سوره انعام آیه ۱۴۶ | جلسه ۹۱
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیه ۱۴۶ | یکشنبه ۱۳۹۳/۰۷/۱۳ | جلسه ۹۱ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انعام
وَ عَلَى الَّذینَ هادُوا حَرَّمْنا کُلَّ ذی ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُما اِلّا ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما أوِ الْحَوایا أوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِبَغْیِهِمْ وَ اِنّا لَصادِقُونَ
و بر یهودیان هر حیوان ناخندارى را حرام کردیم و از گاو و گوسفند، پیهشان را بر آنها حرام کردیم، مگر چربىهایى که بر پشت آنها یا بر رودههاى آنهاست یا به استخوانهایشان چسبیده است. این گونه آنها را به خاطر ستمهایشان کیفر دادیم و ما راستگوییم.(146)
به همهى دوستان عزیز سفارش مىکنیم که هر روز، وقتى را براى خواندن قرآن و تأمّل در معانى آن اختصاص دهند. اگر بر عربى تسلط ندارید، حتمآ وقت جداگانهاى براى مطالعهى ترجمه و تفسیر قرآن بگذارید.
وَ عَلَى الَّذینَ هادُوا؛یهودیان بنا به قولى، از فرزندان «یهودا» یکى از پسران حضرت یعقوب هستند. جناب یعقوب ملقب به اسرائیل یعنى بندهى خدا بود و پسران او را بنى اسرائیل مىخواندند.
حَرَّمْنا کُلَّ ذی ظُفُرٍ؛«ظُفُر» یعنى ناخن یا چنگال. خداى تعالى هر حیوان ناخندارى را بر بنى اسرائیل حرام کرد، اعم از پرندگان و غیر پرندگان. گوشت شتر هم بر آنها حرام شد چراکه سم این حیوان چاک ندارد و شبیه ناخن است.
وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُما؛«شحوم» جمع «شحم» به معناى چربى و پیه است. یهودیان پیه گاو و گوسفند را خیلى دوست مىداشتند، امّا خداوند آن را برایشان حرام کرد.
اِلّا ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما أوِ الْحَوایا أوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ؛چربىهاى کوچکى که بر گوشت یا استخوانهاى پشت حیوان چسبیده، همچنین رودهها و پیهى که بر استخوان دم چسبیده، بر آنان مباح بود.
ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِبَغْیِهِمْ؛این تحریمها، تنبیهى از جانب خداى تعالى به خاطر گناهان و نافرمانىهاى بنى اسرائیل بود.
ظلم بنى اسرائیل
خداى تعالى در آیات متعدّد قرآن به آزارهاى بنى اسرائیل به حضرت موسى و پیامبران بعد از او اشاره مىکند. از همان زمانى که جناب موسى آنها را از ستم فرعون نجات داد و به سلامت از نیل گذراند، نافرمانىها و بهانهگیرىهایشان شروع شد.
ابتدا بر قریهاى گذشتند که اهل آن بت پرست بودند. به حضرت موسى گفتند :
(یا مُوسَى اجْعَلْ لَنا اِلهآ کَما لَهُمْ آلِهَهٌ )
«اى موسى براى ما هم خدایى قرار ده، همان طور که اینها خدایانى دارند.»
بعد از آن به گوسالهى سامرى مبتلا شدند و از ششصد هزار نفر، همه، به جز صد و بیست هزار نفر، گوساله پرست گشتند. هنگامى که حضرت موسى به دستور پروردگار به آنها فرمود به سرزمین مقدس وارد شوید، گفتند: در آنجا مردمان ستمگرى هستند و تا آنها در آنجایند، ما پا در آن نمىگذاریم. تو و پروردگارت بروید و با آنها بجنگید، ما همین جا نشستهایم.
(قالُوا یا مُوسى اِنَّ فیها قَوْمآ جَبّارینَ وَ اِنّا لَنْ نَدْخُلَها حَتّى یَخْرُجُوا مِنْها فَإنْ یَخْرُجُوا مِنْها فَإنّا داخِلُونَ )
این کارشان چنان بر جناب موسى سنگین آمد که به خداوند عرض کرد: «میان من و قوم فاسق جدایى بینداز!» به کیفر این کارشان، چهل سال در بیابان سرگردان بودند.
خداوند براى آنان غذاهاى پاکیزه (منّ و سلوى) فرستاد، امّا باز بهانه گرفتند که ما را به مصر بازگردان تا سبزیجات و خیار و سیر و عدس و پیاز و دیگر روییدنىها بخوریم.
بعد از حضرت موسى هم پیامبران بسیارى برایشان آمد که همه تابع جناب موسى بودند و شریعت جداگانهاى نداشتند، ولى بیشتر آنان مورد آزار و اذیت بنى اسرائیل قرار گرفتند و حتّى بعضى، به دست آنها کشته شدند.
حتّى وقتى که نوبت به حضرت عیسى رسید، با آن که ایشان صاحب کتاب و شریعت تازهاى بود و از پیامبران اولوالعزم محسوب مىشد، علماى یهود، جسورانه حکم قتلش را از پادشاه زمان گرفتند و به کشتنش اهتمام کردند، امّا خداى تعالى ایشان را به آسمان برد و جانش را از شرّ آنان حفظ کرد.
امّا بزرگترین ظلمى که علماى بنى اسرائیل مرتکب شدند، این بود که علامات پیامبر گرامى اسلام، حضرت محمّد صلّى الله علیه و آله را مخفى کردند و مانع گرویدن جامعهى یهود به دین مبین اسلام شدند، البتّه از میان آنان، کسانى که طالب حق بودند، آن را یافتند و مسلمان شدند، ولى علماى یهود و همچنین نصارا از این نظر ظلم بزرگى بر امّت خویش کردند و هنوز این ظلم ادامه دارد.
پیامى که این آیه براى همهى ما دارد این است که اگر عالمان مسلمان و شیعه هم حقایق را از مردم پنهان کنند یا مردم در مورد پیامبر و اهل بیت ناسپاسى کنند و به کارهاى ناپسند رو بیاورند و بزرگترها در برابر انحراف و گناهان کوچکترها و جوانها بىاعتنایى کنند، چه بسا دچار عذاب و گرفتارى شوند و نعمتهایى که دارند، از آنها گرفته شود.
تفاوت میان مؤمنین با یهود و نصارا این است که خداوند به خاطر لطف و محبّتى که به دوستان اهل بیت دارد، آنها را به گرفتارىهایى مبتلا مىکند تا متذکر شوند و رو به سوى او آورند، ولى کافران و اهل کتاب هیچ رابطهاى با خداى خود ندارند و روز به روز از او دورتر مىشوند. این خود بدترین عذاب براى آنهاست و آنان را همچون حیوانات و حتّى بدتر از آنها مىکند؛ لذا اگر چندان بلایى بر سرشان نمىآید و به ظاهر در خوشى و رفاه زندگى مىکنند، در واقع دچار استدراج گشتهاند.
آورده اند: وقتى عمرو بن لیث صفّار در زمستان بسیار سردى با لشکریانش وارد نیشابور شد، به سربازان خویش دستور داد در خانه هاى مردم سکنى گزینند. پیرزنى بود صاحب پنج عمارت، سربازان خانههاى او را اشغال کردند. پیرزن به یکى از امراى عمرو شکایت کرد. امیر گفت: فردا هنگامى که من نزد عمرو هستم بیا تقاضاى تخلیهى خانهات را مطرح کن.
پیرزن فردا همان موقع آمد و گفت: من زن پیرى هستم که پنج خانه دارم؛ همه را سپاه تو گرفتهاند و مرا با پنج دختر و عروس در یک خانه جا دادهاند. باز در همان جا نیز سپاهیان تو هستند. مناسب نیست سربازان در منزلى که چند زن و دختر هستند، زندگى کنند.
عمرو گفت: تو مىگویى لشکر در این سرماى شدید به سر ببرند؟ دور شو! پیرزن رفت. همین که دور شد، امیر به عمرو گفت: این زن پرهیزکار و عابد است، خوب است درباره او لطفى کنید.
عمرو دستور داد پیرزن را برگردانند. وقتى او را آوردند، پرسید : قرآن خواندهاى! پیرزن جواب داد: آرى. عمرو گفت: خدا در قرآن فرموده: «إنَّ المُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَریَهً أَفسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّهَ أَهلِها أَذِلَّهً وَ کَذالِکَ یَفعَلُونَ» (پادشاهان وقتى وارد شهرى مىشوند، آن را تباه مىسازند، عزیزان آن دیار را خوار مىکنند و این شیوه آنان است).
پیرزن پاسخ داد: آرى! درست است؛ ولى گویا امیر این آیه را از همان سوره نخوانده است که: «فَتِلکَ بُیُوتُهُم خاوِیَهً بِما ظَلَمُوا إِنَّ فی ذلِکَ لآَیَهً لِقَومٍ یَعلَمُونَ» (و این خانههاى آنهاست که بر اثر ستمکارى، به ویرانه تبدیل شده است، به راستى که در این هلاکت، عبرت است براى مردم دانا).
این آیه چنان در عمرو تأثیر کرد که به لشکرش فرمان داد خانههاى مردم را تخلیه کنند و دستور داد در شهر جار بزنند که پس از سه ساعت هر سربازى که در شهر یا خانهى مردم دیده شود، کشته خواهد شد. آن گاه تمامى سپاه در خارج شهر در محلّى به نام «شادیاخ» که اکنون باغستانى است، خیمه زدند!
اگر مردم عدالت را فراموش کردند و به جان هم افتادند و جان و مال و آبروى هم را مباح دانستند، چه مسلمان باشند و چه غیر مسلمان، باید منتظر عذاب الهى باشند که به نحوههاى مختلف نازل مىشود. ظلم گونههاى مختلف دارد؛ گاهى خود مردم به هم ظلم مىکنند و گاهى امرا و حاکمانشان ستمگر و جبار مىشوند.
وَ اِنّا لَصادِقُونَ؛«صادق» یعنى کسى که سخنش مطابق واقعیت است. هر کس بیشتر متوجّه خداى تعالى باشد، صدق و صفا در وجودش بیشتر ظاهر مىشود و در نهادش قرار مىگیرد. صدق مراتب مختلفى دارد؛ یکى از آنها در زبان است؛ یعنى انسان با زبانش دروغ نگوید. دومین مرتبه این است که حرف و عملش یکى باشد؛ یعنى اگر به خوبىها دستور مىدهد، خود نیز به آنها عمل کند و اگر از بدىها نهى مىکند، خود نیز از آنها اجتناب نماید.
مرتبهى بالاتر صدق این است که درونش مطابق حق و حقیقت گردد. حق این است که ما در برابر پروردگار خود هیچ نیستیم و هیچ نداریم. التفات به این معنا و قرار گرفتن آن در وجود ما، مصداق عالى و کامل صدق است. این بسیار مهم است که بفهمیم و در روحمان قرار گیرد که ما خالق هیچیک از اعضاى خود نیستیم؛ پس هیچ کدام آنها مال خودمان نیست. هنگامى هم که حضرت عزرائیل براى قبض روحمان آمد، نمىتوانیم لحظهاى فرصت بگیریم یا بگوییم چشمم را نگیر؛ زبانم را نگیر.
خداى تعالى با بندگانش صادق است؛ یعنى صفاتى را که براى خود بر مىشمارد، واقعآ دارد و مالک حقیقى علم، قدرت، حیات، کرم، لطف و غیره است ائمه اطهار علیهم السلام هم صادق هستند؛ یعنى در دعاها و مناجاتهایشان خدا را آن طور که هست، تمجید مىکنند و مىشناسانند. ما هم باید همین طور باشیم.
صبر
آنچه خداى تعالى در این دنیا از مردم خواسته، این است که در برابر اوامر او صبر پیشه کنند تا به سعادت برسند. در اصول کافى 25 روایت در باب صبر، از حضرات معصومین علیهم السلام نقل شده است. در بعضى از این روایات صبر را براى ایمان به سر براى بدن تشبیه کردهاند؛
عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیه السلام قَالَ: «الصَّبْرُ مِنَ الإیمَانِ بِمَنْزِلَهِ الرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ وَ لا اِیمَانَ لِمَنْ لا صَبْرَ لَهُ»
«صبر براى ایمان مانند سر براى بدن است و کسى که صبر ندارد، ایمان ندارد.»
عَنْ أبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: «الصَّبْرُ مِنَ الإیمَانِ بِمَنْزِلَهِ الرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ فَإِذَا ذَهَبَ الرَّأْسُ ذَهَبَ الْجَسَدُ کَذَلِکَ إِذَا ذَهَبَ الصَّبْرُ ذَهَبَ الإیمَانُ»
«صبر براى ایمان مانند سر براى بدن است. پس چون سر برود، بدن نیز از میان برود همچنین اگر صبر برود، ایمان نیز از میان برود.»
بعضى واجبات مثل نماز، تعطیلى ندارند و باید تا آخر عمر آن را به جا آورد. صبر بر آن، صبر بر طاعت است. غیر از این صبر بر سایر واجبات و انجام دادن آن و صبر بر ترک محرمات و نیز صبر بر مصیبت ها و بلاها نیز لازم است.
در روایت دوازدهم این باب، امام صادق از رسول خدا صلّى الله علیه وآله نقل مىکند :
«سَیَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لا یُنَالُ الْمُلْکُ فِیهِ اِلّا بِالْقَتْلِ وَ التَّجَبُّرِ وَ لا الْغِنَى اِلّا بِالْغَصْبِ وَ الْبُخْلِ وَ لا الْمَحَبَّهُ اِلّا بِاسْتِخْرَاجِ الدِّینِ وَ اتِّبَاعِ الْهَوَى- فَمَنْ أدْرَکَ ذَلِکَ الزَّمَانَ فَصَبَرَ عَلَى الْفَقْرِ وَ هُوَ یَقْدِرُ عَلَى الْغِنَى وَ صَبَرَ عَلَى الْبِغْضَهِ وَ هُوَ یَقْدِرُ عَلَى الْمَحَبَّهِ وَ صَبَرَ عَلَى الذُّلِّ وَ هُوَ یَقْدِرُ عَلَى الْعِزِّ آتَاهُ اللَّهُ ثَوَابَ خَمْسِینَ صِدِّیقاً مِمَّنْ صَدَّقَ بِی»
«زمانى براى مردم پیش مىآید که سلطنت جز با کشتن و ستمگرى به دست نیاید و ثروت جز با غصب و بخل پیدا نشود و دوستى جز بوسیله بیرون بردن دین و پیروى هوس حاصل نمىشود. پس کسى که به آن زمان برسد و بر فقر صبر کند، با آنکه بر ثروت توانایى داشته باشد و بر دشمنى مردم صبر کند با آنکه بر دوستى توانا باشد (یعنى بتواند از راه از دست دادن دین و پیروى هوس جلب دوستى کند، ولى نکند) و بر ذلّت صبر کند، با آنکه بر عزّت توانا باشد، خدا ثواب پنجاه صدیق از تصدیقکنندگان مرا به او مىدهد.»
این مربوط به یک زمان خاص نیست، بعد از پیامبر اکرم تا زمان ظهور حضرت مهدى عجّل اللهتعالى فرجه همیشه همینطور بوده است، البته بعضی حکومت ها نیز بوده اند که بر پایه خواست مردم مسلمان بنا شده اند همانند انقلاب اسلامی ایران. درباره ثروت هم همین است. همچنین است محبوب مردم شدن و به دست آوردن دوستى آنها. به هر حال کسى که در پى رضاى خدا باشد، هر رفتارى کند، عدهاى با او دشمن مىشوند.