سوره انعام آیه ۳۴ | جلسه ۲۱
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیه ۳۴ | یکشنبه ۱۳۹۲/۱۲/۱۱ | جلسه ۲۱ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انعام
وَ لَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ فَصَبَرُوا عَلى ما کُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتّى أتاهُمْ نَصْرُنا وَ لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِ اللهِ وَ لَقَدْ جاءَکَ مِنْ نَبَإ الْمُرْسَلینَ
پیش از تو نیز پیامبرانى تکذیب شدند و بر تکذیبها و آزارها صبر کردند تا آن که یارى ما به آنها رسید. کسى نمىتواند کلمات خدا را تغییر دهد و سرگذشت پیامبران به تو رسیده است.(34)
خداى تعالى در این آیه به چهار نکته اشاره مىکند: اول: پیامبران پیشین نیز تکذیب شدند. دوم: همهى آنها بر این تکذیب صبر کردند. سوم: مورد آزار قوم خود قرار گرفتند و چهارم : نصرت خدا بر آنان نازل شد.
وَ لَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ؛ گناه پیامبران گذشته این بود که از توحید خداى تعالى دم مىزدند و صفات او را بر مىشمردند و مىگفتند: هیچ خالق، مدبّر، مؤثر، معبود و معشوقى در این عالم جز او نیست؛ ابتدا و انتها، او است و مبدأ و مقصد همه، از او و به سوى او است.
امّا همواره تعداد انگشتشمارى از مردم، این سخنان را پذیرفته، ایمان مىآوردند و بیشتر آنها قبول نمىکردند و پیامبران خدا را دروغگو مىخواندند. علّت این تکذیب آن است که نفس انسان دوست مىدارد آزاد و رها باشد و هیچ قید و بندى نداشته باشد؛
(بَلْ یُریدُ الاْنْسانُ لِیَفْجُرَ أمامَهُ )[1]
«بلکه آدمى مىخواهد پیش رویش (براى هر گناهى) باز باشد.»
پیامبران الهى با بیان روشن و دلیل محکم، خداى تعالى را نشان مىدادند و مردم را به اطاعت از دستوراتش فرا مىخواندند، ولى این اطاعت، مستلزم قید زدن بر دست و پاى نفس و کنترل هوسها بود و پذیرش این امر، خوشایند آنان نبود و از طرفى چون نمىتوانستند در برابر دلیلهاى محکم پیامبران، دلیلى اقامه کنند، آنان را انکار مىکردند و نسبتهاى سحر، دروغ، دیوانگى و… به ایشان مىدادند.
ائمه اطهار علیهم السلام نیز همگى مورد تکذیب مردمان زمان خود قرار مىگرفتند و جز تعداد اندکى، کسى به اطاعتشان گردن نمىگذاشت. حاکمان زمان آنان، از ترس حکومتشان ایشان را بسیار اذیّت مىکردند.
نقل است که مأمون به قوم خود گفت: آیا مىدانید چه کسى تشیّع را به من آموخت؟ جمع حاضر همگى گفتند: نه به خدا نمىدانیم.
گفت: هارون الرّشید آن را به من تعلیم داد. پرسیدند: چطور ممکن است؟ حال این که او این خاندان را به قتل مىرساند؟!
مأمون گفت: ایشان را براى بقاى ملک و سلطنت خود مىکشت؛ زیرا حکومت عقیم است (یعنى فامیل و غیر فامیل نمىشناسد). سپس ادامه داد :
روزى موسى بن جعفر علیهما السلام بر هارون وارد شد و او در مقابلش برخاسته، از او استقبال نمود و در صدر مجلس او را نشاند و در مقابلش نشست. مطالبى میانشان ردّ و بدل شد. سپس موسى بن جعفر علیهما السلام به پدرم گفت: اى امیرالمومنین! خداوند عزّ و جلّ بر والیان عهد خود واجب فرموده که حاجات فقراى امّت را برآورده و مشکل غرامتدیدگان را حلّ کنند؛ دِین سنگین بدهکاران را پرداخت نمایند؛ بىلباسها را جامه پوشند؛ رفتارشان با اسرا نیکو باشد و شما از همه به انجام این فرمایشات سزاوارترید.
هارون گفت: همین گونه خواهم کرد، اى ابوالحسن. سپس با قیام موسى بن جعفر، پدرم نیز برخاست و میان دو دیده و صورت او را بوسید، سپس رو به جانب من و امین و مؤتمن نمود و گفت: اى عبدالله و اى محمّد و اى ابراهیم پیشاپیش پسر عمو و آقاى خود حرکت کنید و رکاب او را گرفته، جامهاش را مرتّب کنید و تا در منزلش او را مشایعت نمایید، بعد موسى علیه السلام پنهانى مرا بشارت به خلافت داد و گفت: «هر گاه به خلافت رسیدى رفتارت با فرزندانم خوب باشد».
سپس نزد هارون بازگشتیم. در میان برادرانم من جرأت و جسارت بیشترى در برابر پدر داشتم. وقتى مجلس خلوت شد گفتم: اى امیرالمومنین! این مرد که بود که آن قدر به او عزّت و احترام گذاشتید؛ در مقابلش از جا برخاسته، به استقبالش رفتى؛ وى را در صدر مجلس نشاندى و خود پایینتر نشستى و به ما فرمان دادى برایش رکاب گیریم؟
هارون گفت: او امام مردم و حجّت خدا بر خلق و خلیفه او بر بندگان است.
گفتم: اى امیرالمومنین! مگر این صفات منحصرآ در شما و براى شما نیست؟
گفت: من در ظاهر و از سر اجبار و غلبه امام جماعت مردم هستم و موسى بن جعفر امام حق است. به خدا سوگند اى فرزندم او به جانشینى رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله از من و همه مردم سزاوارتر است و به خدا سوگند اگر تو هم که فرزند من هستى بخواهى حکومت را از من بگیرى، گردنت را مىزنم، زیرا حکومت عقیم است و فرزندى ندارد.
پس هنگام حرکت از مدینه به مکّه، هارون دستور داد دویست دینار در کیسهاى سیاه بریزند و به فضل بن ربیع گفت: این پول را به موسى بن جعفر بده و از قول من به او بگو: فعلا دستمان تنگ است و در آینده صله و برّ ما به شما خواهد رسید.
مأمون گوید: من به این عمل پدر اعتراض کرده و گفتم: اى امیرالمومنین! صله شما به فرزندان مهاجر و انصار و قریش و بنى هاشم و آن که حسب و نسب او را نمىشناختید پنج هزار دینار به پایین بود، امّا به موسى بن جعفر که آن همه عزّت و احترام و اجلال نمودى دویست دینار؟! این کمترین انعام شما بوده که تا حال به کسى دادهاید.
هارون گفت: خفه شو بىمادر! اگر آنچه ضمانت کرده بودم به او مىدادم هیچ تضمینى وجود نداشت که فردا با صد هزار شمشیر از شیعیان و موالى مقابل من نایستد. فقر و نادارى او و اهل بیتش براى من و شما آرامشبخشتر از ثروتمند شدن و دست باز بودن ایشان است.[2]
از ابتداى دنیا تا قیامت، همین بوده و هست؛ یعنى بسیارند کسانى که حاضر نیستند خودیت خود را فداى پروردگارى کنند که خلقشان کرده است. خداوند پیامبران را به سوى بشر فرستاد؛ وعدهى نعمتهاى جاودان و فراوان به او داد و فرصتى به اندازهى یک عمر در اختیارش گذاشت؛ هر کس در این فرصت به خود آید و نفس خویش را فداى رضاى پروردگارش کند و دعوت انبیا را بپذیرد، بهرهمند از نعمتهاى بىپایان اخروى مىشود و هر کس انکار کند و پى نفس خویش گیرد، تهى دست و حسرتزده مىماند. این سنّت خداوند است و هیچ کس قادر به تغییر آن نیست.
مؤمن آل فرعون، ساحران موسى، اصحاب کهف و بسیارى دیگر، نمونههایى از کسانى هستند که به اطاعت پیامبران زمان خود گردن نهادند و پاى ایمان خویش ایستادند و به پاداش بزرگ الهى رسیدند، از آن سو، فرعون و هامان و قارون و نمرود و… فریب دنیا را خوردند و سعادت ابدى را به بهاى زندگى چند روزه دنیا فروختند.
بعد از دوران ائمه اطهار علیهم السلام نیز برخى راه سعادت را برگزیدند و برخى راه شقاوت را؛ عدّهاى ستمگر شدند و از آنچه در اختیارشان بود، سوء استفاده کردند و عدهاى دیگر مقابل ستم ایستادند و جان خود را فداى دین خدا و بندگان او کردند، تا در دوران ما، نوبت به حضرت امام خمینى رحمت اللهعلیه رسید؛ او در راه خدا قیام کرد و مردم را به سوى پروردگار فرا خواند. به راستى این یک اتّفاق منحصر به فرد، در تمام طول تاریخ بود که طى آن اکثریت قریب به اتفاق مردم، یکباره بندهاى تاریکى را پاره کرده، به سوى خدا آمدند و جان خویش را براى حفظ دین خدا فدا نمودند!
فَصَبَرُوا عَلى ما کُذِّبُوا وَ أُوذُوا؛ اولین و مستمرترین عکس العمل فرستادگان خدا در مقابل تکذیبهاى مردم «صبر» بود. صبر یعنى این که وقتى مردم، ایشان را دروغگو و ساحر مىخواندند، آنان همین نسبتها را به مردم نمىدادند؛ اگر ناسزا مىشنیدند، ناسزا نمىگفتند؛ اگر کتک مىخوردند و مورد توهین قرار مىگرفتند، کتک نمىزدند و توهین نمىکردند، بلکه همواره با خوشرویى و مدارا با مردم سخن مىگفتند و بر هدایتشان حریص بودند.
مردم، جناب ابراهیم را در آتش انداختند، امّا وى حتّى یک کلمه نفرینشان نکرد. وجود مقدّس رسول گرامى اسلام، بیشتر از جناب ابراهیم مورد آزار و اذیّت مردم قرار گرفت و مىتوانست آنان را نفرین کند اما این کار را نکرد. هیچ پیامبرى زبان به نفرین قوم خود نگشود مگر زمانى که اذن و رضاى خدا را در این کار مىدید، امّا پیامبر بزرگوار اسلام، مرتبهى بالاتر رضا را در طلب «رحمت پروردگار» براى مردم مىدید و همان را مىخواست.؛ از این رو حتّى در میدانهاى جنگ هم برایشان دعا مىکرد؛
«اللّهُمَّ اِهدِ قُومِى فِاِنَّهُم لا یَعلَمُون»[3]
«بار خدایا قوم مرا هدایت کن، آنان نمىدانند.»
ائمه اطهار علیهم السلام نیز مردم زمان خود را نفرین نکردند، مگر در موارد انگشتشمارى. این در حالى بود که هرکدام از این بزرگواران، اگر کلمهاى نفرین مىکردند، خداوند آسمان و زمین را بر دشمنانشان تنگ مىکرد و همهشان را هلاک مىساخت، امّا فرستادگان خدا و اوصیاى آنان نیامدند تا با نفرین خود، مردم را هلاک کنند و به دوزخ بفرستند؛ آنان مبشّر رحمت پروردگار بودند و هدفشان هدایت مردم بود.
حضرت زکریا از دست مردمى که قصد جانش را کرده بودند، گریخت و از ترس جان، در شکاف درختى پنهان شد، امّا مقدارى از لباسش بیرون ماند و تعقیب کنندگان جایش را پیدا کردند و با سنگدلى تمام درخت را با ارّه بریدند، در حالى که جناب زکریا در آن پنهان بود! با این وجود نفرینشان نکرد.
حَتّى أتاهُمْ نَصْرُنا؛ خداوند توانا، هنگامى که زمان مقرّر فرا رسید و ارادهاش تعلّق گرفت، از دوستان خود حمایت مىکند و آنان را یارى مىدهد؛ پس بهترین پیامبران و اوصیا، کسانى هستند که کار خود را به خدا بسپارند و وظیفهى خویش را انجام دهند تا نصرت او فرا رسد.
نصرت خدا؛ یعنى گسترش دین خدا در تمام عالم و حرکت بندگان خدا به سوى دین او. این اتفاق در مواقع مختلف تحقق یافت و شکل کامل آن در زمان ظهور حضرت صاحب الزمان عجّل اللهتعالى فرجه رخ خواهد داد. یکى دیگر از مصادیق نصرت خدا: عزّت روزافزون مؤمنین و ذلّت کفّار و مشرکین و منافقین است.
وَ لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِ اللهِ؛ «کلمات خدا» اولا: قرآن است و ثانیآ: سنّتهاى خداى تعالى. سنّت خدا بر این است که مردم در انتخاب خیر و شرّ مختار باشند. وظیفه انبیا و اوصیا و مؤمنین فقط این است که دین خدا را به مردم ابلاغ کنند و راه را از چاه بنمایانند. البتّه اگر بیشتر مردم دین حق را پذیرفتند و خواستار اجراى احکام آن شدند، باید این احکام پیاده شود و هیچ کس حق ندارد خلاف خواستهى اکثریت عمل کند، حتّى اقلیتهاى دینى؛ پس اگر کسى به جان و مال و ناموس مردم دست درازى کرد، باید مطابق احکام شرع مجازات شود.
یکى دیگر از سنّتهاى خدا این است که هر کس در راهى که انتخاب کرده، مىتواند تا بىنهایت پیش رود و تا هر چقدر بخواهد، خوب یا بد شود؛ (کُلاًّ نُمِدُّ هوُلاءِ)[4]
وَ لَقَدْ جاءَکَ مِنْ نَبَإ الْمُرْسَلین؛ سرگذشت پرفراز و نشیب پیامبران الهى پیش روى مؤمنین است و درسها و پندهاى فراوان و حیرتآورى در آنها نهفته است. قوم بنى اسرائیل پیش از بیرون آمدن از مصر، یکى یکى آیات پروردگار را در نصرت خویش مشاهده کردند و دیدند که خداوند چگونه فرعونیان را به ملخ، قورباغه، شپش، خون، خشکسالى و آفت مبتلا کرد و دیدند چگونه نیل شکافت و دوازده دالان در آن باز شد که هر طایفه، طایفهى دیگر را در دالان مخصوص خود مىدید و همگى به سلامت از بستر آن گذشتند و باز دیدند که خداوند چگونه فرعون و فرعونیان را که از پى آنها به نیل قدم گذاشتند، غرق کرد، امّا با این همه چون در آن سوى نیل به گروهى بت پرست رسیدند، گفتند: اى موسى! از پروردگار خود بخواه تا براى ما، خدایانى همچون خدایان اینها قرار دهد!
پس از آن هم گوساله پرست شدند و تاوان سنگینى براى این انحراف بزرگ پس دادند، امّا باز عبرت نگرفتند و هر روز داستان تازهاى به وجود مىآوردند و ایراد جدیدى مىگرفتند و نافرمانى دیگرى مىکردند و جناب موسى هر بار در مقابل آنان بردبارى مىکرد.
اگر قرار است دنبالهرو پیامبران باشیم، باید بدانیم همیشه گروهى هستند که تابع حق نمىشوند؛ پس باید مقابل آنان صبر پیشه کرد و محبّت به خرج داد تا شاید به راه آیند.
مردم زمان ما ثابت کردند که اگر از مدّعیان حق، راستى و درستى ببینند، تسلیم مىشوند و از نثار جان خود و عزیزانشان، براى حفظ دین حق، دریغ نمىکنند، به شرط آن که تقاضاهاى شرعى آنان برآورده شود و مورد تهمت و نسبتهاى ناروا قرار نگیرند.