سوره انعام آیه ۸۹ و ۹۰ | جلسه ۵۵ | ۸ رمضان ۱۴۳۵
خصوصیت امام معصوم این است که زنگارهاى فطرت را کنار زده، توحید پروردگار را به روشنى به انسانها نشان مىدهد، امّا انسانها در پذیرفتن یا رد کردن ایشان مختارند. همچنان که همین ابن ابىالعوجاع سه مرتبهى دیگر هم نزد امام آمد و با ایشان صحبت کرد و هر بار مغلوب شد، امّا ایمان نیاورد و با حال کفر مرد. این گونه حبّ نفس و حبّ دنیا مانع انسان مىشوند.
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیات ۸۹ و ۹۰ جلسه ۵۵ | یکشنبه ۱۳۹۳/۰۴/۱۵ | ۸ رمضان ۱۴۳۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
أُولئِکَ الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّهَ فَإنْ یَکْفُرْ بِها هوُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْمآ لَیْسُوا بِها بِکافِرینَ
آنها کسانى هستند که کتاب و حکم و پیامبرى به آنان دادیم پس اگر اینان به آن کفر ورزند، گروهى را بر آن مىگماریم که بدان کافر نباشند.(89)
أُولئِکَ الَّذینَ هَدَى اللهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لا أسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أجْرآ اِنْ هُوَ اِلّا ذِکْرى لِلْعالَمینَ
آنان کسانى هستند که خدا هدایتشان کرد؛ پس به هدایت آنان اقتدا کن. بگو: من از شما مزدى براى این رسالت نمىخواهم. این (رسالت) جز یادآورى براى جهانیان نیست.(90)
أُولئِکَ الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّهَ؛ «أُلئِکَ» اشاره به همان پیامبرانى است که در آیات پیش از آنها نام برده شد؛ یعنى من حیث المجموع به آنها کتاب، حکم و نبوت دادیم، نه آن که به هر کدام از آنها جدا جدا، این سه چیز داده شده باشد. اشکالى هم ندارد که به یک پیامبر هر سه عطا شود.
الْکِتابَ؛ کتاب عبارت است از احکامى که خدا براى سعادت بشر معیّن فرموده، به علاوهى آنچه موجب راهنمایى و هدایت او به سرمنزل سعادت مىشود. کتاب، در قرآن به معانى دیگرى هم آمده است؛ از جمله نامهى اعمال انسانها که در قیامت به دست آنان داده مىشود همچنین کتابى که همه چیز در آن ثبت است، و از آن به «کتاب مبین» هم تعبیر شده است.
وَ الْحُکْمَ؛ حکم، هم به معناى حکمت است؛ هم به معناى قضاوت میان مردم و هم به معناى رهبرى جامعه. خداى تعالى به بعضى پیامبران، حکومت و رهبرى عطا کرد؛ مثل حضرت سلیمان و داود. حکمت به همه پیامبران عطا شد؛ یعنى نیرویى داشتند که واقعیات را مىفهمیدند. همچنین همهى آنها صلاحیت قضاوت نیز داشتند؛ بعضى رسمآ این کار را مىکردند؛ مثل حضرت داود و بعضى دیگر زمینهى قضاوت برایشان مهیّا نشد.
وَ النُّبُوَّهَ؛ همهى پیامبرانى که در آیات 84 تا 86 نام برده شدند، نبى بودند، امّا فقط بعضى از آنها رسول بودند. نبى کسى است که شریعت خاصى ندارد، امّا رسول به کسى مىگویند که شریعت تازهاى آورده؛ بنابراین پنج پیامبر اولو العزم، نبى و رسول پروردگار بودند و بقیه فقط نبى بوند، نه رسول؛ یعنى شریعت پیش از خود را تبلیغ مىکردند. شاید گاهى چیزهایى از سوى خدا براى هدایت خودِ نبى و اطرافیانش نازل مىشده؛ مثل زبور حضرت داود، ولى اصل دینشان، همان چیزى بود که رسول پیشین آورده بود.
فَإنْ یَکْفُرْ بِها هوُلاءِ؛ ضمیر «ها» در «یکفر بها» اشاره به کتاب و حکم و نبوت دارد و منظور از «هؤلاء» اهل مکه است، امّا مورد، مخصّص نیست و همه افرادى را که به رسولان و انبیاى زمان خود کافر شوند، در بر مىگیرد؛ بنابراین هر کس به پیامبر خاتم و سنّت او و آنچه از سوى خدا بر ایشان نازل شده، کافر شود، مشمول آیه مىگردد.
فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْمآ لَیْسُوا بِها بِکافِرین؛ «وَکَّلْنا» یعنى وکیل مىگیریم یا بر عهده مىگذاریم آن سه چیز را بر قومى که کافر نیستند. اگر مردم به پیامبرانى که باید از آنها اطاعت کنند، کافر شوند، خداوند دین خود را به وسیلهى مردمان دیگرى که جانشینان آنها مىکند، حفظ مىفرماید و هرگز زمین از مؤمنان خالى نمىماند؛ گرچه گاهى تعدادشان بسیار اندک شود. او انسان را خلق کرده تا به کمال نهایى برسد و در هر دوره، تعداد کسانى که راه کمال را انتخاب مىکنند، اندک است.
از زمان رسول خدا تا ظهور مهدى عجّل اللهتعالى فرجه همیشه کسانى بودهاند که قرآن و سنّت را همچون جان خویش عزیز مىدارند و هرگز آن را زیر پا نمىگذارند و پس از ظهور حضرت حجت این افراد فراوان خواهند شد.
ابوذر غفارى از صحابهى خاص رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله بود و احترام فوق العادهاى نزد مسلمانان داشت، لکن به خاطر نهى از منکر، عثمان او را به ربذه تبعید کرد و همان جا در تنهایى جان سپرد. رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله از او بسیار تعریف مىکرد و دربارهاش فرمود : ابوذر تنها مىمیرد و تنها محشور مىشود.
او بعد از پیامبر به شام رفت. در آنجا چون نمىتوانست در برابر رفتارهاى معاویه ساکت بنشیند و دائم او را تذکّر مىداد، معاویه نامهاى به عثمان نوشت که اگر حکومتت را مىخواهى، ابوذر را از شام فرا بخوان و سپس به دستور عثمان او را بر شتر بىجهاز سوار کرد و به مدینه فرستاد. وقتى به مدینه رسید، پاهایش از رنج سفر زخم شده بود.
روزى ابوذر بر عثمان وارد شد، در حالى که از فرط ناتوانى تکیه بر عصا زده بود. در مقابل عثمان صد هزار درهم گذاشته شده بود که از بعضى شهرها آورده بودند و یاران عثمان اطراف آن را گرفته، منتظر تقسیم بودند.
ابوذر گفت: اى عثمان! این مال، چیست؟ عثمان گفت: صد هزار درهم است که از بعضى نواحى آوردهاند، مىخواهم به اندازه این مال به آن اضافه کنم تا ببینم کجا به مصرف برسانم. ابوذر گفت: اى عثمان! آیا صدهزار درهم بیشتر است یا چهار درهم؟ عثمان گفت: صدهزار درهم!
ابوذرگفت: آیا به یاد دارى که من و تو شبى از شبها خدمت رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله رسیدیم و او را اندوهناک دیدیم؟ ما سلام کردیم و او توجّه چندانى نکرد. فردا صبح او را دیدیم که خندان و خوشحال بود. به او گفتیم: پدران و مادران ما به قربانت! دیشب شما را اندوهگین دیدیم و امروز مىبینیم که شاد و خندان هستید! فرمود: بله از مال مسلمانان چهار درهم نزد من باقى بود که آن را قسمت نکرده بودم. ترسیدم مرگم برسد و آن مال نزد من مانده باشد، به همین دلیل غمگین بودم، ولى امروز آن را قسمت کردم؛ پس راحت شدم.
عثمان به کعب الأحبار نظر کرد و گفت: اى ابواسحاق! چه مىگویى درباره کسى که زکات واجب مالش را بدهد، آیا پس از آن چیزى بر عهدهاش هست؟ گفت: خیر؛ اگر یک خشت طلا و یک خشت نقره بر هم بگذارد، چیزى بر او واجب نیست.
ابوذر عصایش را بلند کرد و بر سر کعب کوبید و گفت: اى پسرِ زنِ یهودى کافر! تو را چه رسد که در امور مسلمین نظر دهى؟ کلام خدا از سخن تو درستتر است، آنجا که مىفرماید :
(وَ الَّذینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّهَ وَ لا یُنْفِقُونَها فی سَبیلِ اللهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ ألیمٍ * یَوْمَ یُحْمى عَلَیْها فی نارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما کَنَزْتُمْ لاِنْفُسِکُمْ فَذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ )[1]
«و کسانى که طلا و نقره مىاندوزند و در راه خدا انقاق نمىکنند پس آنها را به عذاب دردناک بشارت بده * روزى که آنها را در آتش جهنم گداخته کنند و اندوختهها را بر پیشانى و پهلو و پشت ایشان گذاشته و داغ کنند و به آنها گفته شود این است آنچه براى خود ذخیره کردید پس بچشید عذاب آنچه را مىاندوختید.»
عثمان گفت: اى ابوذر تو پیر و خرف شدهاى و عقلت از بین رفته است. اگر نبود که همصحبت پیغمبر بودى، تو را مىکشتم. ابوذر گفت: دروغ مىگویى. حبیب من، رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله به من خبر داده که تو را نمىکشند. امّا از عقل من به اندازهاى باقى است که حدیثى را که از رسول خدا درباره تو و قومت شنیدم، از حفظ داشته باشم.
عثمان گفت: درباه من و قوم من از رسول خدا چه شنیدى؟ ابوذرگفت: شنیدم که مىفرمود: هرگاه آل ابىالعاص به سى نفر رسیدند، مال خدا را دست به دست مىگردانند و کتاب خدا را وسیلهى حیلهى خود قرار مىدهند و فاسقان را حزب خود و صالحان را دشمن خود مىگردانند.
عثمان گفت: اى یاران محمّد صلّى اللهعلیه وآله آیا ما این را از رسول خدا شنیدهایم؟ سپس گفت: على را بخوانید! پس على علیه السلام آمد. عثمان گفت: اى ابوالحسن! ببین این پیرمرد دروغگو چه مىگوید؟
امیرالمؤمنین فرمود: ساکت باش اى عثمان! مگو دروغگو که من شنیدم رسول خدا فرمود : آسمان سایه نیفکنده و زمین برنداشته است کسى را که راستگوتر از ابوذر باشد. اصحاب رسول خدا گفتند: على راست مىگوید، ما این سخن را از رسول خدا شنیدهایم.
در این هنگام ابوذر گریست و گفت: واى بر شما! گردنهایتان را به سوى این اموال کشیدهاید و فکر مىکنید که من بر رسول خدا دروغ مىبندم. پس در حالى که به آنها نظر مىافکند، گفت: کدام یک از شما بهترین هستید؟ گفتند: لابد مىگویى تو بهتر هستى؟ گفت : بله؛ من از هنگامى که حبیبم، رسول خدا را از دست دادم همین عبایى را که مىبینید در بر دارم، امّا شما به چه اموالى رسیدید؟ خداوند از شما مىپرسد که اینها را از کجا آوردید، امّا من چیزى ندارم که مورد سؤال واقع شوم.[2]
در نهایت عثمان او را به ربذه تبعید کرد.
مقداد یکى دیگر از صحابى خوب رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله و امیرالمؤمنین علیه السلام بود که در زمان عثمان، به خاطر دفاع از حق، کتکهاى زیادى خورد. معاویه نیز در زمان خود یاران امیرالمؤمنین را مىگرفت و به وضع فجیعى به شهادت مىرساند. در زمان خلفاى اموى و عباسى هم همواره فشارهاى زیادى بر دوستان و شیعیان حضرات معصومین علیهم السلام وارد مىشد، لکن هیچ کدام از آنها دست از اعتقادات خود و محبّت امیرالمؤمنین برنداشتند و دین حق را رها نکردند.
ابن عمیر، هجده سال در زندان هارون الرشید بود؛ چون حاضر نشد نام یاران خود و دوستان امام کاظم علیه السلام را فاش کند. منصور دوانیقى تعداد زیادى از سادات را که ابلاغ حق مىکردند، زنده زنده در دیوار مىگذاشت. «تتمه المنتهى» اثر شیخ عباس قمى، گوشههایى از جنایات بنى امیه و بنى عباس را علیه دوستان على علیه السلام جمع آورى نموده است. امروز هم گروههاى تکفیرى که در کشورهاى مختلف اسلامى علیه دوستان اهل بیت مرتکب جنایات وحشتناک مىشوند، اینان بقیهى همان خلفاى غاصب هستند. هرگز این افراد و آنان که مجیزگوى خلفا بودند، با مؤمنین واقعى و محبّین امیرالمؤمنین یکسان نیستند.
أُولئِکَ الَّذینَ هَدَى اللهُ؛ «أُولئک» اشاره به پیامبران و اوصیاى آنها مىکند. گفته شد که هدایت خدا، علم و فهمى است که همچون نورى در قلب انسان ظاهر مىشود و از پى آن، طریق الى الله آشکار مىگردد؛ چنان که امیرالمؤمنین در مناجات شعبانیه مىگوید :
«اِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الاِنْقِطَاعِ اِلَیْکَ وَ أنِرْ أبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا اِلَیْکَ حَتَّى تَخْرِقَ أبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَهِ وَ تَصِیرَ أرْوَاحُنَا مُعَلَّقَهً بِعِزِّ قُدْسِکَ»
«اى خدا مرا انقطاع کامل بسوى خود عطا فرما و روشن ساز دیدههاى دل ما را به نورى که با آن تو را مشاهده کند تا دیده بصیرت ما حجابهاى نور را بر درد و به معدن عظمت واصل گردد و جانهاى ما به مقام قدس عزّتت در پیوندد.»
فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ؛ رسول گرامى اسلام در شرافت و مرتبه از همهى انبیا بالاتر است، لکن خداى تعالى خصوصیات خاصى به پیامبران گذشته داده است و به رسول خاتم مىفرماید: آن خصوصیات را سرمشق خود قرار ده.
بعضى از این خصوصیات عبارتند از :
ـ «احسان» (وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ ) که شامل احسان در مال، احسان در اخلاق پسندیده و احسان در رحمت واسعهى الهى مىشود.
ـ «شایستگى» (کُلٌّ مِنَ الصّالِحینَ ) یعنى تو هم از اعمال صالح خوددارى مکن و در زمرهى نیکان و شایستگان باش.
ـ «شرافت» (کلاًّ فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمینَ ) یعنى از خدا بخواه که از اولین و آخرین، بر همگان فضیلت یابى و چنین هم شد؛ یعنى پیامبر اسلام فضائل معنوى را از خداوند طلب نمود و پروردگار ایشان را سرآمد همگان فرمود.
خصوصیت ویژهى حضرت ابراهیم که رسول گرامى اسلام نیز آن را به کمال داشت، «توحید» بود؛
(قُلْ اِنَّنی هَدانی رَبّی اِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ دینآ قِیَمآ مِلَّهَ اِبْراهیمَ حَنیفآ وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ )[3]
«بگو پروردگار من مرا به راه راست هدایت فرموده؛ آیینى استوار؛ آیین ابراهیم یکتاپرست، و او از مشرکان نبود.»
همهى مردم مؤمن وظیفه دارند به رسول گرامى اسلام و سایر انبیاى الهى اقتدا کنند و ایشان را سرلوحه و الگوى خویش قرار دهند تا همچون آنان هدایت یابند.
مهمترین خصوصیتى که انبیاى گذشته و حضرات معصومین علیهم السلام داشتند و آن را به روشنى ظاهر ساختند، دورى از محبّت دنیا بود. هر پیامبرى اگر ذرهاى حبّ دنیا در دل داشت، به آن مقام نمىرسید؛
«حُبُّ الدُنیا رَأسُ کُلُّ خَطیئه»[4]
«محبّت دنیا سرچشمهى همهى خطاهاست.»
به محض آن که محبّت پول، مقام، شهرت، جمال و حتّى علم در دل رسوخ کند، انسان از راه خدا باز مىماند؛ لذا امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود :
«لألْفَیْتُمْ دُنْیَاکُمْ هَذِهِ أزْهَدَ عِنْدِی مِنْ عَفْطَهِ عَنْزٍ»[5]
«آن گاه مىدیدید که ارزش دنیاى شما نزد من از آب دماغ بزى کمتر است.»
هر کس به دنیا بىرغبتتر باشد، به ائمه اطهار علیهم السلام نزدیکتر است و تا محبّت دنیا در دلى باشد، محبّت خدا و اولیاى خدا مستقر نمىشود. حبّ امیرالمؤمنین در قلبى که بوى گند جیفه (دنیا) مىدهد، وارد نمىشود. البتّه نباید ناامید شد؛ قطعآ خواستن از خدا، عنایات او را سرازیر مىکند.
قُلْ لا أسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أجْرآ؛ چرا رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله در برابر رسالت خود، مزدى از مردم نخواست؟ علّت این است که هر کس براى هر چیزى غیر از خدا تبلیغ کند، تبلیغش هیچ اثرى ندارد؛ خواه براى پول باشد؛ خواه براى مقام و خواه براى چاپلوسى دیگران. این نکته را همهى مبلّغین دین و طلّاب محترم باید بدان توجّه کنند.
اِنْ هُوَ اِلّا ذِکْرى لِلْعالَمینَ؛ دین، قرآن و سنّت پیامبر، وسیلهى تذکّرى است براى مردم تا به آنها یادآورى کند که مخلوق خدا و وابسته به اویند؛ جایگاه و قرارگاهشان این جهان نیست و باید خود را براى عالم دیگر آماده سازند.
حکایت
مردى گوید: من و ابن ابى العوجاء و ابن مقفّع در مسجد الحرام بودیم. ابن مقفّع با دست اشاره به محل طواف کرد و گفت: کسى از این مردم را که مىبینى، شایسته نام انسانیت نمیدانم مگر آن شیخ که آنجا نشسته – مقصودش امام صادق علیه السلام بود- امّا دیگران اوباش و اراذل و چهارپایانند.
ابن ابى العوجاء گفت: چگونه این نام را تنها شایان این شیخ دانى؟ گفت: براى اینکه آنچه را نزد او دیدم، از علم و کیاست، نزد آنها نیافتم. ابن ابى العوجاء گفت: لازم است گفتهات را در باره او بیازمایم. ابن مقفّع گفت: این کار را مکن که مىترسم عقیدهات را فاسد کند. گفت: نظر تو این نیست، بلکه مىترسى نظرت نسبت به مقام شامخى که براى او توصیف کردى، نزد من سست شود.
ابن مقفّع گفت: چون چنین گمانى به من دارى، برخیز و نزد او برو و تا توانى خود را از لغزش نگهدار و مهار از دست مده که تو را در بند کند، و آنچه به سود یا زیان تو باشد که بر او عرضه کنى، علامت گذار یا آزمایش کن.
راوى گوید: ابن ابى العوجاء برخاست و من و ابن مقفّع نشسته بودیم، چون بازگشت، گفت : واى بر تو پسر مقفّع! این مرد از جنس بشر نیست، بلکه اگر در دنیا روحى باشد که هر گاه خواهد با کالبد هویدا شود و هر گاه خواهد روحى ناپیدا گردد، این مرد است!
ابن مقفّع گفت: چطور؟ گفت: نزد او نشستم، چون دیگران رفتند و من تنها ماندم، بىپرسش من فرمود :
اگر حقیقت چنان باشد که اینها مىگویند (مقصودش مسلمین طوافکننده بود) آنها رستگارند و شما هلاکید و اگر چنان باشد که شما گویید، شما با آنها برابرید.
من گفتم: خدایت رحمت کند! مگر ما چه مىگوییم و آنها چه مىگویند؟ گفته ما و آنها یکى است. فرمود: چگونه گفتار تو با آنها یکى است، در صورتى که آنها معتقدند که معاد و پاداش و کیفرى دارند و معتقدند که در آسمان معبودى است و آنجا آباد است و شما عقیده دارید آسمان خراب است و کسى در آن نیست.
ابن ابى العوجاء گوید: من این سخن را از او غنیمت دانستم و گفتم: اگر مطلب چنان است که اینها مىگویند، چه مانعى دارد که بر مخلوقش آشکار شود و آنها را به پرستش خود خواند تا حتّى دو نفر از مردم با هم اختلاف نکنند؟ چرا از آنها پنهان گشت و فرستادگانش را به سوى ایشان گسیل داشت؟ اگر خود بىواسطه این کار را مىکرد، راه ایمان مردم به او نزدیکتر مىشد.
فرمود: واى بر تو! چگونه پنهان گشته بر تو، کسى که قدرتش را در وجود خودت به تو ارائه داده است؟ پیداشدنت بعد هیچ بودنت؛ بزرگسالىات بعد کودکى؛ نیرومندىات بعد ناتوانى و ناتوانىات پس از نیرومندى؛ بیمارىات بعد تندرستى و تندرستىات پس از بیمارى؛ خرسندىات بعد از خشم و خشمت پس از خرسندى؛ اندوهت بعد از شادى و شادىات پس از اندوه؛ دوستىات بعد از دشمنى و دشمنىات پس از دوستى؛ تصمیمت بعد درنگت و درنگت پس از تصمیم؛ خواهشت بعد از نخواستن و نخواستنت پس از خواهش؛ تمایلت بعد از هراست و هراست پس از تمایل؛ امیدت بعد از نومیدى و نومیدىات پس از امید؛ در خاطر آمدن آنچه در ذهنت نبود و ناپیدا گشتن آنچه نیک میدانستى، از ذهنت، و به همین نحو پشت سر هم قدرت خدا را که در وجودم بود و نمىتوانستم انکار کنم، برایم مىشمرد که معتقد شدم به زودى در این مباحثه بر من غالب خواهد شد.[6]
خصوصیت امام معصوم این است که زنگارهاى فطرت را کنار زده، توحید پروردگار را به روشنى به انسانها نشان مىدهد، امّا انسانها در پذیرفتن یا رد کردن ایشان مختارند. همچنان که همین ابن ابىالعوجاع سه مرتبهى دیگر هم نزد امام آمد و با ایشان صحبت کرد و هر بار مغلوب شد، امّا ایمان نیاورد و با حال کفر مرد. این گونه حبّ نفس و حبّ دنیا مانع انسان مىشوند.
السلام علیک یا على بن الحسین یا زین العابدین یابن رسول الله
[1] ـ توبه، 34 و 35.
[2] ـ تفسیر نور الثقلین، 1، 95.
[3] ـ انعام، 161.
[4] ـ مصباح الشریعه، 138.
[5] ـ نهج البلاغه، خطبه 3.
[6] ـ کافى، 1، 74.