سوره انعام آیه ۷۶ و ۷۷ | جلسه ۵۰ | ۲ رمضان ۱۴۳۵
احسان کردن به دیگران، آثار بسیار خوبى دارد، گاه شخص گرفتارى در اثر احسانى که به او شده، دعا مى کند و دعایش مستجاب مى شود. بنده همیشه به کسانى که گرفتارى، حاجت یا بیمارى دارند عرض مى کنم که صدقه بدهند. صدقه از همه چیز بهتر است. گاه با یک صدقه، نیاز کسى برطرف مى شود و حتّى اگر دعایى هم نکند، همان توجّهى که مى کند و شاد مى شود، گره از کار انسان باز مى شود.
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیات ۷۶ و ۷۷ جلسه ۵۰ | دوشنبه ۱۳۹۳/۰۴/۰۹ | ۲ رمضان ۱۴۳۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
فَلَمّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأى کَوْکَبآ قالَ هذا رَبّی فَلَمّا أفَلَ قالَ لا أُحِبُّ اْلآفِلینَ
پس هنگامى که شب او را پوشاند، ستاره اى دید؛ گفت: «این پروردگار من است» پس چون غروب کرد، گفت: «من غروب کنندگان را دوست ندارم».(76)
فَلَمّا رَأى الْقَمَرَ بازِغآ قالَ هذا رَبّی فَلَمّا أفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنی رَبّی لاَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّینَ
پس هنگامى که ماه را در حال طلوع دید، گفت: «این پروردگار من است». و چون غروب کرد، گفت : «اگر پروردگار من مرا هدایت نکند، بى شک از گروه گمراهان خواهم شد».(77)
فَلَمّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأى کَوْکَبآ قالَ هذا رَبّی؛ حضرت ابراهیم، شب هنگام نزد ستاره پرستان رفت و چون دید آنان در مقابل ستاره به سجده افتاده اند، گفت: «این پروردگار من است.» امّا هنگامى که چون با دمیدن صبح، زوال ستارگان را مشاهده کرد، فرمود: «من آنچه را که افول مى کند دوست ندارم.»
امّا آیا به راستى حضرت ابراهیم به پرستش ستارگان پرداخت؟
مأمون از امام رضا علیه السلام پرسید: چگونه حضرت ابراهیم به ستاره و ماه و خورشید سجده کرد، در حالى که شما قائل به عصمت پیامبران هستید؟ امام رضا علیه السلام فرمود : جناب ابراهیم به حالت استفهام فرمود: «هذا رَبّی» یعنى آیا این پروردگار من است؟
حضرت ابراهیم در واقع مى خواست به آنان بفهماند که آنچه افول مى کند، حادث است و تحت تأثیر و تدبیر دیگرى قرار دارد. گذشته از این، خدا باید همیشه حاضر باشد و بتوان در هر لحظه با او ارتباط برقرار کرد، نه آنکه ساعتى باشد و ساعتى بعد غروب کند.
در آیه قبل خداوند فرمود: «ما ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم». نشان دادن، در اینجا به معناى فهماندن است؛ یعنى او با چشم دل دید که زمین و آسمان و آنچه در آنهاست، مالک و مَلِکى دارند که خالق و ربّ آنهاست؛ فهمید که آسمان ها و زمین، ملکوتى دارند؛ یعنى قدرتى بر آنها حاکم است که هم خلقشان کرده، هم تدبیرشان مى کند و هم پرورششان مى دهد. کسى که ملکوت آسمان ها و زمین را مشاهده مى کند، دیگر هرگز به پرستش غیر خدا نمى پردازد و ماه و ستاره و خورشید را ربّ خود نمى گیرد.
فَلَمّا أفَلَ قالَ لا أُحِبُّ اْلآفِلینَ؛ آنچه پنهان مى شود، نمى تواند خدا باشد. شاید سؤال شود که خداى یکتایى را که ما مى پرستیم نیز پنهان است. امّا این چنین نیست؛ او کاملا ظاهر است، امّا در عین ظهورش، باطن است؛ (هُوَ الاْوَّلُ وَ اْلآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ )[1] قدرت، فعل، اسما و صفات او تمام عالم را پر کرده است. در واقع ما از او در حجاب هستیم و طلب و همّت دیدن و فهمیدن او را نداریم که اگر کسى داشته باشد، خداوند به او مى فهماند. البتّه فطرت و عقل بشر به طور کلّى وجود خدا را درک مى کند و مى فهمد که این عالم نمى تواند بدون خالق و مدبّرى دانا و توانا باشد. امّا اگر کسى در راه طلب افتد، بیش از این ها درباره پروردگار عالم مى فهمد.
اراده ى خداى تعالى «کُن فَیکون» است و لحظه اى ارتباطش با بندگانش قطع نمى شود؛ «هو معکم». با رعایت تقوا و استقامت در طلب، مى توان او را شناخت و به او نزدیک شد. در راه این طلب، ابتدا باید محبّت دنیا را از دل بیرون کرد؛ یعنى نمى توان گفت: هم خدا را مى خواهم و هم دوست دارم از همه پولدارتر یا مشهورتر باشم. البتّه اگر خدا رزق فراوان داد یا اسباب شهرت را فراهم آورد، لازم نیست پول ها را در دریا بریزد یا خود را بدنام کند، امّا اگر رزقش تنگ شد یا کسى تحویلش نگرفت، غصه نمى خورد. طالب واقعى پروردگار، محبّت خانه و ماشین و همسر و فرزند به طور مستقل در دلش نیست؛ یعنى اگر خدا به او این نعمت ها را داد، شکرگزارى مى کند و مراقب آنهاست و اگر هم نداد یا داد و گرفت، از غصه خود را نمى کشد.
اگر کسى چنین باشد، به لطف خداى تعالى «موحد» گشته است؛ یعنى بر اثر خواستن، خداوند او را در عالم ملکوت وارد کرده و به «فهم» رسانده است. فهم، چیزى بیرون از خود انسان نیست؛ باید با خواستن از خدا، آن را ظاهر کرد. همه چیز، حتّى بهشت و جهنّم درون خود انسان است. خداى تعالى مى فرماید :
(وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَهٌ بِالْکافِرینَ )[2]
«جهنّم کافران را احاطه کرده است.»
امیرالمؤمنین مى فرماید :
أ تَزْعَمُ أنَّکَ جِرْمٌ صَغیر وَ فِیکَ انْطَوَى العَالَمُ الأکبَر
تو پندارى همین جرم صغیرى جهانى در نهادت هست پنهان
عالم اکبر؛ یعنى دنیا و آخرت. همه ى انسان ها، عالم اکبر درون خود دارند و این یک چیز کوچک نیست؛ این سخنان برف انبارى نیست؛
«مَنْ عَرَفَ نَفْسَه فَقَد عَرَفَ رَبَّه»
«هر کس خود را بشناسد، پردگارش را شناخته است.»
آن که طالب است، پى مى گیرد و مى فهمد، امّا آن که طلبى ندارد، یا اعتنا نمى کند و یا انکار مى کند. معناى طلب داشتن، منزوى شدن و گوشه نشینى گزیدن نیست. شخص طالب باید آنچه دستور شرع است، مو به مو انجام دهد و هر اتفاق خوب و بدى را از خدا ببیند و بداند در پس هر پیش آمد بدى، خیرى برایش نهفته است؛ یعنى اگر کسى تهمتش زد؛ بدگوئیش کرد؛ دشنامش داد، همه را از خدا ببیند و براى خود خوب بداند؛ زیرا براى او این اتفاقات وسیله اى است تا به هدفش نزدیک شود و با بردبارى در مقابل آنها، امید است خداوند آن فهم را برایش ظاهر سازد.
جناب ابراهیم فرمود: «لا أُحِبُّ اْلآفِلینَ» حیف است انسان همه چیز خود را بدهد و پول پرست یا شهرت پرست یا جمال پرست شود. همه ى این ها افول مى کند. آن که این همه دوستش مى دارى، اگر مرضى بگیرد، چنان زشت مى شود که دیگر نمى توانى نگاهش کنى. این به خاطر آن است که اشتباه کردى؛ جمال، این که تو فکر کردى نیست؛ جمال چیزى درونى است، نه ظاهرى. کسى که در صورت گیر افتاده، باید از خدا بخواهد تا از این مرحله بگذرد. خداى تعالى صورت نیست، او جمیل است، امّا صورت ندارد. آن جمال را باید درک کرد؛ یعنى از درون باید آن را شناخت و دید. پس فقط آنچه ماندنى و پایدار است، سزاوار دوست داشتن است، نه آنچه افول مى کند و از بین مى رود.
فَلَمّا رَأى الْقَمَرَ بازِغآ؛ وقتى که از اول ماه، چند شب بگذرد و روشنایى آن بیشتر شود، آن را «قمر» مى نامند. «بازغ» از «بزغ» به معناى طلوع است. جناب ابراهیم، بعد از ستاره پرستان، به محاجّه با ماه پرستان پرداخت. ابتدا به فرموده امام رضا علیه السلام پرسید: آیا این پروردگار من است؟ سپس در کنار آنان مقابل ماه ایستاد، امّا هرگز قصدش این نبود که ماه را خداى خود برگزیند.
قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنی رَبّی لاَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّینَ؛ جناب ابراهیم فرمود: «اگر ربّ من مرا هدایت نکند، از گمراهان خواهم شد.» معلوم مى شود که ربّ واقعى ابراهیم، نه ماه بود و نه ستاره، بلکه او خداى یکتا را که ربّ همه ى عالم است مى پرستید.
شاید سؤال شود که چگونه ابراهیم که ملکوت آسمان ها و زمین را دیده است، در اینجا مى گوید: «اگر خداى من مرا هدایت نکند» اگر ملکوت را دیده، دیگر چه نیازى به هدایت شدن دارد؟
جواب این است که هدایت مراتب مختلفى دارد و همه ى افراد بشر، لحظه به لحظه محتاج هدایت پروردگارند؛ از همین رو رسول خدا صلّى الله علیه وآله همیشه مى گفت: «الهى لا تکلنى الى نفسى طرفه عین ابدا» خداى تعالى به هیچ کس حتّى به پیامبران و اولیایش احتیاجى ندارد، بلکه ایشان محتاج خداوندند. امیرالمؤمنین در مناجات خود به پروردگار عرض مى کند :
«الهى انت العالم و انا الجاهل و هل یرحم الجاهل الا العالم»
«خدایا تو دانایى و من نادانم و جز عالم چه کسى به نادان رحم مى کند؟»
به خاطر همین نیاز است که رسول خدا و ائمه اطهار علیهم السلام هر روز بارها و بارها سر به سجده مى گذاشتند و پروردگار یکتا را تسبیح و ستایش مى کردند.
هر کس به گونه اى محتاج هدایت پروردگار است. علما و بزرگان دین، اگر هدایت پروردگار شامل حالشان نشود، وقتى چند نفر آمدند و دستشان را بوسیدند و اظهار محبّت کردند، باد مى کنند و دچار تکبّر و غرور مى شوند. اگر یکى هم پیدا شد و اعتنایشان نکرد، با او بد مى شوند و کینه اش را به دل مى گیرند. این در حالى است که سیره رسول خدا صلّى الله علیه وآله این بود که همچون بندگان روى زمین مى نشست؛ بر الاغ سوار مى شد و با مساکین غذا مى خورد. امیرالمؤمنین در زمان خلافت، با لباس کهنه و کفش هاى وصله دار میان مردم رفت و آمد مى کرد.
هنگامى که به طرف بصره آهنگ نمود، به ربذه نزول اجلال کرد، دنباله حاجیان گرد آمدند تا بیانات الهى آن ذات با برکات را استماع نمایند. على علیه السلام آن هنگام در میان خیمه خود بود.
ابن عباس گوید وارد خیمه آن جناب شده، دیدم مشغول وصله زدن کفش خود است. عرض کردم: ما به اصلاح کار خود نیازمندتریم از آنچه هم اکنون بدان پرداخته اى. على علیه السلام پاسخ مرا نداده و همچنان به کار خود مشغول بود. پس از آنکه از وصله زدن آسوده شد، هر دو جفت کفشش را در برابر من افکنده، فرمود: بهاى این جفت کفش چقدر است؟
عرض کردم: ارزشى ندارد. فرمود: در عین حال چقدر مى ارزد؟ عرض کردم: نیم درهم. فرمود: به خدا قسم این جفت کفش ارزشش نزد من بیشتر از خلافت بر شماست، مگر در صورتى که بتوانم حقّى را بپا دارم یا باطلى را از بین ببرم.[3]
این بدان معنا نیست که مردم یا هدایت مردم براى على علیه السلام اهمیّت نداشته باشد؛ ایشان نور حق تعالى را با همه ى موجودات مشاهده مى کرد و همه ى مردم را به دیده ى احترام مى نگریست و هرگز به کسى بى اعتنایى نمى کرد، چه خواسته مؤمن و دوست حضرت باشند، امّا به خاطر آن که همواره متوجّه خداى تعالى بود، پول و مقام و خضوع دیگران برایش اهمیتى نداشت و در قلبش جایى براى این چیزها نبود، که اگر بود، دیگر نمى توانست حق را بر پا کند و جلوى باطل را بگیرد.
حکایت ، مراعات حال همسایه
در تذکره الخواص از ابن ابی الدنیا نقل شده که مردی حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم را در خواب دیده و ایشان به او فرمودند برو و به فلان مجوسی بگو آن دعا مستجاب شد. از خواب بیدار شد ولی از رفتن خودداری کرد. مجوسی مردی ثروتمند بود. مرتبه دوم باز در خواب دید که همان سخن را به او فرمودند، باز هم نرفت. مرتبه سوم در خواب فرمودند: برو به آن مرد مجوسی بگو خداوند آن دعا را مستجاب کرد. فردای آن شب پیش او رفت و گفت: من فرستاده رسول خدا و پیک او هستم. به من فرموده به تو بگویم: آن دعا مستجاب شده.
مجوسی گفت: مرا می شناسی و دین و مسلکی را که دارم می دانی؟ جواب داد: بلی. گفت: من منکر دین اسلام و پیغمبری حضرت محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده ام تا همین ساعت، ولی الان می گویم:«أشهد أن لا اله الّا الله وحده لا شریک له و أشهد أنّ محمدّاً عبده و رسوله».
پس از آن تمام خانواده خود را خواست و گفت: تاکنون گمراه بودم، ولی اینک هدایت شده و نجات یافته ام. هرکس از بستگان من مسلمان شود، آن چه از اموالم در دست اوست همان طور در اختیارش باشد و هرکه امتناع ورزد دست از اموال من بشوید. تمام بستگان او اسلام آوردند، دختری داشت که او به پسر خود تزویج کرده بود. بین آنها جدایی انداخت. به من گفت: می دانی آن دعا چه بود؟ گفتم: به خدا سوگند من هم اکنون می خواستم از تو بپرسم.
مجوسی تازه مسلمان گفت: هنگامی که دخترم را به پسرم تزویج کردم، ولیمه مفصلی تهیه نمودم و تمام دوستان را به آن دعوت کردم. در همسایگی ماخانواده شریفی از سادات بودند که بضاعتی نداشتند.
به غلامانم دستور دادم حصیری در وسط خانه پهن کردند و من بر روی آن نشستم در آن میان شنیدم صدای یکی از دختران علویه ای که همسایه ما بود بلند شد و اینطور به مادرش می گفت:
مادر جان بوی خوش غذای این مجوسی ما را ناراحت کرده. همین که سخن را شنیدم بدون درنگ حرکت کرده و مقدار زیادی غذا و لباس و پول برای همۀ آنها فرستادم. چشم فرزندان علوی که به آن غذا و لباس ها افتاد بسیار شادمان و مسرور گردیدند. همان دخترک به دیگران گفت: قسم به خدا به این غذا دست دراز نمی کنم مگر این که اول صاحبش را دعا نماییم.
آنگاه دست های خود را بلند نمود و گفت: خداوندا! این مرد را با جدّمان پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم محشور گردان و بقیه آمین گفتند: آن دعایی که حضرت به تو فرمود به من اطلاع دهی از مستجاب شدنش همین دعای کودکان سادات بود.
( پند تاریخ، جلد 1، صفحه 165 و 166 به نقل از شجره طوبی، ص 15.)
احسان کردن به دیگران، آثار بسیار خوبى دارد، گاه شخص گرفتارى در اثر احسانى که به او شده، دعا مى کند و دعایش مستجاب مى شود. بنده همیشه به کسانى که گرفتارى، حاجت یا بیمارى دارند عرض مى کنم که صدقه بدهند. صدقه از همه چیز بهتر است. گاه با یک صدقه، نیاز کسى برطرف مى شود و حتّى اگر دعایى هم نکند، همان توجّهى که مى کند و شاد مى شود، گره از کار انسان باز مى شود.
السلام علیک یا فاطمه الزهرا سیده النساء العالمین
[1] ـ حدید، 3.
[2] ـ توبه، 49. [3] ـ ارشاد مفید، 1، 247