سوره انعام آیه ۱۸ و ۱۹ | جلسه ۱۲
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیه ۱۸ و ۱۹ | چهارشنبه ۱۳۹۲/۱۱/۰۲ | جلسه ۱۲ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انعام
وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَکیمُ الْخَبیرُ
و او بر بندگانش چیره است و فرزانه و آگاه است.(18)
قُلْ أیُّ شَیْءٍ أکْبَرُ شَهادَهً قُلِ اللهُ شَهیدٌ بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ وَ أُوحِیَ اِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لاُِنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أ اِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أنَّ مَعَ اللهِ آلِهَهً أُخْرى قُلْ لا أشْهَدُ قُلْ اِنَّما هُوَ اِلهٌ واحِدٌ وَ اِنَّنی بَریءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ
بگو: بزرگترین گواهى چیست؟ بگو: خدا میان من و شما گواه است و این قرآن بر من نازل شده تا با آن، شما و هر کس (که این کتاب) به او رسیده، بیم دهم. به راستى شما شهادت مىدهید که با خدا، خدایان دیگرى است؟ بگو: من هرگز چنین شهادتى نمىدهم. بگو: فقط او خداى یکتاست و من از آنچه شریک او قرار مىهید، بیزارم.( 19)
وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ؛ هیچ کس نمىتواند در مقابل خداى تعالى بایستد و او را مقهور خویش سازد. اگر خداوند به مردم سرکش و ستمگر مهلت مىدهد، بدین معنا نیست که آنها مىتوانند هر کارى انجام دهند، یا در کار کائنات دخالت کنند، یا نظم عالم را به هم بریزند و یا سنّتهاى خدا را تغییر دهند. در مقابل، خداوند از هیچ کارى عاجز نیست؛ او مىتواند در یک چشم بر هم زدن همه را بمیراند، یا بدون نیاز به نر و ماده، موجودى بیافریند و یا بدون هیچ سببى ارادهاش را تحقق بخشد.
در دو جاى این سوره، صفت «قاهر» و در شش سورهى دیگر، صفت «قهّار» در مورد خداى تعالى آمده است. در سوره اعراف هم مىخوانیم که فرعون خود را «قاهر» نامید، در حالى که دروغ مىگفت. او اگر واقعآ قاهر بود، آن چنان خفّتبار در نیل غرق نمىشد. «فوق» در این جا افاده تسلط مىدهد و منظور «بالاتر» از جهت ظاهرى و حسى نیست، بلکه معنوى است.
وَ هُوَ الْحَکیمُ الْخَبیرُ؛ خداى تعالى «حکیم» است؛ یعنى کارى را بیهوده و بىفایده انجام نمىدهد. هر چه مىکند، مطابق مصلحت و حکمت است و هرگز به کسى ستم نمىکند. اگر کسانى را عذاب کرده، به خاطر سرکشى خود آنها و لجاجت بر گناهشان بوده است. همچنین او «خبیر» است و از پیدا و پنهان همه آگاه است. قهر او بر حسب حکمت و آگاهى است، نه بیهودگى و نادانى.
این در مورد خداى تعالى، امّا مهم این است که ما انسانها بتوانیم قهر و حکمت و علم و سایر صفات حسناى او را بشناسیم و از خصوصیات این صفات اطّلاع یابیم.
کسى مىتواند این صفات و خصوصیات آنها را بفهمد که مقدّماتى را در خود ایجاد کرده باشد و این مقدّمات، همه به یک چیز باز مىگردد؛ «برداشتن موانع میان خود و خداى تعالى». مهمترین مانع انسان، فرعونیت او یا همان نفس است. باید این نفس را مهار کرد، آن هم نه یک روز و دو روز، بلکه از اول تکلیف تا آخر عمر. اگر نفس اندکى به خود رها شود، مقابل خدا مىایستد و ادعاى خدایى مىکند. راه مبارزه با نفس و مهار آن، اول: انجام واجبات و ترک محرمات است. پس از آن باید حیلههاى نفس را شناخت و اسیر آن نشد.
کسى که از ابتدا بر انجام واجبات و ترک محرمات مراقبت مىکند، امّا در صدد شناختن حیلههاى نفسش نیست، یا اصلا نمىخواهد با این دشمن درونى مبارزه کند و یا متوجّه است و خود را به نافهمى مىزند، قهرآ در دام آن گرفتار مىشود؛ لذا پس از سالها عبادت و پرهیز، اگر به ریاستى برسد، منیّتش سر بر مىآورد. چنین کسى به مراتب، بدتر از کسى است که هیچ عبادتى نکرده؛ چراکه او خود را عین دین مىداند و از کیسهى دین خرج مىکند.
بنابراین در کنار انجام عبادات و ترک محرمات، باید مراقب نفس بود و اسیر آن نشد. چه بسا همین عبادتها، سوارى دادن به نفس باشد.
گر نماز و روزه مىفرمایدت نفس مکار است فکرى بایدت
واجب را باید تحت هر شرایطى انجام داد، امّا در کنار آن باید نیّت خود را براى خدا خالص کرد و از او خلاصى از نفس را خواست. گاهى شخص براى خدا به نماز مىایستد، امّا همین که متوجّه مىشود عدهاى او را مىبینند، لحن صدایش را تغییر مىدهد؛ غلیظ و فصیح نماز مىخواند و خاضعانه مىایستد.
کسى که مىخواهد به صفات خداى تعالى علم یابد و متوجّه قاهریت او شود، باید خواهشهاى نفس را، حتّى آنها که مباحند، محدود کند.
وقتى که انسان مىمیرد، متوجّه صفات خدا مىشود و غلبه و قهر او را مىفهمد، امّا مهم این است که تا در این دنیا هست، به این مهم دست یابد.
گاهى کسى خوب درس مىخواند و خوب هم مىفهمد، امّا ناگهان یکى پیدا مىشود و اشکالى بر او مىگیرد. در این صورت اگر بتواند به راحتى این اشکال را بپذیرد، معلوم مىشود نفسش را کنترل کرده است، ولى اگر برایش گران آید و اشکالگیرنده را به باد انتقاد و دشنام بگیرد، نشانهى سرکشى و عدم مهار نفس است. عالم شدن و عبادت کردن و حتّى دیدن استاد، اگر همرا با کنترل نفس نباشد، ناگهان اژدهایى از درون انسان بیرون مىآورد که همه را مىبلعد.
حضرت آیت الله العظمى نجابت مىفرمود: «تا کسى حیلههاى نفس را نشناسد، نمىتواند وارد اسرار الهى شود.»
«اسرار الهى» یعنى اسما و صفات پروردگار؛ یعنى فهم قادریت و قاهریت او؛ فهم ضارّ و نافع بودن او. کسى که در این راه قدم مىگذارد، امتحانات الهى یکى پس از دیگرى به سراغش مىآیند و چنان خداوند نشانش مىدهد که به راحتى مىتواند بفهمد این کار یا این صحبت یا گوش دادن به این سخن، خواهش نفس است یا رضاى خدا. اگر پس از این شناخت، بتواند رضاى نفسش را زیر پا بگذارد، مىتواند آن را مهار کرده، رضاى خدا را تحصیل کند.
در زمان ائمه اطهار علیهم السلام بعضى افراد به ایشان ابراز محبّت مىکردند، ولى دوستان ایشان را دشمن مىداشتند یا بعضى از گروههاى تکفیرى، مولا على علیه السلام را قبول دارند و حتّى ادعاى محبتش را دارند، ولى با شیعیان ایشان دشمنند. اینها همه حیلههاى نفس است.
توکل
یکى از آثار فهم قاهریت پروردگار، توکل به او در همه حال است. امام رضا علیه السلام در بیان حد توکل مىفرماید:
«أن لا تَخافَ مَعَ اللهِ أحدآ»[1]
«همراه خدا از کسى نترسد.»
نترسیدن از غیر خدا، این نیست که سینه سپر کند و مقابل همه بایستد، بلکه این صفت باعث مىشود که اگر عدهاى گفتند: «مىخواهیم چنین و چنان کنیم و چه بر سرت بیاوریم»، مىگوید: «من خدا را دارم.» و لرزش و هراسى به خود راه نمىدهد.
قُلْ أیُّ شَیْءٍ أکْبَرُ شَهادَهً قُلِ اللهُ؛ رؤساى مکه گفتند: اى محمّد! ما کسى را ندیدیم که تو را در امر رسالت تصدیق کند. از یهود و نصارا پرسیدیم، گفتند: در کتاب ما ذکرى از تو و صفات تو نیامده است. کسى را براى ما بیاور که شهادت دهد تو چنان که مىگویى، فرستادهى خدا هستى. پس خداوند این آیه رانازل فرمود.[2]
خدا به پیامبر مىفرماید: به آنها بگو بزرگترین شاهد میان من و شما، خداى تعالى است. او که «شىء لا کالأشیاء»[3] (چیزى که شبیه چیزهاى دیگر نیست).
شَهیدٌ بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ وَ أُوحِیَ اِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ؛ کفّار، خدا را به عنوان مدبّر و رازق و همه کاره قبول نداشتند و معجزات پیامبر را سحر مىدانستند، با این حال خداوند خود را شاهد پیامبر معرفى مىکند و مىفرماید: «به آنها بگو: همان خدایى که قرآن را بر من وحى کرده، شاهد میان من و شما است». درست است که کفّار، قرآن را قبول نداشتند، امّا چون نمىتوانستند چیزى مثل آن بیاورند، انکار آن برایشان آسان نبود. عدهاى هم کوششهایى در این باره کردند، ولى مفتضح شدند.
لاُِنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ؛ در اینجا هدف رسالت، «ترساندن» ذکر شده است؛ ترساندن مردم از عاقبت کار و از حساب و کتاب قیامت.
وقتى که روح از بدن جدا مىشود، انسان همه چیز را مىبیند و جسم خود و کسانى را که اطراف بدنش مىآیند، مشاهده مىکند، ولى بعضى افراد چون هیچ باورى به عالم پس از مرگ نداشتهاند، حیران وسرگردان مىمانند.
هدف از ترساندن، وادار کردن مردم به مراقبت بر اعتقادات و نیّات و اعمال و خلقیاتشان است. اگر کسى این مراقبت را داشته باشد و طالب مدارج بالاتر باشد، خداوند کمکش مىکند. حتّى اگر طلبى هم نداشته باشد، همان اعتقادات و عمل صالح نجاتش مىدهد.
(مَنْ عَمِلَ صالِحآ مِنْ ذَکَرٍ أوْ أُنْثى وَ هُوَ مُوْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً)[4]
«هر کس از مرد و زن کار نیکى انجام دهد و مؤمن باشد، او را با زندگى پاکیزهاى حیات خواهیم داد.»
«حیات طیبه» یعنى حیات پاکیزهاى که همین امروز هم وجود دارد و در عالم دیگر ظاهر مىشود. اگر کسى در این دنیا هیچ چیز نداشته باشد و محصور و زندانى باشد، به تدریج امیدش از غیر خدا قطع مىشود و از مادّه بیرون مىآید و وارد عالم برزخ و نعمتهاى برزخى مىشود.
آقایان موسوى و کروبى و همسر آقاى موسوى که در این مدّت در یک چهار دیوارى محصور شدهاند و نماز و ذکر و عبادات خود را انجام مىدهند و هیچ اطّلاعى از بیرون ندارند، در آن تنهایى چیزى که نگهشان مىدارد، امید به خداى تعالى است. وقتى همهى وسایل بریده مىشود، انسان به اصل و فطرت خود باز مىگردد. چنین کسى زنده است و در این عالم نفس مىکشد، ولى در عالم برزخ است و از نعمتهاى آن بهرهمند است. شاید خودشان متوجّه این امر نباشند، ولى غیر از این هم نیست. به شرط آن که نمازهایشان را بخوانند و بر خدا غضب نکنند، چنان که همین را از ایشان سراغ داریم.
عالم برزخ همین امروز وجود دارد و دنیا و آخرت در هم فرو رفته است، ولى بیشتر مردم متوجّه نیستند. آرى، برزخ همهى ما وجود دارد و اعمالمان کاملا روشن است. وضع هر کس، و بهشتى و جهنّمى بودنش معلوم، ولى مخفى است. مردن، به معناى رفتن به سوراخ و دخمه نیست. همین چیزهایى که امروز همراهتان است، ظاهر مىشود. درون بعضى، وسعتى به اندازه آسمانها و زمین است که در برزخ آشکار مىشود. به قول امیرالمؤمنین علیه السلام :
أ تَزعَمُ أنَّکَ جِرْمٌ صَغیر وَ فِیکَ انْطَوَى العالَمُ الأکبَرُ
تو پندارى همین جرم صغیرى جهانى در نهادت هست پیدا
باید علایق مادّى از دل کنده شود، تا اندکى توجّه به عالم دیگر حاصل گردد.