سوره انعام آیه ۸۰ تا ۸۲ | جلسه ۵۲ | ۴ رمضان ۱۴۳۵
کسانى هم که به ظاهر مسلمان و مؤمن هستند، از بت پرستى در امان نیستند، البتّه نه به آن جلوه و شدّت، ولى آن که عاشق پول است و محبّت آن تمام قلبش را فرا گرفته، در واقع مشرک است. چنین کسى حتّى در حال نماز هم به پول فکر مىکند. نماز و روزه و عبادت براى او بىفایده نیست، امّا باید بداند که آلوده شرک خفى است و باید از خدا بخواهد که از آن پاک شود.
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیات ۸۰ تا ۸۲ جلسه ۵۲ | چهارشنبه ۱۳۹۳/۰۴/۱۱ | ۴ رمضان ۱۴۳۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أ تُحاجُّونّی فِی اللهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أخافُ ما تُشْرِکُونَ بِهِ اِلّا أنْ یَشاءَ رَبّی شَیْئآ وَسِعَ رَبّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْمآ أ فَلا تَتَذَکَّرُونَ
و قوم او با او به جدل پرداختند. گفت: آیا درباره خداوند با من جدل مىکنید و حال آن که او مرا هدایت کرده است؟ و من از آنچه شما شریک او قرار مىدهید نمىترسم، مگر آن که پروردگارم چیزى بخواهد. وسعت علم پروردگار من همه چیز را در بر گرفته است. آیا متذکّر نمىشوید؟(80)
وَ کَیْفَ أخافُ ما أشْرَکْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أنَّکُمْ أشْرَکْتُمْ بِاللهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطانآ فَأیُّ الْفَریقَیْنِ أحَقُّ بِالاْمْنِ اِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ
چگونه از آنچه شریک او مىگردانید بترسم در حالى که شما نمىترسید از این که چیزى را شریک خدا قرار دادهاید که دلیلى درباره آن بر شما نازل نکرده است. پس کدامیک از دو گروه به ایمنى سزاوارتر است؛ اگر مىدانید؟(81)
الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا اِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الاْمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ
آنان که ایمان آوردند و ایمان خود را به ظلم نیالودند، ایمنى فقط براى آنهاست و آنان هدایت یافتگانند.(82)
وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ؛ «محاجّه» یعنى دلیل آوردن دو طرف براى اثبات موضوعى که بر سر آن مناقشه دارند. حضرت ابراهیم ابتدا با ستاره پرستان، ماه پرستان، خورشید پرستان و نیز بت پرستان و حتّى خود نمرود، جدا جدا محاجّه کرد و متناسب با عقل و فهم آنان، برایشان دلیل آورد؛ افول و غروب ستاره و ماه و خورشید را به رُخشان کشید و فرمود آنچه افول مىکند سزاوار دوست داشتن و پرستیدن نیست. به بت پرستان فرمود: بتها هیچ سود و زیانى براى شما ندارند و به نمرود گفت: اگر تو به راستى خدا هستى، خورشید را از مغرب بیرون آور.
مشرکان نیز در مقابل با او محاجّه کرده، با تهدید به او گفتند: اگر دست از دشمنى با خدایان ما بر ندارى، به نفرین و خشم آنان گرفتار مىشوى.
قالَ أ تُحاجُّونّی فِی اللهِ وَ قَدْ هَدانِ؛ مشرکان، «الله» جلّ جلاله را به عنوان خالق آسمانها و زمین قبول داشتند، امّا ربوبیت او را انکار کرده، بتها را ربّ خود مىدانستند؛ از این رو جناب ابراهیم به آنها فرمود: آیا درباره «الله» که او را مىشناسید با من محاجّه مىکنید؟ اگر او ربّ نیست، چگونه مرا هدایت کرده است؟ آیا بتها یا نمرود مىتوانند راه راست را به من نشان دهند؟ این اثر ربوبیت پروردگار است که ابراهیم را هدایت مىکند و او با قوم خود، با دلیلهاى روشن به محاجّه مىپردازد و به آنان خاطرنشان مىکند که آنچه افول مىکند و سود و زیانى ندارد، قابل پرستش نیست.
وَ لا أخافُ ما تُشْرِکُونَ بِهِ؛ جناب ابراهیم فرمود: من هیچ ترسى از آنچه شما شریک خدا گرداندهاید ندارم؛ نه از بتهاى شما مىترسم؛ نه از خداى بزرگ شما، نمرود و نه از ماه و ستاره و خورشید؛ چراکه ضارّ و نافع را فقط خدا مىدانم؛ هر خیرى از او است و هر شرّى، در کُنه خود خیرى از سوى او نهفته دارد.
اِلّا أنْ یَشاءَ رَبّی شَیْئآ؛ در راه انجام تکلیف و ابلاغ رسالت پروردگار، هر شرّى که مشرکان براى انسان بخواهند، جز با خواست خدا به او نمىرسد و هر چه او بخواهد، خیر است، حتّى اگر مثل صحنهى کربلا یا مثل آنچه براى رسول خدا و دیگر ائمه اطهار علیهم السلام پیش آمد، باشد. امام صادق علیه السلام به عنوان بصرى فرمود: هر گاه بندهاى امور خود را به خداوند واگذارد و بفهمد که با عقل و تدبیر خود نمىتواند امور خود را آن طور که باید، اداره کند، گرفتارىهاى دنیا و مصائب آن بر او گوارا مىگردد.
وَسِعَ رَبّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْمآ؛ وسعت علم پروردگار، همه چیز را فراگرفته است و او بر تمام عالم احاطه دارد؛ چراکه خود خالق آنهاست؛ وجود آنها از او است و علم او از وجودش جدا نیست. آن که قرار است ربّ و مدبّر انسان باشد، باید بر همه چیز از جمله بر خودش احاطه داشته باشد. آیا بتها و خورشید و ماه چنین احاطهاى دارند؟ آیا نمرود از درون بدن خود آگاه است؟ اگر بیمار شد، مىتواند خود را شفا دهد؟
أ فَلا تَتَذَکَّرُونَ؛ آیا کمى در خود فرو نمىروید و اندیشه نمىکنید تا پند گیرید؟ خداى تعالى فطرت اولیه همه را بر توحید خود قرار داده است. هر کس به خود رجوع کند، نشانههاى یکتایى و قدرت او را خواهد یافت. کتابهاى آسمانى و سخنان پیامبران، یادآور همان چیزى است که درون انسان وجود دارد و آنان انسانها را به فطرت خود رجوع مىدهند.
(لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزیلٌ مِنْ حَکیمٍ حَمیدٍ )[1]
«هیچ باطلى از پیش رو و پشت سر به سویش نمىآید. فرستاده شده از حکیمى ستوده است.»
وَ کَیْفَ أخافُ ما أشْرَکْتُمْ؛ جناب ابراهیم فرمود: چرا من باید از شریکانى که شما براى خدا قرار دادهاید، بترسم؟ آیا باید از خورشید و ماه و سنگ بترسم یا از نمرود؟ در حالى که خداوند نگهدار من است. به راستى مگر جز این بود که او را در آتش انداختند و خدا آتش را برایش گلستان کرد؟
(قُلْنا یا نارُ کُونی بَرْدآ وَ سَلامآ عَلى اِبْراهیمَ )[2]
«گفتیم اى آتش سرد و بىگزند باش براى ابراهیم.»
در تفسیر است که چون خطاب آمد: (یا نارُ کُونی بَرْدآ ) جناب ابراهیم از شدّت سرما به خود لرزید و بعد از آن خطاب (وَ سَلامآ) به آتش رسید و بىگزند شد بر ابراهیم.
نمرود این صحنه را مىدید و با آن که زنگارهاى منیّت، فطرتش را پوشانده بود، کمى به خود آمد و در خویش تأملى کرد و گفت: «اگر کسى مىخواهد خدایى انتخاب کند، خداى ابراهیم را برگزیند». امّا طولى نکشید که از فطرت خویش بازگشت. از آن سو، جناب ابراهیم، حتّى آن زمان که آتش عظیم را برایش به پا کردند، نترسید.
وَ لا تَخافُونَ أنَّکُمْ أشْرَکْتُمْ بِاللهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطانآ؛ حضرت ابراهیم به قومش گفت: آیا شما از این که براى خدا شریک قرار مىدهید، از او نمىترسید، در حالى که هیچ دلیلى از سوى او بر شما نازل نشده است و این کار را به دستور پیامبرى انجام ندادهاید.
فَأیُّ الْفَریقَیْنِ أحَقُّ بِالاْمْنِ؛ از میان ما دو گروه، کدامیک به ایمنى از خشم خدا سزاوارتریم؟ منظور از «فریقین» (دو گروه) مؤمنان و مشرکانى هستند که تا روز قیامت مىآیند و مىروند، و مشرک اعم از همهى کسانى است که بت مىپرستند یا مال یا مقام یا شخص و یا هر چیز دیگرى جز خدا.
«امن» یعنى آرامش خاطر و اطمینان قلب. مقام امن، مخصوص اولیاى خداست؛
(ألا اِنَّ أوْلِیاءَ اللهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ )[3]
«آگاه باشید که دوستان خدا نه ترسى دارند و نه اندوهگین مىشوند.»
اولیاى خدا نه اندوه گذشته را دارند و نه بیم آینده را؛ نه از نظر دنیا و نه از نظر آخرت؛ چراکه مىدانند خداوند همه کارهى آنان و مالک بهشت و دوزخ است و بر بندگانش از همه مهربانتر است. چنین کسى قهرآ عاشق خداى تعالى است و جز او محبوبى ندارد. زبان حالش چنین است: اگر مرا بسوزانى یا نعمت دهى، دوستت دارم، حتّى اگر در آتشم اندازى، به اهل دوزخ خواهم گفت که من پروردگارم را دوست مىدارم.
اِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛ آنها که علم معنوى و دانش درونشان بیشتر است و کمتر گرفتار تاریکى درون هستند، این مطالب را بهتر مىفهمند.
الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا اِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ؛ آنان که به خدا ایمان آورده، راه فطرت را پى گرفتند، مىفهمند که هیچ کارهاند و مرگ و زندگى؛ بیمارى و شفا؛ سیرى و گرسنگى و… همه دست خداست.
بشر مختار است که خوب باشد یا بد؛ مؤمن باشد یا کافر، ولى اگر ایمان را پذیرفت، باید مدبّریت پروردگار را بپذیرد؛ به یکتایى و بىهمتایى او تن دهد و بداند مؤثر مطلق فقط او است. اگر بعد از پذیرش ایمان، آن را به ظلم آلوده نکند، ایمنى و امنیت خواهد داشت و هدایت مىیابد.
اولین و مهمترین مصداق ظلم، شرک به خداست؛
(یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللهِ اِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ[4] )[5]
«اى پسرم! به خدا شرک مورز که شرک، ستمى بزرگ است.»
بت پرستى همیشه و در همه جا بوده است؛ هنوز هم بسیارند کسانى که در کشورهاى مختلف از جمله هند و چین و ژاپن که به غیر خداوند اعتقاد دارند.
کسانى هم که به ظاهر مسلمان و مؤمن هستند، از بت پرستى در امان نیستند، البتّه نه به آن جلوه و شدّت، ولى آن که عاشق پول است و محبّت آن تمام قلبش را فرا گرفته، در واقع مشرک است. چنین کسى حتّى در حال نماز هم به پول فکر مىکند. نماز و روزه و عبادت براى او بىفایده نیست، امّا باید بداند که آلوده شرک خفى است و باید از خدا بخواهد که از آن پاک شود.
این شرک خفى است که انسان گمان مىکند پول حلّال همهى مشکلات است و تا نباشد هیچ کارى انجام نمىشود؛ یا هنگامى که خانه و ماشین و شغل مهمّى نداشته باشد، همسر خوبى نصیبش نمىشود؛ یا مىگوید اگر زن گرفتم، نان و آب و خرجش را از کجا بیاورم؟
حکایتهاى بسیارى و تجربههاى فراوانى وجود دارد که خداوند بدون پول، کارها را به انجام رسانده و همسران خوب نصیب کرده است. همان خدایى که از زمان نطفگى رزق بندگانش را داده، بعد از ازدواج هم مىدهد. همان طور که خداوند از راه دارو، شفا مىدهد، از راه صدقه و دعا و قرآن هم شفا مىدهد. مگر آیت الله نخودکى نبود که با یک انجیر، مرضهاى مختلف را شفا مىداد؟
یکى دیگر از مصادیق ظلم، گناه است. روایتهاى مختلفى در این باره وجود دارد.
حکایت
در این جا به احترام شهید آیت الله دستغیب این دو حکایت را که حاوى مطالب آموزنده است، از کتاب داستانهای شگفت مىآوریم :
سید جلیل جناب آقاى ذوالنور (معمار) که نزد اهل ایمان، به تقوا و سداد معروف است، نقل نمود شبى در عالم رؤیا بستانى بس وسیع و قصرى با شکوه دیدم. از دربان اذن گرفتم و وارد شدم. دستگاه سلطنتى دیدم. همین طور که تفرّج مى کردم و از بزرگى دستگاه در شگفت بودم، به قسمت بنگاه آن رسیدم که آبها از اطرافش در جریان و درختهاى یاس سر در هم پیچیده، بوى مست کننده آنها را استشمام مىکردم. زیر سایه آنها تخت سلطنتى گذاشته به انواع زینتها مزیّن و مفرّش بود و بالاى آن، جناب آقاى شیخ محمد قاسم طلاقت (واعظ) را دیدم که با نهایت عزّت و جلال نشسته است. از دربان پرسیدم که این دستگاه متعلق به کیست؟ گفتند: به آقاى طلاقت که بر کرسى سلطنتى نشسته.
اذن حضور گرفته بر او وارد شدم و پس از انجام تشریفات زیادى گفتم: آقاى طلاقت من با شما رفاقت داشتم و از حالات شما با خبر بودم، چه شده که خداوند به شما چنین مقامى عنایت فرموده است؟
در جواب گفت: چنین است که مى گویى. من عملى نداشتم که مرا به چنین مقامى رساند لکن در اثر اینکه جوانى داشتم، هجده ساله، به فاصله 24 ساعت مرضى در گلویش پیدا شد و از دنیا رفت، خداوند کریم در برابر این مصیبت، چنین مقامى به من داد.
آقاى ذوالنور گفت من از مرگ فرزند آقاى طلاقت بىخبر بودم. خواستم ایشان را ملاقات نمایم و خواب خود را برایش بگویم، گفتم شاید فرزندش نمرده باشد و خواب را تعبیر دیگرى باشد، از ایشان نپرسیدم بلکه از یک نفر اهل علم که با ایشان رفاقت داشت از حال فرزندش پرسش کردم، گفت: بلى چندى قبل پسر هجده ساله ایشان به فاصله 24 ساعت ازکَفَش رفت.
در باب اجرها و پاداشهاى الهى در مورد مرگ اولاد خصوصآ پسر، روایات و داستانهایى است که در اوایل کتاب «لئالى الاخبار» مرحوم تویسرکانى نقل کرده است و براى مزید اطلاع به کتاب «مسکن الفواد فى موت الاحبه والاولاد» تاءلیف شهید ثانى مراجعه شود و در اینجا به نقل یک روایت اکتفا مى شود :
حضرت صادق علیه السلام مى فرماید: «اجر مومن از مردن فرزندش، بهشت است؛ صبر کند یا نکند».
با اینکه اجر در هر مصیبت و بلایى موقوف بر صبر آن است، مگر در موت اولاد هرچند نتواند صبر کند، اجرش ثابت است.
رویاى صادقانه
مومن متّقى «ملا على کازرونى» ساکن کویت که یکى از نیکان بود و خوابهاى صحیح و مکاشفات درستى داشت و در سفر حج ملاقات و مصاحبت او نصیب بنده شده بود، نقل کرد که شبى در عالم رویا بستان وسیعى که چشم، آخرش را نمىدید مشاهده کردم و در وسط آن قصر باشکوه و عظمتى دیدم و در حیرت بودم که از آن کیست، از یکى از دربانان پرسیدم، گفت: این قصر متعلق به «حبیب نجار شیرازى» است.
من او را مىشناختم و با او رفاقت داشتم و در آن حال، غبطه مقام او را مىخوردم. پس ناگاه صاعقهاى از آسمان بر آن افتاد و یک مرتبه تمام آن قصر و بستان آتش گرفت و از بین رفت؛ مثل اینکه نبود. از وحشت و شدت هول آن منظره، بیدار شدم. دانستم که گناهى از او سر زده که موجب محو مقام او شده است.
فردا به ملاقاتش رفتم و گفتم شب گذشته چه عملى از تو سر زده؟ گفت هیچ. او را قسم دادم و گفتم رازى است که باید کشف شود، گفت شب گذشته در فلان ساعت با مادرم گفتگویم شد و بالاخره کار به زدنش کشید. پس خواب خود را برایش نقل کردم و گفتم به مادرت اذیت کردى و چنین مقامى را از دست دادى.
کتک زدن پدر و مادر گناه بسیار بزرگى است و عواقب سختى در پى دارد، همچنین کتک زدن فرزند کوچک. اگر کسى یک سیلى به ظلم به کسى زد، فکر نکند به همین سادگى تمام مىشود، مگر آن که انسان توبه و عذرخواهى کند.
یکى از اقوام ما مىگفت: اوایل انقلاب ما را متهم کردند به این که در خانه سلاح داریم. ما را گرفتند و هر چه خانهمان را گشتند، چیزى پیدا نکردند. در زندان خیلى مرا زدند. به آن که مرا مىزد، گفتم: الهى چلاق شوى!
مدّتى بعد او را دیدم که پاهایش شکسته بود و عصا زیر بغل داشت. گفت: مرا مىشناسى؟ گفتم: نه. گفت: من همانم که تو را کتک مىزدم و دعا کردى چلاق شوم، الان چلاق شدم.
السلام علیک یا ابا محمّد یا حسن بن على ایها المجتبى یابن رسول الله
[1] ـ فصّلت، 42.
[2] ـ انبیا، 69.
[3] ـ یونس، 62.
[4] ـ لقمان، 13.
[5] ـ لقمان، 13.