سوره انعام آیه ۷۲ | جلسه ۴۷
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیه ۷۲ | یکشنبه ۱۳۹۳/۰۴/۱ | جلسه ۴۷ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انعام
وَ أنْ أقیمُوا الصَّلاهَ وَ اتَّقُوهُ وَ هُوَ الَّذی اِلَیْهِ تُحْشَرُونَ
و این که نماز به پا دارید و از خدا بترسید و او است که به سویش محشور مىشوید.(72)
در آیه قبل فرمود: «ما امر شدهایم که تسلیم پروردگار عالمیان باشیم» چراکه او «ربّ العالمین» است؛ یعنى آفریننده، پرورش دهنده و همه کارهى تمام مخلوقات است؛ پس همه باید تسلیم او باشند؛ از جمله انسان! گاه پدر و مادر یا مربّى و استاد، در ظاهر نقش تربیت را بر عهده دارند، امّا آنها مقدارى از خصوصیات انسان را تربیت مىکنند، در حالى که خداى تعالى از زمانى که هنوز نطفهى آدمى تشکیل نشده، او را در ابعاد مختلف تربیت و تدبیر مىکند.
وَ أنْ أقیمُوا الصَّلاهَ وَ اتَّقُوهُ؛ این آیه نیز در ادامه آیهى قبل است؛ یعنى خداى تعالى به ما دستور داده تسلیم او باشیم؛ نماز بپا داریم و پرهیزکارى پیشه کنیم. در حقیقت ظهور تسلیم در برابر پروردگار، اقامه نماز است. کسى که به طور مکرر، هر روز پنج وعده به نماز مىایستد، به تدریج تسلیم خدا مىشود؛ به شرط آن که در نماز خود «خاشع» باشد؛
(قَدْ أفْلَحَ الْمُوْمِنُونَ * الَّذینَ هُمْ فی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ )[1]
«به راستى مؤمنان رستگار شدند * آنان که در نمازشان خاشعند.»
«فَلَحَ» به معناى بیرون آمدن از خاک است. خاک یعنى تعلقات دنیا و مادیات. منشأ انسان و همهى آنچه دوست مىدارد؛ از پول، خانه، ماشین، همسر، فرزند و غیره، همه خاک است. نماز خاشعانه آن نیست که انسان گردنش را کج کند و سر به زیر اندازد و منحنى شود، کافى است حواس خود را جمع نمازش کند و این طرف و آن طرف نرود؛ یعنى در حال نماز، پول نشمارد؛ با دیگران دعوا نکند؛ چاپلوسى نکند؛ افکارش را از پراکندگى باز دارد و همهى دل مشغولىهایش را کنار بگذارد. این کار سختى است، ولى آسان مىشود، اگر از لحظهى بیرون آمدن از خانه، به قصد مسجد، با خود بگوید: «الهى به امید تو. آمدم که بندهى تو شوم». در مسجد، دقایقى قبل از نماز، مشغول خواندن قرآن شود؛ سکوت کند و با کسى حرف نزند. کسى که تا قبل از تکبیره الاحرام، حرف مىزند و بعد از تکبیر هم در ذهن خود به حرف زدن ادامه مىدهد، چگونه مىتواند نمازى خاشعانه بخواند؟ البتّه همین نماز هم باید خوانده شود و به حدّ خود خوب است، امّا صحبت از نمازى است که انسان را به مقام «تسلیم» برساند. یادمان باشد که نماز، ستون دین و ظهور بندگى پروردگار است و به فرموده رسول گرامى اسلام، حضرت محمّد صلّى اللهعلیه وآله «میان کفر و ایمان فاصلهاى جز ترک نماز نیست.»[2]
جوانان و نوجوانان از همین امروز از خدا بخواهند که بتوانند نمازى با حضور قلب و مقبول بخوانند. اگر امروز موفق به این کار نشوند، فردا دیر است.
تسلیم شدن به درگاه پروردگار، ارزش بسیارى دارد. کسى که تسلیم خدا شد، دیگر تسلیم نفس نمىشود؛ لذا بعد از اقامه نماز، مىفرماید: «اتقوه» یعنى نماز خاشعانه، انسان را به تقواى الهى مىرساند. خداى تعالى در سوره عنکبوت مىفرماید :
(اِنَّ الصَّلاهَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ لَذِکْرُ اللهِ أکْبَرُ )[3]
«به راستى نماز از کار زشت و ناپسند باز مىدارد و یاد خدا بالاتر است.»
اگر کسى اختیار زبان و چشم و گوش و شهواتش را ندارد، چنانچه به نماز اهمیّت بدهد، مىتواند آنها را هم کنترل کند. حضرت آیت الله العظمى نجابت مىفرمود: «وَ لَذِکْرُ الله عَبده اکبر» یعنى کسى که به نماز مىایستد، خداى تعالى او را یاد مىکند و این یاد کردن خدا از بندهاش، بزرگتر و مهمتر از هر چیز است.
خداى تعالى در آیات آغازین سوره بقره مىفرماید :
(ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقینَ * الَّذینَ یُوْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقیمُونَ الصَّلاهَ )[4]
«این کتاب که هیچ شکى در آن نیست، مایهى هدایت پرهیزکاران است. * آنان که به غیب ایمان دارند و نماز به پا مىدارند.»
کسى که بر اثر اهمیّت دادن به نماز، صاحب ملکهى تقوا مىشود، بهرهى خاصى از قرآن مىبرد. یکى از دوستان مىگفت: «مدّتى، زیاد قرآن مىخواندم و چیزهاى عجیبى از آن مىفهمیدم.»
وَ هُوَ الَّذی اِلَیْهِ تُحْشَرُونَ؛ نماز انسان را تسلیم پروردگار مىکند و تقوا را براى او به ارمغان مىآورد. نماز، تسلیم و تقوا، همه به خداى تعالى بازگشت مىکند و باید براى او باشد؛ همان خداوند یکتایى که به سویش محشور خواهیم شد. امروز در محضر او هستیم و فرداى قیامت، در پیشگاه جلالش محشور مىشویم.
در روایت است: «هر کس هر چه را دوست بدارد، خداوند در قیامت او را با همان چیز محشور مىکند، حتّى اگر سنگى باشد». منظور از دوست داشتن، محبّتى است که همهى قلب انسان را فرا بگیرد و مانع محبّتهاى دیگر شود. آن چیز، هر چه غیر خدا باشد، در قیامت هیچ ارزشى ندارد و به هیچ کار نمىآید، جز آن که وزر و وبال مىشود، حتّى اگر شمشهاى طلا و پولهاى فراوان باشد! امّا اگر خدا یا اولیاى او محبوب انسان گردد، موجب عزّت و بلندى مقام او مىشود. کسى که از سر تسلیم و فرمانبردارى، به نماز اهمیّت مىدهد و اهل تقوا مىشود، با محبوبش که خداى یکتاست، محشور خواهد شد.
بارها گفتهایم که خداى تعالى واجب الوجود است؛ یعنى عین وجود و عین هستى است. غیر او هر چه هست، وجود و هستى خود را از خدا دارد، لکن به نحو امکان، نه وجوب. باید بفهمیم که وجود ما از خداست و این فهم، با گفتن و شنیدن و دانستن فرق مىکند. او خود فرموده : (هُوَ مَعَکُمْ أیْنَ ما کُنْتُمْ )[5] (او، هر جا باشید، با شماست.) این همراهى و نزدیکى چگونه است؟
در سوره اسرا مىفرماید :
(وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أمْرِ رَبّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ اِلّا قَلیلاً )[6]
«و از تو درباره روح مىپرسند. بگو روح از عالم امر پروردگار من است و از علم، جز اندکى به شما داده نشده است.»
نماز، تقوا و تسلیم، مقدماتى هستند که باعث مىشوند خداوند بهرهى انسان را از «علم» بیشتر کند. از رهگذر این علم، آدمى درباره «وجود» خود فهم پیدا مىکند. این وجود، مادّى و متعلّق به این عالم نیست، بلکه اصل انسان و از جانب پروردگار است. البتّه انسان هرگز خدا نمىشود و هر چه بالاتر رود، بیشتر مىفهمد که بندهى کوچک خداست. حصول فهم، در واقع محشور شدن با پروردگار و یافتن حقیقت خویش است؛ «مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَفَ رَبَّه».
خداى تعالى در سوره توبه مىفرماید :
(اِنَّ اللهَ اشْتَرى مِنَ الْمُوْمِنینَ أنْفُسَهُمْ وَ أمْوالَهُمْ )[7]
«خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خریدارى کرده است.»
خداى تعالى مشترى انسان است؛ از همین رو حضرت زین العابدین مىفرماید: «من خود را به چیزى کمتر از خداى تعالى نمىفروشم». فروختن خود به خدا، گاه با جهاد و شهادت است و گاهى با مبارزه با نفس و انجام واجبات و ترک محرّمات.
اگر فهم حاصل شود، انسان «فقیه» مىشود، حتّى اگر مجتهد و مرجع تقلید نباشد. گاه علوم ظاهرى، حتّى فقه و اصول، عُجب انسان را زیاد مىکند، مگر آن که از ابتدا براى خدا خوانده باشد که در این صورت هر چه بیشتر مىخواند، خود را کوچکتر مىبیند؛
تا به آنجا رسید دانش من که بدانم همى که نادانم
حضرت آیت الله العظمى نجابت مىفرمود: روزى مدرسى، هنگام ورود به مجلس درس، دید یک فرد عادى با لباسهاى کهنه و ژولیده، کنار شاگردانش نشسته است. استاد ابتدا بسیار خشمگین شد و گفت: این کیست که آمده و اینجا نشسته؟
طلبهها گفتند: در باز بود و او هم وارد شد و نشست. کارش نداشته باشید و بگذارید بنشیند.
استاد با همان خشم، کتاب را باز کرد تا بخواند، امّا هر چه ورق زد، دید چیزى نمىفهمد. هر چه کرد نتوانست کلمهاى بخواند؛ کتاب را این طرف و آن طرف کرد، امّا فایدهاى نداشت. کتاب دیگرى برداشت، امّا آن را سر و ته گرفت و محتویات کتاب هیچ مفهومى برایش نداشت. در این بین شاگردان هم هر کدام چیزى مىپراندند و از او مىخندیدند. با این وجود، هر چه مىگذشت، استاد حس مىکرد محبّتش نسبت به آن شخص بیشتر مىشود.
سرانجام درس را تعطیل کرد و وقتى همه خواستند بروند، استاد احساس کرد نه تنها از دست او خشمگین نیست، بلکه دوستش مىدارد. به همین خاطر بلند شد و به دنبالش رفت. وقتى به او رسید، سلام و احوالپرسى مفصلى کرد.
مرد گفت: جناب استاد حالا مقدارى از کتاب را بخوان! وقتى کتاب را باز کرد، دید مىتواند آن را بخواند. فهمید که این شخص آمده تا او را اصلاح کند. او را به خانه دعوت کرد، ولى نپذیرفت و گفت: همهى مال شما شبههناک است. گفت: قرض مىکنم و برایت غذایى آماده مىسازم. مرد قبول نکرد و گفت: وضع پدرت هم مناسب نیست و من نمىتوانم کنار او بنشینم. خلاصه استاد اتاق جداگانهاى آماده کرد و یکى دو روزى در خدمت آن مرد به ظاهر عامى به سر برد. امّا در آخر او از دست استاد فرار کرد.
آنچه انسان همراه خود مىبرد، این علمها نیست؛ ایمان و اعتقاد به خدا و فهمى است که براى شخص حاصل مىشود. علوم ظاهرى همه مقدماتند و تا دم مرگ بیشتر همراه انسان نیستند، حتّى گاهى پیش از مرگ، در اثر بیمارى از بین مىروند.
اگر کتابها، نفس انسان را بزرگ کنند، چه فایدهاى دارند؟ علمى خوب است که به انسان بفهماند بندهى خداست و در مقابل او هیچ کاره است. راه زیاد شدن فهم؛ نماز، تقوا و خواستن از خداست.
مرحوم هیدجى، یکى از علماى تهران و منکر موت اختیارى[8] بود و خلع روح را به طور اختیارى محال مىدانست و این درجه و کمال را براى مردم، ممتنع مىپنداشت و در بحث با شاگردان خود جدّآ انکار مىنمود و رد مىکرد.
یک شب در حجرهى خود، بعد از به جا آوردن فریضهى عشا رو به قبله مشغول تعقیبات بود که ناگهان پیرمردى دهاتى وارد شده، سلام کرد و عصایش را در گوشهاى نهاد و گفت :
«جناب آخوند! تو چه کار دارى به این کارها؟»
هیدجى گفت: «چه کارها؟» پیرمرد گفت: «مرگ اختیارى و انکار آن، این حرفها به شما چه مربوط است؟» هیدجى گفت: «این وظیفهى ماست. بحث و نقد و تحلیل کار ماست. درس مىدهیم؛ مطالعات داریم؛ روى این کارها زحمت کشیدهایم؛ الکى و سرخود نمىگوییم». پیر گفت: «مرگ اختیارى را قبول ندارى؟» حکیم گفت: «نه». پیر مرد در مقابل دیدگان او پاى خود را به قبله کشید و به پشت خوابید و گفت: «انّا لله و انّا الیه راجعون» و از دنیا رحلت کرد و گویى هزار سال است که مرده.
حکیم مضطرب شد و گفت: خدایا این چه بلا بود که امشب بر ما وارد شد؟ حکومت ما را چه مىکند؟ مىگویند مردى را در حجره بردید و او را کشتید و سم دادید یا خفه کردید.
ناخودآگاه دویدم و طلّاب را خبر کردم. آنها به حجره آمدند و همه متحیّر و از این حادثه نگران شدند. بالأخره خادم مدرسه مىخواست تابوتى بیاورد که شبانه او را به فضاى شبستان ببرند تا فردا براى تجهیزات و استشهادات آمده شوند که ناگاه پیرمرد از جا برخاست و نشست و گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم» سپس رو به حکیم هیدجى کرد و لبخندى زد و گفت: «حالا باور کردى؟» هیدجى گفت: «آرى باور کردم، به خدا باور کردم! امّا امشب پدر مرا در آوردى. جان ما را گرفتى!» پیرمرد گفت: «آقا جان! تنها به درس خواندن نیست، عبادت نیمه شب هم لازم دارد؛ تعبّد هم مىخواهد.»
از همان شب حکیم رویه و راه خود را تغییر داد؛ نیمى از ساعات خود را براى مطالعه کردن و نوشتن و تدریس کردن قرار مىداد و نیمى را براى تفکّر و ذکر و عبادت خداى عزّ و جلّ. شبها از بستر خواب پهلو تهى مىکند و به آنجا که مىخواهد، مىرسد.[9]
[1] ـ مؤمنون، 1 و 2.
[2] ـ ثواب الاعمال، 231.
[3] ـ عنکبوت، 45.
[4] ـ بقره، 2 و 3.
[5] ـ حدید، 4.
[6] ـ اسرا، 85.
[7] ـ توبه، 111.
[8] ـ موت اختیارى؛ یعنى در اثر توجّه کامل، انسان مىتواند به عالم ارواح برود و برگردد.
[9] ـ سیر و سیاحت عجیب در عالم ارواح همراه با داستانهاى شگفتانگیز از عبدالله نجاتى نارنجکى.