سوره انعام آیه ۶۲ | جلسه ۳۹
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیه ۶۲ | چهارشنبه ۱۳۹۳/۰۲/۳۱ | جلسه ۳۹ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انعام
ثُمَّ رُدُّوا اِلَى اللهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ ألا لَهُ الْحُکْمُ وَ هُوَ أسْرَعُ الْحاسِبینَ
سپس به سوى خدا، مولاى برحقّشان باز گردانده مىشوند. بدانید که حکم (داورى و فرمانروایى) فقط از آن او است و او سریعترین حسابرس است.(62)
ثُمَّ رُدُّوا اِلَى اللهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ؛ فرشتگان قبض روح، جان انسان را مىگیرند و او را به سوى پروردگار که مولاى حق و حقیقى است، باز مىگردانند.
وجود حقیقى انسان، نه اسم و عنوان او است و نه بدن و جمال ظاهرىاش، بلکه روح خدایى او است؛ (وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی )[1]
انسان در هر حالى که باشد، خدا با او و بسیار نزدیک به او است، امّا چگونگى این همراهى و نزدیکى به سادگى آشکار نیست و براى پى بردن به آن نیاز به «فهم» خاصى است.
وجود و آثار وجودى انسان، دلیل داشتن «حیات» است و مرگ و از کار افتادن حواس، دلیل از بین رفتن این حیات است. خود حیات، اثر روح و همراه روح است و هیچ یک از حیات و روح و وجود، با چشم قابل دیدن نیستند ـ مانند خود خداى تعالى ـ بلکه از آثار آنها مىتوان به بودنشان پى برد.
صفات هم همین طور هستند؛ یعنى نمىتوان شجاعت یا ترس، بخل یا سخاوت، محبّت یا نفرت و… را نشان داد، بلکه از آثار آنان وجودشان فهمیده مىشود. در واقع صفات خوب، همانند وجود و روح، متعلّق به عالم مادّه نیستند، بلکه از عالم معنایند.
بعضى علوم، آموختنى نیستند و نمىتوان آنها را توضیح داد. وقتى بهجتى از یاد امام حسین یا سایر ائمه اطهار علیهم السلام نصیب انسان مىشود، قابل توصیف و تبیین نیست. همچنین محبّتى که انسان به دیگرى دارد و از فراقش قلبش مىسوزد، به بیان نمىآید.
این علم و بهجت و محبّت، مادّى نیست، بلکه همراه روح و متعلّق به عالم معناست و معدن آن، خداى تعالى است؛ یعنى از جانب او آمده و به سوى او باز مىگردد. اگر کسى بتواند این امور را ببیند یا به قلم آورد یا بازگو کند، مىتواند خداى تعالى را هم که جامع جمیع این صفات و امور، در حدّ بىنهایت است، ببیند و بازگو کند.
همهى اینها امور فهمى است؛ یعنى باید کمى به درون خود فرو رفت و به خصوصیات خود توجّه نمود تا اندکى خدا را شناخت و صفات او را درک کرد؛ «مَنْ عَرَفَ نَفْسَه فَقْد عَرَفَ رَبَّه»[2]
مؤمنى که از ابتداى جوانى سعى کرده از عمر خود استفاده کند؛ گناه نکند؛ واجباتش را انجام دهد؛ اگر گناهى کرد، زود توبه کند؛ وقت خود را به بیهودگى نگذراند؛ خود را مانند حیوانات نبیند؛ بداند ساعات عمرش قیمتى است؛ اوقات خود را به بیهودگى و لغوگویى نگذراند؛ نه فقط در اوقات نماز، بلکه هر لحظه در یاد خداى تعالى باشد و سعى کند همواره متوجّه باشد که خداى تعالى ناظر او است و هرگز از یاد مرگ غافل نباشد، در این صورت بر حسب طلبى که داشته و تلاشى که کرده، به تدریج خداى تعالى این فهم را نصیبش مىکند که فاصلهاى با خدا ندارد و همیشه در محضر او است؛ چه زنده باشد و چه مرده. لذا از این جهت مرگ و زندگى برایش فرقى ندارد و «رُدُّوا اِلَى اللهِ» هر روز برایش حاصل مىشود. امّا کسى که با وجود داشتن ایمان و عمل صالح، طلب چندانى نداشته است و درباره اوقات و حالات خود حساسیت چندانى به خرج نداده، از لغوگویى و بیهودگى پروا نکرده است، فاصلههایى با پروردگار خود دارد که با مرگ برداشته مىشود و قبل از ورود به عالم برزخ، توجّه کامل به پروردگارى که همیشه همراهش بوده، برایش حاصل نمىشود.
مَوْلاهُمُ الْحَقِّ؛ مولا و ولى نعمت انسان، نه پدر و مادرش، نه شغل و رئیسش، نه قدرتمندان و علما و نه هیچ کس دیگر، جز پروردگار یکتا نیست؛ خدایى که بىتوجّه خلق، آنان را روزى مىدهد؛ تدبیر مىکند و همهى مشکلاتشان را رفع مىسازد. آدمى گاهى زیر فشار سختىها گمان مىکند خداى تعالى رهایش کرده و کارى به کارش ندارد، غافل از این که در سختترین شرایط نیز ناظر و مراقب او است و این سختىها را وسیلهاى براى توجّه او به خود و بازگشتش قرار داده است، امّا بنده، آن گونه که باید متوجّه نمىشود و به سویش نمىآید تا آن که ناگهان از ته دل آهى مىکشد و خدا را از اعماق وجود مىخواند و همان دم خداوند دستش را مىگیرد و از گرداب مشکلات نجاتش مىدهد. این گرفتارىها اگر گاهى طولانى مىشود، در عوض خداوند حالات خوبى نصیب شخص مىکند و فهم جدیدى به او عنایت مىفرماید.
خالق بىهمتاى جهان، بشر را از ابتداى خلقت و از آن زمان که نطفهاى بیش نبود، تحت تربیت خود قرار داده، لحظه به لحظه تدبیرش مىکند. در دو ماهگى قلب شروع به تپیدن مىکند؛ در چهار ماهگى خلقت کامل شده، حیات در همهى سلولها جارى مىگردد و روح دمیده مىشود. در گرفتارىهاى شدید، وقتى هیچ راهى متصور نیست، او هست و از بنده مضطرّ خود فریادرسى مىکند، على الخصوص آنجا که اضطرار به حدّى مىرسد که انسان جز خدا فریادرسى نمىیابد.
شخصى نزد امام صادق علیه السلام آمد و گفت: خدا را به من نشان دهید. حضرت فرمود : آیا تا به حال در کشتى نشستهاى؟ گفت: آرى من مرد دریایم. فرمود: آیا پیش آمده که کشتى بشکند و طعمه امواج شوى؟ گفت: آرى. فرمود: آیا در آن حال حس کردى که کسى مىتواند تو را نجات دهد و به ساحل سلامت برساند؟ گفت: آرى. فرمود هم او خدا است.
گاهى نیز بلا، منجر به مرگ مىشود و فریادرسى خداوند در عالم برزخ ظاهر مىشود.
جز پروردگار یکتا، مولاى برحقّى نیست و هر چه هست، باطل و از بین رفتنى است. کسانى هم که از جانب خدا ولایت یافتهاند و سراپا صفات اویند، همچون او، مولاى حق هستند.
ألا لَهُ الْحُکْمُ وَ هُوَ أسْرَعُ الْحاسِبینَ؛ وقتى بدن را در قبر مىگذارند، در یک لحظه همهى اعمال انسان، از سن تکلیف تا دم مرگ، مقابلش حاضر مىشود و همهى حساب و کتاب و میزان، در نفس انسان نقش بسته در یک آن، حاضر مىشود و در همان لحظه نخست، خود انسان براى حسابرسى از خودش بس است؛
(اقْرَأْ کِتابَکَ کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسیبآ )[3]
«کتابت را بخوان که امروز خود بر حسابرسى خویش کافى هستى.»
تعابیرى چون ترازو، نامه و کتاب که براى قیامت آمده، همه براى نزدیکى ذهن است و هیچکدام از اینها در آنجا لازم نیست. دفتر و کتابى آنجا نیست که ورق بزنند و از میان آن چیزى بخوانند. همه چیز مثل روز، روشن است.
قیامت جایى در این زمین یا در کرات دیگر نیست؛ چراکه در آن روز زمین و آسمانها به هم مىپیچد و کائنات از هم مىپاشد، امّا خداوند عوالم بسیارى دارد و ملک او فقط این آسمان و زمین نیست.
حسابرسى فقط منحصر به قیامت نیست. در همین دنیا هم اگر کمى دقّت کنیم، مىتوانیم از خود حسابرسى کنیم. کسى که در پى خداست، خوب و بد برایش مشتبه نمىشود و قدرت تشخیص دارد.
حبّ و بغض لله
هر کس ممکن است کسانى را دوست بدارد و با کسانى دشمن باشد، امّا باید تمرین کنیم که همهى این دوستىها و دشمنىها براى خدا باشد، نه براى نفس یا براى منفعت یا چیزهاى مادّى دیگر! اگر آقاى دستغیب را دوست مىدارید، براى این باشد که او مىخواهد شما را متوجّه خدا کند؛ اگر پدر و مادرتان را دوست دارید، به خاطر دستور خدا باشد؛ اگر برادر و خواهر خود را دوست مىدارید، به خاطر صله رحم و جلب خشنودى پروردگار باشد و به همین شکل همهى دوستىها را رنگ و بوى خدایى ببخشید. این که کسى را به خاطر خوب بازى کردن یا خوب خنداندن یا پولدار یا زیبا بودنش دوست بدارید، هیچ ارزش و فایدهاى ندارد؛ چون همهى این امور، بىاعتبار و فانى است. دشمنىها هم باید «لله» یعنى براى خدا باشد، نه براى نفس. این که مىگویند فلانى دروغ مىگوید یا مىگویند ظالم است یا مىگویند… این «مىگویند»ها ارزشى ندارد و باید دشمنىها از روى دلیل صحیح عقلى و شرعى و براى خدا باشد.
امام صادق علیه السلام مىفرماید :
«مَنْ أحَبَّ لِلَّهِ وَ أبْغَضَ لِلَّهِ وَ أعْطَى لِلَّهِ وَ مَنَعَ لِلَّهِ فَهُوَ مِمَّنْ کَمَلَ إِیمَانُهُ»[4]
«هر کس براى خدا دوست بدارد و براى خدا دشمنى کند و براى خدا ببخشد و براى خدا منع کند، در زمره کسانى است که ایمانش کامل است.»
رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله به اصحابش فرمود: کدامیک از دستاویزهاى ایمان محکمتر است؟
ابتدا گفتند: خدا و رسولش داناترند. سپس بعضى گفتند: نماز. برخى گفتند: زکات. بعضى گفتند: روزه. برخى گفتند: حج و عمره و بعضى گفتند: جهاد.
رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله فرمود: براى هر یک از اینها که گفتید، فضیلتى است، ولى جواب پرسش من این نیست. محکمترین دستاویزهاى ایمان، دوستى براى خدا و دشمنى براى خدا و پیروى اولیاى خدا و بیزارى از دشمنان خداست.[5]
[1] ـ حجر، 29.
[2] ـ مصباح الشریعه، 13.
[3] ـ اسرا، 14.
[4] ـ بحار الأنوار، 66، 238.
[5] ـ کافى، 2، 125.