سوره انعام آیه ۷۴ و ۷۵ | جلسه ۴۹ | ۱ رمضان ۱۴۳۵
کسى که سعى کرده از گناهان دورى کند، مىداند که در عالم دیگر، تا قیامت باقى خواهد ماند و دیگران به او ملحق مىشوند. خوابهاى مردگان و مکاشفات اولیا و اخبار پیامبران و ائمه، همه مؤید این مطلب است و هیچ تردیدى در آن وجود ندارد.
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیات ۷۴ و ۷۵ جلسه ۴۹ | یکشنبه ۱۳۹۳/۰۴/۰۸ | ۱ رمضان ۱۴۳۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
وَ اِذْ قالَ اِبْراهیمُ لاِبیهِ آزَرَ أ تَتَّخِذُ أصْنامآ آلِهَهً اِنّی أراکَ وَ قَوْمَکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ
و هنگامى که ابراهیم به پدرش آزر گفت: آیا بتها را به خدایى برمىگزینى؟(74)
وَ کَذلِکَ نُری اِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الاْرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ
و این گونه ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم تا در زمرهى اهل یقین باشد.(75)
این آیه تا آیه 81 درباره حضرت ابراهیم است. جناب ابراهیم علیه السلام از پیامبران اولوالعزم و صاحب شریعت است که هزار سال بعد از حضرت نوح به پیامبرى مبعوث شد و چهار هزار سال پیش مىزیست. همهى ادیان الهى و حتّى برخى از ادیان غیر الهى، او را به عنوان پیامبر خدا قبول دارند. در قرآن 69 مرتبه، در 25 سوره نام او تکرار شده است و آن حضرت در سلسله اجداد رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله قرار دارد. «تارُخ» پدر جناب ابراهیم، پیش از تولد وى از دنیا رفت. او متدین و یکتاپرست بود، امّا ایمان خود را مخفى مىکرد. پس از او، «آزر» عموى ابراهیم، متکفّل امور او شد. آزر، بتتراش بود و نزد نمرود موقعیت و مقام خاصى داشت.
نمرود، پادشاه بابل، در بین النهرین (منطقهاى میان دجله و فرات) حکومت مىکرد و ادعاى خدایى داشت. کاهنان به او خبر دادند که به زودى کودکى متولد خواهد شد که حکومت تو را در هم مىپیچد. از سوى دیگر، یکى از نزدیکان نمرود نیز در خواب دید که ستارهاى بسیار درخشان در آسمان پدیدار گشت و نورش بر ماه و خورشید غلبه کرد. معبّران، خواب او را این گونه تعبیر کردند که به زودى کودکى متولد مىشود که دستگاه نمرود را برمىچیند.
نمرود پس از مشورت با اطرافیان، دستور داد همهى مردان و زنان بابل از هم جدا شوند تا نطفهى آن کودک بسته نشود، امّا این کار نتیجهاى نداد و به نمرود خبر دادند که نطفهى کودک بسته شد. پس از آن دستور داد زنان باردار را زیر نظر بگیرند و هر نوزاد پسرى را فورآ به قتل برسانند، حتّى دستور داد شکم بعضى زنها را پاره کنند تا اگر فرزند پسر در رحم دارند، مانع تولدش شوند. به گواهى تاریخ، نزدیک به صد هزار کودک کشته شدند، امّا ارادهى خداوند مغلوب نگشت و نمرود نتوانست مانع تحقق خواست پروردگار شود.
مادر جناب ابراهیم در حالى بر او باردار بود که هیچ اثر حاملگى در وى مشاهده نمىشد و جز خودش، کسى بر این وضع آگاه نبود. چون زمان وضع حمل فرا رسید، مادر ابراهیم از شهر بیرون رفت و در غارى وارد شد و همان جا طفل خود را به دنیا آورد. مادر، فرزند خود را در پارچهاى پیچید و در آن جا رهایش کرد و درِ غار را سنگ چینى نمود تا کودک از شرّ سربازان نمرود و حیوانات وحشى در امان باشد. او روزى یک بار به ابراهیم سر مىزد و او را شیر مىداد، ولى متوجّه شد که در مواقعى که نیست، کودک انگشت خود را در دهان مىگذارد و به اعجاز الهى از این راه شیر مىنوشد.
طبق بعضى تواریخ، جناب ابراهیم تا سیزده سالگى در غار محصور بود و مادرش اجازه نمىداد از آنجا خارج شود. بعد از آن و به خاطر اصرار بیش از حدّ ابراهیم، مادر اجازه داد که او از غار بیرون آید و بدین ترتیب فصل جدیدى در زندگى حضرت ابراهیم آغاز شد. با خروج از غار، ابتدا آزر او را دید و از سرگذشتش مطّلع شد. مطابق برخى اقوال، مادر ابراهیم بعد از مرگ تارخ، با برادر او آزر ازدواج کرد و چون ابراهیم به شهر آمد او را به وى منتسب ساخت. آزر ابتدا هراسناک شد و تصمیم گرفت براى حفظ موقعیت خود، ابراهیم را نزد نمرود بَرَد تا او دربارهاش تصمیم بگیرد، امّا مادر مانع شده، او را از این کار بازداشت، ولى طولى نکشید که غیرت و شجاعت حضرت ابراهیم، با تربیت الهى خود، بناى مخالفت با بتپرستى را گذاشت و او یک تنه در مقابل بتها و بتپرستان ایستاد.
وَ اِذْ قالَ اِبْراهیمُ لاِبیهِ آزَرَ؛ «أب» در لغت به معناى پدر است و گاه به پدربزرگ هم اطلاق مىشود. در عرب به عمو نیز أب مىگویند و معناى سرپرستى که عهدهدار تربیت و تغذیه کودک است هم از آن گرفته مىشود.
به اتفاق مفسران شیعه و بسیارى از اهل تسنّن، آزر عموى ابراهیم بود، ولى برخى از مفسران سنّى، او را پدر ابراهیم مىدانند، امّا در روایتى از رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله آمده است که تمام پدران من، خداپرست بودند، و این خود دلیل آن است که آزر، عموى ابراهیم بود، نه پدرش.
أ تَتَّخِذُ أصْنامآ آلِهَهً؛ «صنم» به معناى بت است. «آلهه» جمع «اِله» به معناى معبود است. ابراهیم جوان ابتدا با زبان نرم و دلایل روشن با عموى خود صحبت مىکرد و بىفایده بودن پرستش بتها را به او خاطر نشان مىساخت، امّا آزر اعتنایى به حرفهاى او نداشت و حتّى گاهى تهدیدش مىکرد که این سخنان ممکن است دردسرهایى برایت در پى داشته باشد. در آخر شیوهى بیان جناب ابراهیم تغییر کرد و با لحنى سرزنشآمیز به عموى خود فرمود: «آیا بتها را معبود خود قرار دادهاید؟» و صراحتآ به او گفت که من، شما را در گمراهى آشکارى مىبینم. «اِنّی أراکَ وَ قَوْمَکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ»
وَ کَذلِکَ نُری اِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الاْرْضِ؛ خداى تعالى ضمن پیش درآمدى، به مقام جناب ابراهیم اشاره کرده، مىفرماید: «ما ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم».
«نُرى» مضارع استمرارى است یعنى نشان می دهیم. «ملکوت» مبالغه در مُلک، به معناى پادشاهى و فرمانروایى است؛ قدرت حق تعالى بر موجودات را مُلک مىنامند. قدرت، گاهى ظاهرى است؛ مثل آنچه حاکمان و پادشاهان ممالک مختلف دارند، و گاهى باطنى است؛ یعنى سیطرهى حقیقى بر مخلوقات، به طورى که همه چیز آنها، از حیات، مرگ، روزى و تدبیر همهى امورشان دست مَلِک قرار مىگیرد. جز خداى تعالى که هم مالک است و هم مَلِک، احدى صاحب این سیطره نیست.
وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنین؛ «لام» در اینجا تعلیلى است؛ یعنى ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم تا اهل یقین باشد.
ماه رمضان، ماه بندگى خدا و تمرین بر رعایت تقوا و استمرار بر انجام واجبات و ترک محرّمات است. کسى که مقیّد به انجام دستورات شرع است؛ مواظب زبان، گوش، چشم و سایر اعضا و جوارحش است تا گناهى از آنها سر نزند؛ بر نمازهایش مراقبت کامل دارد و اگر از گذشته واجبى از او فوت شده، جبران مىکند؛ به پدر، مادر، همسر و فرزندانش با محبّت و مهربانى رفتار مىکند و در حقّ همسایگان و خویشانش نیکوکار است و همهى این رفتارها را بر مبناى عقیدهاى که به خدا، پیامبر و اهل بیت دارد، انجام مىدهد. بى تردید این عقیده در قلب او گره خورده، از فطرت الهى، که از آن به «عقل» هم تعبیر مىشود، سرچشمه گرفته است و این رفتار را با درون خود مطابق یافته است. اگر گاهى شک و شبهاتى هم برایش پیش آید، با مراجعه به اهل خبره یا کتب معتبر، برطرف مىکند.
عقیده و منشأ آن، یعنى فطرت، انسان را به روزهدارى، اقامه نماز و دورى از گناه وامىدارد و این یک تقلید کورکورانه از خانواده و جامعه، و به دور از عقل و فهم نیست؛ البتّه ممکن است گاهى دچار وسوسههایى شود، امّا مىداند که از جانب شیطان است و به آنها اعتنا نمىکند یا آنها را زود برطرف مىسازد و بر عقیدهى خویش استوار مىماند.
از آثار قرار گرفتن عقیده در قلب، این است که انسان درباره خود و سرنوشتش فکر مىکند؛ پیرامون زندگى بعد از مرگ مىاندیشد؛ در پى فراهم آوردن زاد و توشهاى که در آن سرا به کارش آید، مىافتد؛ مىداند که آنچه در اینجا دارد، موقت است و باید سرانجام روزى همه را واگذارد و برود.
شخص مؤمن مىداند که اعمالش رهایش نمىکنند و بعد از مرگ، تا ابدالآباد قرین و همراه او خواهند بود. چند روز پیش جوانى با حال شرمسارى آمده بود و مىگفت: من گناهان بسیارى کردهام و نمىدانم چه کنم. این همان وجدان و فطرت اولیه است که انسان را رها نمىکند.
کسى که سعى کرده از گناهان دورى کند، مىداند که در عالم دیگر، تا قیامت باقى خواهد ماند و دیگران به او ملحق مىشوند. خوابهاى مردگان و مکاشفات اولیا و اخبار پیامبران و ائمه، همه مؤید این مطلب است و هیچ تردیدى در آن وجود ندارد.
مؤمنین واقعى نمىتوانند فقط به واجبات اکتفا کنند و دوست مىدارند فهمشان درباره این عالم و عالم برزخ و قیامت بالا رود و با خدایى که مىدانند همراه آنان است، بیشتر آشنا شوند؛ مىفهمند که خداوند استعدادهایى درون آنها قرار داده که مىتوانند به مراتب بلندترى دست یابند و به تعبیر امیرالمؤمنین به معادن طلا و نقره تبدیل شوند و «عالم اکبر» را در وجود خویش کشف کنند. از اینجاست که نطفهى «طلب» در آنان شکل مىگیرد و طالب خداى تعالى مىشوند. این طلب، اگر استمرار یابد و در مسیر خود قرار گیرد، «علم» جدیدى را براى شخص به ارمغان مىآورد. این علم، نورى است که از سوى خداى تعالى عنایت مىشود و با خواندن و آموختن حاصل نمىشود. به فرموده امام صادق علیه السلام :
«العلمُ نُورٌ یَقذِفُهُ الله فى قَلبِ مَن یَشَاءُ اَن یَهدِیَهُ»[1]
«علم نورى است که خداوند در قلب هر که بخواهد هدایتش کند، مىاندازد.»
جرقههاى این نور، گاهى به صورت تذکّر همراهى خدا و مدبریت تامّ او، در ذهن و قلب انسان ظاهر مىشود و بر اثر پىگیرى و طلب آن، به تدریج توسعه مىیابد و مستقر مىشود. از پرتو این نور مىفهمد که این عالم، عالم ساکن و ساکتى نیست. در اینجا همه چیز تسبیحگوى خدایند؛
(تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الاْرْضُ وَ مَنْ فیهِنَّ وَ اِنْ مِنْ شَیْءٍ اِلّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ اِنَّهُ کانَ حَلیمآ غَفُورآ [2] )
«آسمانهاى هفتگانه و زمین و آنچه در آنهاست، او را تسبیح مىگویند و هیچ چیز نیست مگر آن که او را همراه با ستایش، تسبیح مىگوید، امّا شما تسبیح آنها را نمىفهمید. به راستى او بسیار بردبار و آمرزنده است.»
مىفهمد که این عالم صاحب روح است و همه چیز آن، مطیع و منقاد خداى تعالى است؛
(ثُمَّ اسْتَوى اِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِْلأرْضِ ائْتِیا طَوْعآ أوْ کَرْهآ قالَتا أتَیْنا طائِعینَ [3] )
«سپس به آسمانها پرداخت که چون دودى بود؛ پس به آن و به زمین گفت: با رغبت یا اکراه بیایید. آن دو گفتند: با میل و رغبت آمدیم.»
چنین شخصى به تدریج به نحو دیگرى متوجّه مىشود که خالق و گردانندهى این عالم، خداى یکتایى است که همه چیز تحت سیطره و مُلک او قرار دارد و او، مَلِک حقیقى موجودات است. این در واقع دیدن «ملکوت» است.
«وَ کَذلِکَ نُری اِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الاْرْضِ» یعنى همیشه و بدون وقفه، ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم و او در یقین خود ثابت قدم و مستمر بود و پیوسته با چشم دل، فرمانروایى و سیطرهى بلامنازع پروردگار بر تمام مخلوقات را مشاهده مىکرد.
از آثار این مشاهده، این است که دیگر از کسى ترسى به دل ندارد. آن که مىداند سر و کار خود و همهى موجودات با خداى تعالى است، از چه بترسد؟
(ألا اِنَّ أوْلِیاءَ اللهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ )[4]
«آگاه باشید که دوستان خدا هیچ ترسى ندارند و اندوهگین نمىشوند.»
فرقى نمىکند که تنها باشد یا با جماعت بسیار؛ در همه حال، حالش یکى است؛ چون خداى تعالى را مؤثر واقعى مىداند.
مشاهدهى ملکوت، با تحصیل علم و خواندن حکمت به دست نمىآید. این حکمت واقعى است، امّا با تعلیم و تدریس حاصل نمىشود. کسى مثل ابراهیم و تابعان او و نیز بالاتر از او، رسول گرامى اسلام، حضرت محمّد صلّى اللهعلیه وآله و ائمه اطهار علیهم السلام به معناى واقعى و به طور پیوسته و دائم، اهل یقین شدند و مىتوانند دیگران را نیز به یقین برسانند. ایشان زنده باشند یا مرده، مىتوانند طالبین خداى تعالى را به سوى او هدایت کنند و به اذن الله آن ها را حرکت دهد.
جناب ابراهیم کسانى را که قابل هدایت بودند، با استدلال و محاجّه به سوى خدا دعوت مىکرد و براى آنان که قابل هدایت نبودند، پردهها را فرو مىانداخت تا لااقل واقعیت را ببینند؛ از همین رو، وقتى در روز عید بزرگ، بتها را شکست و تبر را بر دوش بت بزرگ گذاشت، گفت: «شاید او این کار را کرده باشد، از خودشان بپرسید، اگر سخن مىگویند!» مردم کمى به وجدان خود بازگشته، سر به زیر انداختند و گفتند: «تو خود مىدانى که آنان سخن نمىگویند». پس ابراهیم به آنان فرمود: «آیا به جاى خدا چیزهایى را مىپرستید که هیچ سود و زیانى براى شما ندارند؟ اف بر شما و بر آنچه به جاى خدا مىپرستید!»
آنان در ضمیر خویش فهمیدند که حق با ابراهیم است، امّا به دلیل محبّت دنیا و گرفتار شدن در نافهمى خود، گفتند: «او را بسوزانید و خدایان خود را یارى دهید!»
[1] ـ مصباح الشریعه، 16.
[2] ـ اسراء، 44. [3] ـ فصّلت، 11. [4] ـ یونس، 62.