سوره انعام آیه ۸۷ و ۸۸ | جلسه ۵۴ | ۷ رمضان ۱۴۳۵
این را هم بدانید که محبّت واقعى اهل بیت، موجب حرکت انسان مىشود و اگر شخص، دنبال گناه نرود، همان محبّت، او را در راه طلب مىاندازد. این دو حکایت را از داستانهاى شگفت بخوانید :
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیات ۸۷ و ۸۸ جلسه ۵۴ | شنبه ۱۳۹۳/۰۴/۱۴ | ۷ رمضان ۱۴۳۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّیّاتِهِمْ وَ اِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَیْناهُمْ وَ هَدَیْناهُمْ اِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ
و از پدران و فرزندان و برادران آنها (برخى را برترى دادیم) و آنان را برگزیدیم و به راه راست هدایت کردیم.(87)
ذلِکَ هُدَى اللهِ یَهْدی بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ لَوْ أشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما کانُوا یَعْمَلُونَ
این هدایت پروردگار است که هر کدام از بندگانش را بخواهد با آن هدایت مىکند و اگر شرک ورزیده بودند، یقینآ آنچه مىکردند، باطل مىشد.(88)
حضرت لوط پسر خالهى جناب ابراهیم بود و فرزند وى محسوب نمىشد؛ گرچه بعضى مفسران پسر خاله را هم جزء ذریه دانستهاند.
وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّیّاتِهِمْ وَ اِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَیْناهُمْ؛ «مِن» در اینجا تبعیضیه است؛ یعنى بعضى از پدران و فرزندان و برادران آنها را انتخاب کردیم و بر دیگران برترى دادیم. «اجتبى» معناى برگزیدن و انتخاب کردن مىدهد. معمولا همهى مردم طالب خدا و نعمتهاى ابدى آخرت هستند، امّا همه در راه این طلب، استقامت لازم را ندارند؛ برخى فقط حرف مىزنند و هیچ عملى انجام نمىدهند؛ برخى قصد مىکنند و حرکتى نمىکنند و برخى دیگر چند روزى حرکت مىکنند و مىایستند، امّا بعضى افراد تا آخر بر طلب خود ایستادگى کرده، در امتحانات و سختىها، استقامت مىکنند؛ مثل حضرت ابراهیم علیه السلام و سایر انبیا علیهم السلام یا بعضى از اصحاب امیرالمؤمنین و سید الشهدا علیهماالسلام. بعضى از شیعیان ائمه اطهار علیهم السلام نیز هر چه بر سرشان مىآمد، حتّى در قعر سیاهچالها و زیر شکنجههاى سخت، دست از محبّت و اعتقاد خود برنمىداشتند. اینان منتخبین خداى تعالى بودند و خداوند از همان ابتدا آنان را مىشناسد.
خداوند، همه را خوب خلق کرده، تمام آنچه را که لازمهى حرکت معنوى آنهاست، در اختیارشان گذاشته است، امّا بعضى، چون فریفته و مجذوب دنیا مىشوند، از دایرهى انتخاب پروردگار بیرون مىروند، امّا بعضى دیگر تحمّل بیشترى دارند و پایدارترند و فریفته دنیا نمی شوند؛ یعنى به عنوان مثال اگر هزاران صورت زیبا مقابلشان بیاید، سست نمىشوند. این دو گروه از لحاظ خلقت و قواى درونى تفاوتى با هم ندارند، ولى از نظر قدرت مقاومت در برابر لذّتهاى حیوانى و تحمّل وسوسههاى نفس و شیطان، متفاوتند. البتّه درباره انبیا، مراقبت بیشترى از سوى خداوند بر آنان مىشود و پروردگار، هم به خود آنان و هم به پدران و مادرانشان تذکّرات قوىترى مىدهد؛ علّت آن هم این است که ایشان از باب منّتى که خدا بر خلق گذاشته، باید راهنما و جلودار بشر به سوى خداى تعالى باشند؛ از این رو لازم است از هر عیب و لغزشى مبرّا باشند، امّا براى دیگران، این مراقبت و تذکّر شدید وجود ندارد، مگر آن که خود شخص طلب بالایى داشته باشد و از خداوند چنین چیزى بخواهد، در این صورت خداوند یارىاش مىکند.
حسّان بن ثابت، در روز عید غدیر، قصیدهاى در مدح امیرالمؤمنین سرود. پیامبر به او فرمود : «پیوسته جبرئیل تو را یارى مىدهد، تا زمانى که در راه ما باشى». امّا او پس از مدتی راه خود را از اهل بیت جدا کرد و به معاویه پیوست؛ لذا چون از راه بیرون رفت، از تأیید و نظر خداوند خارج شد. البتّه تا هنگامى که انسان در راه خداست، مورد تأیید او است، امّا همین که نخواست و راه دیگرى برگزید، بیرون مىرود.
بنابراین پیامبران مشمول هدایت خاص پروردگار گشته، تذکرات شدید او را در مواقع لغزش و ترک اولی دریافت مىکردند و از این نظر مراقبت بیشترى از سوى خداى تعالى بر آنان اعمال مىشد، امّا این تذکرات و مراقبت، اولا: بدون طلب خود آنان نبود و ثانیآ راه انتخاب را بر آنان نمىبست؛ یعنى ایشان هم مختار بودند و مىتوانستند گناه کنند، امّا نکردند.
پیامبرانى چون یونس، ایّوب، یعقوب، یوسف و برخى دیگر، به خاطر ترک اولاهایى که انجام دادند، به برخى سختىها مبتلا شدند.
وَ هَدَیْناهُمْ؛ بعد از آن که خداوند انبیا را انتخاب نمود، دست آنان را گرفت و به صراط مستقیم هدایتشان کرد. منظور از هدایت در اینجا، راهنمایى خاص و الهام قلبى دائم است و مراد از دستگیرى پروردگار این است که آنچه آموختنى بود، آموختند و آنچه غیر آموختنى و درونى بود، خداوند به آنان عنایت فرمود.
اِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ؛ صراط مستقیم، به تعبیر المیزان، شاه راهى است که هیچ انحرافى در راه ندارد و انسان را در خود مىبلعد. یکى از مصادیق صراط مستقیم، مولا على علیه السلام است. اثر هدایت پروردگار این است که قلب شخص مؤمن، به قلب امیرالمؤمنین متّصل مىشود. این اتّصال قلبى به مولا، براى سایر ائمه اطهار علیهم السلام هم وجود دارد، ولى نه مانند دیگران؛ یعنى اتّصال ایشان به آن حضرت نسبت به مردم عادى بسیار متفاوت است، حتّى نسبت به سلمان فارسى که زحمات بسیار کشید و به نوعى برگزیدهى خداى تعالى بود و مفتخر به عنوان «منّا اهل البیت» شد.
ذلِکَ هُدَى اللهِ؛ منظور از «هُدَى الله» (هدایت خدا) نظارت و سرپرستى مستقیم پروردگار است، و این با هدایت بندهى خدا تفاوت دارد؛ هرچند هدایت بندهاى که متّصل به خداوند است، همان هدایت خداست.
هدایت مستقیم پروردگار، چیزى بیرون از خود انسان و غیر از فهم او نیست؛ یعنى به طور دائم متوجّه است و مىفهمد که خداى عالم و قادر، همیشه همراه او است. اثر این هدایت آن است که به علم و فهم خود ترتیب اثر مىدهد و عمل مىکند. منظور از عمل کردن، این است که در هر کس هر علم و قدرتى دید، از خدا مىداند، حتّى علم و قدرت خودش را؛ پس هرگز به آنچه دارد، مغرور نمىشود. عمل کردن به علم یعنى رزق فقط خدا؛ تدبیر فقط خدا؛ تأثیر فقط خدا و…
به زبان گفتن این سخنان، اگر همراه با علم و عمل نباشد، فایدهاى ندارد. اگر فهم حاصل شود و مطابق آن عمل شود، انسان دست از منیّت مىکشد؛ نه در زبان و نه حتّى در خیال، دم از «من» نمىزند و هرگز به دیگران خشم نمىگیرد. چه زیبا فرمود امام صادق علیه السلام به عنوان بصرى، هنگامى که از ایشان تقاضاى نصیحت کرد :
تو را به نُه چیز سفارش مىکنم و این نُه چیز، سفارش من است به همهى پویندگان راه خدا، و از خداوند مىخواهم که تو را در عمل به آنها توفیق عنایت فرماید. سه چیز در تربیّت نفس، سه چیز در بردبارى و سه چیز در علم است. آنها را به خاطر بسپار و در مورد آنها سهلانگارى مکن!
امّا سه وصیّتى که به تربیّت نفس مربوط مىشود: آنچه را میل ندارى نخور؛ زیرا موجب حماقت و نادانى مىشود. تا گرسنه نشدى غذا نخور و هرگاه خواستى غذا بخورى، غذایت حلال باشد و «بسم الله» بگو، و به یاد آور سخن رسول خدا صلّى الله علیه و آله را که فرمود : آدمى ظرفى را بدتر از شکمش پر نکند. پس چون ناچار به آن است، یک سوم آن را براى غذا، یک سومش را براى نوشیدنى و یک سوم دیگر را براى نفس کشیدن بگذارد.
امّا آن سه خصلت که در بردبارى است: اگر کسى به تو گفت: اگر یکى بگویى، ده تا مىشنوى، بگو: اگر ده تا بگویى، یکى هم نمىشنوى. اگر کسى دشنامت داد، بگو: اگر تو راست مىگویى از خدا مىخواهم مرا ببخشد و اگر دروغ مىگویى از خدا مىخواهم تو را ببخشد. اگر کسى تو را تهدید نمود، تو او را اندرز ده و برایش دعا کن.
و امّا آن سه خصلت که در علم است: آنچه را نمىدانى، از علما بپرس و هرگز براى سرزنش کردن و آزمایش نمودن آنها سوال مکن. از عمل کردن به رأى خود برحذر باش و در هر چه احتیاط را مناسب مىبینى، احتیاط کن. از فتوى دادن بگریز، همان طور که از شیر مىگریزى و گردن خود را پُل عبور مردم قرار مده.[1]
شهوت شکم، شهوت فرج را در پى دارد و کسى که نتواند شهوات خود را کنترل کند، حرکتى نخواهد داشت. وقتى همهى فکر انسان صرف شکم شود، دیگر نمىتواند سالک الى الله باشد. منظور این نیست که نباید غذاى خوب خورد یا اگر سیر و خوب بخورد، دیگر بهشت نمىرود، صحبت از مطالب بلند معنوى و پیشرفت به سوى کمال است، وگرنه هر کس واجبات و محرّمات را رعایت کند، اهل بهشت مىشود.
نکتهى دیگر در کلام امام صادق علیه السلام، اهمیّت کنترل خشم است. بسیارى از صفات ناپسند، از غضب سرچشمه مىگیرد. تا کسى اسیر خشم است، بهرهاى از «هُدَى الله» ندارد. در مقابل، بردبارى از صفات پیامبران است.
«کادَ الحَلیم أن یَکونَ نَبیّآ»[2]
«شخص بردبار به مقام پیامبرى نزدیک است.»
یَهْدی بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ؛ خداوند هر کدام از بندگانش را بخواهد، هدایت مىکند، امّا این خواست خدا شامل بندگانى مىشود که خود طالب هدایت باشند و مقدمات آن را در خویش آماده سازند و استقامت کنند.
وَ لَوْ أشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما کانُوا یَعْمَلُونَ؛ خداى تعالى با هیچ کس تعارف و خویشاوندى ندارد. اگر پیامبران و برگزیدگان او هم مشرک شوند، همهى اعمالشان باطل مىشود؛ یعنى همان کسانى هم که موحد گشتند و خود را مقابل او ذرّه مىبینند، اگر ناگهان به راه شرک روند و در زبان یا عمل، خود را همتاى خدا ببینند و به خود دعوت کنند، از مقام خویش فرو مىافتند و نزد خدا هیچ جایگاهى نخواهند داشت.
بلعم باعور مستجاب الدعوه بود، امّا با فرعون زمان متحد شد و خواست علیه حضرت موسى نفرین کند. او با آن که مىدانست موسى بر حق است و نفرینش نابجاست و حتّى الاغش به زبان آمد و هشدارش داد، اعتنا نکرد و همین که خواست لب به نفرین بگشاید، از مقام خود خلع شد.
در تاریخ است که بعد از آن، خداوند فرمود: به خاطر عبادات گذشتهات، سه حاجتت برآورده مىشود، ولى او به جاى این که توبه و عذرخواهى و طلب بخشش کند، با زنش مشورت کرد و زن گفت: از خدا بخواه تا من جوان و زیبا شوم، چون این را خواست و زن جوان شد، دیگر به بلعم اعتنا نکرد و با جوانان، به فسق و فجور پرداخت. بلعم بر او خشم گرفت و نفرین کرد که سگ شود، هنگامى که زن سگ شد، به گریه و التماس افتاد و از او خواست به حال اولش بازش گرداند. بلعم دلش سوخت و دعاى سومش را صرف بازگرداندن زن کرد.
به همهى جوانان و نوجوانان عزیز سفارش مىکنیم که بسیار مراقب دین خود باشند. هر روز، بعد از هر نماز از خدا بخواهند آنها را حفظ کند. مبادا گناهى کنند که توفیق خوبىها از آنها سلب شود! در مدرسه، دانشگاه و جامعه افراد زیادى به کمین نشستهاند تا با شبههاندازى، دین مردم را بربایند، مبادا در دام آنان بیفتند و شبههاى در دلشان ایجاد شود و اعتقاداتشان را از بین ببرد. خوب است بعد از هر نماز سه مرتبه بگویند :
«یَا اللهُ یَا رَحمنُ یَا رَحِیم یَا مُقَلِّبَ القُلُوب ثَبِّت قَلبِى عَلى دینِک وَ اکْفِنِى یِا قَاضِى الحاجَات وَ یَا کَافِى المُهِمّات اِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَىءٍ قَدِیر»
این را هم بدانید که محبّت واقعى اهل بیت، موجب حرکت انسان مىشود و اگر شخص، دنبال گناه نرود، همان محبّت، او را در راه طلب مىاندازد. این دو حکایت را از داستانهاى شگفت بخوانید :
لاشه مردار و جیفه دنیا
از آقاى سید رضا موسوى قندهارى که سیدى فاضل و متقى بود، چنین نقل شده است که فرمود: سلطان محمّد، دایى ایشان شغلش خیاطى و تهیدست و پریشان حال بود. روزى او را بشّاش و خندان یافتم. پرسیدم: چطور است امروز شما را شاد مىبینم؟
فرمود: آرام باش که مىخواهم از شادى بمیرم. دیشب از جهت برهنگى بچههایم و نزدیکى ایام عید و پریشانى و فلاکت خودم گریه زیادى کردم و به مولا امیرالمؤمنین علیه السلام خطاب کردم آقا! تو شاه مردانى و سخى روزگارى، گرفتارىهاى مرا مىبینى. چون خوابیدم، دیدم که از دروازه عیدگاه قندهار بیرون رفتم، باغى بزرگ دیدم که قلعهاش از طلا و نقره بود. درى داشت که چندین نفر نزد آن ایستاده بودند. نزدیک آنها رفتم و پرسیدم این باغ کیست؟ گفتند: از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام است. التماس کردم که بگذارند داخل شده و به حضور آن حضرت رسم. گفتند: فعلا رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله تشریف دارند. بعد اجازه دادند. به خود گفتم: اول خدمت رسول خدا مىرسم و از ایشان سفارشى مىگیرم. چون به خدمتش رسیدم از پریشانى خود شکایت کردم.
فرمود: پیش آقاى خود اباالحسن علیه السلام برو. عرض کردم: حوالهاى مرحمت فرمایید. حضرت خطى به من دادند. دو نفر را هم همراهم فرستادند. چون خدمت حضرت اباالحسن علیه السلام رسیدم، فرمود: سلطان محمّد کجا بودى؟ گفتم: از پریشانى روزگار به شما پناه آوردهام و حواله از رسول خدا دارم. پس آن حضرت حواله را گرفت و خواند و به من نظر تندى فرمود و بازویم را به فشار گرفت و نزد دیوار باغ آورد. اشاره فرمود، شکافته شد، دالانى تاریک و طولانى نمایان شد و مرا همراه برد و سخت ترسناک شدم. اشاره دیگرى کرد، روشنایى ظاهر شد، پس درى نمایان شد و بوى گندى به مشامم رسید. به شدت به من فرمود: داخل شو و هر چه مىخواهى بردار. داخل شدم، دیدم خرابهاى است پر از لاشه مردار. حضرت به تندى فرمود: زود بردار. (لاشه خورهاى زیادى آنجا بود) از ترس مولا دست دراز کردم، پاى قورباغه مردهاى به دستم آمد، برداشتم. فرمود: برداشتى؟ عرض کردم: بلى. فرمود: بیا.
در برگشتن، دالان روشن بود. در وسط دالان دو دیگ پر آب روى اجاق خاموش مانده بود. فرمود: سلطان محمّد! چیزى که به دست دارى در آب بزن و بیرون آور! چون آن را در آب زدم، دیدم طلا شده است.
حضرت به من نگریست لکن خشمش اندک بود، فرمود: سلطان محمّد! براى تو صلاح نیست. محبّت مرا مىخواهى یا این طلا را؟ عرض کردم: محبت شما را. فرمود: پس آن را در خرابه انداز! به مجرد انداختن، از خواب بیدار شدم، بوى خوشى به مشامم رسید. تا صبح از خوشحالى گریه مىکردم و شکر خدا را نمودم که محبّت آقا را پذیرفتم. آقا سید رضا فرمود : پس از این واقعه، اضطرار دنیوى سلطان محمّد برطرف شد و وضع فرزندانش مرتب گردید.[3]
چاقو را به صاحبش مىرساند
مرحوم استاد احمد امین در کتاب «التکامل فى الاسلام» نقل کرده است: دو نفر مأمور پست، تهران را به منظور زیارت قبر حضرت سیدالشهدا علیه السلام ترک کردند و چون دولت اجازه مسافرت به عتبات مقدسه را به کسى نمىداد، ناچار از راه قاچاق رفتند. در بیابان شورهزارى گرفتار شدند و به قدرى تشنگى بر آنها فشار آورد که یکى از آنها از تشنگى مُرد و دیگرى سخت به زحمت افتاد و بالأخره خودش را به تهران رسانید. پس از مدّتى آن دوست و همکار و همسفر خود را در خواب دید که در باغ زیبایى با کمال راحتى به سر مىبرد. از حال او پرسید. پاسخ داد خدا را سپاسگزارم کاملاً راحتم ولى عقربى همه روزه پیش من مىآید و انگشت ابهام پاى مرا نیش مىزند و به قدرى مرا رنج مىدهد که نزدیک است جان بدهم.
به من خبر دادهاند که این ناراحتى براى این است که روزى در خانه فلان دوستم مهمان بودم و ضمن اینکه با دوستم باقلا مىخوردم، چاقوى کوچکى از خانه او سرقت کردم و آن را در گوشه سمت چپ، در فلان نقطه خانهام پنهان ساختهام. از تو انتظار دارم که به خانهام بروى و سلام مرا به همسرم برسانى و از قول من به او بگویى که چاقو را به تو بدهد و به صاحبش برگردانى و از او براى من بخشش بخواهى، شاید خداوند از خطاى من بگذرد. این شخص گوید من طبق خوابى که دیده بودم عمل نمودم، مرتبه دیگر دوستم را در خواب دیدم که در کمال خوشى و راحتى است و از من سپاسگزارى نمود.[4]
[1] ـ مشکاه الأنوار فی غرر الأخبار، 325.
[2] ـ نهج الفصاحه، 603.
[3] ـ داستانهاى شگفت، شماره 98.
[4] ـ داستانهاى شگفت، شماره 102.