تفسیر سوره انعام

سوره انعام آیه ۱۳۰ | جلسه ۸۳

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره انعام آیه ۱۳۰ | یکشنبه ۱۳۹۳/۰۶/۱۶ | جلسه ۸۳ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 
صوت جلسه

دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انعام

 

متن جلسه

 

 

یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الاْنْسِ أ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتی وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا قالُوا شَهِدْنا عَلى أنْفُسِنا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاهُ الدُّنْیا وَ شَهِدُوا عَلى أنْفُسِهِمْ أنَّهُمْ کانُوا کافِرینَ

اى گروه جنّ و انس! آیا پیامبرانى از خودتان براى شما نیامد که آیات مرا برایتان مى‌خواندند و شما را به ملاقات امروزتان هشدار مى‌دادند؟ مى‌گویند: «ما علیه خود شهادت مى‌دهیم.» و زندگى دنیا آنان را فریفت و بر خویش گواهى مى‌دهند که کافر بودند.(130)

 

یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الاْنْسِ؛ اصل «معشر» از «عشر» به معنى دَه است و دَه را عدد تامّه مى‌نامند، چون اصل همه‌ى اعداد، یک تا ده است؛ پس منظور از معشر، تمام افراد جنس است.

خداى تعالى در خطاب به همه‌ى آدمیان و جنیان، از آنان مى‌پرسد که آیا پیامبرانى از خودتان براى شما نیامد؟

أ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ؛ جن‌ها موجوداتى از جنس آتشند که به هر شکلى درمى‌آیند و از دید بشر پنهانند. آنها هم مانند انسان‌ها، برخى کافر و برخى مؤمن هستند. در میان مفسران اختلاف است که آیا پیامبران آنها از جنس خودشان است یا پیامبرانى که براى بشر مبعوث شدند، مأمور تبلیغ به آنان هم هستند؟

قرآن پاسخ این سؤال را داده، در آیات مختلف، پیامبران آنها را همان رسولان الهى انسى معرفى فرموده است؛ مثلا در سوره جنّ مى‌فرماید :

(قُلْ أُوحِیَ اِلَیَّ أنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا اِنّا سَمِعْنا قُرْآنآ عَجَبآ یَهْدی اِلَى الرُّشْدِ فَآمَنّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِکَ بِرَبِّنا أحَدآ )

«بگو: به من وحى شده که گروهى از جن، قرآن را شنیدند و گفتند: ما قرآن عجیبى شنیدیم که به راه راست هدایت مى‌کند پس به آن ایمان آوردیم و هرگز کسى را شریک پروردگارمان نخواهیم گرفت.»

همچنین از قول جنّها مى‌فرماید :

(وَ أنّا مِنَّا الصّالِحُونَ وَ مِنّا دُونَ ذلِکَ کُنّا طَرائِقَ قِدَدآ )

«و برخى از ما صالح و برخى ناصالحند و ما گروه‌هاى مختلفیم.»

(وَ أنّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ فَمَنْ أسْلَمَ فَأُولئِکَ تَحَرَّوْا رَشَدآ )

«و برخى از ما مسلمان و برخى منحرفند؛ پس هر کس تسلیم شود، راه راست را در پیش گرفته است.»

در سوره احقاف مى‌فرماید :

(وَ اِذْ صَرَفْنا اِلَیْکَ نَفَرآ مِنَ الْجِنِّ یَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمّا حَضَرُوهُ قالُوا أنْصِتُوا فَلَمّا قُضِیَ وَلَّوْا اِلى قَوْمِهِمْ مُنْذِرینَ قالُوا یا قَوْمَنا اِنّا سَمِعْنا کِتابآ أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى مُصَدِّقآ لِما بَیْنَ یَدَیْهِ یَهْدی اِلَى الْحَقِّ وَ اِلى طَریقٍ مُسْتَقیمٍ )

و هنگامى که گروهى از جنّیان را به سوى تو روانه کردیم که قرآن را بشنوند، چون حاضر شدند، گفتند: «ساکت باشید!» پس چون تلاوت قرآن به پایان رسید، به سوى قوم خود رفتند و آنها را بیم دادند. گفتند: اى قوم! ما کتابى را شنیدیم که بعد از موسى نازل شده و تصدیق کننده کتاب‌هاى پیشین است؛ به سوى حق و راه راست هدایت مى‌کند.»

از سیاق آیه معلوم است که این جنّ ها، یهودى بودند. بنابراین رسالت پیامبران الهى منحصر به انسان نبوده، جنّیان را هم در بر مى‌گیرد.

یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتی؛«یَقُصُّونَ» از «قَصَّ» به معناى پشت سر هم آوردن مطلب است. «یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ» یعنى پیامبران متعدّد آمدند و شما را به توحید، نبوت و معاد و نیز احکام الهى فرا خواندند.

وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا؛هر پیامبرى که از جانب خدا به سوى خلق مبعوث شد، هم نذیر بود و هم بشیر. بعضى را ترس و تهدید رو به خدا مى‌آورد و بعضى را تشویق. گروه اندکى نیز خدا را دوست مى‌دارند و قرب او را مى‌جویند، فارغ از ترس دوزخ و طمع بهشت. اینان به تعبیر امام حسین علیه السلام «احرار» یعنى آزادگانند.

خداى تعالى در اینجا نیز مى‌فرماید: آیا پیامبران شما را از ملاقات چنین روزى نترساندند؟ «یَومِکُم» هم مى‌تواند اشاره به روز قیامت باشد، هم به عالم برزخ و هم به لحظه‌ى مرگ. به قرینه‌ى خطاب جمعى «یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الاْنْسِ» قول اول نزدیک‌تر به نظر مى‌رسد، امّا این منافاتى با اقوال دیگر ندارد.

آدمى از ابتداى مرگ، مراحل مختلفى در پیش رو دارد و اگر بد باشد، سختى‌ها و تاریکى‌هاى بسیار و فراز و نشیب‌هاى متعددى را پشت سر مى‌گذارد. در مقابل اگر پرهیزکار و مؤمن باشد، با خوشى‌ها و نعمت‌هاى گوناگونى روبرو مى‌شود. عذاب‌ها و نعمت‌هاى خداوند محدود نیست؛ چون خود او محدود نیست. همه‌ى این‌ها ظهور قدرت خداست.

قالُوا شَهِدْنا عَلى أنْفُسِنا؛آنان در آن روز علیه خود شهادت مى‌دهند و مسؤلیت کارهایشان را مى‌پذیرند. پیش از این در همین سوره فرمود :

(وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمیعآ ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذینَ أشْرَکُوا أیْنَ شُرَکاوُکُمُ الَّذینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ اِلّا أنْ قالُوا وَ اللهِ رَبِّنا ما کُنّا مُشْرِکینَ انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلى أنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ )

«و روزى که همه‌ى آنها را جمع کنیم. سپس به مشرکان گوییم: کجایند شریک‌هایتان که براى ما مى‌پنداشتید؟ پس عذرشان جز این نیست که گویند: به خدا، پروردگارمان سوگند که ما مشرک نبودیم! بنگر چگونه به خود دروغ مى‌گویند و دروغى که مى‌بافتند، بر باد رفت.»

تفسیر برهان در روایتى طولانى مى‌نویسد :

شخصى خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام رسید و گفت: من در کتاب خدا شک کرده‌ام؛ چون در آیات آن تناقضاتى دیده‌ام، و آیات متعددى را ذکر کرد. حضرت در پاسخ فرمودند :

آنچه جهنّمیان مى‌گویند، در چند موطن است و موطن‌هاى آن روز مقدارش پنجاه هزار سال باشد. خداى عزّ و جلّ در آن روز مردم را در موطن‌هایى جمع کند که متفرق باشند و با یکدیگر سخن گویند. در جایى از آنها مى‌خواهد که سخن بگویند؛ پس مى‌گویند: (وَ اللهِ رَبِّنا ما کُنّا مُشْرِکینَ ) بعد از آن خداوند بر دهان‌هایشان مهر مى‌زند و به دست‌ها و پاهایشان امر مى‌کند که سخن بگویند و آنها را گویا مى‌سازد و آنها شهادت مى‌دهند به هر گناهى که کرده‌اند.

انسان وقتى وارد عالم برزخ مى‌شود و عظمت خداى تعالى را مى‌بیند، همه‌ى اسباب از او منقطع و واقعیات برایش روشن مى‌شود. اینجاست که مى‌فهمد جز خدا، همه چیز منعزل از تأثیرند و از کسى کارى بر نمى‌آید. در آنجا درمى‌یابد که به هر چه چشم امید دوخته و چسبیده بود، اشتباه و خیال بود. در آن زمان اقرار به یکتایى خدا مى‌کند و او را از هر شریک و همتایى منزّه مى‌شمارد؛ لذا مى‌گوید: (وَ اللهِ رَبِّنا ما کُنّا مُشْرِکینَ ) امّا اعضا و جوارحش زبان مى‌گشایند و به گناهانى که کرده و شریکان و معبودانى که جز خدا برگزیده، اعتراف مى‌کنند. پس از آن درباره ارسال رسل و انذار انبیا از او سؤال مى‌شود، در این حال راهى جز بیان حقیقت در مقابل خود نمى‌بیند.

وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاهُ الدُّنْیا؛قرآن در آیات مختلف اشاره به فریبکارى دنیا کرده، انسان را درباره گرفتار شدن در دام آن هشدار مى‌دهد. حال ببینیم دنیا چیست و علّت این همه هشدار چه چیز است؟ آیا طلا و نقره و ریاست و همسر و فرزند و به طور کلى متاع دنیا، بد و ناپسند است؟ به طور قطع خیر! خداى تعالى همه چیز را به حکمت و مصلحتى آفریده و چیزى را بد خلق نکرده است. آنچه دنیا و متاع دنیا را فریبنده مى‌سازد، نفس انسان است. نفس دوست مى‌دارد ثروتمند باشد؛ چون گمان مى‌کند مى‌تواند با پول براى خود عزّت و شخصیت بخرد، یا ریاست را دوست مى‌دارد و دلش مى‌خواهد عدّه‌اى برایش تعظیم کنند و اطاعتش نمایند؛ چراکه شخصیت را در همین مى‌داند. فکر مى‌کند اگر غیر از این باشد، ذلیل است. اگر فقیر شود، بدبخت مى‌شود؛ پس نفس انسان است که باعث مى‌شود فریب دنیا را بخورد. شیطان هم مظاهر دنیا را برایش جلوه مى‌دهد.

امّا چرا قرآن مى‌فرماید: «حیات دنیا»؟ علّت آن این است که دنیا و مظاهر آن به میدان آمده، در معرض قرار گرفته‌اند؛ لذا نفس به طلا و نقره نگاه مى‌کند و آن را براى خود مى‌پروراند. در حقیقت این خود انسان است که خود را فریب مى‌دهد یا خیال مى‌کند شخصیت و عزّتش در پول و ثروت است. علاوه بر این که دیگران را هم همین طور مى‌بیند و هر چه نگاه مى‌کند، همه را گرفتار دنیا مى‌یابد و مى‌بیند که هر کس پولدارتر و قدرتمندتر است، بیشتر احترامش مى‌گذارند و اطرافش جمع مى‌شوند. هر چه به او بگویى شخصیت انسان به این چیزهاى فانى و گذرا نیست، نمى‌تواند قبول کند. هر چه هم از گذشتگان برایش بگویى، چون نمى‌خواهد، نمى‌تواند قبول کند. اضافه بر این که هنوز هم لذّت بندگى خدا و معنویات را نچشیده است؛ به همین دلیل نمى‌تواند درک کند که ممکن است کسى هیچ چیز نداشته باشد، ولى عزیز باشد و بر همه چیز و همه کس مسلط باشد.

 

حکایت

این حکایت را علّامه طهرانى در کتاب معاد آورده است :

مرحوم آیت الله حاج میرزا جواد همدانى رضوان الله علیه مى‌فرمودند: یکى از بزرگان همدان که با ما سابقه دوستى و آشنایى خیلى قدیمى داشت، برایم نقل کرد که من براى کشف حقیقت و فتح باب معنویت متجاوز از بیست سال در خانقاه‌ها تردد و رفت و آمد کرده بودم و در نزد اقطاب و دراویش رفته و دستوراتى گرفته بودم، ولى هیچ نتیجه‌اى حاصل نشد و هیچ روزنه‌اى از کمال و معارف پیدا نگردید و هیچ بابى مفتوح نگشت، به طورى که دچار یأس و سرگردانى شدم و چنین پنداشتم که اصلا خبرى نیست، حتى آنچه از امامان که نقل شده شاید گزاف گویى باشد، شاید مطالب جزئى از پیامبران و امامان نقل شده و سپس در اثر مرور زمان در بین مردم و مریدان آنها بزرگ شده و در نتیجه حالا مردم براى آنان معجزات و کرامات و خارق عادات ذکر مى‌کنند.

گفت: مشرّف شده بودم به اعتاب عالیات، زیارت کربلا را نمودم، بعد به نجف اشرف مشرف شدم و زیارت کردم و یک روز به کوفه آمدم و در مسجد کوفه اعمالى که وارد شده است انجام دادم و قریب یک ساعت به غروب مانده بود که از مسجد کوفه بیرون آمدم و در جلو مسجد منتظر ریل بودم که سوار شوم و مرا به نجف بیاورد. در آن زمان بین نجف و کوفه که دو فرسخ است واگون اسبى کار مى‌کرد و آن را «ریل» مى‌گفتند. هر چه منتظر شدم نیامد. در این حال دیدم مردى از طرف بالا به سمت من مى‌آید و او هم به سمت نجف مى‌رفت. او یک مرد عادى بود کوله پشتى هم داشت سلام کرد و گفت: چرا این جا ایستاده‌اى.

گفتم: منتظر واگون هستم، مى‌خواهم به نجف بروم. گفت: بیا با هم یواش یواش مى‌رویم تا ببینیم چه مى‌شود. با او به صحبت پرداخته و به راه افتادیم. در بین راه بدون مقدمه به من گفت: آقا جان این سخن‌ها که تو مى‌گویى که هیچ خبرى نیست، کرامات و معجزه اصلى ندارد این حرف ها درست نیست. من گفتم: چشم و گوش من از این حرف ها پر شده، از بس که شنیدم و اثرى ندیدم. این حرف‌ها را دیگر با من نزن، من به این امور بى‌اعتقاد شده‌ام. چیزى نگفت.

کمى که راه آمدیم دوباره شروع کرد به سخن گفتن. گفت: بعضى از مطالب را باید انسان توجه داشته باشد. این عالم داراى ملکوت است، داراى روح است. مگر خودت داراى روح نیستى چگونه هم اکنون بدنت راه مى‌رود؟ این به اراده تو و به اراده روح تو است. این عالم هم روح دارد، روح کلى دارد. روح کلى عالم، امام است. از دست امام همه چیز بر مى‌آید. افرادى که آمدند و دکان‌دارى نموده و مردم را به باطل خوانده‌اند دلیل نمى‌شود که اصلا در عالم خبرى نیست و بدین جهت نباید انسان دست از کار خود بردارد و از مسلّمات منحرف شود.

من گفتم: من این حرف‌ها را زیاد شنیده‌ام، گوشم سنگین شده، خسته‌ام، حالا قدرى در موضوعات دیگر با هم سخن گوییم، شما چه کار دارید به این کارها. گفت: جانم نمى‌شود، جانم نمى‌شود. گفتم: من بیست سال تمام در خانقاه بوده‌ام، با مراشد و اقطاب برخورد کرده‌ام ولى هیچ دستگیر من نشده است. گفت: این دلیل نمى‌شود که امام هم چیزى ندارد، چه چیز اگر ببینى باور مى‌کنى؟ در این حال ما رسیده بودیم به خندق کوفه ـ سابقآ بین کوفه و نجف خندقى حفر کرده بودند که هم اکنون آثار آن معلوم است ـ گفتم: اگر کسى یک مرده زنده کند من حرف او را قبول دارم و هر چه از امام و پیامبر و از معجزات و کرامات آنها بگوید قبول دارم. ایستاد و گفت : آنجا چیست؟ من نگاه کردم، دیدم یک کبوتر خشک شده در خندق افتاده است. گفت: برو بردار و بیاور. من رفتم و آن کبوتر مرده خشک شده را آوردم. گفت: درست ببین مرده است؟ گفتم: مرده و خشک شده و مقدارى از پرهایش هم کنده شده است. گفت: اگر این را زنده کنم باور مى‌کنى؟ گفتم: نه تنها این را باور مى‌کنم از این پس تمام گفتار تو را باور دارم و تمام معجزات و کرامات امامان را قبول مى‌کنم.

کبوتر را در دست گرفت و اندک توجهى کرد و دعایى خواند و سپس به کبوتر گفت: به اذن خدا پرواز کن. این را گفت و کبوتر به پرواز در آمد و رفت. من در عالمى از بُهت و حیرت فرو رفتم. گفت : بیا دیدى؟ باور کردى؟ حرکت کردیم به طرف نجف، ولى من حالم عادى نبود و حال دیگر بود سراسر تعجب و حیرت. گفت: آقاجانِ من! این کار را که دیدى به اذن خدا من کردم، این کار بچه مکتبى‌هاست، عبارت خود اوست: «این کار بچه مکتبى‌هاست». چرا مى‌گویى من اگر چیزى نبینم قبول نمى‌کنم؟ مگر امام و پیامبر آمده‌اند که هر روز براى من و تو سفره‌اى پهن کنند و از این کرامات به حلقوم مردم فرو کنند، آنها همه گونه قدرت دارند و به اذن خدا هر وقت حکمت اقتضا کند انجام مى‌دهند و بدون اذن خدا محال است از آنان کارى سرزند. این کار بچه مکتبى‌هاست و تا سرمنزل مقصود بسى راه است. با هم مرتبآ سخن گفتیم و من از او سؤالاتى کردم که به همه آنها پاسخ داد تا رسیدیم به نجف اشرف.

سابقآ که از کوفه به نجف مى‌آمدند، اول قبرستان وادى السلام بود بعد وارد نجف مى‌شدند و چون به وادى السلام رسیدیم، خواست خداحافظى کند و برود، من گفتم: بعد از بیست سال زحمت و رنج امروز به نتیجه رسیدم، من دست از شما بر نمى‌دارم، تو مى‌خواهى بگذارى و بروى! من از این به بعد با شما ملازم هستم. گفت: فردا اول طلوع آفتاب همین جا بیا، با همدیگر ملاقات مى‌کنیم. شب تا به صبح من از شوق دیدار او به خواب نرفتم و هر ساعت بلکه هر دقیقه اشتیاق بالا مى‌رفت که فردا صبح براى دیدار او بروم. تا این که اول طلوع صبح در وادى السلام حاضر شدم، ناگهان دیدم جنازه‌اى را آوردند و چند نفر با او بودند و همین که خواستند او را دفن کنند، معلوم شد جنازه همان مرد است.

 

روایتى از امام رضا علیه السلام

وَ سُئِلَ عَنْ خِیَارِ الْعِبَادِ فَقَالَ علیه السلام الَّذِینَ إِذَا أَحْسَنُوا اسْتَبْشَرُوا وَ إِذَا أَسَاءُوا اسْتَغْفَرُوا وَ إِذَا أُعْطُوا شَکَرُوا وَ إِذَا ابْتُلُوا صَبَرُوا وَ إِذَا غَضِبُوا عَفَوْا

از امام رضا علیه السلام درباره بهترین بندگان خدا سؤال شد. ایشان فرمودند: کسانى که وقتى کار خوبى مى‌کنند، خوشحالند که خدا موفقشان نموده؛ یعنى به لطف خدا شادند؛ به منّتى که او بر سرشان گذاشته و توفیقشان داده، نه به کارى که کرده‌اند؛ یعنى مغرور نمى‌شوند و وقتى گناهى از آنان سر مى‌زند، استغفار مى‌کنند و چون نعمتى نصیبشان مى‌شود، شکر خدا مى‌کنند و قهرآ (مَن لَمْ یَشْکُرِ المَخْلُوق لَمْ یَشْکُرِ الخَالِق) (کسى که سپاسگزار مردم نباشد، خدا را شکر نکرده است) و هنگامى که مبتلا به سختى‌ها مى‌شوند، صبر مى‌کنند و در وقت خشم، عفو مى‌کنند. کینه‌اى از کسى در دل نمى‌گیرد و لا اقل اگر گفتند: ببخشید، مى‌بخشندش.

 

(وَ الْکاظِمینَ الْغَیْظَ وَ الْعافینَ عَنِ النّاسِ وَ اللهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ)

«و آنها که غیظ خود را فرو مى‌برند و از مردم گذشت مى‌کنند و خداوند نیکوکاران را دوست مى‌دارد»



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است