سوره انعام آیه ۹۵ و ۹۶ | جلسه ۶۰ | ۱۴ رمضان ۱۴۳۵
گاه یک موعظه یا سرگذشت عبرتآموز، در دل تاریک شخص گناهکار، نقطهى سپیدى پدید مىآورد و به تدریج بزرگ شده، تاریکىها را مىدرد و نور هدایت را در قلب او ظاهر مىسازد. این هدایت، نه کار واعظ، بلکه اثر خداى تعالى است.
دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۳
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیه ۹۵ و ۹۶ جلسه ۶۰ | شنبه ۱۳۹۳/۰۴/۲۱ | ۱۴ رمضان ۱۴۳۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
اِنَّ اللهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ ذلِکُمُ اللهُ فَأنّى تُوْفَکُونَ
خداوند شکافنده دانه و هسته است. زنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون مىآورد. این است خداى شما؛ چگونه از حق منحرفتان مىکنند؟(95)
فالِقُ الاْصْباحِ وَ جَعَلَ اللَّیْلَ سَکَنآ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْبانآ ذلِکَ تَقْدیرُ الْعَزیزِ الْعَلیمِ
شکافنده بامداد است. شب را مایه آرامش و خورشید و ماه را براى شمارش (روز) قرار داد. این، اندازهگیرى خداوند شکستناپذیر داناست.(96)
اِنَّ اللهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى؛ خداى تعالى شکافندهى دانه و هسته است. نه بتها اثرى در این عالم دارند و نه کارى از کسى بر مىآید. دانهاى که در زمین کاشته مىشود، شکافنده و رویانندهاش فقط پروردگار یکتاست؛
(ءَ أنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ )[1]
«آیا شما آن را مىرویانید یا رویانندهاش ماییم؟»
نه کشاورز، نه زمین، نه آب و نه آفتاب، هیچ کدام نمىتوانند از یک دانهى کوچک، ریشه و ساقه بیرون آورند و به آن حیات بخشند؛ پس بدانید که پروردگار یکتا، «ربّ» این دانه و تمام عالم هستى است.
یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ؛ به مناسبت قسمت قبل، منظور از زنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون مىآورد، این است که دانه، هیچ حیاتى ندارد، امّا در زیر خاک، حیات مىیابد و جوانه مىزند و محصول مىدهد. از یک هستهى کوچک، درختى بزرگ و زیبا پدید مىآید و از همان درخت و گیاه، میوهها و هستههایى بیرون مىآید که حیاتى ندارند.
امام صادق علیه السلام به عبدالله دیصانى که از ایشان درباره خدا پرسیده بود، تخم مرغى نشان دادند و فرمودند :
«اى دیصانى این تخم، سنگرى است، پوشیده که پوست کلفتى دارد و زیر پوست کلفت، پوست نازکى است و زیر پوست نازک، طلائى است روان و نقرهاى آب شده. نه طلاى روان به نقرهى آب شده درآمیزد و نه نقرهى آب شده با طلاى روان دَرهم شود و به همین حال باقى است، نه مصلحى از آن خارج شده تا بگوید من آن را اصلاح کردم و نه مفسدى درونش رفته تا بگوید من آن را فاسد کردم و معلوم نیست براى تولید نر آفریده شده یا ماده؛ ناگاه مىشکافد و مانند طاوس رنگارنگ بیرون مىدهد. آیا تو براى این مدبّرى مىیابى؟»[2]
تخم مرغ حیاتى ندارد، امّا به اذن الله حیات در آن دمیده مىشود و پرندهاى زیبا بیرون مىآید و باز آن پرنده، تخم مىگذارد؛ پس از یک موجود زنده، تخمى بىجان پدید آمد و از آن تخم، موجودى زنده.
ذلِکُمُ اللهُ؛ این خلقت و فعل خداى تعالى است. از بتها و حیوانات و انسانهایى که به جاى خدا پرستیده مىشوند، چه کارى برمىآید؟ از پول که معبود بسیارى از مردم است، چه کارى ساخته است؟ تأثیر این کاغذ، مرهون پشتوانه و مدیریتى است که همه به خدا باز مىگردد. کم نیستند کسانى که پولهاى میلیاردى دارند، ولى از یک ریال آن نمىتوانند استفاده کنند و حتّى مجبورند سادهترین غذاها را بخورند یا به تعبیر شهید آیت الله دستغیب نان خالى را بسوزانند و بخورند.
فَأنّى تُوْفَکُون؛ چرا اختیار بشر به آنجا مىانجامد که راه خود را گم مىکند و فریب شبهات دیگران را خورده، از پروردگار خویش رو مىگرداند؟
بعضى روایات به این مسئله اشاره مىکنند که گاه از یک انسان خوب و مؤمن، فرزندى کافر پدید مىآید ـ مثل فرزند نوح ـ و گاه از پدر و مادر کافر و گنهکار، فرزندان مؤمن و حتّى اولیاى خدا به وجود مىآید. در واقع شخص کافر، مانند مرده است و چشم و گوش دلش تاریک است. در مقابل، مؤمن قلبى زنده دارد و چشم دلش به نور ایمان روشن است. وقتى از پدر مؤمنى، فرزندى کافر به عمل مىآید، گویى مردهاى از زنده بیرون آمده و وقتى فرزندِ پدر و مادر کافرى، صالح شود، از مرده، زنده خارج گشته است.
حضرت نوح به پروردگار عرض کرد: قرار بود اهل بیت من از طوفان در امان مانیم. خداوند فرمود :
(اِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أهْلِکَ اِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ )[3]
«او از اهل تو نیست. او عمل غیر صالح است.»
روح انسان در اثر گناه تبدیل به «عمل غیر صالح» مىشود؛ همچنان که روح مؤمن «عمل صالح» است. خداى تعالى براى همهى افراد بشر «فطرت» قرار داده، به همه اختیار خوب یا بد شدن داده است؛
(وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها * فَألْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها )[4]
«سوگند به نفس آدمى و آن که او را نظام بخشید * و شرّ و خیرش را به او الهام کرد.»
(کُلاًّ نُمِدُّ هوُلاءِ وَ هَوُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ )[5]
«آنان و اینان را از عطاى پروردگارت یارى مىدهیم.»
بنابراین خداى تعالى در وجود همهى بشر، استعداد و امکان خوب یا بد بودن قرار داده است. پس مىتوان درباره کسى که با اختیار خود به سوى خوبى یا بدى رفته، گفت که خدا او را هدایت یا گمراه کرده است. حیوانیت را خداوند در انسان قرار داده که ظهور آن، شهوت خواب، شهوت خوراک، شهوت جنسى و سایر شهوات است که همه را خدا در انسان قرار داده است چون این اسباب را خدا در انسان نهاده، اگر کسى با اختیار خود به این راه رفت، مىتوان گفت خداوند گمراهش کرد.
حتّى زنازادگان و یا کسانى که از لقمهى حرام رشد کردهاند، زمینهى سعادتمند شدن دارند، ولى باید بیشتر مراقبت کنند؛ چون زمینهى انحرافشان بیشتر است، امّا به طور کلى مجبور به بد شدن نیستند و خدا زمینهى صالح شدن را در آنها هم قرار داده است؛ پس اگر با اختیار خود، خوبى را برگزیدند، صحیح است بگوییم خدا هدایتشان کرد.
کسى که عمرى در گمراهى و گناه دست و پا مىزند و ناگهان به خود مىآید و راه سعادت را برمىگزیند، درست است که با اختیار خود این راه را برگزیده، امّا خداوند هدایتش فرموده است؛
(أ وَ مَنْ کانَ مَیْتآ فَأحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُورآ یَمْشی بِهِ فِی النّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها )[6]
«آیا کسى که مرده بود پس او را زنده کردیم و برایش نورى قرار دادیم که با آن در میان مردم راه مىرود، مانند کسى است که گویى در تاریکىها فرو رفته، از آن بیرون آمدنى نیست؟»
فالِقُ الاْصْباحِ؛ خداى تعالى شکافندهى صبح است. در پایان شب، یک خط عمودى در آسمان نمودار مىشود که آن را به دم گرگ تشبیه کردهاند و خیلى زود از بین مىرود؛ این اول صبح کاذب است. پس از آن یک خط افقى در سراسر افق دیده مىشود که تاریکى را مىشکافد و لحظه به لحظه بزرگتر مىشود. پیدایش این خط، هنگام اذان صبح است. این آمدن صبح و رفتن شب، خود به خود و بدون گرداننده نیست. حرکت منظم زمین به دور خود و خورشید، آن هم حول یک محور مشخص و با سرعت معلوم، بدون لحظهاى کم و زیاد، چشمهاى از قدرت بىانتهاى خالق یکتا و مدبّر حکیم عالم است.
گاه یک موعظه یا سرگذشت عبرتآموز، در دل تاریک شخص گناهکار، نقطهى سپیدى پدید مىآورد و به تدریج بزرگ شده، تاریکىها را مىدرد و نور هدایت را در قلب او ظاهر مىسازد. این هدایت، نه کار واعظ، بلکه اثر خداى تعالى است.
شهید آیت الله دستغیب مىگفت: حاکمى اعتقاد به وجود خدا نداشت و وجود عالم را بطور تصادفى مىدانست و خلقت را به طبیعت نسبت مىداد. این حاکم وزیرى خداشناس و عاقل داشت که در این باره با حاکم بحث مىکرد. امّا نمىتوانست او را مجاب کند. روزى وزیر دستور داد در کنار راهى که پادشاه قبلا از آن عبور مىکرد، بنایى زیبا و باشکوه بسازند. پس از انجام کار، روزى پادشاه را از آن راه عبور داد، حاکم چون چشمش به آن بنا افتاد پرسید این بنا از کیست و چه کسى آن را ساخته است؟ وزیر پاسخ داد: در این نزدیکى رودخانهاى عبور مىکند، روزى رودخانه طغیان کرد و مشتى گِل و سنگ و چوب با خود به اینجا آورد و آنها را کنار هم گذاشت، با وزش باد و تابش آفتاب، به تدریج این بنا ساخته شد! حاکم نگاهى عاقل اندر سفیه به او کرد و گفت: خود را مسخره کردهاى یا ما را؟ معلوم است این بناى باشکوه و زیبا به دست معمارى توانا ساخته شده و افراد زیادى براى آن زحمت کشیدهاند. وزیر بلافاصله گفت: چگونه ممکن است خانهاى این چنینى، سازندهاى دانا و توانا داشته باشد امّا خانهى ملک وجود بىمعمار و سازنده، خود به خود به وجود آمده باشد؟
این سخن وزیر در شاه اثر کرد و پى به اشتباه خود برد و ایمان آورد.
وَ جَعَلَ اللَّیْلَ سَکَنآ؛ خداوند شب را مایه آرامش و استراحت بندگان قرار داد. در روایت هم داریم که کارهایتان را روز انجام دهید و شب را براى استراحت بگذارید. خوب است انسان ابتداى شب بخوابد و پیش از اذان صبح برخیزد و ساعاتى را مشغول عبادت شود؛ قرآن بخواند؛ کتابهاى مفید مطالعه کند و یا هر کار دیگرى که باعث انسش مىشود انجام دهد. مهم بیدار شدن از خواب است.
اگر همیشه روز بود و بدن استراحتى نداشت، خیلى زود از کار مىافتاد. همچنین در روایت است که شب، سر حیوان را نبرید؛ چون آنها هم شب را استراحت مىکنند. از لحاظ شرعى این کار مکروه است.
از نظر معنوى، خداى تعالى عدهاى را قرار مىدهد تا موجب انس انسان باشند. مىتوان مرد را به روز و زن را به شب تعبیر کرد، از نظر این که زن نیز مىتواند مایه آرامش مرد باشد. خداى تعالى در سوره روم مىفرماید :
(وَ مِنْ آیاتِهِ أنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أنْفُسِکُمْ أزْواجآ لِتَسْکُنُوا اِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَ رَحْمَهً )[7]
«و از آیات او این است که همسرانى از جنس خودتان براى شما آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید و بین شما دوستى و مهربانى برقرار نمود.»
به شرط آن که زن اخلاق خوب داشته باشد و مرد نیز خوش خلق باشد. مهربانى و محبّتى که میان زن و مرد وجود دارد، ریشهى خدایى دارد و غیر از محبّتى است که پیش از برقرارى صیغهى عقد وجود داشت، لکن زن و مرد باید این دوستى و محبّت الهى را با اخلاق خوب و رفتار پسندیده افزایش دهند. روایات متعددى در بحار الانوار وارد شده درباره تحذیر و تهدید زنى که با شوهرش بداخلاقى مىکند و شوهرى که با زنش بدرفتار است و هر دو به عواقب ناگوارى گرفتار مىشوند. در مقابل، زن و مردى که با هم مهربان و صمیمى هستند، بهرهمند از رحمت پروردگار مىشوند و زندگى موفقى، از نظر مادّى و معنوى خواهند داشت. خداى تعالى از برکت این مهربانىهایشان، فرزندان صالحى نصیب آنان مىکند.
اگر کسانى هم مدّتى از ازدواجشان مىگذرد و هنوز صاحب فرزند نشدهاند، ناامید نباشند؛ دعا کنند؛ نذر کنند و به حضرات معصومین متوسّل شوند. یقینآ خدا قادر است و رحمت خویش را شامل حالشان مىفرماید.
وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْبانآ؛ ماه و خورشید وسیلهاى براى شمارش روزها، ماهها و سالها هستند، امّا این فقط یکى از خاصیتها و کاربردهاى این دو است. خورشید به معناى واقعى، پرورش دهنده و ربّ است، درست مانند یک استاد، امّا فراموش نکنیم که این خصوصیت را از خداى تعالى دارد، همچنان که اصل وجودش از او است.
ذلِکَ تَقْدیرُ الْعَزیزِ الْعَلیمِ؛ «عزیز» یعنى نفوذناپذیر؛ کسى که هرگز مغلوب نمىشود و کسى راه نفوذى در او ندارد. او دعاى بندگان را از سر رحمت اجابت مىکند و خود فرموده : بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را؛ (ادْعُونی أسْتَجِبْ لَکُمْ )[8]
«علیم» یعنى کسى که بسیار مىداند و هیچ جهلى در او نیست.
دنیا در چشم خردمندان
گویند پادشاهى بعضى روزها به همراه وزیرش، با لباس مبدل به میان مردم مىرفت و اوضاع مملکتش را بررسى مىکرد. روزى خانهاى بسیار محقّر و دخمه مانند نظرشان را جلب کرد. با هم به آنجا رفته، دیدند زنى به غایت زشت و مردى بسیار کریه منظر با لباسهایى ژولیده و کثیف، در اتاق تاریک و دود گرفتهاى مشغول خوردن شرابى کثیف و بدبویند. دائم براى هم شراب مىریزند و به هم مىگویند بنوش اى معشوق زیباى من که پادشاه نیز چنین دلبر زیبا و قصر باشکوه و شراب نابى ندارد. شاه از دیدن این منظره و نادانى این دو، در شگفت شد و چون بیرون آمد به فکر فرو رفت. وزیر گفت: اى سلطان این دو را دیدى و دیدى که چگونه از عیش شاهى بىاطّلاع و کم خردند؟ پس بدان که خداوند بندگانى دارد که بساط سلطنت تو در چشمشان چون دخمهى تاریک اینان است و لذاتى مىچشند که خوشىهاى شما در مقابل آن، همانند عیش و نوش این دو است.
فقط انسانهاى بىخرد و دیوانه، آخرت را به زندگى موقت دنیا و خوشىهاى زود گذرش مىفروشند. تا انسان متوجّه جاى دیگر نباشد و قلب و ذهنش مشغول خدا نگردد، لذّت عبادت را نمىچشد. اگر جوان و نوجوانى بتواند دست از گناه بردارد و واجبات را با جدیت انجام دهد و هدفش شناخت خدا باشد، به طور قطع به هدف خود خواهد رسید. امام هادى علیه السلام مىفرماید :
«الثِقَهُ بالله ثَمَنٌ لِکُلِّ غَالٍ وَ سُلَّمٌ الى کُلِّ عَالٍ»
«اعتماد بر خدا، بهاى هر چیز گرانبها و نردبان به سوى هر جاى بلند است.»
همچنین ایشان مىفرمایند :
«مَنْ رَضىَ عَنْ نَفْسِه کَثُرَ السَاخِطون عَلیه»[9]
«هر کس خودپسند شد، ناراضیانش زیاد مىشوند.»
آن حضرت بنابر مشهور، در پانزدهم ذیحجه و بنابر اقوال دیگر در دوم یا پنجم رجب سال 212 به دنیا آمدند و در سن نه سالگى به امامت رسیدند. مدّت امامتشان 33 سال و در سال 254 در سن 42 سالگى در سامرا به شهادت رسیدند.
در اصفهان یک نفر شیعه به نام «عبد الرحمن» بود. به او گفتند: چه چیز باعث شد که از میان همهى مردم شهر، فقط تو به امامت امام على النقى قائل شدى؟
گفت: چیزى را از وى مشاهده کردم که موجب شد به امامت او قائل شوم. من مردى فقیر امّا با جرأت و سخندان بودم. سالى اهل اصفهان شکایتى داشتند و مرا با عدهاى به سوى متوکل روانه کردند. رفتیم و به آنجا رسیدیم.
روزى نزد متوکل در قصر بودیم که دستور صادر شد امام على النقى را احضار کنند. از کسانى که آنجا بودند پرسیدم: این شخصى که دستور صادر شده آن را بیاورند، کیست؟ گفته شد : مردى علوى است که رافضىها مىگویند او «امام» است. بعد گفتند شاید متوکل او را احضار مىکند تا به قتلش برساند. با خود گفتم: از اینجا نمىروم تا ببینم این شخصى را که مىآورند کیست. ناگهان دیدم سوار بر اسب مىآید و مردم نیز طرف راست و چپ او ایستادهاند و او را نظاره مىکنند. هنگامى که او را دیدم، محبّتش در قلبم افتاد و پیوسته دعا مىکردم که خدا شرّ متوکل را از او دفع نماید.
او در میان مردم عبور مىکرد و به چپ و راست نگاه نمىکرد، فقط چشمش را به یالهاى اسب دوخته بود و من هم پیوسته براى او دعا مىکردم.
هنگامى که مقابل من رسید، رو به من کرد و فرمود: خدا دعایت را اجابت کند و عمرت را طولانى نماید و ثروت و فرزندت را زیاد گرداند.
عبد الرحمن مىگوید: در این هنگام از هیبت و جلالت او لرزه بر اندامم افتاد و در میان رفقایم بر زمین افتادم. به من گفتند: تو را چه شده است؟
گفتم: خیر است و به آنها چیزى از ماجرا نگفتم.
بعد از آن به اصفهان برگشتیم. و خدا به برکت دعاى او درهاى نیکبختى را به رویم گشود و ثروتمند شدم تا حدى که امروز، ثروت درون خانهام بالغ بر هزار هزار درهم مىشود، به غیر از ثروتى که در خارج خانه دارم و خداوند ده فرزند به من عطا نموده است. اکنون هفتاد سال و اندى از عمرم مىگذرد.
آرى، من به امامت شخصى قائلم که از قلبم خبر داد و خدا دعایش را در مورد من اجابت کرد.[10]
السلام علیک یا اباالحسن یا على بن محمّد الهادى یابن رسول الله
[1] ـ واقعه، 64.
[2] ـ کافى، 1، 80. [3] ـ هود، 46. [4] ـ شمس، 7 و 8. [5] ـ اسرا، 20. [6] ـ انعام، 122. [7] ـ روم، 21. [8] ـ غافر، 60. [9] ـ بحار الانوار، 69، 316. [10] ـ بحار الأنوار، 50، 141.