سوره انعام آیه ۹۴ | جلسه ۵۹ | ۱۲ رمضان ۱۴۳۵
هر کس از مرد و زن، باید قلب خود را بررسى کند، ببیند کینه در آن نباشد؛ عجب در آن نباشد؛ ریا، کبر، حسد و دیگر صفات بد در آن نباشد. اگر دارد، در پى علاج خویش رود. پاک شدن از صفات بد، نیازمند به گذشت زمان و مجاهده با نفس است، امّا اعمال را مىشود اصلاح کرد؛ مىتوان غضب نکرد و زود به خشم نیامد؛ مىتوان با پدر و مادر مهربانى کرد؛ مىتوان با همسر و فرزند خوش خلق بود؛ جلو زبان را که مىتوان گرفت!
دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۳
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیه ۹۴ جلسه ۵۹ | پنجشنبه ۱۳۹۳/۰۴/۱۹ | ۱۲ رمضان ۱۴۳۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى کَما خَلَقْناکُمْ أوَّلَ مَرَّهٍ وَ تَرَکْتُمْ ما خَوَّلْناکُمْ وَراءَ ظُهُورِکُمْ وَ ما نَرى مَعَکُمْ شُفَعاءَکُمُ الَّذینَ زَعَمْتُمْ أنَّهُمْ فیکُمْ شُرَکاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ وَ ضَلَّ عَنْکُمْ ما کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ
شما به تنهایى، همان گونه که بار اول خلقتان کردیم، به سوى ما آمدید و آنچه را به شما داده بودیم، وانهادید. اکنون شفیعانى را که گمان مىکردید شریکان ما در میان شما هستند، با شما نمىبینیم. پیوندهایتان از هم گسست و پندارتان، از دستتان رفت.(94)
بعد از آن که در آیه قبل سخن از سختى جان دادن کافران به میان آمد، در این آیه خداوند به همهى ستمگران، گنهکاران، مشرکان و به طور کلى همهى کسانى که فقط در پى دنیا بودند، مىفرماید: شما تنها به سوى ما آمدید، همان طور که تنها متولد شدید، و هر چه داشتید در دنیا واگذاشتید و دست خالى آمدید.
وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى؛ وقتى مرگ انسان فرا مىرسد و از این عالم به عالم برزخ منتقل مىشود، اگر کافر و گنهکار باشد، تنهاست و در لحظهى مرگ، هیچ یار و شفیعى ندارد، امّا مؤمنان، مطابق روایات، انوار مقدس آقایان خود؛ یعنى رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله، على مرتضى، فاطمه زهرا و فرزندان معصوم ایشان علیهم صلوات الله و سلامه اجمعین را بر بالین خود مشاهده مىکنند و به سفارش ایشان، عزرائیل با آنان، از مادر مهربانتر خواهد بود.
روزى امام رضا علیه السلام بر بالین یکى از دوستانشان که در حال احتضار بود، رفتند و از او پرسیدند: چه مىبینى؟ گفت: الان رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله، امیرالمؤمنین، امام حسن، امام حسین و سایر اجداد شما علیهم السلام را مشاهده مىکنم که به صورت نور نزد من آمدند و صورت نورى شما را هم مشاهده مىکنم که در بالاى سرم ایستاده است.
این مخصوص مؤمنان و دوستان اهل بیت است؛ یعنى کسانى که محبّت ائمه اطهار علیهم السلام بیشتر از دوستى دنیا، در قلبشان است. دوستان واقعى معصومین، هرگز محبّت مال و فرزند و دنیا را بر محبّت اهل بیت برترى نمىدهند؛ از همین رو هرگاه جهادى پیش آید، همه چیز را رها کرده، به سوى جبههها مىشتابند؛ همچنان که مردم ما چنین کردند.
اگر هم کسى تحت ولایت ائمه اطهار علیهم السلام نبوده، امّا دوستى ایشان را در دل داشت و حق به گوشش نرسیده بود، امید است از یارى و عنایت ایشان بهرهمند گردد.
امّا کفّار ، مشرکان و کسانى که در زمرهى دشمنان اهل بیت بوده، یا آنان که گناهان بزرگى کردند و توبه نکردند، در هنگام مرگ تنها خواهند بود و کاش فقط تنها بودند، ملائکهى عذاب، بالاى سرشان مىآیند و به سختى جانشان را مىگیرند.
کَما خَلَقْناکُمْ أوَّلَ مَرَّهٍ؛ انسان هنگامى که متولد مىشود، تنهاست؛ یعنى هیچ ارتباط اجتماعى با هیچ کس ندارد، هنگامى هم که از دنیا مىرود، همهى ارتباطاتش با مردم قطع مىشود و تنها به عالم برزخ مىرود. در آنجا هر کسى خودش مىماند و اعمال و اعتقادات و صفاتى که با خود آورده است؛ که صورت مىگیرد و به شکل خوب و زیبا یا زشت و ناپسند درمىآید و تا ابد همراهش مىماند.
وَ تَرَکْتُمْ ما خَوَّلْناکُمْ وَراءَ ظُهُورِکُمْ؛ هر کس هر چه در دنیا به دست آورد، بعد از مرگ رها مىکند و مىرود؛ جنازهاش را خاک مىکنند و روحش از نظرها پنهان مىشود؛ از آن پس؛ دانش آقاى دکتر؛ ریاست آقاى رئیس؛ فرماندهى سردار، عمامهى آیت الله و… همه از بین مىرود و منزلگاه همه، گور مىشود. فقیر و غنى، همه را لخت مىکنند؛ مثل وقتى که از مادر زاده شد. نهایت بهرهى انسان، یک کفن کرباس است. آرى، انسان مرگ را پیش رو دارد و این چنین است؛ واى اگر مرگى نبود!
هر چه از مال و خانه و زمین که عمرى جمع کرده بود، مىگذارد و مىرود. اگر وارثانش مؤمن باشند، شاید نماز و روزهاى برایش بخوانند. شاید هم گرفتارىهاى خودشان دیگر مجالى برایشان باقى نگذارد. او هم خودش مىماند و اعمالش.
وَ ما نَرى مَعَکُمْ شُفَعاءَکُمُ الَّذینَ زَعَمْتُمْ أنَّهُمْ فیکُمْ شُرَکاءُ؛ خداى تعالى در عالم برزخ و قیامت با بندگان خود سخن مىگوید. او از بندگان خود جدا نیست و هیچ گاه نبوده.
علّامه مجلسى مىگوید: وقتى در قبر گذاشتندم، ندا آمد «امروز براى ما چه آوردهاى؟» این ندا از سوى خداى تعالى بود. او همیشه با بندگانش هست، امّا بندگان نمىفهمند. فهم چگونگى این معیت، نیاز به «زحمت» و «کار» دارد. علّامه کارهاى خودش را برشمرد، امّا هر بار ندا مىآمد براى ما چه آوردهاى؟ تا سرانجام گفت: روزى بدهى بدهکارى را دادم و از دست طلبکارانى که کتکش مىزدند، نجاتش دادم. ندا آمد: «این عملت پذیرفته شد»؛ چراکه هیچ قصدى براى خودش نکرده بود و آبروى چند سالهاش را بر سر این وساطت گذاشت و مؤمن نیازمندى را نجات داد و دلش را شاد کرد.
خداى تعالى به مشرکان خطاب مىفرماید: اکنون کجایند آنها که شریک ما و مؤثر در تدبیر خویش مىپنداشتید؟ آنها بت یا حیوان یا افرادى چون نمرود و فرعون را مىپرستیدند تا در روزهاى سخت یاریشان کنند و دستشان را بگیرند. مشرکین با آن که خدا را به عنوان خالق خویش قبول داشتند، هیچ اعتقادى به معاد نداشتند. ثروتمندان و قدرتمندانشان مىگفتند: ما در دنیا همه چیز داشتیم و اگر آخرتى در کار باشد، آنجا هم عزیز و متمکّن خواهیم بود؛
(وَ ما أظُنُّ السّاعَهَ قائِمَهً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ اِلى رَبّی لاَجِدَنَّ خَیْرآ مِنْها مُنْقَلَبآ )[1]
«و ما گمان نمىکنیم قیامتى برپا شود و اگر به سوى پروردگارم بازگردانده شوم، در آنجا بهتر از این را خواهم یافت.»
وَ ضَلَّ عَنْکُمْ ما کُنْتُمْ تَزْعُمُون؛ آنان گمان مىکردند غیر خدا مؤثر است، ولى آنچه مىپنداشتند، جز سرابى نبود؛
(وَ الَّذینَ کَفَرُوا أعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقیعَهٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتّى اِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئآ )[2]
«و آنان که کافر شدند، کردارشان همچون سرابى در بیابانى هموار است که تشنه، آن را آب مىپندارد، امّا چون بدان رسد، چیزى نیابد.»
عالم برزخ و قیامت حق است و خواهد آمد؛ گروهى آن را باور کرده، براى خود توشهاى پیش مىفرستند و گروهى دیگر، خیر!
(یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَرآ وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أنَّ بَیْنَها وَ بَیْنَهُ أمَدآ بَعیدآ )[3]
«روزى که هر کس، هر کار نیکى کرده و هر کار بدى انجام داده، حاضر مىبیند و آرزو مىکند اى کاش میان او و کار بدش فاصلهى درازى بود!»
هر کس از مرد و زن، باید قلب خود را بررسى کند، ببیند کینه در آن نباشد؛ عجب در آن نباشد؛ ریا، کبر، حسد و دیگر صفات بد در آن نباشد. اگر دارد، در پى علاج خویش رود. پاک شدن از صفات بد، نیازمند به گذشت زمان و مجاهده با نفس است، امّا اعمال را مىشود اصلاح کرد؛ مىتوان غضب نکرد و زود به خشم نیامد؛ مىتوان با پدر و مادر مهربانى کرد؛ مىتوان با همسر و فرزند خوش خلق بود؛ جلو زبان را که مىتوان گرفت!
شهید آیت الله دستغیب در کتاب معاد مىنویسد :
از عالم زاهد «سید هاشم بحرانى» نقل است که در نجف اشرف شخص عطّارى بود که همه روزه پس از نماز ظهر در دکّانش مردم را موعظه مىکرد و هیچ گاه دکّانش خالى از جمعیّت نبود.
یک نفر از شاهزادگان هند که مقیم نجف اشرف شده بود، برایش مسافرتى پیش آمد. پس جعبهاى که در آن گوهرهاى نفیسه و جواهرات پربها بود، نزد آن عطّار گذاشت و رفت. پس از مراجعت، آن امانت را مطالبه کرد. عطّار منکر گردید! هندى در کار خود بیچاره و حیران شد و پناهنده به قبر مطهر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام شد و گفت: یا على! من براى اقامت نزد قبر شما، ترک وطن و آسایش نموده و تمام دارایىام را نزد فلان عطّار گذارده و حال منکر شده و جز آن هم مالى ندارم و شاهدى هم براى اثبات آن ندارم. غیر از حضرتت کسى نیست که به داد من برسد.
شب در خواب، آن حضرت به او فرمود: هنگامى که دروازه شهر باز مىشود، بیرون شو و اوّل کسى را که دیدى، امانت را از او مطالبه کن. او به تو مىرساند. چون بیدار شد و از شهر خارج گردید، اوّل کسى را که دید، پیرى عابد و زاهد بود که پشته هیزمى بر دوش دارد و مىخواهد آن را بفروشد، براى مصرف عیالش. پس حیا کرد از او چیزى بخواهد و به حرم مطهّر برگشت. شب دیگر در خواب، مانند شب گذشته به او گفتند و فردا همان شخص را دید و چیزى نگفت. شب سوّم همان را که در شبهاى پیش گفته بودند، به او گفتند. روز سوّم آن مرد شریف را دید. حالات خود را برایش گفت و مطالبه امانت را از او کرد.
آن بزرگوار ساعتى فکر نموده، فرمود: فردا بعد از ظهر در دکّان عطّار بیا تا امانت را به تو برسانم. پس، فردا هنگام اجتماع خلق در دکّان عطّار، آن مرد عابد فرمود: امروز موعظه کردن را به من واگذار! قبول کرد.
پس فرمود: اى مردم من فلان پسر فلانم و من از حقّ الناس سخت در هراسم و به توفیق الهى، دوستى مال دنیا در دلم نیست و اهل قناعت و عزلت هستم. با این وصف، پیشآمد ناگوارى برایم واقع شده که مىخواهم امروز شما را به آن خبر کنم و شما را از سختى عذاب الهى و سوزش آتش جهنّم بترسانم و بعضى گزارشات روز جزا را به شما برسانم. بدانید که من محتاج به قرض گرفتن شدم. پس، از یک نفر یهودى، ده قران گرفتم و شرط کردم که به مدّت بیست روز به او پس بدهم. یعنى روزى نیم قران به او برسانم. پس تا ده روز نصف طلب را به او رساندم و بعد او را ندیدم. احوالش را پرسیدم. گفتند: به بغداد رفته.
پس از چندى، شبى در خواب دیدم گویا قیامت برپا شده و مردم را براى موقف حساب احضار کردند. و من به فضل الهى از آن موقف خلاص شده و جزء بهشتیان رو به بهشت حرکت کردم. چون رسیدم به صراط، صداى نعرهى جهنّم را شنیدم. پس آن مرد طلبکار یهودى را دیدم که مانند شعله آتشى از جهنّم بیرون آمد و راه را بر من بست و گفت: پنج قران طلبم را بده و برو. پس زارى کردم و گفتم: من در مقام جستجوى تو بودم و تو را ندیدم که طلبت را بدهم. گفت: نمىگذارم رد شوى تا طلب مرا ندهى. گفتم: اینجا چیزى ندارم. گفت : پس بگذار تا یک انگشت خودم را بر بدنت گذارم. پذیرفتم. چنان انگشت را بر سینهام گذاشت. از سوزش آن جزع کرده، بیدار شدم، دیدم جاى انگشت بر سینهام زخم است و تا به حال هم مجروح است و هر چه مداوا کردم فایده نبخشید. پس سینه خود را گشود و چون مردم دیدند، صداها به گریه و ناله بلند شد و عطّار هم سخت از عذاب الهى در هراس شد. آن شخص هندى را به خانه خود برد و امانت را به او داد و معذرت خواست.[4]
این حکایتها مندرآوردى نیست، حقیقت دارد. بهشت و جهنّم و صراط همین امروز وجود دارد و نعمتهاى مؤمنین و عذابهاى گنهکاران و مشرکان، همه آماده است. همین که انسان بمیرد، در عالم برزخ، آنچه را پیش فرستاده، مشاهده مىکند و آن روز دور نیست.
سهل حلوانى مىگوید: امام صادق علیه السلام فرمود: عیسى بن مریم در سیاحت خود به شهرى گذشت که همه مردم آن مرده بودند و جسدهایشان در راهها و خانهها روى زمین افتاده بود. فرمود: اینها به خشم الهى مردهاند؛ زیرا اگر به غیر عذاب مرده بودند، یکدیگر را به خاک مىسپردند. یاران وى گفتند: دوست داریم سرگذشتشان را بدانیم. برخى گفتند: اى روح اللَّه، آنان را صدا بزن و از خودشان بپرس!
عیسى علیه السلام آنان را ندا کرد: اى مردم شهر! یک تن از آنها پاسخ داد و گفت: لبّیک یا روح اللَّه! فرمود: ماجراى شما و داستانتان چیست؟
گفت: ما صبحگاهان در عافیت بودیم ولى شامگاهان در «هاویه» قرار گرفتیم.
فرمود: هاویه چیست؟ گفت: دریاهایى است از آتش که در آن کوههایى از آتش قرار دارد.
فرمود: چه چیز شما را به این وضع که مشاهده مىکنم گرفتار ساخت؟ گفت: دوستى دنیا و پرستش طغیانگران.
فرمود: چقدر به دنیا محبّت داشتید؟ گفت: به اندازه محبّتى که کودک به مادرش دارد؛ آن چنان که وقتى رو مىآورد، شادمان مىشود و هنگامى که پشت مىکند، غمگین مىگردد.
فرمود: طغیانگران را تا چه حدّ پرستش مىکردید؟ گفت: تا حدّى که اگر به ما فرمان مىدادند از آنان اطاعت مىکردیم.
فرمود: چرا تو از میان این گروه مرا پاسخ دادى؟ گفت: چون آنها همه با لجام آتشین لجام گشته، فرشتگانى خشن و درشت خوى بر آنان گمارده شدهاند، و من در دنیا، میان آنان زندگى مىکردم، ولى از جمله آنها نبودم. هنگامى که عذاب بر آنان فرود آمد، مرا نیز در بر گرفت و من اکنون به مویى آویزانم و مىترسم در آتش دوزخ سرنگون شوم.
امام صادق علیه السلام فرمود: آن گاه عیسى به یارانش فرمود: خوابیدن در مزبلهها و خوردن نان جوین، با سلامت دین، بسى بهتر است.[5]
السلام علیک یا ابا جعفر یا محمّد بن على ایها الجواد یا بن رسول الله
[1] ـ کهف، 36.
[2] ـ نور، 39. [3] ـ آل عمران، 30. [4] ـ معاد، 39. [5] ـ بحار الأنوار، 70، 102.