، ولى خداوند به من اجازه نداد و این آیه نازل شد.[2]
همواره کسانی بوده و هستند که علیه پیامبر و علی علیهماالسلام نقشههای سوء میکشیدند. یکی از جوابهایی که به این دروغها داده شده، این است که ما در زیارتِ وارث میخوانیم:
«أَشْهَدُ أَنَّکَ کُنْتَ نُوراً فِی الأصْلابِ الشَّامِخَهِ وَالأرْحَامِ الْمُطَهَّرَهِ لَم تُنَجِّسْکَ الْجَاهِلِیَّهُ بِأَنْجَاسِهَا وَلَمْ تُلْبِسْکَ مِنْ مُدْلَهِمَّاتِ ثِیَابِهَا»
«شهادت میدهم که شما نوری بودید در صلبهای بلند و ارحامِ پاکیزه. جاهلیت با پلیدیهایش شما را آلوده نکرد و از لباسهای تیره و تارش بر شما نپوشاند.»
این دربارۀ همۀ معصومین علیهمالسلام صادق است. اصلابِ پاک یعنی پدرانِ شما تا حضرت آدم، به خدا ایمان داشتند و ارحامِ مطهره یعنی مادرانتان همگی مؤمن بودند. نجاستِ شرک بر هیچکدام از اجدادِ شما تأثیر نداشت و دامانِ ایشان از همۀ آلودگیها پاک بود.
دربارۀ حضرت ابوطالب هم جواب داده شده که این آیه در سالِ نهم هجری؛ یعنی بعداز جنگِ تبوک و فتحِ مکه نازل شده است، درحالیکه حضرت ابوطالب قبلاز هجرت از دنیا رفت و فاصلۀ زیادی بین این دو وجود دارد. بهعلاوه روایاتِ متقنی از امام باقر و امام صادق علیهماالسلام داریم که میفرمایند: جناب ابوطالب همان ابتدای بعثتِ پیامبر ایمان آورد و بر دین اسلام از دنیا رفت، ولی چون میخواست در مقابلِ مشرکان از رسول خدا دفاع کند، ایمانِ خود را مدتی مخفی میکرد؛ مثل مؤمن آلیاسین و مؤمن آلفرعون.
هنگامی که برخی مسلمین به حبشه هجرت کردند، جناب ابوطالب نامهای به نجاشی نوشت و تأکید کرد که آنها برحق هستند؛ کتابی که دارند، مثل کتابی است که بر عیسی و موسی نازل شده است و سفارش کرد از آنها پذیرایی کند. این نشان میدهد که ایشان مشرک نبود.
به امام صادق علیهالسلام گفته شد: ادعا مىکنند ابوطالب کافر بود. فرمود: دروغ مىگویند. چگونه کافر باشد و حال آنکه مىگفت: «آیا نمىدانید که ما محمّد را پیامبرى همچون موسى یافتیم که نامش در اوّلین کتاب نگاشته شده است؟»[3]
همچنین فرمودند:
«إنَّ أباطالِبٍ أظهَرَ الکُفرَ وأسَرَّ الإِیمانَ فَلَمّا حَضَرَتهُ الوَفاهُ أوحَى اللّهُ عزّولّ إلى رَسولِ اللّهِ صلّیاللّهعلیهوآله اُخرُج مِنها فَلَیسَ لَکَ بِها ناصِرٌ فَهاجَرَ إلَى المَدینَه»[4]
ابوطالب اظهارِ کفر مىکرد و در نهان ایمان داشت. چون وفاتش دررسید، خداى عزّوجلّ به پیامبر صلّیاللّهعلیهوآله وحى کرد: از مکّه خارج شو که دیگر در آنجا یاورى ندارى» پس به مدینه هجرت کرد.
روایتِ بسیاری از ائمۀ اطهار علیهمالسلام دربارۀ حضرت ابوطالب رسیده مبنی بر اینکه ایشان جزء مؤمنان برجسته بودند. از مولا علی علیهالسلام هم ابیات و جملاتی دربارۀ پدرِ بزرگوارشان نقل شده است.
وَ مَا کَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ لِأَبِیهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَهٍ وَعَدَهَا إِیَّاه؛ با توجه به آیۀ قبل که فرمود: «پیامبر و مؤمنان نباید برای کافران طلبِ آمرزش کنند، حتی اگر خویشاوندانِ آنها باشند» ممکن است این سؤال مطرح شود که چرا جنابِ ابراهیم علیهالسلام به پدرش وعدۀ استغفار داد؛ در این آیه خدای تعالی پاسخِ این سؤالِ مقدّر را چنین میدهد: استغفارِ ابراهیم برای پدرش (عمویش) نبود، جز بهخاطرِ عهدی که با او بسته بود و چون برایش روشن شد که وی دشمنِ خداست، از او برائت جست، قبلاز اینکه از دنیا برود.
آزر که در قرآن بهعنوانِ پدرِ ابراهیم نام برده شده، درواقع عموی او بود. پدرِ جناب ابراهیم، تارخ نام داشت که از دنیا رفت و سرپرستی ابراهیم تا قبلاز اینکه مبانیِ توحیدیِ خود را آشکار کند، با عمویش، آزر بود که اتفاقاً نزد فرعون مقام و منزلتی داشت.
فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْه؛ در عرب به عمو هم «اب» میگویند. در روایاتِ اهلبیت هم آمده است که منظور از «أبیه» در اینجا آزر، عموی ابراهیم بود. پساز اینکه حضرت ابراهیم علیهالسلام اظهار توحید کرد و در مقابلِ بتپرستها ایستاد، آزر او را تهدید کرد. ابراهیم به او گفت: اگر قول بدهی خداپرست شوی و بتها را کنار بگذاری، من از خداوند برایت آمرزش میطلبم، ولی او دستبردار نبود و همان تهدیدات را دربارۀ ابراهیم دنبال میکرد؛ لذا وقتی برای جناب ابراهیم واضح شد که این شخص دشمن خداست و حاضر نیست دست از بتها بردارد، از او برائت جست.
إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَأَوَّاهٌ حَلِیم؛ «أوّاه» یعنی کسیکه زیاد دعا میکند و گریان است. از خصوصیاتِ حضرت ابراهیم علیهالسلام این بود که در برابر پروردگار بسیار دعا و ندبه میکرد و این خصوصیتِ بارزِ حضرات معصومین علهیمالسلام و همۀ مؤمنان است. هرکس به ایشان نزدیکتر باشد، این صفت را بیشتر دارد. لازم نیست همیشه گریان باشد، بلکه دائم از خدا میخواهد رهایش نکند و به خودش واگذار نشود.
«رَبِّ لا تَکِلنی إلى نَفسی طَرفَهَ عَینٍ أبَدا»[5]
«پروردگارا هرگز مرا چشم برهمزدنی به خودم وامگذار!»
«یا سَیِّدی إن وَکَلتَنی إلى نَفسی هَلَکتُ»[6]
«مولای من! اگر مرا به خودم واگذاری، هلاک میشوم.»
یکی دیگر از صفاتی که خدای تعالی در این آیه برای جناب ابراهیم ذکر میکند، حلم است. «حلیم» یعنی بردبار. آزر به حضرت ابراهیم جسارتهای بسیار کرد، ولی ایشان صبر کرد و بردباری بهخرج داد و حتی در مقابل، محبّت نشان داد؛ به همین جهت خدای تعالی او را حلیم نامید. جناب ابراهیم هرگز مشرکان را نفرین نکرد، حتی هنگامی که او را در آتش انداختند.
مؤمن باید حلیم باشد؛ یعنی در مقابلِ جسارتِ جسوران و کسانی که به او دشنام میدهند و دشمنی میکنند، بردبار باشد و خود را نگه دارد. این یک صفت است، نه تظاهر. البته ممکن است در ابتدا مجبور باشد خود را به حلم بزند (تحلّم) تا بهتدریج این صفت خدایی در او ظاهر شود.
حضرت ابراهیم علیهالسلام بعداز پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله جلودارِ موحدان است و توحیدِ ناب را علَم کرد. ایشان جز به خدای تعالی رجوع نکرد، حتی در آن زمان که بهسوی آتش پرتاب میشد، جبرئیل خود را به ابراهیم رساند و گفت: آیا حاجتى دارى؟ ابراهیم فرمود:بله، امّا نه به تو. خداوند مرا بس است و او نیکو حمایتگرى است. جبرئیل گفت: پس، از خدا بخواه. ابراهیم گفت:
«حَسبی مِن سُؤالی عِلمُهُ بِحالِی»
«او حالِ مرا مىداند و نیازى به سؤال نیست.»
آنجا دیگر دعا کردن معنا نداشت. اگر راضی به سوختنم باشد، میسوزم و اگر هم ارادۀ دیگری داشته باشد، تسلیمم. اینجا حالِ خاصی حضرت ابراهیم در مقابلِ خدای تعالی داشت و تسلیمِ محضِ او بود. خداوند هم آتش را برایش گلستان کرد.
وَ مَا کَانَ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْمًا بَعْدَ إِذْ هَدَاهُم؛ خدای تعالی مردم را هدایت میکند، به اینکه از درون بهوسیلۀ حجتِ باطنی یعنی عقل، آنها را ملتفت میکند که من خالقِ شما هستم. همۀ بشر چنین هدایتی درونِ خود دارند و هیچکس نیست که این التفات را نداشته باشد. قرآن آن را «فطرت» میخواند؛
﴿فِطرَتَ اللَّـهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها﴾[7]
«سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است.»
فطرت یعنی خلقتِ اولیۀ انسان که او را وامیدارد از خود و اطرافیانش بپرسد چه کسی من و این آسمان و زمین را خلق کرده است؟ این درون انسان است، لکن گاهی پدر، مادر، اطرافیان و جامعه، شخص را از وضعِ فطرتِ اولیه بیرون میآورند. این هدایتِ درونی و اولیۀ خدای تعالی است برای بشر.
هدایتِ دومِ پروردگار این است که پیامبران را میفرستد تا آنها با تأییدِ هدایتِ درونی به مردم بگویند که خدای شما کیست. این در همۀ امّتها هست و به گوشِ همه میرسد. برفرض هم اگر به کسی نرسید، چنانچه به هدایتِ اول اعتنا کند؛ آن را زیرِپا نیندازند و خدایی را که از درون، بهعنوانِ خالقِ آسمانها و زمین ملتفت است، رها نکند، بالأخره خدای تعالی هدایتش میکند، اگر هم نکرد، طبقِ قرآن کریم، عنوانِ مستضعف بر او بار میشود و عذابش نمیکند، البته به شرطی که مسیرِ فطرت را دنبال کند؛ یعنی پساز اینکه درونش گواهی میدهد خدایی هست و آسمان و زمین و موجودات خالقی دارند، جستجو کند، بلکه حق را بیابد، اگر نرسید، خدای تعالی عذابش نمیکند.
کسانی که جستجو نکردند و بیدین از دنیا رفتند، به آنها گفته میشود مگر زمینِ خدا وسیع نبود! چرا هجرت نکردید و نگشتید و تفحص نکردید. این برای کسانی است که با وجود توانایی، هیچ کنکاشی نکردند؛ آنها پیشِ خدا عذری ندارند.
حَتَّىٰ یُبَیِّنَ لَهُمْ مَا یَتَّقُون؛ حال صحبت در این است که وقتی هدایت به کسی رسید؛ یعنی از درون فهمید و از بیرون، کلامِ پیامبر و ائمۀ اطهار علیهمالسلام به گوشش رسید و به اندازۀ خودش درک کرد همۀ اینها درست است، اگر زیرِ همهچیز زد، به گمراهی میافتد. یعنی باوجودی که ملتفت بود؛ درون و بیرونش را نگاه کرد؛ طرفِ حق و طرفِ باطل را مقایسه کرد و ازنظرِ وجدان و عقلش حق را یافت، ولی پا بر آن گذاشت، گفت: نه؛ به این دلیل و آن دلیل؛ دلیلهایی که همه جواب داشتند، ولی نرفت پیدا کند؛ اگر شُبهاتی برایش پیدا شد، نرفت برطرف کند و جواب بگیرد تا شک و تردیدش برطرف شود؛ با ترازویی که در دست داشت، زیرِ طرفِ حق زد با عقلِ ناقصِ خودش و با وسوسههای شیطانیاش، طرفِ گمراهی را چرباند، ضلالت نصیبش میشود.
درواقع هدایت به این شخص رسید و قلبش هم قبول کرد، امّا به جهاتِ دیگر؛ بهخاطرِ وسوسههایی که از بیرون و درون داشت و مقایسههای بیربط که میکرد، حق را رها کرد، گفت: من نه نماز میخوانم؛ نه روزه میگیرم؛ اصلاً دین چیست؟ اسلام چیست و… این گمراه است و آیه میفرماید: خداست که گمراهش میکند.
امّا چرا خدای تعالی این ضلالت را به خودش نسبت میدهد؟ فرمود: «خدا بنا ندارد قومی را بعداز آنکه هدایت کرد، گمراه کند، مگر آنچه را باید از آن پرهیز کنند، برایشان روشن سازد». بقیۀ جمله را نفرمود؛ یعنی گمراهیِ پروردگار موقعی است که به آنچه به او رسیده، اعتنا نکند. چرا گمراه کردن را به خودش نسبت میدهد؟
بهخاطرِ اینکه خدای تعالی درون انسان دو راه قرار داده، اختیارِ انتخابِ هرکدام را هم به خود او واگذار کرده است. در سورۀ شمس و در سورههای دیگر هر دو را توضیح میدهد؛
﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها ۞ فَألْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[8]
«سوگند به نفْسِ آدمى و آنکه او را نظام بخشید ۞ و شرّ و خیرش را به او الهام کرد.»
با فطرتِ اولیه، راه راست و راه کج را نمایاند؛ پس خدای تعالی راه صحیح و راه باطل را قرار داد و بدان راهنمایی کرد. اگر کسی به راه صحیح رفت، خداوند به او نشان داده، میتواند بگوید: «خدا هدایتم کرد» و اگر راه باطل رفت، باز هم خدای تعالی در او قرار داده، از یک جهت میتواند بگوید: «خدا گمراهی او را خواسته» این خواستنِ خدا بهخاطرِ این است که خودِ شخص خواسته است. او چنین خواسته که شما در کارِ خودتان مختار باشید؛ میتوانید این راه یا آن راه را انتخاب کنید؛ اگر راه صحیح را انتخاب کردید، خدای تعالی شاکرِ شماست.
پس انتخابی که در سورۀ اسراء میفرماید، همین است؛ «مَن کانَ یُریدُ العاجِلَهَ» هرکس دنیا را بخواهد، به او میدهیم. «عَجَّلنا لَهُ فیها ما نَشاءُ لِمَن نُریدُ» البته نه به همه، به هرکس بخواهیم، میدهیم. میفرماید: این مال، این ریاست. وقتی دنبالِ دنیا رفت، خدا هم میگوید: برو؛ اختیار با خودت است. میگوید: خدایا کاری به تو ندارم، میخواهم آزاد باشم. میگوید: آزاد باش! هرطور میلِ خودت است. البته هدایتش میکند؛ پیامبران میفرستد؛ وجدانش دائم تذکرش میدهد، ولی اگر خواست، راهش را نمیبندد.
«ثُمَّ جَعَلنا لَهُ جَهَنَّمَ یَصلاها مَذمومًا مَدحورا» امّا باید تشریف ببرید جهنّم! خدای تعالی راه کج را درونش قرار داد، او هم میخواهد به همین راه برود. پس خدای تعالی خواسته این شخص جهنّمی باشد؛ چون خودش انتخاب کرده است. گفت: این را میخواهی، برو!
«وَ مَن أَرادَ الآخِرَهَ وَ سَعىٰ لَها سَعیَها» ولی آنکه دنیا را بیشتر از حدِّ نیازش نمیخواهد و همۀ عشقش به خدای تعالی است «وَ هُوَ مُؤمِنٌ» اگر مؤمن باشد و راه صحیح را انتخاب کند «فَأُولٰـئِکَ کانَ سَعیُهُم مَشکورا» خدای تعالی دستش را میگیرد و هدایتش میکند، بلکه هدایتش را میافزاید و هرچه بیشتر بخواهد، بیشترش میدهد.
بنابراین اگر خدای تعالی گمراه کردن را به خودش نسبت میدهد، به حسابِ این است که خودِ شخص این را انتخاب کرده است؛ پس چون انسان مختار آفریده شده، هرکدام از این راهها را برود، هم به خودش نسبت داده میشود و هم به خدای تعالی؛ لذا میفرماید: «کُلًّاً نُمِدُّ هٰؤُلاءِ وَهٰؤُلاءِ مِن عَطاءِ رَبِّکَ» این گروه و آن گروه را از عطای پروردگارت یاری میدهیم.
مثل اینکه خدا یک سرِ بندی را دستِ شما داده و سرِ دیگر آن دستِ خودش است؛ شما هم میتوانی با آن بند کسی را از چاه بیرون آوری و هم میتوانی گردنِ کسی بیندازی و خفهاش کنی، ولی آنجا که خواستی خفه کنی، اگر خدا نخواهد، بند را میکشد و نمیگذارد. اینطور نیست که همیشه در بدیها آزاد باشی، ولی در خوبیها چرا، مگر اینکه ضرری در کار باشد.
«لا جَبْرَ وَ لا تَفْوِیضَ وَ لَکِنْ أمْرٌ بَیْنَ أمْرَیْن»[9]
«نه جبر محض است و نه واگذار شدن به خود، بلکه چیزى بین این دو است.»
نه جبر است که هیچ اختیاری نداشته باشی و نه تفویض که سرِ خود باشی و هرکار دلت خواست، بکنی. وقتی که خدا نخواهد، نمیتوانی؛ نمیشود.
اگر تیغِ عالم بجُنبد ز جا نبرّد رگی تا نخواهد خدا
[1] ـ صحیح بخارى و صحیح مسلم و تفسیر کشف الاسرار از عامه.
[2] ـ دلائل از بیهقى و حاکم و مسند احمد و تفسیر ابن مردویه که همه از عامه است.
[3] ـ کافی، ۱، ۴۴۸.
[4] ـ بحارالأنوار، ۳۵، ۸۱.
[5] ـ کافی، ۲، ۵۸۱.
[6] ـ دعای ابوحمزه ثمالی.
[7] ـ روم، ۳۰.
[8]ـ شمس، 7 و 8.
[9]ـ کافى، 1، ۱۶۰.