سوره انعام آیه ۱۵۸ | جلسه ۱۰۰
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیه ۱۵۸ | چهارشنبه ۱۳۹۳/۰۸/۲۸ | جلسه ۱۰۰ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انعام
هَلْ یَنْظُرُونَ اِلّا أنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَهُ أوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ أوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ یَوْمَ یَأْتی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْسآ اِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أوْ کَسَبَتْ فی اِیمانِها خَیْرآ قُلِ انْتَظِرُوا اِنّا مُنْتَظِرُونَ (۱۵۸)
آیا جز این انتظار دارند که ملائکه به سویشان آیند یا پروردگارت آید یا بعضى آیات پروردگارت بیاید؟ روزى که بعضى آیات پروردگارت بیاید، ایمان کسى که پیش از این ایمان نیاورده یا در ایمانش خیرى کسب نکرده، سودى به حالش ندارد. بگو منتظر باشید ما نیز منتظریم.
هَلْ یَنْظُرُونَ اِلّا أنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَهُ أوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ أوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ؛ آیه درباره کفّار و مشرکانى است که خدا را قبول نداشته یا شریک براى او قرار مىدادند و بتها را ربّ و مدبّر عالم مىدانستند. خداى تعالى به پیامبر مىفرماید: آیا آنان انتظار دارند فرشتگان به سویشان نازل شوند یا خداوند خود بیاید و با آنها سخن بگوید و وجود خویش را برایشان اثبات کند یا آن که آیات عجیبى از پروردگار ببینند تا ایمان بیاورند؟ به عنوان مثال مىگفتند: کوه ابوقبیس طلا شود یا باغهاى بزرگ و پر ثمر به صورت ناگهانى ظاهر شود یا آن که پیامبر به آسمان رود و نشانه یا نوشتهاى از آنجا بیاورد.
یَوْمَ یَأْتی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْسآ اِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أوْ کَسَبَتْ فی اِیمانِها خَیْرآ؛خداى تعالى مىفرماید روزى که آیات پروردگارت ظاهر شود، دیگر ایمان آوردن کسانى که پیش از این ایمان نیاورده بودند، یا عمل صالحى مبتنى بر ایمان خود انجام ندادند، سودى به حالشان ندارد.
آدمى باید با اندیشه و بینشى که خداى تعالى در وجود او قرار داده و مىتواند با آن خوبىها و بدىها را بفهمد، پذیراى ایمان باشد و حق و باطل را تشخیص دهد، وگرنه ایمان بعد از دیدن، فایدهاى ندارد.
معمولا کافران از پیامبر درخواست دیدن ملائکه یا آیات عجیب مىکردند و حتّى گاهى تقاضاى عذاب نموده، مىگفتند: اگر راست مىگویى آنچه بر اقوام گذشته نازل شد، بر ما نازل کن! قرآن کریم نیز در آیات دیگر به این بهانهتراشىها اشاره مىکند.
در زمان ائمه اطهار علیهم السلام نیز این تقاضاها و بهانهها بود؛ مثلا مىگفتند: چرا خداوند خود بر بندگانش جلوه نمىکند یا ملائکه را به سوى آنان نمىفرستد؟ تا همه ایمان آورند؟ مخصوصآ در روایتى، ابن ابى العوجاء، دانشمند طبیعى مذهب، همین حرف را به امام صادق علیه السلام زد و ایشان او را به دقت در خصوصیات و تغییرات نفسى خویش فرا خواند که این تغییر حالات همه از خداست.
امّا مشرکان با این سخنان فقط در پى بهانهجویى بودند؛ چراکه اگر ملائکه با صورت واقعى خود بر آنان نازل مىشدند، مىگفتند: خواب یا خیال دیدهایم و اگر به شکل بشر نازل مىشدند، مىگفتند: آنها بشرند، و در هر صورت زیر بار نمىرفتند.
از این گذشته، خدا را با چشم سر نمىتوان دید و با گوش ظاهرى نمىتوان صدایش را شنید. آرى، از درون مىتوان متوجّه او شد؛ اگر کسى توجّه کند.
زمانى مىتوان به روشنى ملائکه و عالم برزخ را مشاهده کرد که فرشتگان قبض روح براى گرفتن جان انسان مىآیند. در آن زمان همه چیز آشکار مىشود، امّا ایمان آوردن در آن وقت هیچ فایدهاى ندارد.
خطاب آیه محدود به کافران نبوده، شامل همهى زمانها و براى همهى مردم مىشود. رسول گرامى اسلام در روز عید غدیر و در مواقع بسیار دیگرى، به مناسبتهاى مختلف، مولا على علیه السلام را به عنوان جانشین خود و امام مردم منصوب فرمود، امّا با آنکه همه در ظاهر پذیرفتند و حتّى بیعت کردند، زیر بار نرفته، جز سه نفر، همه پیمان شکستند.
به آنان گفته مىشود آیا براى پذیرش ولایت امیرالمؤمنین باید ملائکه نازل شوند یا خداى تعالى بیاید و شهادت دهد یا بعضى آیات پروردگار را ببینید تا قبول کنید؟
از امام صادق علیه السلام روایت است که فرمود: «وقتى پیامبر خطبه غدیر را به پایان رساند، در میان جماعت مردى خوش سیما و معطر ظاهر شد و گفت: به خدا سوگند هیچ وقت محمّد صلّى الله علیه و آله را مانند امروز ندیده بودم که تا این اندازه در معرفى پسر عمویش على بن ابیطالب و براى تثبیت وصایت و ولایت او اصرار، تأکید و پافشارى کند و به راستى جز کافر به خداى عظیم و پیامبرش، هیچ کس قادر به مخالفت با آن قرارداد نیست، غم و اندوه طولانى و دراز بر کسى که پیمانش را بگسلد!»
امام صادق علیه السلام فرمود: «دومی از هیئت و طرز سخن آن شخص، شگفتزده شد و رو به رسول خدا کرد و گفت: آیا شنیدى آن مرد چه گفت؟ چنین و چنان گفت. پیامبر فرمود: «اى عمر! آیا فهمیدى او که بود؟» گفت: خیر، فرمود: «او روحالامین، جبرئیل بود، پس مبادا ولایت على را نقض کنى که در این صورت خداوند، پیامبر، فرشتگان خدا و همه مومنان از تو بیزار مىشوند!»
مسعودى مىگوید: بعد از چند روز از خلافت ابوبکر، حضرت على علیه السلام یکى از آن افراد را دید و او را به یاد خدا آورد و ایام خدا را به یاد او انداخت و به او فرمود: آیا مىخواهى پیامبر را بر تو ظاهر کنم، تا تو را امر و نهى کند؟ گفت: آرى.
با هم به سوى مسجد قبا رفتند، رسول خدا صلّى الله علیه و آله را به او نشان داد که در مسجد نشسته بود. رسول خدا به او فرمود: اى فلانى! این گونه با من پیمان بستهاى که امر رهبرى را به على علیه السلام واگذار کنى. امیرمومنان، على علیه السلام است.
او همراه على علیه السلام بازگشت و تصمیم گرفت که امر خلافت را به على تسلیم نماید، ولى رفیقش نگذاشت.
پیامبر آیات فراوانى به صورت معجزه به مشرکان نشان داد، ولى ایمان نیاوردند. مولا على علیه السلام نیز معجزات فراوانى نشان داد؛ چه بسیار اخبارى که از آینده داد و به حقیقت پیوست؛ چه علوم عجیبى که ظاهر فرمود، امّا باز هم منکر فضائل او شدند و مىشوند.
حضرات معصومین علیهم السلام بندگان خدایند و به خاطر بندگى کامل او، خداوند اسما و صفات خود را در آنان ظاهر کرده است؛
(وَ اِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ اِنّی جاعِلٌ فِی الاْرْضِ خَلیفَهً )
«و هنگامى که پروردگارت به ملائکه گفت: من در زمین جانشینى قرار خواهم داد.»
خلیفهى خدا یعنى جانشین خدا؛ یعنى کسى که از نظر اسما و صفات، مثل خداوند باشد. کسى در ذات، مثل خدا نمىشود (لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ ) (هیچ کس مثل او نیست) امّا ممکن است کسى اسما و صفات او را ظاهر کند و خلیفهى او شود؛ از این رو رسول خدا صلّى الله علیه و آله مىفرماید :
«مَنْ رَآنِى فَقَدْ رَأى الله»
«هر کس مرا ببیند، خدا را دیده است.»
همهى ما به خدا ایمان داریم و مىدانیم که یقینآ دم مرگ حضرت عزرائیل و برخى ملائکه را مىبینیم و متوجّه حضورشان مىشویم، ولى تا پیش از مرگ آنها را نمىبینیم و صلاح هم نیست ببینیم. البتّه با چشم دل مىتوان آنها را دید، امّا نباید نشست و براى خود خیالبافى کرد یا به زور اصرار بر دیدن و مکاشفه نمود.
حضرت آیت الله العظمى نجابت مىفرمود: «مکاشفه چند قسم است؛ یکى از آنها این است که شخص مىنشیند و فکر مىکند و فکر مىکند، در حالى که عدهاى هم اطرافش نشستهاند، مىگوید: امام زمان آمد و این را فرمود. همین طور براى خود مىسازد و شکلهایى در ذهن خود درست مىکند. مىگوید آمدند؛ بلند شوید؛ تعظیم کنید. بعد هم تا دم در به بدرقه مىرود.»
این مکاشفات و دیدنها فایدهاى ندارد. آنچه واقعیت است، همان دیدن ملائکه دم مرگ است.
أوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ؛خداى تعالى را مىتوان دید، امّا به این شکل که باید از درون متوجّه او شود؛ یعنى با عنایت پروردگار بفهمد که ایمان و اعتقادش به خدا باعث شده همراهى او را ملتفت شود و مخصوصآ دم مرگ آن را حس کند.
مؤمنى که واقعآ طالب خدا باشد، در لحظهى مرگ شاد است و اگر طالب او نبوده باشد، از این که عمرى خدا همراه او بود و نفهمید، احساس اندوه مىکند، البتّه خداى تعالى دوست ندارد مؤمن را در ناراحتى ببیند؛ لذا کمکش مىکند. ائمه اطهار علیهم السلام نیز به یارى او مىآیند و نمىگذارند در سختىهاى شدید بیفتد و حتّى اگر گناه بزرگى داشته باشد، کمکش مىکنند تا بخشیده شود، امّا طالبین خداى تعالى جور دیگرى هستند. ایشان به فرمودهى اهل معرفت، مانند ائمه اطهار علیهم السلام صاحب «عین الیقین» هستند؛ یعنى همه چیز برایشان روشن و هویداست. مىدانند که همه در مقابل پروردگار هیچند و هیچ موجودى چیزى از خود ندارد. خداوند به مؤمن طالب مىفهماند که ضارّ و نافعى جز او نیست؛ مالک و ملک عالم هستى فقط او است و غیر او هیچ کس کارهاى نیست.
فهم این حقایق در لحظهى مرگ براى کسى که عمرى در طلب این معنا بوده خوشایند است؛ چراکه بر آن تمرین کرده و کم یا زیاد، به اندازه خود در این راه پیش رفته و چیزهایى نشانش دادهاند؛ لذا مرگ براى او اول راحتى، آزادى و خوشحالى است.
محمد بن عجلان گوید: خدمت امام صادق علیه السلام بودم که مردى از شدت نیازمندى خود به او شکایت کرد. حضرت فرمود : صبر کن که خدا به زودى برایت گشایشى دهد! آنگاه ساعتى سکوت نمود و سپس رو به آن مرد کرد و فرمود: به من بگو زندان کوفه چگونه است؟ عرض کرد: تنگ و متعفن است و زندانیان در بدترین حالند.
حضرت فرمود: همانا تو هم در این زندانِ دنیا گرفتارى و با این حال مىخواهى در راحت و وسعت باشى؟ آیا نمىدانى که دنیا زندان مومن است؟
این وضع دنیاست؛ پس اگر کم و زیادى در آن به تو رسید بدان که این جا زندان تو و مرگ، آزادى از زندان است. اگر اهل تقوا باشى! اگر هم کسى طالب معرفت پروردگار باشد، به تدریج و با زحمات و مجاهده با نفس، او را به مقامات بالا مىرسانند، امّا توقع نداشته باشید کسى که تازه از راه رسیده، به اندازه کسى که عمر خود را در این راه گذاشته، بفهمد و بهره ببرد؛ باید عمرى جهاد کرد و با نفس خود مبارزه نمود!
بعضى دوستان عادت به سیگار کشیدن دارند. بنده اصلا راضى به این کار براى طلبهها نیستم، کسى که نمىتواند جلوى خود را بگیرد و یک سیگار را ترک کند؛ یک روز، دو روز کنار مىگذارد و دوباره به سراغش مىرود، معلوم مىشود مبارزه با نفس نکرده است.
بعضى افراد حاضر نیستند غضب خود را کنترل کنند. گیرم همسر شما چند ناسزا به شما داد؛ باید بتوانید جلوى خشم خود را بگیرید و حتّى پس از آن از او عذرخواهى کنید.
باید با نفس مبارزه کرد و او را مهار نمود. همچنین در برابر پدر و مادر، برادر و خواهر باید خشم خود را نگه داشت. کسى که طالب خداى تعالى است، باید صبح و شام با نفس خود درگیر باشد.
از پیامبر پرسیدند رضاى خدا در چیست؟ فرمود: در دشمنى با نفس. هر چه بیشتر با نفس مبارزه کند، بیشتر خشنودى خدا را جلب مىکند و این به یکبار و دوبار نیست؛ هر روز باید در حال مبارزه بود.
آیت الله العظمى نجابت مىفرمود: «گاهى شخص ادعا مىکند تسلیم خداست در حالى که هنوز رضا هم ندارد.»
کسى که تا کمى در ناراحتى مىافتد، داد و بیدادش بلند مىشود، رضا و تسلیمش کجا بود؟! ادعا داشتن در این موارد اصلا خوب نیست.
روایت
امام باقر علیه السلام مىفرماید :
«اِنَّ أفْضَلَ العِبَادَهِ عِفَّهُ البَطْنِ وَ الفَرْجِ»
«بهترین عبادت عفّت شکم و شهوت است.»
معناى روایت این نیست که عفّت، از نماز و روزه و دیگر عبادات بهتر است. این واجبات و محرّمات، برنامهى عملى بندگى خدا هستند و تحت هیچ شرایطى تعطیل نمىشوند. اگر کسى هر روز گرسنگى به خود دهد و تمام شهوات و غرائزش را کور کند، امّا واجبات را انجام ندهد، هیچ سودى به حالش ندارد و تازه مىشود مثل مرتاضهاى هندى، مگر آن که در اثر این کارها به راه حق رهنمون شود.
روایت فوق راهى جدید در تربیت نفس است و یکى از بهترین راههاى تربیت نفس براى بندگى خدا، نگه داشتن شکم و شهوت است؛ یعنى بعد از آن که مراقبت کامل بر حلال بودن غذایش نمود، اکنون که با خوراک خوشمزهى حلالى مواجه شده، آن قدر نخورد که همهى شکمش پر شود، بلکه باید شکم خود را سه قسمت کند؛ یک سوم براى غذا؛ یک سوم براى آب و یک سوم براى تنفس. اگر غیر از این باشد، منافاتى با تقوا و ایمان ندارد، امّا مبارزه با نفس نیست.
عفّت شهوت یعنى بعد از آن که در مقابل شهوات حرام، خود را محکم نگه داشت، در شهوات حلال هم جانب اعتدال را رعایت کند و مبارزه با نفس را در این جهت نیز لحاظ نماید. آمیزش با همسر، هر چهار ماه یک بار واجب است. اگر کسى مىخواهد در راه بندگى خدا باشد، این راه!
از پیامبر اکرم نقل شده که فرمود :
«مَا مَلأ آدَمِىٌّ وِعَاءً شَرَّآ مِنْ بَطْنِهِ»
«آدمى ظرفى بدتر از شکمش پر نکرد.»
هیچ فقیهى نگفته پرخورى حرام است، مگر آن که به حد ضرر قطعى برسد؛ پس منظور حضرت بیان حرمت پرخورى نیست، بلکه چیز دیگرى در نظر دارند. وقتى شکم پر شود، یاد خدا فراموش مىشود و زمینه ترک واجب و انجام حرام مساعد مىگردد. نگه داشتن شکم و شهوت و اعتدال در حلال، راه رعایت تقوا را هموار مىکند.
هموار شدن این راه، منحصر در همین دو مورد نیست؛ کم کردن خواب، به روزى شش ساعت براى جوانان هیچ ضرر و خطرى ندارد. همچنین کم حرف زدن بسیار اهمیّت دارد. زیاد حرف زدن، حرام نیست، امّا موجب قساوت قلب مىشود و مکروه است. فراموش نکنیم این سخن رسول خدا صلّى الله علیه و آله را که فرمود :
«أفْضَلُکُمْ مَنْزِلَهً عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى أطْوَلُکُمْ جُوعاً وَ تَفَکُّراً وَ أبْغَضُکُمْ اِلَى اللَّهِ تَعَالَى کُلُّ نَئُومٍ وَ أکُولٍ وَ شَرُوبٍ»
«بالاترینِ شما در پیشگاه خداى تعالى آن است که بیش از همه گرسنگى را تحمّل کند و بیشتر بیندیشد، و مبغوضترین شما نزد خدا کسى است که زیاد بخوابد و زیاد بخورد و بنوشد.»