تفسیر سوره انعام

سوره انعام آیه ۶۱ | جلسه ۳۸

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره انعام آیه ۶۱ | یکشنبه ۱۳۹۳/۰۲/۲۸ | جلسه ۳۸ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 
صوت جلسه

دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انعام

 

متن جلسه

 

وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَهً حَتّى اِذا جاءَ أحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا یُفَرِّطُونَ

و او بر بندگانش چیره است و نگهبانانى براى شما مى‌فرستد تا هنگامى که مرگ هر یک از شما فرا رسد و فرشتگان ما جانش را بگیرند و آنها کوتاهى نمى‌کنند.(61)

 

وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ؛ این آیه، مانند بسیارى دیگر از آیات قرآن مجید، بیانگر توحید پروردگار و مؤثریت تامّ و منحصر به فرد او در عالم هستى است.

صفت «قاهر» در آیه 18 همین سوره نیز آمده است.

(وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَکیمُ الْخَبیرُ )[1]

«و او بر بندگانش چیره است و فرزانه و آگاه است.»

همچنین در سوره‌هاى یوسف، رعد، ابراهیم، ص، زمر و غافر نیز صفت «قهّار» درباره خداوند به کار رفته است. معناى قاهر این است که هیچ موجودى؛ نه انسان، نه حیوان و نه جماد، نمى‌تواند در مقابل خداى تعالى عرض اندام و اظهار وجود کند؛ چه خواسته بر او برترى جوید. هر کس تاکنون در صدد غلبه و برترى بر خداوند برآمده، به ذلّت و خوارى افتاده، رسواى خاص و عام گشته است؛ مانند فرعون، نمرود و…

حقیقت این است که اصل وجود همه‌ى ما از خداست. هر موجودى در این عالم است، وجود خود را از خداوند دریافت کرده، البتّه انسان بیشتر از سایر موجودات، بعد از او حیوانات و در مرتبه بعد، گیاهان و جمادات، به ترتیب از خداى تعالى بهره‌ى وجود گرفته‌اند. در این میان فقط بشر، اسما و صفات خداوند را دارد و دیگر موجودات از چنین موهبتى محرومند. به هر حال، چون وجود ما از خداست، آثار وجودى ما نیز از او است؛ یعنى دیدن، شنیدن، فهمیدن، گفتن و… همه به وسیله‌ى روحى است که از خداست؛ پس همه‌ى آثار وجودى انسان به پروردگار عالم باز مى‌گردد؛ یعنى دیدن ما از خداست؛ شنیدن ما از خداست؛ گفتن و فهمیدن و تکاپوى ما، همه از خداست. او هر گاه اراده کند، اصل وجود یا آثار وجود انسان را مى‌گیرد و هیچ کس را در مقابل اراده‌ى او قدرت چون و چرا نیست؛ از همین رو در پسِ هر درد و مرضى نشانه‌اى از برترى خدا نهفته است، البتّه مرض‌ها، مانند همه‌ى گرفتارى‌هاى دنیا؛ گاه براى توجّه دادن مردم است؛ گاه براى تنبیه خطاکاران و گاهى براى افزایش درجه مؤمنین و عنایت به طالبین است، تا بفهمند که هیچ کاره‌اند و همه کاره خداست. بهتر است انسان در همین دنیا پى به قاهریت خداى تعالى ببرد و از چون و چرا در برابر او دست بردارد.

وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَهً؛ «حَفَظَه» به معنى نگهبان و مراقب است. مطابق روایات معصومین و اشاره آیات قرآن، بشر از زمان جنینى، زیر نظر ملائکه‌ى الهى قرار دارد؛ برخى از فرشتگان مراقب اویند و او را از گزند حوادث حفظ مى‌کنند و برخى دیگر، اعمال و رفتارش را ثبت و ضبط مى‌نمایند. از این فرشتگان، در سوره ق به عنوان «رقیب و عتید»، در سوره انفطار به عنوان «کرامآ کاتبین» و در سوره انبیا به عنوان «عباد مُکرَمون» یاد شده است.

ملائکه نیز مانند همه‌ى موجودات دیگر، مخلوق خدا هستند و خداوند بر آنان قاهر است. آفرینش آنها با سایر موجودات زنده تفاوت دارد و خلقشان به صورت «خلق الساعه» است؛ یعنى به محض آن که خداوند اراده فرماید، آنها را مى‌آفریند. این شکل آفرینش، هیچ جاى تعجبى ندارد؛ وقتى حضرت موسى مى‌تواند به اذن الله در یک لحظه عصاى خود را تبدیل به اژدها کند یا امام رضا علیه السلام با نگاهى، نقش شیر بر روی پرده را جان مى‌بخشد، خلقت آنى پروردگار تعجب‌آور نیست.

فرشتگان نویسنده‌ى اعمال، هیچ فراموشى، ناتوانى و کوتاهى در نوشتن کردار و نیّات انسان ندارند، جز هنگامى که خداوند کارهایى را از آنها پوشیده دارد؛ به عنوان مثال وقتى بنده‌اى توبه مى‌کند، خداوند گناهان او را از یاد این فرشتگان مى‌برد و براى حفظ آبروى بنده‌اش، آنان را به فراموشى مى‌اندازد.

غیر از فرشتگان؛ اعضا و جوارح خود انسان نیز در قیامت به سخن مى‌آیند و درباره کارهایى که انجام داده، شهادت مى‌دهند. همچنین زمان و مکان، پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام نیز بر اعمال مردم شاهدند و بالاتر از همه، خود خداى تعالى شاهد و ناظر همه‌ى خلق است.

حَتّى اِذا جاءَ أحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا؛ هنگامى که مرگ انسان فرا مى‌رسد، فرشتگان محافظ، دست از کار مى‌کشند و مأموران قبض روح نازل مى‌شوند. در آیات قرآن، میراندن انسان‌ها، گاه به خداى تعالى، گاه به حضرت عزرائیل و گاهى به فرشتگان دیگر که مأموران عزرائیل محسوب مى‌شوند، نسبت داده شده است. در واقع عملکرد هیچکدام از ملائکه، از اراده و فعل خداوند جدا نیست و او بر همه‌ى آنها محیط است. در مرتبه‌ى پایین‌تر، حضرت عزرائیل نیز بر مأموران خویش محیط است؛ پس قبض روح را، هم مى‌توان به فرشتگان قبض روح نسبت داد، هم به حضرت عزائیل و هم به خود خداى تعالى.

در حقیقت تمام عالم وجود تحت سیطره‌ى خداى تعالى است و همه‌ى موجودات عالم، لشکریان اویند؛ از این رو مى‌بینیم در اثر دعاى حضرت موسى، ملخ به جان قبطیان مى‌افتد و همه‌ى زندگى آنان را تسخیر مى‌کند و در غذا، آب، رختخواب و… همه جا پر از ملخ مى‌شود. وقتى قول مى‌دهند ایمان آورند، به دعاى حضرت موسى، ملخ‌ها مى‌روند، امّا چون عهد شکنى مى‌کنند، بلاى دیگر نازل مى‌شود و ناگهان همه‌ى زندگى‌شان را خون مى‌گیرد؛ باز عهد مى‌کنند ایمان بیاورند و باز عهد مى‌شکنند و باز بلایى دیگر بر سرشان مى‌آید تا در دریا هلاک مى‌شوند. این بلاها، همه از جانب خداست که از طریق حضرت موسى نازل مى‌شد.

در واقع این عالم، دار اسباب است و خدا از راه وسایل و اسباب، اراده خود را تحقق مى‌بخشد؛ یعنى نان را سبب سیرى؛ آب را سبب رفع عطش و دارو را سبب شفا قرار داده و براى هر علّتى، معلول و سببى ساخته است، امّا فاعل و مؤقر اصلى فقط خود او است و همه‌ى اسباب به امر او کار مى‌کنند و هر گاه او اراده کند، اسباب از اثر مى‌افتند. در عالم برزخ و قیامت هم همین طور است و در آنجا هم خداوند از این راه ارداه‌ى خویش را محقّق مى‌سازد؛ به عنوان مثال حضرات معصومین، دوستان خود را شفاعت مى‌کنند یا چند شهید بالاى سر انسان مى‌آیند و او را از تاریکى‌ها به سوى نور مى‌برند، امّا در واقع خداست که مى‌آمرزد، مى‌بخشد و نور مى‌دهد.

اگر کسى سعى کند متوجّه تأثیر و تدبیر خداى تعالى شود، به تدریج علم «توحید» نصیبش مى‌شود، امّا این علم، در طول یک روز و یک ماه و یک سال به دست نمى‌آید؛ عمرى باید در این راه تلاش کرد و طلب نمود و استقامت ورزید، و البتّه اگر نصیب شود، بسیار ارزشمند است؛ ارزشمندتر از هر عمل صالحى که هر کدام به اندازه چندین خورشید، انسان را نورانى مى‌کند و ارزشمندتر از صدها باغ و قصر و حورالعین بهشتى؛ زیرا کسى که صاحب این علم مى‌شود، خود به نوعى خالق همه‌ى این نورها و قصرها و حورالعین‌ها مى‌شود، به اذن الله. این را هم نباید فراموش کرد که علم توحید، خود اولین قدم در راه حرکت به سوى خداى تعالى است. بیشتر آیات قرآن، به یادآورى توحید پروردگار پرداخته‌اند.

وَ هُمْ لا یُفَرِّطُونَ؛ فرشتگان الهى، مأموران خداى تعالى هستند و در مأموریت خود هیچ کوتاهى و اشتباهى نمى‌کنند. آنها هواى نفس ندارند و روح مجرّدند؛ بهره اندکى از اسما و صفات خداى تعالى دارند، امّا هرگز مانند انسان نمى‌شوند، البتّه همه‌ى انسان‌ها از این موهبت الهى استفاده کامل نمى‌کنند؛ بعضى اندکى از آن را شکوفا مى‌سازند و بعضى، بیشتر، امّا بعضى دیگر هیچ اعتنایى به آن ندارند.

فراموش نکنیم که همه‌ى مخلوقات، ممکن الوجود هستند و واجب الوجود، یکى بیشتر نیست و آن، ذات مقدس پروردگار است. خوب است بعضى افراد به جاى آن که دائم با لحن انتقادى بگویند: چرا خدا ما را آفرید و بر خداوند قاهر، خرده بگیرند، اندکى درباره هدف خلقت خویش بیندیشند و از معادن جواهرى که درون خود دارند، استفاده کنند. بهترین دینى که مى‌تواند انسان را سعادتمند کند، اسلام است. پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام آماده‌اند که دست انسان‌ها را بگیرند و آنها را به خدا برسانند. در این راه، اسم و رسم و شهرت و ثروت هیچ اهمّیتى ندارد و گاه یک فرد گمنام، از برخى عالمان صاحب آوازه بالاتر و برتر است.

 

موت اختیارى پیرمرد روستایى

مرحوم هیدجى، از علماى تهران بود. او منکر موت اختیارى[2]  بود و خلع روح را به طور اختیارى محال مى‌دانست و این درجه و کمال را براى مردم، ممتنع مى‌پنداشت و در بحث با شاگردان خود جدّآ انکار مى‌نمود و رد مى‌کرد.

یک شب در حجره‌ى خود، بعد از به جا آوردن فریضه‌ى عشا رو به قبله مشغول تعقیبات بود، که ناگهان پیرمردى دهاتى وارد شده، سلام کرد و عصایش را در گوشه‌اى نهاد و گفت :

«جناب آخوند! تو چه کار دارى به این کارها؟»

هیدجى گفت: «چه کارها؟»

پیرمرد گفت: «مرگ اختیارى و انکار آن، این حرف‌ها به شما چه مربوط است؟»

هیدجى گفت: «این وظیفه‌ى ماست. بحث و نقد و تحلیل کار ماست. درس مى‌دهیم؛ مطالعات داریم؛ روى این کارها زحمت کشیده‌ایم؛ الکى و سر خود نمى‌گوییم.»

پیرمرد گفت: «مرگ اختیارى را قبول ندارى؟»

حکیم گفت: «نه.» پیرمرد در مقابل دیدگان او پاى خود را به قبله کشید و به پشت خوابید و گفت: «انّا لله و انّا الیه راجعون» و از دنیا رحلت کرد و گویى هزار سال است که مرده.

حکیم مضطرب شد و گفت: خدایا این چه بلا بود که امشب بر ما وارد شد؟ حکومت ما را چه مى‌کند؟ مى‌گویند مردى را در حجره بردید و او را کشتید و سم دادید یا خفه کردید.

بى اختیار دویدم و طلّاب را خبر کردم. آنها به حجره آمدند و همه متحیّر و از این حادثه نگران شدند. بالأخره خادم مدرسه مى‌خواست تابوتى بیاورد که شبانه او را به فضاى شبستان ببرند تا فردا براى تجهیزات و استشهادات آماده شوند که ناگاه پیرمرد از جا برخاست و نشست و گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم» سپس رو به حکیم هیدجى کرد و لبخندى زد و گفت: «حالا باور کردى؟»

هیدجى گفت: «آرى باور کردم، به خدا باور کردم! امّا امشب پدر مرا در آوردى. جان ما را گرفتى!»

پیرمرد گفت: «آقا جان! تنها به درس خواندن نیست، عبادت نیمه شب هم لازم دارد، تعبّد هم مى‌خواهد.»

از همان شب حکیم رویه و راه خود را تغییر داد؛ نیمى از ساعات خود را براى مطالعه کردن و نوشتن و تدریس کردن قرار مى‌داد و نیمى را براى تفکّر و ذکر و عبادت خداى عزّ و جلّ. شب‌ها از بستر خواب پهلو تهى مى‌کند و به آنجا که مى‌خواهد، مى‌رسد.[3]



[1] ـ انعام، 18.

[2] ـ موت اختیارى؛ یعنى در اثر توجّه کامل، انسان مى‌تواند به عالم ارواح برود و برگردد.

[3] ـ سیر و سیاحت عجیب در عالم ارواح همراه با داستان‌هاى شگفت‌انگیز از عبدالله نجاتى نارنجکى.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است