سوره انعام آیه ۱۶۰ و ۱۶۱ | جلسه ۱۰۲
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیه ۱۶۰ و ۱۶۱ | چهارشنبه ۱۳۹۳/۰۹/۰۵ | جلسه ۱۰۲ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انعام
مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَهِ فَلا یُجْزى اِلّا مِثْلَها وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ
هر کس نیکى بیاورد، ده برابر پاداش دارد و هر کس بدى آورد، جز همانند آن جزا نبیند و بر آنان ستم نمىشود.(160)
قُلْ اِنَّنی هَدانی رَبّی اِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ دینآ قِیَمآ مِلَّهَ اِبْراهیمَ حَنیفآ وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ
بگو پروردگار من مرا به راه راست هدایت کرده است؛ به دینى پایدار؛ آیین ابراهیم بااخلاص و او از مشرکان نبود.(161)
مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أمْثالِها؛«حسنه» در لغت به معنى نیکى و خوبى است. براى خوبى حدى وجود دارد که آن، حدود الهى است؛ پس هر چه را خداوند خوب شمرده، خوب و هر چه را او بد بداند، بد است.
خداى تعالى توحید خود را در نهاد بشر قرار داده است؛ یعنى هر کس به درون خود رجوع کند و انصاف دهد، از تفکّر بر آفرینش موجودات و پیدایش عالم، مىفهمد که این عالم را خالقى زنده، توانا، دانا و حکیم است. این «فهمیدن» کار حجت درون یا همان «فطرت» است.
غیر از این، خداى تعالى افرادى را به عنوان پیامبران خود به سوى بشر فرستاد تا بر فهم درون، صحّه بگذارند و راه و روش انسان بودن و رسیدن به کمالى که براى آن خلق شده را به او نشان دهند؛ این کمال، بندگى پروردگار و معرفت او و همان «صراط مستقیم» است.
فطرت و وجدان آدمى درک مىکند که خلقت انسان و این جهان باعظمت، فقط براى یک عمر هفتاد، هشتاد ساله نیست تا دورانى را در اینجا سپرى کند و بعد بمیرد و معدوم شود. باید عالم دیگر و موعد دیگرى باشد تا نتیجهى کردار آدمى آشکار شود و آن عالم، قیامت است. پیامبران نیز به طور تفصیل ابعاد مختلف قیامت را متناسب با فهم بشر بیان کردهاند.
همچنین عقل انسان تشخیص مىدهد که براى رسیدن به مقصد، باید راهنمایانى باشند که در جزئیات زندگى، پیوسته او را یارى و راهنمایى کنند. این افراد، رسول گرامى اسلام و پس از او جانشینان بر حق و اهل بیت معصومش هستند که اولین آنان مولا على علیه السلام و آخرینشان حضرت صاحب الزمان عجّل اللهتعالى فرجه است. در زمان غیبت اگر کسى از فقهاى عادل تبعیت کند و بر تقواى الهى و رعایت مستحبات و مکروهات مؤکد، ممارست داشته باشد، خود امام زمان او را راهنمایى کرده، از شبهات و حیرت خارجش مىسازد؛ در نتیجه از شک، اضطراب و وسوسه بیرون مىآید و به آرامش درونى مىرسد. به علاوه هر کس طالب فهم بیشتر و رسیدن به مدارج عالىتر باشد، خداى تعالى به تدریج او را به وضع و خصوصیات روحى خویش آگاه مىسازد و ثبات و لغزشهایش را در صراط مستقیم نشانش مىدهد.
وقتى انسان اهل تقوا شد؛ یعنى بر حسب فطرت خود و دستور پیشوایان هدایت پیش رفت، در مراتب مختلف تقوا جاى مىگیرد که آغاز آن، مراقبت بر انجام واجب و ترک حرام است و باید با محاسبه همراه باشد؛ یعنى هر روز از خود حساب بکشد و همهى رفتارهایش را با معیارهایى که شناخته بسنجد. پس از آن هر چه استقامت کند و جلوتر رود، خداى تعالى مطابق خلوص و طلبش، درجات مختلفى را نصیبش مىکند.
چنین کسى وقتى کار خوبى انجام مىدهد، در مراحل اولیه، ده برابر آنچه کرده، پاداش مىگیرد؛ «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أمْثالِها» و چنانچه مرتکب خطایى شود، جز همان که کرده، جزا نمىبیند؛ «وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَهِ فَلا یُجْزى اِلّا مِثْلَها». البتّه کسى که در جاده تقوا قرار گرفت، بعید است مرتکب گناه کبیره شود، امّا گناهان صغیره ممکن است از او سر بزند که در این صورت خیلى زود توبه مىکند. خداوند نیز گناهش را مىبخشد؛ مىپوشاند و تبدیل به حسنه مىکند؛ (یُبَدِّلُ اللهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ )
تقوا ملاک قبول عمل
یوسف و محمّد از پدران خود از امام حسن عسکرى علیه السلام نقل کردهاند که آن حضرت در تفسیر قول خداوند عزّ و جلّ (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ ) (ما را به راه راست هدایت کن) فرمود: یعنى توفیقى را که در گذشته و حال به ما دادهاى که به سبب آن تو را فرمانبردارى کردیم، پایدار بدار تا بتوانیم همچنان در زندگى آیندهمان هم سر بر آستان فرمانت بسائیم.
حضرت در ادامه فرمودند: صراط مستقیم دو تاست: راهى در دنیا و راهى در عقبى. امّا صراط دنیا آن است که انسان خود را از غلوّ (تجاوز کردن از حدّى که در شرع براى وى معیّن گردیده است) پائینتر ببیند، و از حد کوتاهى کردن و سستى ورزیدن پا فراتر نهد و چنان در ادامه راه راست پایدار باشد که به هیچ باطلى مایل نگردد.
صراط دیگر در آخرت و راه مومنان به بهشت است و آن راهى است مستقیم، از جهنّم به سوى بهشت، و جز راه جنّت راه دیگرى در پیش نگیرند.
امام ادامه داده، فرمود: حضرت صادق علیه السلام در تفسیر (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ ) فرمود: خدایا! ما را به راه راست هدایت فرما و راهنمایىمان کن که راهى را برگزینیم و پیوسته در آن باشیم که ما را به سر منزل مقصود محبّت و دین تو برساند، و ما را از پیروى هواى نفس خود باز دار، تا پوچ و تباه نگردیم! راهى که مانع گردد تا بر طبق خواسته خود عمل کنیم و در گرداب نیستى دچار گردیم، و سپس فرمود: بىتردید هر کس که پیرو خواهشهاى نفسانى خود شده یا شیفتهى افکار و نظریات خویشتن گردد، مانند همان شخص است که شنیده بودم مردم ساده لوح بسیار او را مىستایند و به بزرگى از او یاد مىکنند. مشتاق گشتم تا از نزدیک او را ببینم، امّا به گونهاى که مرا نشناسد تا شخصیّت او را ارزیابى کنم. اتفاقآ روزى او را در مکانى دیدم که جمعیّت زیادى از عوام گردش جمع گشتهاند، چهرهام را پوشاندم، و بطور ناشناس به میان آنها رفتم تا نظارهگر او و مردم پیرامون او باشم.
پیوسته به اطوار و نیرنگ مردم را فریب مىداد، سپس به راه افتاد و مردم به دنبالش رفتند تا به جایى رسید که از مردم جدا شد. مردم برگشته، پى کار خود رفتند، امّا او دیگر برنگشت و همچنان مىرفت. دنبالش رفتم. در بین راه به دکّان نانوایى رسید. در آنجا توقّف کرد. به محض آنکه نانوا به کارى مشغول گردید، دو عدد نان دزدید و راه افتاد. من تعجب کردم، ولى با خود گفتم: شاید با نانوا داد و ستدى دارد. آن گاه به شخصى رسید که انار داشت؛ او را هم غافلگیر کرده، دو عدد انار برداشت. این عملش نیز تعجّبم را برانگیخت، امّا با خود اندیشیدم که شاید با یکدیگر حسابى دارند.
با خود گفتم: چه نیازى او را وادار به دزدى کرده است؟ چرا وقتى خود را از چشم نانوا و انار فروش دور مىدید چنین کارى انجام مىداد؟ همچنان به دنبال او رفتم؛ به بیمارى رسید. دو قرص نان و دو انار را جلوى او نهاد و رفت. من هم به دنبالش رفتم تا در نقطهاى از بیابان ایستاد. خود را به او رساندم و گفتم: اى بنده خدا آوازه نیکى تو را شنیده و مایل بودم از نزدیک ببینمت. حال به دیدارت آمدم، ولى کار عجیبى از تو مشاهده کردم که فکرم را پریشان ساخته است. از تو مىپرسم که برایم توضیح دهى تا خیالم آسوده شود.
گفت: چه دیدى؟ گفتم: تو را که به نانوایى رسیدى و از او دو نان دزدیدى و از انار فروش گذر کردى و از او نیز دو انار به سرقت بردى!
در پاسخ من گفت: پیش از هر چیز به من بگو تو کیستى؟ گفتم : یکى از فرزندان آدم علیه السلام، از امّت محمّد صلّى اللَّه علیه و آله. بار دیگر گفت: از چه کسانى؟ گفتم: فردى از دودمان پیغمبر خدا صلّى اللَّه علیه و آله. پرسید: در کجا زندگى مىکنى؟ گفتم: مدینه. گفت: شاید تو جعفر بن محمّد فرزند على بن حسین بن على بن ابى طالب هستى؟ گفتم: آرى.
گفت: این نسبت چه سودى براى تو دارد که جاهلى و علم جدّت را وا گذاشتهاى؟ پرسیدم: از چه رو؟ گفت: زیرا به قرآن اطّلاع ندارى که در آیهاى خداوند مىفرماید :
(مَن جاءَ بِالحَسَنَهِ فَلَهُ عَشرُ أمثالِها وَ مَن جاءَ بِالسَّیِّئَهِ فَلایُجزى إلّا مِثلَها وَ هُم لایُظلَمُونَ )
«هر کس کار نیکى کند ده برابر آن پاداش مىگیرد و کسى که کار زشتى انجام دهد مطابق همان کیفر مىبیند و بر آنها ستمى نخواهد رفت.»
من دو عدد نان و دو انار دزدیدم، در این صورت چهار گناه کردم ولى چون آنها را انفاق کردم و به آن مریض دادم و به دلیل همان آیه، چهل حسنه دارم، وقتى که چهار از چهل کم شود، سى و شش حسنهى دیگر طلبکار مىشوم! گفتم: مادرت به عزایت بنشیند! تو به کتاب خدا جاهلى، مگر نشنیدهاى که خداوند مىفرماید :
(إنَّما یَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ المُتَّقینَ )
«خداوند فقط از پرهیزگاران مىپذیرد.»
گفتم: دو نان و دو انار دزدیدى و چهار گناه کردى و چون بدون اجازهى صاحبش به دیگرى دادى، چهار گناه دیگر نیز مرتکب شدى! نگاه تندى به من کرد، او را وا گذاشتم و رد شدم
وقتى کسى جلودار عالمى نداشته باشد و به اعلم زمان خود (امام صادق علیه السلام) پشت کند، این گونه به انحراف مىرود.
قُلْ اِنَّنی هَدانی رَبّی اِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ؛صراط مستقیم همان راه فطرت آدمى است؛
(فَأقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفآ فِطْرَتَ اللهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها )
«روى خود را به سوى دین حق قرار ده، همان فطرتى که خداوند مردم را بر آن سرشته است.»
حنیف یعنى خالص از غیر خدا.
خداوند رسول گرامى خود را به صراط مستقیم هدایت کرد و او را مامور هدایت مردم به این راه نمود. از زمان خلقت آدم تا پیامبر خاتم، شاخصترین پیامبرى که همه چیز خود را براى خدا داد و بىواهمه در مقابل شرک و بت پرستى قد علم کرد، حضرت ابراهیم علیه السلام بود. هیچ کدام از پیامبران به اندازه ایشان در بوته آزمایش قرار نگرفت. هنگامى که او را در آتش سوزان انداختند، جز خداى تعالى هیچکس را نپذیرفت و پس از آن نیز امتحانات بزرگ دیگرى را یک به یک با سربلندى طى کرد. پس حق ایشان است که خداى تعالى اشرف پیامبران و مخلوقات خود را تابع آیین توحیدى او بخواند.
خداى تعالى به رسول گرامى خود متذکر مىشود که فقط او هدایتگر است؛ پس هم پیامبر و هم تابعین او را خداى تعالى هدایت مىکند و حضرات معصومین علیهم السلام واسطهى هدایتند. «ربّى» اشاره به این است که پرورش دهنده، فقط خداست و هر کس به هر درجهاى که طالب باشد و استقامت کند، او مىرساندش؛ یعنى موانع را از پیش پایش بر مىدارد تا بفهمد کارهاى نیست و دست از منیّتش بردارد. دست برداشتن از منیّت، به معناى این نیست که با زبان بگوید «من کارهاى نیستم»، امّا در دلش هزار «من» داشته باشد و خود را همه کاره بداند. این گفتنهاى زبانى فایدهاى ندارد. تا این منیّتها هست و تا هنوز از خلقیات بد تهذیب نشده و صفات خوب نیامده، فایدهاى ندارد؛ تا به علم الیقین و عین الیقین نرسیده، فایدهاى ندارد.
وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ؛ جناب ابراهیم مشرک نبود و رسول خدا و اوصیاى او نیز از شرک برى بودند. تو نیز اگر مىخواهى تابع این پیامبر و آیین ابراهیم باشى، باید همهى اقسام شرک را پاره کنى؛ باید بفهمى که پول کارهاى نیست، امّا نه به این معنا که پولهایت را دور بریزى، بلکه فقط خدا را رازق خود بدان، نه رئیس و اداره و مغازه را. نان و آب را خدا سبب رفع گرسنگى و تشنگى قرار داده؛ قدرت بینایى و شنوایى و نطق را او قرار داده است. خلاصه حواست باشد که در همهى امور به خدا توجّه کنى و فقط او را مؤثر بدانى! در این صورت به تدریج در صراط مستقیم قرار مىگیرى.
همهى ما با زبان «لا اله الّا الله» و «لا حول و لا قوه الّا بالله» مىگوییم و خداوند را «عالم الغیب و الشهاده» مىدانیم، امّا فهم این معنا و عمل کردن مطابق آن اهمیّت دارد که آن هم بدون عنایت خداى تعالى امکانپذیر نیست. بى شک هیچ کس به تنهایى و بدون نظر عنایت پروردگار نمىتواند با نفس خود مبارزه کند و به مقصد برسد و در صراط مستقیم پابرجا بماند.
چگونه مىتوان همیشه در یاد خدا بود
هر کسى شغل و پیشهاى دارد و صبح و شام درگیر کار و گرفتارى خویش است تا روزگار خود را بگذراند؛ یکى کاسب است؛ یکى کارمند است؛ یکى دانشآموز؛ یکى دانشجو؛ یکى طلبه و… چگونه مىتوان در این روزگار پرمشغله، همیشه و نه فقط ساعات و دقایقى از روز را در یاد خدا بود؟
کاسبى که براى تحصیل رزق حلال، مغازه خود را باز مىکند، باید از همان اول روز در این فکر باشد که کلاه بر سر کسى نگذارد؛ نگاه نامحرمى نکند و مرتکب گناهى نشود. این مراقبت بر گناه نکردن، یاد خداست و اگر دائمى باشد، یاد خدا دائمى خواهد شد.
طلبهاى که مشغول تحصیل علوم دین است، اگر واهمهاى از آینده به ذهنش خطور کرد، باید دل به خدا بسپارد و درسهایش را خوب بخواند و خدا را رازق خود بداند. اگر در تحصیل علم کوشش کند و تقواى الهى را رعایت نماید و کمى از خواب و خوراکش بزند، خداى تعالى همهى کارهایش را سامان مىبخشد. این خود یاد خداست.
اگر خواست ازدواج کند، همسرى برگزیند که شرایط او را بپذیرد و طلبهى باتقوا و درسخوان را دوست بدارد. وقتى چنین همسرى نصیبش شد، خداى تعالى هم وسایل دیگر را فراهم مىکند و خود و همسرش در یاد خدا قرار مىگیرند، هر چند شیطان و نفس رهایشان نمىکنند.
گاه دوستان طلبه دور هم جمع مىشوند و دوست مىدارند چیزى بگویند و بخندند یا خدایى ناکرده سیگارى بکشند یا حرفهاى لغو بزنند. در این لحظات باید خود را نگه دارد و از زىّ طلبگى بیرون نرود. این یاد خداست.
دیگران هم هر شغلى دارند، به همین ترتیب؛ یعنى در زندگى روزمره، لحظه به لحظه اتفاقاتى پیش مىآید که باید یاد خدا افتاد و نفس را نگه داشت، وگرنه یاد خدا به ذکر دائمى و تسبیح و تهلیل در کلاس و مغازه و اداره نیست. باید دائم خلاف نفس کرد و شیطان را از خود راند.
بنده هم باید همین طور باشم و از این جهت فرقى با هم نداریم. پیامبر، ائمه اطهار و اولیاى خدا هم هر لحظه مراقب نفس و شیطان بودند، البتّه حضرات معصومین علیهم السلام نفس خود را کاملا تسلیم خدا کرده بودند، ولى به شکل دیگرى با خویش جهاد مىکردند.