سوره انعام آیه ۲۶ و ۲۷ | جلسه ۱۷
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیه ۲۶ و ۲۷ | یکشنبه ۱۳۹۲/۱۱/۲۷ | جلسه ۱۷ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انعام
وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأوْنَ عَنْهُ وَ اِنْ یُهْلِکُونَ اِلّا أنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ
آنان مردم را از آن (قرآن) باز مىدارند و خود نیز از آن دور مىشوند و جز خود را نابود نمىکنند و نمىفهمند.(26)
وَ لَوْ تَرى اِذْ وُقِفُوا عَلَى النّارِ فَقالُوا یا لَیْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُکَذِّبَ بِآیاتِ رَبِّنا وَ نَکُونَ مِنَ الْمُوْمِنینَ
و کاش ببینى آنها را آن هنگام که در برابر آتش ایستادهاند. مىگویند: اى کاش ما را باز مىگرداندند تا آیات پروردگارمان را دروغ نمىشمردیم و از مؤمنین مىشدیم!(27)
وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأوْنَ عَنْهُ؛ ضمیر «ها» در «عنه» به «قرآن» باز مىگردد، ولى بعضى مفسّران آن را به «پیامبر» باز گرداندهاند و هر دو مىتواند درست باشد.
آیه، نخست خطاب به مشرکان است که مردم را از نزدیک شدن به پیامبر و شنیدن قرآن باز مىداشتند و خود نیز از آن روگردان بودند. پس هم «ناهى» بودند و هم «متناهى»، امّا در حقیقت خود را به نابودى مىکشاندند درحالی که نمىفهمیدند.
در نگاهى وسیعتر، مىتوان مرجع ضمیر را «حق» فرض کرد. حق یعنى کسى که با «الله» جلّ جلاله پیوند دارد؛ صفات بد درون خود را زدوده، به جاى آنها صفات خوب جایگزین کرده است؛ یعنى به جاى بخل، سخاوت؛ به جاى حسد، غبطه؛ به جاى تکبّر، تواضع و به جاى سوءظنّ، حسن ظنّ نشانده یا لااقل در این راه است. چنین کسى خود، حق، و رفتار و گفتارش نیز حق است.
در مقابل این افراد، کسانى قرار دارند که در باطل سیر مىکنند و اهل تهذیب نیستند و پر از صفات ناپسندند. اگر صفت خوبى هم داشته باشند، بسیار سطحى است و اگر نماز و روزه و عبادتى هم به جا آورند، رنگى از اخلاص ندارد؛ در اعتقاداتشان راسخ نیستند و با توحید و یقین فاصله اى بسیار دارند. این افراد هم خود را از حق جدا مىدانند و از آن کناره مىگیرند و هم دیگران را از نزدیک شدن به آن باز مىدارند.
ریشهى این حقگریزى و بستن راه آن، دو چیز است: حبّ دنیا و حبّ نفس.
چنین کسانى بیشتر از همه چیز، پول و مقام و شهوات را دوست مىدارند؛ همهى همّ و غمّشان پول است، امّا وقتى پاى مقام پیش مىآید، پول زیادی خرج مىکنند تا آن را به دست آورند. خاصیت عشق به دنیا و متاع دنیا این است که انسان به تدریج فقط خود را مىبیند و گمان مىکند محور عالم است. مىگوید: «هر کس با من است، خوب است و هر کس با من نیست، بد است».
امثال ابوجهل و ابوسفیان همیشه با رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله دشمن بودند و هرگز حق را نپذیرفتند، حتّى ابوسفیان، بعد از آن که اسلام آورد، باز هم عقاید باطل خود را حفظ کرد. هنگامى که مردم با عثمان بیعت کردند، او، در حالى که کور شده بود، در مسجد رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله نزد عثمان آمد و گفت: آیا کسى غیر از ما اینجا هست؟ گفتند: خیر. گفت : خلافت را میان جوانان بنى امیه دست به دست بگردانید. سوگند به آن که جان ابوسفیان در دست او است، بهشت و جهنّمى در کار نیست![1]
وَ اِنْ یُهْلِکُونَ اِلّا أنْفُسَهُمْ؛ این افراد جز به خودشان زیان نمىرسانند. هیچ کس نمىتواند مانع تابش خورشید شود، هرچندکه خود را از پرتوهاى آن مخفى کند و چشم بر نورش ببندد. بىشک هر کس در پى حق باشد، نور فروزان آن را خواهد یافت؛ چراکه نور حق در همه جا ظاهر است و کسى نمىتواند مانع درخشش آن شود. کسانى که در پى خاموش کردن نور حق هستند، قبل از هر چیز بر حقِّ درون خود پا مىگذارند و انسانیت خویش را از بین مىبرند، و هلاکت واقعى همین است. چنین کسانى تبدیل به حیوان درندهاى مىشوند که دیگران را با تکبّر، حرص، جاهطلبى و شهوت خود مىدرند.
وَ ما یَشْعُرُونَ؛ کامل شدن فهم و شعور انسان در گرو ارتباط با پروردگار و شناختن دنیاى فانى و دل نبستن به آن است. کسى که با زیاد شدن ثروتش، از فرط شادى به رقص درمىآید، شعورش ناقص است و نمىفهمد که دنیا ارزش دل بستن ندارد و باطنش جیفهى مردار است؛
«الدُنیا جِیفَهٌ وَ طَالِبُها کِلابٌ»[2]
«دنیا مردار است و طالب آن سگانند.»
با ثروت مىتوان بهشت را خرید، همچنان که مىتوان به قعر جهنّم رفت؛ مىشود به جاى ذوق کردن براى پول، آن را در راه خدا صرف کرد و به خاطر شاد کردن دل مؤمنین و براى این «کَرَم» که صفتى از صفات خداوند است، ذوق کرد.
کسى که صاحب قدرت است، مىتواند به جاى لذّت بردن از عقوبت دشمنان و مجازات مخالفانش، از بخشیدن آنها و ظاهر کردن «عفو» که صفتى از صفات خداوند است، احساس لذّت کند.
در احوالات حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام آمده است که روزى ایشان سواره، از راهى مىگذشتند. مردى شامى به آن جناب رسید و شروع کرد به لعن و ناسزا گفتن به ایشان. حضرت هیچ نگفتند، تا این که شامى هر چه خواست گفت؛ آن گاه پیش رفته، با تبسّم به او فرمود :
«گمان مىکنم اشتباه کردهاى. اگر اجازه دهى تو را راضى مىکنم؛ چنانچه چیزى بخواهى به تو خواهم داد؛ اگر راه را گم کردهاى نشانت مىدهم و اگر احتیاج به باربر دارى، من اسباب و بار تو را با وسیلهاى به منزل مىرسانم؛ اگر گرسنهاى تو را سیر مىکنم و اگر فرارى هستى تو را پناه مىدهم؛ هر حاجتى داشته باشى بر مىآورم و چنانچه اسباب و همسفران خود را به خانهى ما بیاورى برایت بهتر است؛ زیرا ما مهمانخانهاى وسیع و وسایل پذیرایى بسیار در اختیار داریم».
مرد شامى از شنیدن این سخنان به گریه آمد و گفت :
«أشهدُ أنّکَ خَلیفهُ اللهِ فی أرضِهِ»
«گواهى مىدهم که تو خلیفهى خدا در زمین هستى.» آنگاه گفت:
«تو و پدرت ناپسندترین مردم در نزد من بودید، ولى اینک محبوبترین خلق در نظرم شدید.»
سپس آنچه به همراه خویش در مسافرت آورده بود به خانه آن حضرت منتقل کرد و مهمان ایشان شد تا موقعى که از آنجا رفت و اعتقاد به ولایت حضرت پیدا کرد.[3]
همهى ما یک بُعد مادّى داریم و یک بُعد معنوى. بُعد معنوى، «خودِ حقیقى» ماست که از پروردگار عالم است و آن را «نفس ناطقه» مىنامند. این همان نفسى است که شناخت آن، مقدّمهى شناخت پروردگار است؛
«مَن عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّه»[4]
«هر کس خویش را بشناسد پروردگارش را شناخته است.»
بُعد حیوانى و مادّى یا «خود پندارى» ما از بین رفتنى است و حقیقتى ندارد.
وَ لَوْ تَرى اِذْ وُقِفُوا عَلَى النّارِ؛ «لو» هم معنى «اگر» مىدهد و هم معنى «کاش». خطاب آیه فقط متوجّه رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله نیست و همهى مؤمنین را در بر مىگیرد. امّا ببینیم منظور از «نار» (آتش) چیست و آیا مىتوانیم در قرآن اثرى از آن پیدا کنیم یا خیر؟
خداى تعالى در سوره نساء مىفرماید :
(اِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ أمْوالَ الْیَتامى ظُلْمآ اِنَّما یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ نارآ وَ سَیَصْلَوْنَ سَعیرآ)[5]
«کسانى که اموال یتیمان را به ستم مىخورند، در شکم خود آتش فرو مىبرند و به زودى در آتشى افروخته مىافتند.»
حقیقت خوردن مال یتیم و ستم به او، آتشى است که در وجود انسان شعله مىکشد و او را مىسوزاند، ولى الان ظاهر نیست.
در سوره بقره نیز مىفرماید :
(اِنَّ الَّذینَ یَکْتُمُونَ ما أنْزَلَ اللهُ مِنَ الْکِتابِ وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنآ قَلیلاً أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ اِلّا النّارَ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ ألیمٌ)[6]
«کسانى که بخشى از کتاب آسمانى را که خدا فرستاده، پنهان مىکنند و آن را به بهاى اندک مىفروشند، در شکمهایشان جز آتش نمىریزند و خداوند روز قیامت با آنان سخن نمىگوید و پاکشان نمىسازد و براى آنان عذابى دردناک خواهد بود.»
انکار حق یعنى تکذیب آیات پروردگار؛ بازگو نکردن احکام قرآن و سنّت؛ انکار قرآن ناطق (حضرات معصومین علیهم السلام) و دشمنى با دوستان اهل بیت و مؤمنینى که در صدد تزکیه نفس هستند.
کسانى که براى به دست آوردن دنیا یا جلو انداختن خود، حق را انکار مىکنند، در حقیقت خود را انکار مىکنند و از درون مىسوزند، ولى نمىفهمند. ممکن است گاهى احساس کنند که در آتش هستند، امّا خود را با خوشگذرانى و بازى مشغول مىکنند؛ مثل خلفاى عباسى که مشغول رقص و آواز مىشدند تا حقیقت حال خویش را فراموش کنند. روایاتى که درباره غنا، از حضرات معصومین علیهم السلام نقل شده، بیشتر ناظر به همین ساز و آوازهاست.
آتش و عذابهاى درون، وقتى ظاهر مىشود که همهى اسباب قطع شوند و انسان بفهمد که سر و کارش با خداى تعالى است. این اتّفاق معمولا هنگام مرگ یا لحظهاى پیش از آن مىافتد؛ آنجاست که انسان از اعماق دل خدا را مىخواند. این خدا همان حقّى است که همیشه همراه او بود، ولى نمىدیدش و اعتنایش نمىکرد و هیچ رابطهاى با او برقرار نکرد، جز آن که آن را با غفلت و گناه و صفات ناپسند پوشاند. پس از مرگ، همین آتش و عذاب با او خواهد بود و گریزى از آنها ندارد.
گویند رضا خان، بعد از آن که به جزیره موریس تبعید شد، بعضى روزها لباس شاهى مىپوشید و مقابل آیینه مىایستاد و خود را با القاب شاهى صدا مىزد و آخرش مىگفت : «زکّى!» این همان حقّ درونش بود که به خاطر قطع شدن همهى اسباب، ظاهر مىشد و او را مىسوزاند. کسى هم که مبتلا به گناهان بزرگ است و آن ها را رها نمىکند، همین طور است.
گاهى خداوند مىخواهد کسى را بیدار کند، به همین خاطر او را در سختى و گرفتارى مىاندازد. عکس العمل این شخص ممکن است در ابتدا عصبانى شدن و ناسزا گفتن باشد، ولى کمى که مىگذرد و از همه جا قطع امید مىکند، دست از خودش بر مىدارد و خدا را مىخواند. این اتّفاقات از آن جهت خوب است که آدمى در همین دنیا متوجّه پروردگار مىشود و به او رجوع مىکند، ولى بهتر است بدون این گرفتارىها، به خود آید و به خدا باز گردد.
بعضى افراد هم خود را در دریاى معرفت پروردگار مىاندازند. گرفتارىها و سختىهاى آنان جنبهى دیگرى دارد.
جهنّم، حقیقتى است که نمىتوان منکر آن شد، ولى آتشها و عذابها، بیرون از وجود خود شخص گنهکار نیست که به صورت آتشها و تاریکىها، در عالم برزخ ظاهر مىشود.
فَقالُوا یا لَیْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُکَذِّبَ بِآیاتِ رَبِّنا؛ وقتى شخص گناهکار، عذابها و آتشهاى خود را مىبیند، با حسرت و افسوس مىگوید: «اى کاش باز مىگشتیم و گذشتهى سیاه خود را جبران مىکردیم!»
صفات بد هر کدام آتشى هستند که در وقت ظاهر کردن آنها، شعله مىکشند. کسى که کینهتوز و حسود و متکبّر است، وقتى این صفات را ظاهر مىکند، شرارههاى آتش در وجودش شعلهور مىشود و قبل از همه خود او را مىسوزاند، ولى این سوزش در دنیا چندان پیدا نیست؛ چراکه مىشود خود را به نافهمى زد و مشغول بازى و سرگرمى شد، ولى در عالم برزخ همه چیز ظاهر مىشود و چاره و گریزى وجود ندارد؛ لذا شخص گنهکار مىگوید: «کاش باز مىگشتیم و مؤمن مىشدیم!»
مولوى در داستانى مىگوید :
فیل فرزند خود را خیلى دوست مىدارد و اگر کسى آن را اذیّت کند، از او انتقام سختى مىکشد. عدّهاى در جنگلى مىرفتند که گم شدند و گرسنه ماندند. به همین دلیل بچه فیلى را به دام انداختند تا بخورند. پیرى آنها را دید و هشدارشان داد که اگر این بچه فیل را بخورید، مادرش شما را زنده نمىگذارد. آنها اعتنا نکردند و بچه فیل را کشتند و خوردند. از آن میان فقط یک نفر پند پیر را گوش کرد و از گوشت فیل نخورد. مدّتى بعد خوابشان گرفت و خوابیدند، امّا آن که از گوشت فیل نخورده بود، از گرسنگى خوابش نمىبرد. ناگهان دید مادر آن بچه فیل به سراغشان آمد. ابتدا دهان همین شخص را بویید و چون بوى طفلش را از دهان او نشنید، به سراغ بعدى رفت. خلاصه یکى یکى دهان همهى آنها را بو کرد و همهشان را با خرطومش بلند کرد و بر زمین زد و له کرد.
هر کس حرف انبیا و ائمه را گوش کند و به هشدارهاى آنان اعتنا کند؛ شکمش را از حرام بگیرد؛ چشمش را از نامحرم ببندد؛ زبان از گناه باز دارد و… در آخرت از عذاب الهى در امان مىماند. کسى که ثروت فراوان دارد، باید بداند که همهى این پولها مال او نیست؛ باید به اندازه نیاز، از آن خرج کند و مابقى را در راه خدا انفاق کند. کسى که رئیس جایى شده، باید بداند که خدا او را بر دیگران گمارده تا مواظبشان باشد؛ لذا باید مانند یک پدر مهربان مراقب آنها باشد. هر کس حرف بشنود، نجات مىیابد و هر کس حرف نشنود، عذاب خواهد شد.
امیدواریم خداوند هر چه سریعتر آقایان موسوى و کروبى و همسر آقاى موسوى و زندانیان سیاسى را نجات دهد.
[1] ـ بحار الانوار، 44، 78.
[2] ـ مصباح الشریعه، 138.
[3] ـ بحارالانوار، جلد ده، حالات امام حسن مجتبى علیه السلام.
[4] ـ مصباح الشریعه، 13.
[5] ـ نساء، 10.
[6] ـ بقره، 174.