سوره انعام آیه ۴۳ تا ۴۵ | جلسه ۲۷
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیه ۴۳ تا ۴۵ | چهارشنبه ۱۳۹۳/۰۱/۱۳ | جلسه ۲۷ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انعام
فَلَوْ لا اِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا وَ لکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ ما کانُوا یَعْمَلُونَ
پس چرا هنگامى که عذاب ما به آنها رسید، لابه و زارى نکردند، بلکه دلهایشان سخت شد و شیطان آنچه را انجام مىدادند، در نظرشان زینت داد؟(43)
فَلَمّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ حَتّى اِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أخَذْناهُمْ بَغْتَهً فَإذا هُمْ مُبْلِسُونَ
پس چون آنچه را به آنان تذکّر داده شده بود فراموش کردند، درهاى همه چیز (نعمتها) را بر آنان گشودیم تا هنگامى که به داشته هایشان شاد شدند، ناگهان آنان را گرفتیم و در این هنگام همه ناامید شدند.(44)
فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذینَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ
پس ریشه ى گروه ستمکاران قطع شد، سپاس خداى را که پروردگار جهانیان است.(45)
«جاء» فعل ماضى است. «تَضَرُّع» به معنى «زارى کردن» است، از «ضَرْع» به معنى پستان حیوانات است. درلغت، تمکین حیوان در مقابل دوشیدن شیر را تضرّع گویند، به همین جهت تسلیم و فروتنى انسان به درگاه خدا را تضرّع مىنامند. «قَسَت» یعنى «قساوت گرفته». خود قساوت به معنى «سخت»، «تأثیر ناپذیر» و «غیر قابل نفوذ» است، در مقابل «رِقَّت»، به معنى نرم و اثرپذیر. «زَیَّنَ» یعنى «زینت داد». «نَسُوا» از «نِسیان» به معناى فراموشى است. «ذُکِّرُوا» یعنى به آنان تذکّر داده شد. «اُوتُوا» فعل مجهول از «آتى، یُوتى» در باب افعال است، «بغتۀً» یعنى ناگهانى و یکباره. «مُبلِس» یعنى ناامید؛ با ابلیس همریشه است. «قُطِعَ» هم کاربرد دعایى دارد (قطع باد) و هم کاربرد فعل ماضى (قطع شد). « دابِر» به معناى ریشه و اصل است؛ چیزى که باقى مىماند.
فَلَوْ لا اِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا؛ خداى تعالى به کفّار و مشرکین انتقاد کرده، مىفرماید : چرا وقتى که عذاب و بلاى ما به آنان رسید، ناله و زارى نکردند و از در تسلیم و توبه و خضوع در نیامدند تا نجات یابند؟
این آیه به ما هم مىفهماند که یک وجه سختىها و مصیبتها، براى بازگشت به سوى خداى تعالى و تسلیم شدن به درگاه اوست؛ پس در واقع نوعى احسان و لطف است از جانب خداوند به بندگان، چه مومن باشند و چه کافر. از این رو این سختىها، دلیل بد بودن شخص نیست، بلکه نشانه این است که خداوند او را دوست دارد و مىخواهد به سوى خویش جلبش کند.
ناگفته نماند که این سختىها، اجبارآور نیست؛ یعنى خدا نمىخواهد مردم به زور رو به او آورند، بلکه توجّهى است به آنان تا از پیلهى غفلتها بیرون آیند.
وَ لکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ؛ بعضى افراد نه تنها در ناملایمات زندگى رو به خدا نمىآورند، بلکه سنگدل و سرکش نیز مىشوند و به خدا و پیامبر و ائمه ناسزا مىگویند؛ پس بردبارى یا ستیزهجویى ما در هنگام سختىها، مىتواند محکى باشد بر قساوت یا رقّت قلبمان، امّا چه عاملى باعث قساوت قلب انسان مىشود و راه تاثیر خوبىها بر آن را مىبندد؟ یکى از مهمترین عوامل این امر، گناه، على الخصوص ظلم و تجاوز به جان و مال و ناموس دیگران، به ویژه مومنین است، البتّه خداى تعالى به شخص ظالم هم توجّه مىدهد، امّا توجّه یافتن او خیلى بعید است و کمتر ظالمى به خود مىآید و دست از ستمگرى برمىدارد، على الخصوص اگر صاحب مقام و منصب مهمّى باشند؛ مثل فرعون، نمرود، شدّاد و …
وقتى قلب، سخت و قسى شد، دیگر ناله مظلوم در آن اثر نمىکند. در تاریخ است که حجّاج بن یوسف، زندانى درست کرده بود که سقف نداشت و زندانیان در برابر سرماى زمستان و گرماى تابستان هیچ محافظى نداشتند. آن پلید، شیعیان امیرالمومنین را در هر کجا مىیافت، در این زندان مىانداخت و خودش بالاى آن راه مىرفت و به زندانیان که ناله مىکردند مىگفت: «اِخسَئوا» (کلمه اى که به سگ گفته مىشود).
برخى از گناهان که بیشتر جنبهى فردى دارد و ضررى به کسى نمىرساند؛ مثل ترک نماز یا شرب خمر، چنین اثرى بر قلب نمىگذارند و امکان بازگشت شخص، مخصوصاً هنگامى که بلا و مصیبتى مىبیند و از طرف خداى تعالى در فشار و تنگى قرار مىگیرد، بیشتر است؛ هرچند این گناهان هم تاریکىها و آثار بد خود را دارند.
شخصى مىگفت: مرا بازداشت کرده بودند و کتک مىزدند. من مىگفتم: تو را به امام حسین مرا نزن! او مىگفت: اگر امام حسین کارى از دستش برمىآمد، خودش را از قوم ظالم نجات مىداد!
این اثر ظلم به دیگران است. تمام کائنات به اذن الله مطیع امام حسین علیه السلام بود، ولى ایشان همه چیز را فداى قرآن و سنّت کرد. ایشان مىتوانست همهى دشمنان خود را از میان بردارد یا مطیع خود سازد، امّا تکلیف ایشان این نبود. آن حضرت باید دنبالهرو جدّ شریفش باشد و کارى کند که مردم با خواست خود به سوى خدا آیند.
وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ ما کانُوا یَعْمَلُون؛ یکى از روشهاى شیطان این است که کردار زشت انسان را در نظرش زیبا جلوه مىدهد و با توجیهات مختلف، او را از پشیمانى و توبه و بازگشت به سوى خدا باز مىدارد؛ به عنوان مثال فرعون نوزادان پسر بنى اسرائیل را مىکشت و مىگفت: با این کار کسى را که قرار است شما را پراکنده سازد، از بین مىبرم.
بعضى افراد هم با این که در ظاهر ایمان دارند و مسلمانند، وقتى گناه مىکنند، براى توجیه کار خود مىگویند: خدا ما را به خاطر این کار در جهنّم نمىکند. او امثال فرعون را در جهنّم مىاندازد.
روش دیگر شیطان این است که گناه را در مذاق انسان لذیذ مىسازد.
فَلَمّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ؛ وقتى مردم گنهکار تذکّرات خداى تعالى را نادیده گرفتند و به هشدارهاى او بىاعتنایى کردند، خداوند انواع نعمتها را به سوى آنان سرازیر مىکند شاید از این راه بازآیند اما آنها مشغول و مغرور می شوند و به طور کلى خداى تعالى را فراموش می کنند. چون چنین شد، پروردگار به یکباره آنان را به عذابى سخت فرو مىگیرد، به طورى که کاملاً از رحمت او ناامید مىشوند. این ناامیدى، اثر گناهکارى و بىاعتنایى به هشدارها و تذکّرات خداوند است، وگرنه حق تعالى احدى را از خودش ناامید نمىکند.
شیطان به حضرت نوح گفت: چگونه مىتوانم بخشایش خدا را جلب کنم؟ نوح گفت: برقبر آدم سجده کن! شیطان گفت: من بر خود آدم سجده نکرم، کجا بر قبرش سجده مىکنم؟
گویند کسى نزد فرعون آمد و چیزى به او داد و گفت: من شخصى گرفتارم. اگر تو خدا هستى، این را بگیر و براى من طلا کن که اگر نکنى، دیگر تو را نخواهم پرستید. فرعون آن را گرفت و در فکر فرو رفت. در همین وقت شیطان پشت در اتاقش آمد و در زد. گفت: کیستى؟ گفت: واى بر خدایى که نداند پشت در خانهاش کیست! سپس آن شىء را گرفت و تبدیل به طلا کرد و به فرعون گفت: من فقط به آدم سجده نکردم و چنین شدم، تو که ادعاى خدایى مىکنى چه خواهى شد؟
بعضى افراد وقتى نعمت مىبینند و در فراخى قرار مىگیرند، بیشتر رو به خدا مىآورند و متوجّه مىشوند که خداوند با وجود خطاها و لغزشهایشان آنان را مورد رحمت خویش قرار داده؛ لذا شرمگین مىشوند و تسلیم مىگردند، امّا بعضى دیگر، نه در فراخى تسلیم خدا مىشوند و نه در تنگى. اگر بعد از سختى، گشایشى برایشان حاصل شد، سرکش و ستیزهجوتر مىشوند و گمان مىکنند بر خدا غالب شدهاند، مىگویند: اگر مومن و نمازخوان بودیم، وضعمان به این خوبى نمىشد.
امّا از کجا مى توان فهمید که نعمتهاى دنیا، به راستى نعمتند یا نقمت؟
امیرالمومنین علیه السلام مىفرماید: اگر گناه کردى و نعمتهایت بیشتر شد، بدان که دچار نقمت گشتهاى و بلا بر تو آمده است.
فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذینَ ظَلَمُوا؛ کسانى که در خوشى و ناخوشى، به خداى تعالى بىاعتنا بودند، مورد نفرین او قرار گرفته، ریشه و اصلشان قطع مىشود.
وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمین؛ وقتى آدمى سرگذشت ذلّت بار ستمکاران را مىبیند، باید خدا را شکر کند و بر ذلّت آنان خرسند باشد که در غیر این صورت، اگر کسى بقاى ستمکاران را دوست داشته باشد، با آنان خواهد بود.
حکایت صفوان جمال
صفوان بن مهران جمّال روایت کند: خدمت امام موسى الکاظم علیه السلام رفتم. فرمود : اى صفوان! همه چیزِ تو خوب و نیکوست، به غیر از یک چیز. گفتم: فداى تو شوم! آن، کدام است؟ فرمود: این که شتر خود را به این مرد، کرایه مىدهى (و مراد آن حضرت، هارون الرشید بود). گفتم به خدا سوگند من براى کار فاسد و شرارت و تباهى و سرکشى و یا لهو و لعب به او کرایه ندادهام، بلکه براى سفر حج بوده و کار آن را خود نیز انجام نمىدهم، بلکه غلامان خود را بر آن گماشتهام.
فرمود: اى صفوان! آیا کرایه تو پیش ایشان مىمانَد؟ گفتم: بلى، فداى تو شوم! فرمود : مىخواهى که بمانند، تا کرایه خود را از آنان بگیرى؟ گفتم: بلى. فرمود: هر کس بقاى اینان را بخواهد، از اینان است، و هر کس از اینان است، به جهنّم مىرود.
صفوان گوید: رفتم و شترهاى خود را فروختم و این خبر به هارون رسید و مرا خواست و گفت: به من خبر رسیده که شتران خود را فروختهاى. گفتم: بلى. گفت: چرا فروختى؟ گفتم: من پیر شدهام و کارگران وظائف خود را درست انجام نمىدهند، گفت: هیهات این طور نیست من مىدانم چه کسى تو را بدین کار واداشت، آرى موسى بن جعفر به تو چنین کارى را اشاره کرده است. گفتم: مرا با موسى بن جعفر چه کار؟ هارون گفت: این کلام را بگذار! اگر رفتار نیکویت با ما نبود، به خدا سوگند تو را مىکشتم.