سوره توبه آیات ۲۵ تا ۲۷ | جلسات ۱۷ و ۱۸
تفسیر سوره توبه آیات ۲۵ تا ۲۷| یکشنبه ۱۳۹۵/۰۹/۰۷ | جلسه ۱۷ و ۱۸ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره توبه
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَوَاطِنَ کَثِیرَهٍ وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَ ضَاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ (۲۵)
بیتردید خداوند شما را در مواضع بسیاری یاری کرد و در روز حُنین نیز، هنگامی که زیادی جمعیتتان شما را مغرور کرد، ولی هیچ سودی برایتان نداشت و زمین با همهی وسعتش بر شما تنگ شد سپس پشت [به دشمن] کرده، گریختید.
ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهَا وَ عَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ذٰلِکَ جَزَاءُ الْکَافِرِینَ(۲۶)
سپس خداوند آرامش خود را بر پیامبرش و بر مؤمنان فرود آورد و سپاهیانی فرستاد که آنها را نمیدیدید و کافران را مجازات کرد و این است کیفر کافران.
ثُمَّ یَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ عَلَى مَنْ یَشَاءُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۲۷)
سپس خداوند بعد از این، توبه هر کس را بخواهد میپذیرد و خدا آمرزنده و مهربان است.
داستان جنگ حُنین
تاریخنویسان و مفسران گفتهاند که چون رسول خدا صلّی الله علیه و آله مکه را فتح کرد، از آنجا براى جنگ با قبائل هوازن و ثقیف به سوى حنین حرکت کرد. این جریان در آخر ماه رمضان یا در شوال سال هشتم هجرت بود.
رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله پرچم بزرگ جنگ را بست و به دست على بن ابى طالب علیه السلام سپرد و پرچمهاى دیگر را نیز به دست همانهایى داد که آن را با خود به مکه آورده بودند. پس از آنکه پانزده روز در مکه توقف فرمود، به سوى حنین حرکت کرد. دو هزار نفر دیگر از تازه مسلمانان مکه با لشگر اسلام به سوى حنین حرکت کردند که با ده هزار نفرى که همراه رسول خدا صلّی الله علیه و آله به مکه آمده بودند، دوازده هزار نفر میشدند.
رسول خدا صلّی الله علیه و آله یکی از اصحاب خود را فرستاد تا خبرى از دشمن بیاورد. آن مرد چون نزد مالک بن عوف رسید، از او شنید که به لشکریان خود میگوید: هر یک از شما زن و دارایى خود را پشت سر قرار دهید؛ غلاف شمشیرها را بشکنید؛ در اطراف این درّه و پشت درختان کمین کنید، چون سپیده صبح زد، یکباره حمله افکنید و دشمن را در هم بشکنید؛ زیرا محمّد صلّی الله علیه و آله تاکنون با مردم جنگجوى سلحشورى روبرو نشده است.
رسول خدا صلّی الله علیه و آله چون نماز صبح را با اصحاب خود خواند، از درّه حنین سرازیر شد، در این وقت لشکریان هوازن از هر سو به مسلمانان حمله کردند. جلوداران لشکر اسلام که قبیله بنى سلیم بودند با این حمله ناگهانى فرار کردند و به دنبال آنان، کسانی که پشت سر آنها بودند، دسته دسته گریختند. به خاطر غرورى که از کثرت سپاهیان به آنها دست داده بود، دشمن کنترل میدان جنگ را بدست گرفت؛ مسلمانان رو به فرار نهاده، از پیش روى رسول خدا صلّی الله علیه و آله میگذشتند و به پشت سرشان هم نگاه نکردند. جز على علیه السلام که پرچم جنگ در دست او بود، با چند تن دیگر که ایستادگى کردند، بقیه همه فرار کردند.
چون رسول خدا صلّی الله علیه و آله انهزام لشکر را دید، به عمویش عباس که صداى رسا و بلندى داشت، فرمود: بالاى این بلندى برو و صدا بزن: اى گروه مهاجر و انصار؛ اى اصحاب سوره بقره و اى اهل بیعت شجره! به کجا فرار میکنید؟ این رسول خداست.
وقتی مسلمانان صداى عباس را شنیدند، بازگشتند و گفتند: «لبیک، لبیک». به خصوص انصار سبقت جسته، به جنگ مشرکان پرداختند. در این وقت نصرت خداى تعالى نازل گشت؛ قبیله هوازن به سختى شکست خورده، منهزم گشتند و به هر سو گریختند. مالک بن عوف آمد تا داخل قلعه طائف گشت. مسلمانان آنها را تعقیب کرده، حدود صد نفرشان را کشتند و اموال و زنان و فرزندانشان را به اسارت گرفتند. رسول خدا صلّی الله علیه و آله دستور داد کودکان و اموال را به سوى «جعرانه» ببرند و خود به دنبال فراریان و مالک بن عوف به طائف آمد. مسلمانان آن شهر را محاصره کرده، بقیه ماه شوال را در همانجا ماندند. چون ماه ذیقعده شد، پیامبر از آنجا حرکت کرده، به جعرانه آمد و غنائم جنگ را تقسیم کرد.
ابو سعید خدرى گوید: رسول خدا صلّی الله علیه و آله غنائم را میان آن دسته از قریش که تازه مسلمان شده بودند و سایر عرب تقسیم نمود تا دل آنها را بدینوسیله بدست آورد و براى انصار مدینه چیزى از آن غنائم منظور نفرمود. همین امر سبب شد آنها دلتنگ شوند؛ از این رو سعد بن عباده (رئیس انصار) نزد آن حضرت آمد و گفت: اى رسول خدا! انصار مدینه از این تقسیم که مخصوص قبیله خود و سایر عرب ساختى و براى اینان نصیبى منظور نکردهاى ناراضى هستند.
حضرت به سعد فرمود: تو خود چه نظر دارى؟
عرض کرد: من نیز یکى از همان قوم خود هستم.
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: پس قوم خود را در اینجا جمع کن.
سعد به دستور آن حضرت انصار را جمع کرد و رسول خدا میان آنها ایستاد و پس از حمد و ثناى الهى چنین فرمود:
اى گروه انصار آیا هنگامى که من نزد شما آمدم، گمراه نبودید و خدا شما را هدایت کرد؟ آیا فقیر نبودید و خدا توانگرتان ساخت؟ با هم دشمن نبودید و خدا دلهاى شما را با هم مهربان ساخت؟
همه در پاسخ گفتند: بله اى رسول خدا.
سپس فرمود: اى گروه انصار چرا شما به من پاسخ نمیدهید؟
گفتند: چه بگوئیم و چه پاسخى بدهیم؟ این منّتى است که خدا و رسول بر ما دارند!
فرمود: به خدا اگر میخواستید پاسخ دهید، مىگفتید: تو نیز وقتى نزد ما آمدى که آواره بودى و ما منزلت دادیم؛ فقیر بودى و ما با بذل مال و جان با تو مواسات کردیم؛ ترسان بودى و ما امنیت خاطرت را فراهم کردیم؛ دیگران دست از یاریت کشیده بودند و ما تو را یارى کردیم.
انصار گفتند: این نیز منّتى از خدا و رسول او بود که بر ما دارند!
فرمود: اى گروه انصار آیا به خاطر مختصر گیاه سبزى از مال دنیا که من خواستم به وسیله آن دل مردمى را به دست آورم تا مسلمان شوند، از من گلهمند شدید، در حالی که من برای شما همان بهرهاى که خدا برایتان مقدّر فرمود (نعمت اسلام) در نظر گرفتم. اى گروه انصار آیا راضى نیستید که مردم از اینجا با گوسفند و شتر به خانههاى خود باز گردند، ولى شما رسول خدا را به منازل خود ببرید؟ سوگند به آن که جانم به دست اوست اگر همهی مردم به یک راه روند و انصار به راهى دیگر، من همان راه انصار را پیش میگیرم و اگر موضوع هجرت در کار نبود، من خود یکى از انصار بودم. سپس دست به دعا برداشته، فرمود: خدایا انصار و فرزندان انصار و فرزندان فرزندان انصار را رحمت کن.
انصار که این سخنان را شنیدند، آن قدر گریستند که محاسن آنان تر شد و در پاسخ آن حضرت گفتند: ما به قسمتى که خدا و رسول برایمان تعیین کنند ـ یا با قرار گرفتن خدا و رسول در سهم خود ـ راضى هستیم و به دنبال این سخن پراکنده شده، دنبال کار خود رفتند.
پس از این جریان فرستادگان هوازن در جعرانه نزد آن حضرت آمده، مسلمان شدند و از ایشان تقاضای لطف و محبّت نمودند. رسول خدا صلّی الله علیه و آله به آنها فرمود: کدامیک نزد شما محبوبتر است: اسیران یا اموال؟
آنان در پاسخ گفتند: اى رسول خدا ما را میان شرف و مال مخیر ساختى و شرف نزد ما محبوبتر است و با وجود آن ما درباره گوسفند و شتر سخنى به زبان نمیآوریم!
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: آنچه از اسیران که در دست بنى هاشم است، آنها از شماست (و من متعهد میشوم آنها را به شما باز گردانم) امّا آنچه در دست سایر مسلمانان است، من با آنها در این باره سخن میگویم و براى آزادى آنها وساطت میکنم، خودتان هم با آنها سخن بگویید و اسلام خود را آشکار سازید (تا مؤثرتر واقع شود).
چون رسول خدا صلّی الله علیه و آله نماز ظهر را خواند، آنها برخاستند و همان سخنان را تکرار کردند. پیامبر نیز دوباره در میان مردم فرمود: آنچه از غنائم که در دست بنى هاشم است، من باز میگرداندم و آنچه در دست سایر مسلمانان است، هر که خواهد از روى میل و رغبت بدون گرفتن فدیه، آنها را باز گرداند و هر که خواهد فدیه گیرد، من فدیه آنها را میپردازم تا آنها را باز گردانند.
به دنبال این سخن بیشتر مسلمانان حاضر شدند بدون فدیه اسیران را باز گردانند و گروه اندکى نیز فدیه گرفته، آنها را آزاد کردند و پس از آن رسول خدا صلّی الله علیه و آله براى مالک عوف پیغام داد اگر اسلام آورده، پیش ما بیایى، اموال و خاندانت را به تو باز گردانم و علاوه صد شتر هم به تو میدهم.
این پیغام که به مالک رسید، از طائف حرکت کرد و نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله آمد. آن حضرت نیز اموال و زن و فرزند او را به وى بازگرداند و صد شتر نیز به او داد و او را بر مسلمانان قومش امیر ساخت.[1]
لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَوَاطِنَ کَثِیرَه؛ از امام باقر و امام صادق علیهما السلام روایت شده که فرمودند: «مواطن کثیره» در آیه، هشتاد مورد بود که خدا مسلمانان را یارى کرد.
در حدیث آمده است که متوکل سخت بیمار شد و نذر کرد اگر خدا او را شفا داد، مالى «کثیر» صدقه بدهد. چون بهبودى یافت، از علما پرسید: حد مال کثیر چقدر است؟
آنان در این باره اختلاف کردند. نزدیکان متوکل نظر دادند که این مسأله را از حضرت على بن محمد (امام هادى) علیه السلام بپرسد، و این جریان در وقتى بود که آن حضرت در خانه متوکل زندانى بود.
متوکل دستور داد نامهاى در این باره به امام هادى علیه السلام بنویسند. حضرت در جواب نوشت: هشتاد درهم صدقه بدهد، و چون علت آن را پرسیدند، امام علیه السلام این آیه را تلاوت کرد و فرمود: ما این «مواطن کثیره» را شمردهایم، هشتاد موطن بوده است.[2]
توکل بر خدا به جای مغرور شدن به خویش
توکل و تکیه بر غیر خدا، مؤمن را به هدفی که مد نظر داشته، نمیرساند، مگر برای کسی که خدا او را به خود واگذار کرده باشد. مثلاً کسی که فرزند جوان و بااستعدادش را میبیند و خوشحال میشود، امّا هیچ توجهی به خدای تعالی نمیکند، چه بسا خداوند برای تنبیه او، گرفتاریهایی برایش بفرستد. این کار برای مؤمن پسندید نیست، یا کسی که به زور بازوی خود یا بر رونق کسب و کارش تکیه دارد، گاه خداوند برای متوجه کردن او شکستی در کارش قرار میدهد تا رو به خدا آورد.
بنابراین همه باید در کارهایمان بر خدا توکل کنیم و او را همهکاره و مدبر خویش قرار دهیم. اگر کسی چیزی میداند، از عنایت اوست و اگر اراده فرماید، ناگهان همه چیز از یادش می رود. اگر توان کار کردن و جلب روزی دارد، از خداست و اگر او اراده کند، رزقش تنگ میشود و گره در کارش میافتد. اگر خدا بخواهد، دلهای مردم به کسی متمایل میشود و اگر نخواهد، همهی دلها از او برمیگردد؛ پس احدی نباید در هیچ حال به خود غرّه شود؛ نه به علم خود؛ نه به قدرت خود و نه حتّی به ایمان خود. اگر عنایت خدا نباشد، ممکن است ناگهان با شبههای همه چیز را رها کند و دست از عقایدش بردارد.
توکل بر خدا یعنی بگوید: «خدایا هر چه دارم، از عنایت توست و خودت مرا حفظ کن». نه این که انسان اختیار ندارد و مجبور است، مؤمن باید مراقب باشد؛ حواسش را جمع کند و خودش را به خدا بسپارد، وگرنه تنبیه میشود.
ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِین؛ «سکینه» به معنای آرمش است و برای هر کسی فرق میکند. این عبارت شش بار در قرآن کریم تکرار است. فرود آمدن سکینه بر پیامبر به معنای این نیست که ایشان اضطراب داشتند، امّا مسلمانانی که در جنگ هوازن گریختند، واقعاً مضطرب شده بودند. خداوند به آنان آرامش بخشید؛ آنان را با دست غیب خود یاری فرمود و پیروزشان کرد.
به طور طبیعی وقتی انسان از چیزی نترسد، بر آن غلبه میکند، ولی اگر تکیهگاهی برای خود نبیند، میترسد و مغلوب میشود. این خاصیت دنیاست که هر کس آن را دوست خود برگزیند، هدفش فقط این میشود که زندگی کند و اگر موضوعی پیش آید که با رفاه و زندگیاش منافات داشته باشد، توجیه میکند و عقب مینشیند.
درست است که فراریان جنگ حُنین، دوباره بازگشتند و در مقابل دشمن ایستادند تا پیروز شدند، امّا نفس فرار از جنگ، آن هم در محضر رسول خدا صلّی الله علیه و آله گناه بزرگی است و در واقع پشت کردن به خدا و پیامبر محسوب میشود. برای پیامبر، امام معصوم و بزرگان دین بسیار سخت است که ببینند مردم به این روز افتادهاند. خداوند محبوب پیامبر است و پیامبر دوست میدارد همه به سوی محبوب او رو کنند و خود را در رحمتش قرار دهند؛ لذا گریختن از این محبوب برای رسول خدا ناراحت کننده است؛ از این جهت خداوند برای پیامبرش آرامش و سکینه قرار داد و بازگشت آنها مایهی شادی پیامبر گشت.
سکینه دیگری که خداوند به پیامبر عنایت فرمود، آرامشی است که در سایه توجه ایشان به خداوند حاصل میشود. چون خداوند نهایت محبّت را به رسول خود دارد، آمرزش و رحمتی را که میخواهد شامل حال بندگان کند، از جانب ایشان میکند. این امر نیز سکینه و آرامشی برای رسول الله صلّی الله علیه و آله در پی دارد.
از برکت پیامبر اکرم، عنایت خداوند پیوسته بر مؤمنان جاری و ساری است. هر چه امت اسلام مورد آمرزش حق تعالی قرار گیرند و هر چه لطف و عنایت از ناحیه خداوند به ایشان شود، همه از برکت پیامبر گرامی اسلام، حضرت محمّد صلّی الله علیه و آله و اهل بیت پاک و معصوم ایشان است. این بزرگواران، تجلی اسماء و صفات خدای تعالی هستند و همهی ما مفتخر و شاکریم که امت پیامبر اکرم و ریزهخوار نعمت آن بزرگوار و سایر حضرات معصومین علیهم السلام هستیم. حال همهی ما این است که خاک پای ایشان را طوطیای چشم خود میکنیم. اگر عنایت آن بزرگواران نباشد، ما هیچ هستیم. مگر جز بدنی نحیف و ضعیف چه هستیم و چه داریم؟ روح ما هم اگر هدایت ایشان و توسل به ایشان نباشد، هیچ است. روح و قلب ما اگر از پیامبر و اهل بیت جدا شود، فرقی با حیوانات ندارد.
وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهَا؛ خداوند لشکریانی فرستاد که کسی آنها را نمیدید. آیه درباره ماهیت این لشکریان مجمل است؛ شاید مثل جنگ بدر، ملائکه بودند. مأموریت ملائکه بیشتر این بود که قدرت روحی و قلبی مؤمنان را افزایش داده، به آنان قوت قلب دهند؛ این اسبابی است که خداوند مهیا کرده است و اگر ملائکه هم نباشند، خدا قوت قلبی به مؤمنان میدهد که از مرگ نترسند.
ملائکه، نیروهای غیبی، شبیه روح هستند که جنبهی خاکی ندارند و میتوانند به شکلهای مختلف غیر از سگ و خوک درآیند. شکل آنها معمولاً زیباست و یاریدهنده مؤمنانند؛ وقتی مؤمنی کار نیکی میکند، ملائکه قلب او را فرحناک میکنند؛ اگر هم خطایی بکند، از برکت ائمه اطهار علیهم السلام و به دستور پروردگار به قلبش الهام میکنند که توبه کند.
وَ عَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُوا؛ چون کافران اموال خود را اسباب حفظ خود میدانستند و محبّت آنها را در دل داشتند، وقتی اموالشان از دستشان رفت، دچار و حشت و عذاب شدید شدند؛ لذا خداوند به وسیله همین زوال اموال، آنان را عذاب کرد.
وَ ذٰلِکَ جَزَاءُ الْکَافِرِین؛ در امّتهای گذشته، وقتی کافران ایمان نمیآوردند و مؤمنان را اذیت میکردند، به نفرین انبیاء عذاب الهی نازل میشد، امّا در زمان پیامبر اسلام عذاب کافران به دست مؤمنان رقم خورد؛ بدین شکل که در جنگها کشته میشدند و به دوزخ میرفتند، البته بعضی اوقات نیز به صورت شخصی عذابهایی برای بعضی افراد نازل میشد. همچنین درباره افرادی که افسار گسیخته گناه میکنند؛ چه مسلمان و چه کافر، علی الخصوص درباره بعضی گناهان؛ مثل زنا و ظلم به طور خاص روایت داریم که ممکن است عذابهایی نازل شود.
عذاب کفار به دست مؤمنان، در زمان ظهور حضرت صاحب الزمان عجّل الله تعالی فرجه نیز واقع خواهد شد. در آن زمان سلاحهای امروزی همه از کار میافتند. همهی آنچه بشر ساخته، حاصل کشف چیزهایی بوده که خداوند آفریده است؛ پس هم مغز و فکر بشر و هم موادی که در طبیعت موجود است، از خداست؛ بشر از آن مواد و با کمک فکر خود، اسباب و دستگاههای مختلف میسازد، امّا خداوند قادر است همهی این اسباب را از کار بیندازد و اثر همه را خنثی کند و این کار به دست حضرت صاحب الزمان عجّل الله تعالی فرجه انجام میشود. این حکایت از مرحوم آیت الله نخودکی شاهد خوبی در این زمینه است؛
روزی بعد از نماز ظهر و عصر، مرحوم نخودکی و مؤمنین نمازگزار از مسجد خارج شدند. بیرون از مسجد جوانی ایستاده بود که تازه از اروپا بر گشته بود. یکسره به آقای نخودکی نگاه میکرد.
آقا به ایشان فرمود: آیا سؤالی دارید؟ گفت: نه! فرمود: در فکر تو سؤالی را میبینم، مطرح کن! گفت: سؤالی ذهنم را مشغول کرده و آن این که چطور میشود امام زمان با شمشیر بخواهد با دشمنان خود بجنگد، در حالی که من در اروپا جنگافزارهایی را دیدم که تصورش هم برای مردم این طرف دنیا مشکل است. مگر میشود با شمشیر به جنگ توپ و تانک رفت؟
آقا فرمود: بیا تا نشانتان بدهم.
آقا به همراه مؤمنین نمازگزار و این جوان تازه از فرنگ برگشته، به اول مشهد رفتند ـ که آن زمان کوچک بود ـ در ابتدای شهر، دروازه چوبی کوچکی قرار داشت و ماشینها کم و بیش از زیر آن رد میشدند. فرمود: چکش و میخی را بیاورید! وقتی چکش و میخ را آوردند، میخ را به دروازه ورودی شهر کوبید. آقا فرمود: حالا نگاه کن.
هر ماشینی که به دروازه شهر میرسید، خاموش میشد تا آنکه ماشینهای زیادی پشت سر هم خاموش شدند! آقا میخ را کشید، تمام ماشینها روشن شدند.
فرمود: ای جوان! در دستگاه هستی، من یک طلبه کوچکی بیش نیستم و با یک میخ این همه ماشین را از کار انداختم، آن وقت آیا حجت خدا با آن موقعیت و جایگاه ممتازی که دارد، نمی تواند این ماشینها و ابزارها را از کار بیندازد؟[3]
بنابراین در عین حال که مؤمنان حضور دارند و در رکاب حضرت مهدی عجّل الله تعالی فرجه میجنگند، لزومی ندارد به همهی جنگافزارها مجهز باشند یا آنها را بسازند. با التفات حضرت، همهی سلاحها از کار میافتد و خداوند از برکت ایشان بر مؤمنان آرامش و سکینه نازل می کند.
در آن زمان مؤمنان با تکیه بر قدرت ایمان، بسیار قوی میشوند؛ مثل اوایل جنگ که رزمندگان ما با سلاحهای اندک در مقابل دشمنان بعثی مقاومت میکردند. در زمان حضرت صاحب الزمان آرامش در قلوب مؤمنان ایجاد میشود و خداوند لشکریانی به یاریشان میفرستد؛ همچنان که در جنگ بدر و جنگهای دیگر، مسلمانان را یاری کرد. نظیر این اتفاقات در زمان ظهور خواهد افتاد و پیروزی مؤمنان قطعی است.
خداوند تا زمانی که بخواهد عمر حضرت صاحب الزمان عجّل الله تعالی فرجه را طولانی میکند. خدای تعالی طبیعت را طوری قرار داده که عمر انسان، به طور معمول به صد نمیرسد یا کمی از صد تجاوز میکند، همان خدا عمر دراز به حضرت صاحب بخشیده است و پیش از ایشان هم سابقه عمر طولانی برای افراد دیگر مثل حضرت نوح وجود داشته است.
ثُمَّ یَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ عَلَى مَنْ یَشَاء؛ مسلمانان پس از فرار از جنگ حُنین، پی به اشتباه خود بردند و بازگشتند، خداوند نیز آنان را بخشید. خدا توبه هر کس را بخواهد میپذیرد. خواست او بر پذیرش توبه کسانی است که به سویش بیایند و توبه کنند.
وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیم؛ قرآن کریم در ده آیه، بعد از ذکر توبه، عبارت «غفور رحیم» آورده است؛ یعنی خداوند، بازگشت کننده به سوی مؤمنانی است که به سوی او میآیند.
روایاتی در باب توبه
در اصول کافی، باب توبه روایاتی در این باره آمده است که به چند روایت صحیحه اشاره میشود.
عَنْ مُعَاوِیَهَ بْنِ وَهْبٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ إِذَا تَابَ الْعَبْدُ تَوْبَهً نَصُوحاً أَحَبَّهُ اللَّهُ فَسَتَرَ عَلَیْهِ فِی الدُّنْیَا وَ الآخِرَهِ فَقُلْتُ وَ کَیْفَ یَسْتُرُ عَلَیْهِ قَالَ یُنْسِی مَلَکَیْهِ مَا کَتَبَا عَلَیْهِ مِنَ الذُّنُوبِ وَ یُوحِی إِلَى جَوَارِحِهِ اکْتُمِی عَلَیْهِ ذُنُوبَهُ وَ یُوحِی إِلَى بِقَاعِ الْأَرْضِ اکْتُمِی مَا کَانَ یَعْمَلُ عَلَیْکِ مِنَ الذُّنُوبِ فَیَلْقَى اللَّهَ حِینَ یَلْقَاه وَ لَیْسَ شَیْءٌ یَشْهَدُ عَلَیْهِ بِشَیْءٍ مِنَ الذُّنُوبِ[4]
معاویه بن وهب گوید: شنیدم حضرت صادق علیه السلام فرمود: چون بنده توبه نصوح کند، خداوند او را دوست دارد و در دنیا و آخرت بر او پردهپوشى کند.
عرضکردم: چگونه بر او پرده پوشى کند؟
فرمود: هر گناهی که دو فرشته موکلش برایش نوشتهاند از یادشان ببرد و به جوارح و اعضاى بدن او وحى فرماید گناهان او را پنهان کنند و به قطعههاى زمین که در آنجا گناه کرده، وحى فرماید گناهانی را که بر روى او کرده است، پنهان دارند؛ پس دیدار کند خدا را هنگام لقای او و چیزى که علیه او بر گناهانش گواهى دهد، نباشد.
خداوند به لطف خود حتّی ملائکه را به فراموشی میاندازد. کسی که تا به حال بد بود، با توبه خوب میشود. دلهای مردم به سوی شخص تائب رو میکند. خدا، پیامبران، ائمه اطهار علیهم السلام، شهدا، ملائکه و برخی مؤمنان شاهدان روز قیامت هستند، همچنین زمان و مکان.
عَنْ أَبِی عُبَیْدَهَ الْحَذَّاءِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَشَدُّ فَرَحاً بِتَوْبَهِ عَبْدِهِ مِنْ رَجُلٍ أَضَلَّ رَاحِلَتَهُ وَ زَادَهُ فِی لَیْلَهٍ ظَلْمَاءَ فَوَجَدَهَا فَاللَّهُ أَشَدُّ فَرَحاً بِتَوْبَهِ عَبْدِهِ مِنْ ذَلِکَ الرَّجُلِ بِرَاحِلَتِهِ حِینَ وَجَدَهَا[5].
ابو عبیده حذاء گوید: شنیدم از حضرت باقر علیه السلام که فرمود: خداى تعالى به توبه (و بازگشت) بنده خود فرحناکتر است از مردى که در شب تار، شتر و توشه خود را گم کند و آنها را بیابد؛ پس خدا به توبه بندهاش از چنین مردى در آن حال که راحلهی گم شده را پیدا کند، شادتر است.
منظور از فرح خدای تعالی، عنایت خاص او یا شادی و خرسندی پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام است، وگرنه خداوند محل حوادث واقع نمیشود.
عَنْ زَیْدٍ الشَّحَّامِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله یَتُوبُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کُلِّ یَوْمٍ سَبْعِینَ مَرَّهً فَقُلْتُ أَ کَانَ یَقُولُ «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ» قَالَ لَا وَ لَکِنْ کَانَ یَقُولُ «أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ» قُلْتُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله کَانَ یَتُوبُ وَ لَا یَعُودُ وَ نَحْنُ نَتُوبُ وَ نَعُودُ. فَقَالَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ[6].
زید شحّام از حضرت صادق علیه السلام حدیث کند که فرمود: رسول خدا صلّی الله علیه و آله روزى هفتاد بار به درگاه خداى عزّ و جلّ توبه میکرد. عرض کردم: مىفرمود: «استغفر اللَّه و اتوب الیه»؟ فرمود: نه، مىفرمود: «أتوب الى اللَّه» عرض کردم: رسول خدا صلّی الله علیه و آله توبه میکرد و بازنمىگشت، ولی ما توبه میکنیم و بازمیگردیم. فرمود: خدا کمک کننده است.
پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام از هر گناهی معصوم بودند و حتّی کراهت و ترک اولا از ایشان سر نمیزد. به قول حضرت آیت الله العظمی نجابت: «یک ثانیه هم از خدا غافل نبودند» این استغفار و مقصر دیدن خود به درگاه خدا از آن جهت بود که هر چه معرفت انسان به خدای تعالی بیشتر باشد، خود را مقصرتر میبیند.
عَنْ عِدَّهٍ مِنْ أَصْحَابِنَا رَفَعُوهُ قَالُوا قَالَ: لِکُلِّ شَیءٍ دَوَاءٌ وَ دَوَاءُ الذُّنُوبِ الِاسْتِغْفَارُ[7].
«براى هر چیزى دارویى است، و داروى گناهان، آمرزشخواهى و استغفار است.»
لازم است انسان هنگام استغفار، واقعاً خود را گناهکار و مقصر بداند و قصد ترک گناه داشته باشد، والّا اگر هر روز گناه کند و استغفر الله بگوید، به تعبیر امام باقر علیه السلام نوعی مسخره کردن است. استغفار وقتی فایده دارد که شخص گناهکار از کرده خود پشیمان باشد. توبه، پشیمانی از گناه است. با این همه، شفیعان ما؛ پیامبر، ائمه اطهار علیهم السلام و شهدا هستند. اگر خطایی کردیم، چشم امید به شفاعت ایشان داریم.
اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم
[1] ـ تفسیر مجمع البیان،5، 28.
[2] ـ تفسیر مجمع البیان، 5، 27.
[3] ـ نشان از بینشانها.
[4] ـ کافی، 2، 430.
[5] ـ کافی، 2، 435.
[6] ـ کافی، 2، 438.
[7] ـ کافی، 2، 439.