سوره انعام آیه ۱ | جلسه ۲
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام ادامه آیه ۱| یکشنبه ۱۳۹۲/۹/۲۴ | جلسه ۲| آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انعام
الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الاْرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ(1)
ستایش خداوندى را که آسمانها و زمین را آفرید و نور و تاریکى را پدید آورد، با این همه کافران براى پروردگار خود همتا قرار مىدهند.
وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ؛ وجه آن که به جاى «خَلَقَ» از عبارت «جَعَلَ» استفاده فرمود، این است که در زمان واحد بخشى از کره زمین تاریک و بخش دیگر آن روشن است. این تدبیر خداى تعالى در خلقت زمین و خورشید است. پس هم تاریکى و هم نور تحت احاطهى قدرت و تدبیر او است. البتّه در این تاریکى، مختصر نورى هم وجود دارد و تاریکى مطلق نیست.
در این آیه، نور به صورت مفرد و ظلمت با لفظ جمع آمده است؛ زیرا تاریکى درجات مختلفى دارد و بسته به نفوذ نور در آن، مقادیر آن فرق مىکند، امّا نور، مطلق و از منبع و جهت واحد (خداى تعالى) است. حتّى انوار ظاهرى هم که حاصل کشفیات و اختراعات بشرى است به نور خلقت خداى تعالى باز مىگردد. کمى و زیادى انوار مختلف به خاطر وسعت و تنگى دریافت کننده آن است. امّا نورهاى باطنى اقسام مختلفى دارند که عبارتند از :
نور اعمال؛ مثل نور نماز، روزه، حج و سایر عبادات که هرکدام نورانیت مخصوص خود را دارد و اولیاى بزرگ خدا قادر به دیدن و تشخیص آنها هستند. «لِکُلِّ عَمِلٍ نورٌ».
نور عقیده؛ از این نور، به نور «ولایت» هم تعبیر مىشود و عبارت است از پذیرش خدا، پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام. همچنین اعتقاد به معاد و صفات و اسماى پرودگار.
نور سادات؛ اصل این نور از رسول گرامى اسلام صلّى اللهعلیه وآله است که نسل به نسل به فرزندان ایشان منتقل مىشود. بعضى اولیاى خدا قادر به دیدن این نور هستند.
طلبهاى خدمت حضرت آیت الله العظمى نجابت رسید. ایشان با دیدن او پرسیدند: تو شیخ هستى یا سیّد؟ گفت: من شیخ هستم. آقا فرمود: خیر تو سیّد هستى و باید عمامه سیاه بر سرت بگذارى! پس از چندى در میان فامیل این شخص گفتگو و نگرانى به وجود آمد که چطور کسى که پدرش سیّد نیست، مىتواند سیّد باشد؟
شخصی به آیت الله العظمى نجابت پیغام داد که در خانواده این طلبه نگرانىهایى از بابت این قضیه پیش آمده است، چه دستور مىدهید؟ آیت الله العظمى نجابت فرمودند: او سیّد است و نور سیّدى همراه دارد. سرانجام بگو مگوهاى فامیلى به آنجا رسید که مادر آن طلبه خدمت آیت الله العظمى نجابت رسید و گفت: من پیش از ازدواج با این شوهرم، با مرد سیّدى ازدواج کردم که حاصل آن، این پسر بود امّا پیش از تولدش، از آن مرد جدا شدم و با شوهر کنونىام ازدواج کردم و مسئله باردارى از آن سیّد را از همه پنهان نمودم.
نور سیادت بسیار مخفى و دیدن آن کار دقیقى است که جز اولیاى بزرگ خدا، قادر به دیدن آن نیستند. این نور متعلق به رسول خدا، على مرتضى و على الخصوص فاطمه زهرا سلام الله علیهم اجمعین است و با گذشت نسلها و پشتهاى مختلف از بین نمىرود، حتّى اگر فرد گناهکار هم باشد و خروارها آلودگى روى آن بنشاند، باز این نور درونش وجود دارد و بعد از پاک شدن در عالم برزخ و قیامت، ظاهر مىشود.
نور رسول گرامى اسلام نیز نور جداگانهاى است که درخشندگى آن در روز قیامت دیدگان همهى مردم عالم را خیره مىسازد.
شمس و قمر در زمین حشر نتابد نور نباشد مگر جمال محمّد
نور اخلاق؛ ازاله صفات بد و نشاندن صفات خوب به جاى آن، موجب نورانیت انسان مىشود. کسى که به جاى حسد، غبطه دارد، وقتى نعمتى در دست دیگرى مىبیند، به جاى آن که آرزوى زوال آن را بکند یا دشمنى آن شخص را در دل بگیرد، از خدا مىخواهد آن نعمت نصیب خودش هم بشود. یا کسى که به جاى تکبّر، تواضع نشانده است، خود را بالا نمىگیرد. اگر کسى اعتنایش نکرد، ناراحت نمىشود، بلکه مىگوید: حتمآ بدىهاى مرا شناخته که تحویلم نمىگیرد، یا بهتر از این، متوجّه لطف خداى تعالى مىشود و مىفهمد خداوند خواسته به او بفهماند که چندان مهم و کامل هم نیست.
صفات خوب، چون از ناحیه خداى تعالى هستند، نورند. در مقابل صفات بد، چون اثر نبود خوبى است، بدى و تاریکى است.
نور یقین؛ علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین، هر کدام انوار درخشانى هستند که در پرتو توحید پروردگار نصیب مىشود.
همهى این انوار به خداى تعالى باز مىگردد و چون در ذات خداوند تعدّد راه ندارد، همهى اینها نور واحد است.
(اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍالزُّجَاجَهُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لَا شَرْقِیَّهٍ وَلَا غَرْبِیَّهٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ )[1]
تکثّر تاریکىها
توحید یعنى ارجاع تمام فعل و تدبیر به خداى تعالى، ولى اگر خدا کنار گذاشته شود، هزاران بت به میان مىآیند؛ یکى مىشود رازق، یکى مىشود مانع، یکى مىشود ناصر و همین طور هر کسى سبب مستقل مىشود. نتیجهى این تکثّر، تاریکى است؛ چراکه نور خداى تعالى کنار رفته است. اگر خداوند التفات به خود را نصیب کسى کند، لذّت بىحدّى نصیبش مىشود و از هر جهت آسوده خاطر مىگردد؛ چراکه هر خوبى را از خدا مىداند و هر بلایى را خوب مىشمارد. اگر نماز خوبى خواند، از خدا مىداند و او را شکر مىکند، ولى اگر حواسش جمع نبود، خود را مقصّر مىشمارد. اگر از کسى ستم دید، در عین حال که ستمگر را شایستهى توبیخ و عقاب مىداند، ستمى را که دیده براى خود خوب مىبیند و مىداند که خواست خدا بوده است؛ مثل امام حسین علیه السلام.
ثُمَّ الَّذینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ؛ کسانى که پا بر حق مىگذارند و آن را مىپوشانند، خالق نور را از خالق ظلمت جدا مىدانند و یکى را به اهورا مزدا و دیگرى را به اهریمن نسبت مىدهند. یا آن که بتهاى مختلف براى کارها و شؤون مختلف قرار مىدهند و هر بتى را ربّ چیزى مىدانند و در مقابل آنها مىایستند و اشک مىریزند و از آنها حاجت مىطلبند.
انکار آگاهانه حق
بسیارى از دشمنان ائمه اطهار علیهم السلام ایشان را به خوبى مىشناختند و متوجّه فضائل و حقّانیتشان بودند؛ معاویه، مولا على علیه السلام را خوب مىشناخت، همچنین منصور دوانیقى، امام صادق علیه السلام را و هارون الرشید، امام کاظم علیه السلام را و مأمون، امام رضا علیه السلام را مىشناختند، امّا در دشمنى خود محکم ایستاده بودند و دست از آن بر نمىداشتند. از آن سو حضرات معصومین هم بر حقّ خود پافشارى مىکردند و از آن دست بردار نبودند.
معاویه یکى از اقوام نزدیک خود را که از دوستان مولا على علیه السلام بود، به زندان انداخت. پس از مدّتى او را آورد و نصیحتش کرد تا دست از مولا على علیه السلام بردارد. او گفت: اى معاویه! چه کسى تو را بهتر از همه مىشناسد؟ معاویه گفت: خود تو. گفت: پس بدان که از نظر من، تو پیش از گرویدن به اسلام و پس از آن هیچ فرقى نکردهاى. چگونه دست از على بردارم در حالى که اطرافیان او همه زهّاد و عبّاد زمان هستند، امّا اطرافیان تو همه فاسق و منافق و دنیا پرستند؟ معاویه باز او را به زندان افکند و همان جا ماند تا به شهادت رسید.
عبید الله بن زیاد، میثم تمّار را بر دار آویخت و زبانش را برید، ولى جناب میثم بر عقیدهى خود ایستاد و دست از آن بر نداشت. نمرود و فرعون هم متوجّه حقّانیت حضرت ابراهیم و موسى بودند، ولى دست از دشمنى خود بر نمىداشتند. منظور این که همهى طاغوتهاى عالم، با وجود شناختن حق، با آن دشمنى مىکردند؛ یعنى حق را، هم اهل باطل و هم اهل حق، مىشناختند، ولى گروه باطل بر آنچه مىدانست، پا مىگذاشت و علم خود را انکار مىکرد، ولى اهل حق به علم خود مقید بود و به آنچه مىفهمید، عمل مىنمود. بنابراین آنچه انسان را در سلک اهل حق یا اهل باطل وارد مىکند، همین عمل کردن به علم است. قرآن کریم مىفرماید :
(وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أنْفُسُهُمْ ظُلْمآ وَ عُلُوّآ)[2]
«از سر ظلم و گردنکشى انکار کردند، در حالى که به آن یقین داشتند.»
هر کس در هر مقامى باشد باید به آنچه مىداند عمل کند تا خداوند علم جدیدى به او عطا نماید و به تدریج مقدمات پیشرفت معنوى را برایش فراهم سازد، ولى اگر به علم خود عمل نکرد، هر روز عقبتر مىرود.