سوره انعام آیه ۱۲۶ و ۱۲۷ | جلسه ۸۰
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیه ۱۲۶ و ۱۲۷ | یکشنبه ۱۳۹۳/۰۵/۲۶ | جلسه ۸۰ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انعام
وَ هذا صِراطُ رَبِّکَ مُسْتَقیمآ قَدْ فَصَّلْنَا اْلآیاتِ لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ(126)
و این راه پروردگار تو است. ما آیات را براى گروهى که پند گیرند شرح دادیم.
لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِیُّهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ(127)
آنان را نزد پروردگارشان سراى آرامش و امنیت است و او به پاداش کردارشان، یار و دوستدارشان است.
وَ هذا صِراطُ رَبِّکَ مُسْتَقیمآ؛ «هذا» اشاره به آیه قبل است که فرمود: خداوند هر که را بخواهد گمراه کند، سینهاش را تنگ مىگرداند، به طورى که گویى مىخواهد بدون هیچ وسیلهاى از آسمان بالا رود.
صراط مستقیم یعنى هر کس طالب هدایت باشد، خداوند اسباب هدایت را برایش فراهم مىکند و هر کس شقاوت را انتخاب کند، خداوند اسباب آن را در اختیارش مىگذارد؛ پس صراط مستقیم در عالم تشریع، همان مشیت و اراده پروردگار بر مختار بودن انسان است، که اگر خواست خوبى را انتخاب کند و اگر خواست، بدى را. اراده پروردگار تغییرپذیر نیست و تخلّف در آن راه ندارد.
امّا در عالم تکوین، ارادهى پروردگار قطعى و ثابت است؛ پس وقتى دستور خلقت چیزى را مىدهد، با طى مراحلى که خود صلاح بداند و امر کند، آن چیز خلق مىشود و اراده و انتخاب دیگران در آن نقشى ندارد. در سوره حج مىفرماید :
(یا أیُّهَا النّاسُ اِنْ کُنْتُمْ فی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَهٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَهٍ مُخَلَّقَهٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَهٍ لِنُبَیِّنَ لَکُمْ وَ نُقِرُّ فِی الاْرْحامِ ما نَشاءُ اِلى أجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أشُدَّکُمْ وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفّى وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ اِلى أرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئآ )
«اى مردم! اگر در برانگیخته شدن شک دارید، پس (بدانید) ما شما را از خاک آفریدیم؛ سپس از نطفه؛ سپس از خون بسته؛ بعد از پارهاى گوشت، کامل شده در خلقت یا کامل نشده، تا برایتان روشن سازیم، و آنچه را بخواهیم تا زمانى معیّن در رحمها نگه مىداریم؛ سپس شما را به صورت کودک بیرون مىآوریم تا به حد رشد برسید و برخى از شما مىمیرند و برخى به بدترین دوران عمر مىرسند تا آنجا که بعد از دانستن، چیزى ندانند.»
همهى موجودات زنده؛ چه انسان، چه حیوان و چه نبات، این مراحل را مىگذرانند و اختیارى جز این ندارند. در سوره هود مىفرماید :
(ما مِنْ دَابَّهٍ اِلّا هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها اِنَّ رَبّی عَلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ )
«هیچ جنبندهاى نیست مگر آن که او زمام اختیارش را در دست گرفته، به راستى پروردگار من به راه راست است.»
(آخِذٌ بِناصِیَتِها ) یعنى گذران مراحل عمر او دست خداست و خودش اختیارى از این جهت ندارد. سنّت خدا در عالم تکوین، در همه مخلوقات یکسان است و هیچ تغییرى ندارد و همین سنّت، صراط مستقیم است؛ همچنان که سنّت اختیار، در عالم تشریع، صراط مستقیم است. این سنّت نیز قطعى و تغییرناپذیر است؛ یعنى حتّى پیامبران و ائمه نیز به اجبار معصوم نمىشوند. آنان با اختیار خود خوب بودن و دورى از گناه را انتخاب مىکنند؛ یعنى مىتوانند گناه کنند، امّا هرگز نمىکنند؛ چون زشتى آن کاملا برایشان روشن است؛ دقیقآ مثل کسى که زشتى خوردن نجاست را مىفهمد.
قَدْ فَصَّلْنَا اْلآیاتِ لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ؛ منظور از «فَصَّلْنَا» (به روشنى بیان کردیم) این است که راه خوب و بد را شناساندیم تا هر کس هر کدام را بخواهد انتخاب کند. شخص مؤمن با عقل خود، دروغ و خیانت را بد مىشمرد و از آن پرهیز مىکند. نداى درونش او را متوجّه مىسازد که این عالم را خالقى توانا و صاحب صفات حسناست؛ پس این آیات با نداى درون و فهم عقل انسان منطبق است. این انطباق را هر شخص عاقلى مىفهمد؛ به همین دلیل پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام را «قرآن ناطق» مىخوانیم؛ چراکه تمام قرآن در روح و قلب ایشان روشن و واضح است.
لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ؛ خداى تعالى در سوره یونس مىفرماید :
(وَ اللهُ یَدْعُوا اِلى دارِ السَّلامِ وَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ اِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ )
«و خدا به سراى آرامش و امنیت دعوت مىکند و هر که را بخواهد به صراط مستقیم هدایت مىفرماید.»
در سوره یونس صحبت از دعوت به «دار السلام» است، امّا در اینجا مىفرماید: «لَهُمْ دارُ السَّلامِ» یعنى دار السلام متعلّق به آنهاست، و این مقام بسى بالاتر از آن است. درباره بهشت هم، در سوره مجادله مىفرماید: (یُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ ) یعنى خداوند آنان را در باغهایى که از زیر آن نهرها جارى است داخل مىکند، ولى در سورههاى دیگر مىفرماید: (لَهُمْ جَنّاتٍ ) یعنى باغهاى بهشت متعلّق به آنان است. یا در مثالى دیگر، در سوره انفال درباره مؤمنین مىفرماید: (لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ ) یعنى براى آنان در نزد پروردگارشان، آمرزش و روزى گسترده و فراوان است، امّا در سوره آل عمران مىفرماید: (هُمْ دَرَجاتٌ ) یعنى آنان خود تبدیل به درجات گشتهاند.
منظور این که کسى را که وارد بهشت مىکنند، با کسى که بهشت متعلّق به او است، در یک مرتبه نیست، یا آن را که نزد خدا درجاتى است با آن که خود تبدیل به درجات معنوى شده، فرق مىکند. بنابراین کسى که خداوند قلبش را براى اسلام وسعت مىبخشد، صاحب دار السلام مىشود.
امّا دار السلام کجاست و منظور از «سلام» چیست؟
سلام یعنى سلامت از اخلاق بد، صفات زشت و اعمال ناشایست. کسى که نفس خود را از صفات ناپسند تهذیب نمود و اعضا و جوارح خویش را از زشتىها بازداشت، تحت اسم سلام که از نامهاى نیکوى پروردگار است، قرار مىگیرد و از این رهگذر صاحب «دار السلام» مىشود؛ شرح صدر مىیابد (سینهاش باز مىشود)؛ به دنیا نمىچسبد و شبانه روز آمادهى مرگ و ورود به عالم برزخ مىشود. از این به بعد نیز مراتب بالاترى وجود دارد، ولى مشترى کمى براى آن پیدا مىشود، امّا اگر کسى بدان وادى قدم گذاشت، دیگر خود تقسیم کننده دار السلام مىشود؛ چراکه دار السلام مال خود او است؛ در واقع همان طور که پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام تقسیم کننده بهشت هستند، این شخص نیز فرزند معنوى حضرات معصومین محسوب شده، یکى از اهل بیت به شمار مىآید؛ مثل سلمان که «منّا اهل البیت» شد.
عِنْدَ رَبِّهِمْ؛ خداى تعالى در سوره قمر مىفرماید :
(اِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ )
«بىشک پرهیزکاران در بهشتها و نهرهایند؛ در منزلگاه صدق، نزد فرمانرواى مقتدر.»
فنایى که اهل معرفت از آن دم مىزنند، همین مرتبهى «عند ربّهم» و «عند ملیکٍ مقتدر» است؛ یعنى تبدیل به بندهى خاص پروردگار شده، دیگر از خود هیچ ندارد و مراتب یقین و رضا و تسلیم را خداوند نصیبش فرموده است؛ لذا همیشه، چه در دنیا و چه در آخرت، نزد پروردگار است و در همین دنیا صاحب دار السلام گشته.
لزوم کسب قابلیت مقام دار السلام
شهید آیت الله دستغیب مىفرمود: اگر سفرهاى گسترده از انواع و اقسام غذاهاى لذیذ و رنگارنگ فراهم کنند و یک الاغ ـ بلکه یک گوسفند یا حتّى یک گربه ـ وارد شود، همه چیز را به هم مىریزد و غذاها را خراب مىکند.
منظور این که بهشت جاى کسى که حیوانیت دارد نیست. بر سفرهى گستردهى پروردگار (بهشت) فقط انسانها مىنشینند؛ پس باید خوى حیوانى، درندگى و نافهمى زائل شود؛ آن که کینه دارد، وارد بهشت نمىشود. در روایت است کسى که ذرّهاى کبر در سینه دارد، وارد بهشت نمىشود؛ به همین دلیل خداى تعالى صفات ناپسند را پاک مىکند، ولى این که هر کس چقدر آلودهى این صفات است و چه مقدار طول مىکشد که پاک شود و چگونه پاکش کنند، فرق مىکند؛ بعضى دم مرگ مبتلا به رنجها و مرضهایى مىشوند و پاک مىشوند؛ برخى در موقع غسل و کفن و دفن، در وحشت و فشار قرار مىگیرند تا پاک شوند؛ برخى دیگر در عالم برزخ گرفتار تاریکىها و عذابهایى مىشوند و هر چه فریاد مىزنند، کسى به دادشان نمىرسد و این وضع ادامه مىیابد تا پاک شوند؛ شاید ده سال؛ شاید پنجاه سال و شاید بیشتر طول بکشد؛ شاید هم تا قیامت پاک نشد؛ لذا هنگام قیامت وحشت زده سر از خاک بر مىدارد؛
«أبْکِی لِخُرُوجِی مِنْ قَبْرِی عُرْیَاناً ذَلِیلاً حَامِلاً ثِقْلِی عَلَى ظَهْرِی أَنْظُرُ مَرَّهً عَنْ یَمِینِی وَ أُخْرَى عَنْ شِمَالِی إِذِ الْخَلاَئِقُ فِی شَأْنٍ غَیْرِ شَأْنِی لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَهٌ ضَاحِکَهٌ مُسْتَبْشِرَهٌ وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْهَا غَبَرَهٌ تَرْهَقُهَا قَتَرَهٌ وَ ذِلَّه»
«بر آن حالتى که از قبر برهنه و خوار و ذلیل بیرون آمده و بار سنگین اعمالم را بر پشت گرفتهام؛ گاهى به جانب راست خود مىنگرم و گاهى به جانب چپ؛ در آن حال که خلایق هر کسى به کارى غیر از کار من مشغولند و هر کس در آن روز گرفتار کار خویش است و از توجّه به غیر بىنیاز؛ در آن روز گروهى روسفید و خندان و دلشادند و گروهى رخسارشان گردآلود عصیان و در غبار ذلّت و خوارى مستور است.»
اگر باز هم پاک نشد، در مراحل مختلف قیامت گیر مىکند؛ بر صراط مىافتد و بر مىخیزد؛ مقدارى گرما مىبیند، ولى اگر باز هم پاک نشد، به قعر جهنّم سقوط مىکند؛ اینجاست که فریاد مىزند : «یا على»، «یا حسین» و با شفاعت، دستش را مىگیرند و نجاتش مىدهند و سرانجام پاکش مىکنند؛
(وَ نَزَعْنا ما فی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلِّ تَجْری مِنْ تَحْتِهِمُ الاْنْهارُ وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی هَدانا لِهذا وَ ما کُنّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أنْ هَدانَا اللهُ)[6]
«و هر چه زنگار در سینههایشان است مىزداییم و از زیر (بهشتهایشان) نهرها جارى است و مىگویند: سپاس خدا را که ما را بدین جایگاه هدایت کرد و اگر خداوند هدایتمان نمىکرد، هدایت نمىشدیم.»
این روال کار کسانى است که چندان مراقب تقوا نبودند و قهرآ نمىتوانند با وجود داشتن آلودگىها و حیوانیتها وارد بهشت شوند، امّا مؤمنینى که صاحب دار السلام هستند، این مراحل و سختىها را ندارند.
وَ هُوَ وَلِیُّهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ؛ در سوره بقره مىخوانیم :
(اللهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَى النُّورِ )
«خدا سرپرست کسانى است که ایمان آوردند؛ آنان را از تاریکىها به سوى نور خارج مىسازد.»
مؤمنین، مولایشان خداست و او آنها را از تاریکىها به سوى نور مىبرد، امّا کافران، ولىشان طاغوت است؛
(وَ الَّذینَ کَفَرُوا أوْلِیاوُهُمُ الطّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ اِلَى الظُّلُماتِ أُولئِکَ أصْحابُ النّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ )
«و کسانى که کافر شدند، سرپرستشان طاغوت است، آنان را از نور به سوى تاریکىها بیرون مىبرند. آنان اهل آتشند و در آن جاودان مىمانند.»
عمل صالح و اعتقادات صحیح مؤمنین، آنان را پاک مىکند. عمل، هم ظاهرى است و هم قلبى؛ یعنى هم واجبات را انجام دادند و از حرام پرهیز کردند، و هم از خدا خواستند و خداوند پاکشان کرد و مهذّب شدند؛ لذا بسیارى از بلاها و سختىهایى که مؤمنین بدان دچار مىشوند، عنایت خداى تعالى به آنهاست تا پاک شوند. گرفتارىهاى عمومى هم که بر سر شیعیان مىآید، براى پاک شدن آنهاست.
شهید آیت الله دستغیب در داستانهاى شگفت درباره زلزله قیر و کارزین فارس مىنویسد :
شخصى به نام «رمضان طاهرى » گفت: شب بیست و پنجم صفر که صبح آن زلزله آمد، پسر کوچکى داشتم بیمار بود و خواب نمىرفت و خیلى ناراحتى مىنمود. نزدیک طلوع صبح بود، دیدم خیلى گریه مى کند. مادرش را صدا زدم، بیدار شد، گفت: خیلى به صبح مانده؟ گفتم: نزدیک است و من قدرى مىخوابم، موقع نماز مرا بیدار کن!
خوابم برد، ناگاه دیدم یک نفر جوان آمد درب خانه به من گفت: بیا بیرون! گفتم چکار دارى؟ گفت: بیا بیرون! رفتم نزدیک منزلم جاى وسیعى بود. گفت: نگاه کن! گفتم: به چه نگاه کنم؟ گفت: نگاه خانهها و منزلها؛ چون نگاه کردم، دیدم تماما خراب شده است. گفتم : خانههاى ماست؟ گفت: بلى. گفتم: براى چه این طور شد؟ گفت: به واسطه معصیت زیاد. گفتم: اهل این محل همه نماز مى خوانند و روزه مى گیرند و عبادت کارند. گفت: همه ریاست و خالص نیست. هرچه التماس کردم فایده نبخشید و رفت.
بیدار شدم، دیدم موقع نماز است. عیالم به من گفت: چرا در خواب گریه مى کردى و ناراحت بودى؟ گفتم: هیچ. زود باش بچهها را، دو تا را تو بردار و دو تاى آنها را هم من برمىدارم تا از خانه بیرون ببریم و در آن خانه افرادى دیگرى هم بودند. همین قدر دست بچه ها را گرفتم که بیرون بروم، زلزله گرفت و مهلت نداد که تکانى بخوریم، همه زیر آوار شدیم. چند بچه و مادرشان تلف شدند و مرا با چند نفر دیگر تا نزدیک ظهر از زیر خاک بیرون آوردند.
وقتى از زیر خاکها بیرون شدم، سرگردان شدم که خانواده و بچههایم زیر خاک هستند و کسى را ندارم چه کنم؟ دیدم یکى از بستگان نزدیکم آمد و صدا زد عمو! عمو! گفتم بیا روز امداد است؛ کمک کن بچههایم زیر خاک هستند، مىمیرند؛ کمک کن تا آنها را بیرون آوریم! گریه کرد و گفت: من هم چند نفر زیر خاک دارم. نمىتوانم. بچه جوانى محصل در منزل ما بود، دیدم سالم است، گفتم: بیا کمک بکن! گریه کرد گفت: نمىتوانم. آن هم رفت. باز هم یکى از خویشان و همسایگانم آمد، در حالى که حیران و سرگردان بود. گفتم: محض رضاى خدا بیا کمک کن بچههایم از کفم مى روند! گفت: من هم بچههایم زیر خاک هستند و کسى را ندارم.
خلاصه نمونه قیامت بود و همه وانفسا گویان بودند. اگر بخواهم قضیه را خوب و کاملاً بنویسم، طول مى کشد و موجب ملال است.
درباره همین زلزله، از قول طلبهاى مىنویسد :
بنده در محلى به نام تنگ روئین مشغول تبلیغ بودم. عصر روز بیست و چهارم ماه صفر دعوت شدم در یک فرسخى آن محل به نام بند بست و عدهاى از ایلات احشام نشین که چادرنشین بودند براى تبلیغ و عزادارى حضرت سیدالشهداء علیه السّلام رفتم و از آنجا تا قیر پنج فرسخ بود. شب در آنجا تا دو ساعت از شب گذشته مشغول گفتن مسائل دینى و موعظه و نصیحت و عزادارى بودم. بعد از صرف شام، چند نفر از محل تنگ روئین هم آمده بودند، گفتند: بیا برویم به محل و همان جا بخوابید. بنده گفتم خسته هستم و امشب همین جا مىخوابم و فردا صبح مىآیم. آنها رفتند به قریه تنگ روئین و بنده همان جا در چادر خوابیدم و صبح هم نماز صبح را خواندم و پس از نماز دو مرتبه خوابیدم. هنوز چشمم به خواب آشنا نشده بود که زلزله گرفت.
از وحشت بلند شدم که از چادر بیرون بروم، به اندازهاى شدت داشت که نتوانستم بلند شوم، به زمین افتادم، باز بلند شدم، به زمین خوردم، مرتبه سوم دست روى زمین گذاشتم و زمین به دور خود مىچرخید و مىلرزید. قدرى ساکت شد. از چادر بیرون آمدم، کوه بزرگى در آن نزدیکى بود، چنان کوه به لرزه آمده بود که از قلّه آن سنگهاى بزرگ کنده مىشد و از هم متلاشى شده و پایین مىریخت و کوه مثل رعد صدا مىداد. بعضى جاها زمین از هم شکافته شده و دوباره به هم آمده بود.
نزدیکى کوهى به نام آب باد، زمین از هم شکافته و آب بسیارى مانند چشمه از زمین بیرون آمده که عمق آن معلوم نیست چقدر است و مانند استخر بزرگى آب ایستاده و حرکت نمىکند و بعض جاهاى دیگر که آب چشمه داشته و زراعتهاى بسیارى و باغات بىشمار مشروب مىشده، آن چشمه به کلى خشک شده یا کم شده است و بعضى جاها آب چشمه چند برابر شده است؛ مثل خود قیر.
براى اطلاع بیشتر و تذکّر از اوضاع قیر و اهالى آن عرض مى کنم :
خود قیر قصبهاى بود که کم کم صورت شهرى به او داده شده و در تمدن کنونى به سرعت جلو مىرفت و داراى برق و شهردارى و آب لوله کشى و خیابان جدید وسط شهر کشیده بودند و جمعیت آن بیش از شش هزار نفر بود و داراى چند دبستان و مقدمه دبیرستان هم فراهم مىشد و مساجد آن در حدود هفت، هشت مسجد داشت، امّا یک نفر عالم دینى و پیشواى روحانى نداشتند. ابدآ اقامه نماز جماعت نمىشد. مجالس دینى و تبلیغات مذهبى نداشتند. تنها ماه رمضان و ماه محرم و صفر، آن هم خیلى کم مجلس تبلیغات برپا مىشد، آن هم منبرهاى منبرىهاى بىسواد؛ نه خودشان عالمى داشتند و نه علاقه قلبى و حقیقى به اهل علم داشتند. خیلى مادى و حریص به دنیا بودند. امر به معروف و نهى از منکر در میان آنها متروک و اگر هم کسى دیندار بود و وظیفه مهم دینى را انجام مى داد، مورد تعقیب و ملامت مردم اهالى مىگردید و الان هم بعد از این آیت بزرگ الهى که نمونهاى از قیامت بود به واسطه نداشتن مبلّغ و عالم و رهبر صحیح، باقیماندگان به همان حالت اولى باقى بلکه بدتر و بدبختتر شدهاند تا عاقبت کار این بیچاره مردم به کجا منتهى شود!
شاید سؤال شود پس در بلاد کفر که کسى اعتنایى به دین ندارد، چرا بلا نمىآید؟
آنها دچار استدراج گشتهاند. وقتى بناى مردم جامعه بر این است که به گمراهى و انحراف روند، خداوند هم به خود واگذارشان مىکند و به نعمتها مشغولشان مىنماید تا زمان مشخص فرا رسد، بعد از آن، در وقت مرگ همهى اعمال زشتشان را نشانشان مىدهند. آنها بعد از مرگ، سرتاپایشان را کثافات و هیولا فرا مىگیرد.