سوره توبه آیه ۱۱۱ | جلسه ۷۵
تفسیر سوره توبه آیه ۱۱۱ | چهارشنبه ۱۳۹۶/۰۸/۱۰ | جلسه ۷۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره توبه
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
إنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاهِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُمْ بِهِ وَ ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (۱۱۱)
یقیناً خداوند از مؤمنان جانها و اموالشان را به بهای اینکه بهشت برای آنها باشد، خریده است. در راه خدا میجنگند؛ میکشند و کشته میشوند. این وعدۀ حقّی است برعهدۀ او در تورات و انجیل و قرآن، و کیست وفادارتر از خدا به عهدش؟ پس بشارت باد بر شما به معاملهای که با او کردهاید و این رستگاری بزرگ است.
إنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ؛ «إشتَریٰ» یعنی میخرد. مشتری، خدای تعالی است و فروشنده، مؤمناناند. فعلِ ماضی دلالت بر این دارد که از قدیم همینطور بود و خدای تعالی همیشه خریدار بوده است. نفسها (بدنها) و اموالِ مؤمنان را میخرد و ثمنی که در مقابل میدهد، بهشت است. خصوصیاتِ این بهشت را نیز در جای دیگر بیان میکند.
یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّه؛ در راه خدا جهاد میکنند. پس قتالشان در راه خداست، نه در راه نفس و نه چیزهای دیگر. میکشند و کشته میشوند. «فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُون»
وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاهِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآن؛ مشتری، خداست و مؤمنان، فروشندۀ جان و مالِ خویش هستند. خدای تعالی در مقابل، بهشت را به آنان وعده داده است و این وعدۀ حقّی است برعهدۀ خداوند که در تورات و انجیل و قرآن آمده است.
خدای تعالی از وعدۀ خود تخلف نمیکند و حتماً انجام میدهد، ولی در وعید؛ یعنی ترساندنِ گناهکاران و کافران ممکن است بعضی اوقات عنایت کند و آن را عملی نسازد. در بین مردم هم این وجود دارد که کسی را از چیزی میترسانند، ولی به آن عمل نمیکنند.
وَ مَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّه؛ بهراستی چه کسی وفادارتر از خدا به عهدِ خویش است؟
فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُمْ بِه؛ بشارت به مؤمنانی که این معامله را با خدا انجام دادند.
حقیقت این است که جان و مالِ ما متعلق به خداست و ما چیزی از خود نداریم. البته باید خدا کمک کند تا این مسأله در جانِ انسان قرار بگیرد. هیچکدام از چیزهایی که در بدنِ ماست، ساختۀ ما نیست. نه ما و نه پدر و مادرِ ما دخالتی در خلقتِ آنها نداشتهایم. سازنده، خداوندِ واجبالوجود «اللّه» جلّجلاله است که صاحبِ صفاتی است که در قرآن برشمرده. در چند آیه تکرار میکند که شما عَلَقه بودید؛ بعد نطفه شدید؛ بعد مُضغِه گشتید و سپس استخوانبندی شدید تا به این صورت درآمدید.
عمری هم که از ما میگذرد و رشد میکنیم، دستِ خودمان نیست؛ دستِ پدر و مادر هم نیست. اوست که رشد میدهد؛ استخوانها را محکم میکند؛ سخن گفتن میآموزد و عقل را کامل میکند؛ لذا بدن، نفس و روحِ ما از خداست. نفسی که بازتابِ روح است و بدن را میچرخاند، از خودمان نیست. آمدن و رفتنمان هم دستِ خودمان نیست؛ همه از خدای تعالی است. درعینِحال که هرچه داریم از خداست، میفرماید: من خریدارِ جان و مالِ شما هستم.
اگر برای انسان جا بیفتد و التفاتِ دائمی پیدا کند که از خودش هیچ ندارد و همه از خداست، مقدمۀ خوبی برای پیشرفت نصیبش شده، امید است خداوند مراحلِ دیگر را هم نصیب کند، ولی افسوس که غفلت انسان را میگیرد و فراموش میکند!
یکی از مواردِ معاملۀ جان با خدا، حضور در جبهههای جنگ علیه دشمن است؛ چه در جهادِ ابتدایی که مخصوصِ زمانِ حضورِ معصوم است و چه در جهادِ دفاعی که در زمانِ غیبت هم ممکن است پیش آید و اگر کشورِ اسلامی موردِ حملۀ دشمن قرار بگیرد، بر هرکس توانایی دارد، دفاع واجب میشود. همانطور که در جنگِ تحمیلی پیش آمد و عزیزانِ رزمنده میرفتند؛ میکشتند و کشته میشدند. برخی هم جانباز میشدند. فرقی ندارد؛ کسانیکه شیهد شدند یا جانباز، همین معامله با آنهاست.
یکبار به اتفاق شهید آیتاللّه دستغیب به ملاقاتِ جانبازها رفتیم و بنده برایشان صحبت کردم، گفتم: شما رفتید که شهید بشوید، امّا نشدید، ولی شهید هستید. بعد ایشان آیه آوردند و گفتند: قرآن کریم میفرماید وقتی حضرت ابراهیم خواست اسماعیل را فدا کند و چاقو را گذاشت و نبُرید، خدا فرمود: ﴿قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا﴾[1] یعنی قبول شد؛ رؤیایت مطابق شد و ذبح کردی. با وجودی که نبُرید. ایشان فرمود: اینها رفتند شهید شوند، ولی جانباز شدند؛ پس به همان نیّتی که داشتند و خواستند جانشان را فدای اسلام کنند، رسیدند، امّا بهصورتِ جانبازی. اینها شهیدِ زندهاند. شهدا راحت شدند و اینها سختیهایی دارند که چهبسا اجرشان بیشتر از آنها باشد.
گاهی انسان حواسش هم نیست که مالِ خداست، ولی خدا میفرماید من میخرم. زیرا به هر حال انتصابی به این شخص دارد. اموال هم همینطور. آنها که شهید شدند، همه چیزشان را گذاشتند و رفتند. بعضی هم امولِ خود را در راه خدا و جهاد فی سبیل اللّه دادند. خداوند از آنها هم تقدیر میکند. در سورۀ محمّد صلّیاللّهعلیهوآله بیان فرموده که چه نعمتهایی به آنها میدهد و چگونه درجاتشان را روز به روز بالا میبرد تا به قیامت میرسند. حتی چهبسا معرفتِ پروردگار یعنی آن چیزی که بزرگان دنبالش بودند هم نصیبشان شود.
جهاد با نفس، مصداقِ دیگر جهاد
یکی دیگر از مصادیقِ جهاد که همۀ ما دنبالِ آن هستیم و باید باشیم، جهاد با نفس است. این نفس دوست میدارد همیشه آزاد باشد، ولی باید مهارش را کشید. اگر میخواهد نماز نخوانید یا با سرعت بخوانید، بگویید: نه! هم نماز میخوانم، هم تا آنجا که میتوانم با حضورِ قلب میخوانم و همین را از خدا بخواهید. سعی میکنید پیشاز سحر از خواب برخیزید. هرچه نفس مخالفت میکند، شما برمیخیزید؛ نافلهای میخوانید و سعی میکنید تا طلوعِ آفتاب بیدار بمانید و کاری انجام دهید؛ این مبارزه با نفس است. یقیناً برای یک جوان، ۵ یا ۶ ساعت خواب کافی است و مشکلی پیش نمیآید. هرچه نفس بگوید مریض میشوی و بیشتر بخواب، اعتنایش نکنید.
همینطور هر روز و همۀ ۲۴ ساعت، در مواقعِ مختلف؛ اگر میگوید به این شکلهای قشنگ نگاه کن؛ از تماشای تلوزیون لذت ببر، میگویید نگاه نمیکنم. این چشم برای قرآن خواندن و نگاه کردن به آیاتِ الهی است. وقتی میگوید به مردم نگاه کن و از آنها یاد بگیر، میگویید: از گذشتهها عبرت میگیرم. زبان دوست میدارد خیلی چیزها بگوید، ولی خود را نگه میدارید. اگر کسی چیزی گفت، نفس میخواهد ده برابر جواب بدهید، ولی میگویید یک کلمه هم جواب نمیدهم، حتی او را میبخشم و به خدا هم واگذارش نمیکنم؛ این جهادِ دائمی با نفس و کشتنِ آن است.
به همین ترتیب چیزهایی که برای نفس لذتبخش است، زیرِ پا میگذارید و کارهایی که برایتان سخت است؛ از واجبات و مستحبات، انجام میدهید و درپیِ رضای خدا هستید. میخواهید معرفتِ خدا را پیدا کنید و بفهمید او کجاست. چقدر این آرزوها برای یک جوان و نوجوان ارزشمند است! ضمنِ آنکه کارهایش را میکند و به تحصیل و شغلش میرسد، مراقبِ خواب و خوراک و اعضاء و جوارحِ خویش است تا گناهی نکند و روز به روز هم آزادتر میشود. اگر شهید رفت و یک بار شهید شد، این شخص دائماً نفسش را میکُشد. هرچه او میخواهد گردن بکشد، گردنش را میکِشد تا از این شکلِ حیوانی بیرون بیاید.
شخصی خیلی مایل بود امام زمان عجّلاللّهتعالیفرجه را ببیند و زیاد دعا میکرد و زحمت میکشید تا اینکه در مکاشفه یا خواب دید عدۀ زیادی -شاید دوهزار نفر- میخواهند خدمت حضرت صاحب الزمان برسند و او هم در میانِ آنهاست. در بینِ راه از آن جمعیت زیاد کمکم کاسته میشد و گروهگروه جا میماندند تا اینکه فقط خودش باقی ماند و یک نفر دیگر؛ خودش سوارِ الاغ بود و آن یکی سوارِ اسب و هر دو روی آب راه میرفتند.
وقتی نزدیک شدند و آن طرفِ آب حضرت صاحب الزمان عجّلاللّهتعالیفرجه را دیدند، این شخص پیشِ خود گفت: چرا من سوارِ الاغ هستم و او سوار اسب؟ تا این فکر در ذهنش آمد، الاغش تبدیل به اسب شد. همینطورکه نزدیک میشدند، عکسِ حضرت صاحب الزمان در آب افتاد. اسب ایستاد و به عکس خیره شد. هرچه میگفت این عکسِ حضرت است و خود ایشان جلوتر ایستادهاند، اسب حرکت نکرد و پساز مدتی از آن حال بیرون آمد.
حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت به مزاح میفرمود: اسب میگفت نه جانِ تو، این خودِ امام زمان است.
یعنی با آنکه مصمم بود و از خیلیها هم جلوتر بود، امّا تا هنوز چیزهایی درونِ انسان است، نمیتواند امام زمان را ببیند -فرقی هم نمیکند این نفس، اسب باشد یا الاغ- باید بتواند همهچیز را کنار بگذارد؛ جلوی شهواتِ عالی را بگیرد و از زنهای زیبایی که گاه در خواب نشانش میدهند، بگذرد! او هنوز نتوانسته بود خود را کنترل کند، امّا میشود با مجاهده، همین اسب و الاغ را انسان کرد؛ یعنی نفس را از خریت و حیوانیت بیرون آورد، البته طول میکشد، ولی واقعاً آدم میشود؛ یعنی خصوصیاتِ حیوانی از نفس میرود و خصوصیات انسانی در او ظاهر میشود.
یکی دیگر از مصادیقِ مهمِ جهاد در راه خدا، انفاقِ مال است و فرقی نمیکند در راه جهاد آن صرف شود یا برای صدقات، خیرات، کمک به دیگران، قرضالحسنه و پرداخت واجبات. این هم یک نوع مبارزه و معامله با خداست و یقیناً خدای تعالی اجرِ آن را میدهد. گاه این کار از جنگ با دشمن سختتر است؛ چراکه باید یک عمر در مبارزه با نفس باشد تا خدای تعالی کمک کند و معرفتِ نهایی نصیب شود.
ثمراتِ جهاد
جهاد و کشته شدن در راه خدا ثمراتِ بسیار زیادی دارد؛ ازجمله اینکه خداوند عیوبِ انسان را رفع میکند و همانطور که خود فرموده، او را بیحساب واردِ بهشت میکند و همیشه در عالم برزخ و قیامت راحت است. خدای تعالی افرادی را وامیدارد تا به اندازۀ طلبش به او درسِ معنوی بدهند و موردِ تقدیر قرار میگیرد.
آنچه شما از خدا تقاضا دارید، معرفت و محبّتِ اوست. در این راه باید بر انجامِ واجبات و مستحبات و ترکِ محرمات و مکروهاتِ شدید کوشا باشید. اذکارِ زیاد هم لازم نیست، امّا طلبِ خود را از خدای تعالی رها نکنید. یقیناً خدای تعالی عنایت میکند و اصلاً برای همین ما را خلق کرده است؛ ﴿ وَمَن یُؤْمِن بِاللَّـهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾[2] (هرکس به خدا ایمان آورد، قلبش را هدایت میکند). کسیکه از خدا هدایت بخواهد، روز به روز و ماه به ماه هدایتش زیاد میشود. اگر هم لازم باشد، عنایت میکند و رفیقِ خوبی نصیبش میشود، البته نباید دنبالِ افرادِ مدعی بیفتد. اگر هم خدا نخواهد،مثل آیتاللّه انصاری بدون رفیق و استاد راه را باز میکند.
کسی هم که خدا عنایتی به او میکند، تواضعش بیشتر میشود. اگر کسی دنبالِ معرفتِ خداست این را بداند که علامتِ پیشرفت در این راه، این است که واقعاً خود را کوچک میبیند و نشانۀ آن هم این است که اگر همۀ دنیا به او بد بگویند، با هیچکس دشمن نمیشود، شاید نصیحت کند، امّا دشمنی نمیکند؛ اگر هم تعریفش بکنند، مغرور نمیشود. این سخت است، ولی بهتدریج حاصل میشود. اگر کسی پیشرفتی کرد و مدعی شد، معلوم میشود خطاهایی کرده و راهش صحیح نیست و باید خود را اصلاح کند، وگرنه معلوم نیست چه بر سرش بیاید.
خدایا به حقِّ محمّد و آل محمّد کمک کن ما بایع شویم و تو مشتریمان شوی، در همه حال!
[1] ـ صافّات، ۱۰۵.
[2] ـ تغابن، ۱۱.