سوره انعام آیه ۱۲۴ | جلسه ۷۸
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیه ۱۲۴ | یکشنبه ۱۳۹۳/۰۵/۱۹ | جلسه ۷۸ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انعام
وَ اِذا جاءَتْهُمْ آیَهٌ قالُوا لَنْ نُوْمِنَ حَتّى نُوْتى مِثْلَ ما أُوتِیَ رُسُلُ اللهِ اللهُ أعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ سَیُصیبُ الَّذینَ أجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللهِ وَ عَذابٌ شَدیدٌ بِما کانُوا یَمْکُرُونَ
و هر گاه آیهاى براى آنها بیاید، مىگویند: ما ایمان نمىآوریم مگر این که مثل آنچه به فرستادگان خدا داده شد به ما نیز داده شود. خدا بهتر مىداند که رسالت خود را کجا قرار دهد. به زودى کسانى که گناه مىکردند، به خاطر نیرنگهایى که مىزدند، خوارى در پیشگاه خدا و عذاب شدید نصیبشان خواهد شد.(124)
مجمع البیان در شأن نزول آیه مىنویسد :
این آیه درباره ولید بن مغیره نازل شده است. او مىگفت: به خدا اگر نبوت حق بود، من براى نبوت شایستهتر بودم؛ زیرا سن و مال من زیادتر است.
برخى گفتهاند: درباره ابو جهل نازل شده است. او مىگفت: اولاد عبد مناف در شَرَف و بزرگى به رقابت ما برخاستهاند و کار ما به جایى رسیده است که مثل دو اسب در میدان مسابقه شدهایم. اکنون آنها مىگویند: از ما پیامبرى است که به او وحى مىشود. به خدا من به او ایمان نمىآورم و هرگز از او پیروى نمىکنم، مگر این که بر ما نیز وحى نازل شود.
وَ اِذا جاءَتْهُمْ آیَهٌ قالُوا لَنْ نُوْمِنَ حَتّى نُوْتى مِثْلَ ما أُوتِیَ رُسُلُ اللهِ؛ همیشه گروهى بودهاند که ارزش را به مال و مقام مىدانند و آن را معیار بزرگى و ارجمندى مىشمارند؛ مىگویند: هر کس ثروت و ریاستش بیشتر است، مىتواند جلودار باشد و آن که فقیر و گمنام است، قابلیت پیش افتادن ندارد. قرآن کریم نیز در آیات متعددى به بحث در این باره پرداخته است. در سوره زخرف مىفرماید :
(وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظیمٍ )
«و گفتند چرا این قرآن بر مرد بزرگى از این دو شهر (مکه و طائف) نازل نشد؟»
در قصهى طالوت که در سوره بقره از آن صحبت شده، وقتى جناب حزقیل، از طرف خداوند، طالوت را به عنوان پادشاه بنى اسرائیل معرفى فرمود، یهودیان گفتند :
(قالُوا أنّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا وَ نَحْنُ أحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُوْتَ سَعَهً مِنَ الْمالِ قالَ اِنَّ اللهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَهً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللهُ یُوْتی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ وَ اللهُ واسِعٌ عَلیمٌ )
«گفتند: چگونه او را بر ما فرمانروایى باشد در حالى که ما براى فرمانروایى از او سزاوارتریم و مال فراوانى به او داده نشده است؟ گفت : خداوند او را بر شما برگزیده و در دانش و توان جسمانى او را فزونى بخشیده است و خداوند مُلک خود را به هر کس بخواهد مىدهد و خدا گشایشگر داناست.»
خداوند، طالوت را به خاطر علم و قدرت جسمانى شایستهى پادشاهى بر بنى اسرائیل قرار داد، در حالى که آنان، برترى را در مال مىدیدند.
امروز هم در بیشتر کشورها همین ملاکها وجود دارد و نمایندگان مجلس و رئیس جمهور را طبق معیارهاى مالى مىسنجند و انتخاب مىکنند. به علاوه ادعا مىکنند که دنیا باید زیر نظر ما باشد؛ چراکه ما پول و قدرت داریم. سلاحهاى پیشرفته و فراوان خود را ملاک قدرتمندى و عزّت خود مىشمارند. مسلمان و غیر مسلمان هم نمىشناسند و مىگویند همه باید تابع ما باشند و هر چه مىگوییم، همه بگویند: «چشم!»
امّا مسلمانان باید به آنها بگویند که ارزش به مال و منال نیست، ولى حرف تنها فایدهاى ندارد و اگر چنین بگویند، آنها مىخندند؛ پس باید در عمل نشان دهند که ارزش به «دین» است و دین یعنى مجموعهى اعتقادات، اخلاق و اعمال. باید ابتدا اعتقادات اسلامى در اعمال و رفتار مسلمانان ظاهر شود؛ یعنى اگر معتقد به وجود خدایند، احکام الهى را در جامعه پیاده سازند. اگر اکثریت جامعه بر این روال قرار گیرند، مىتوانند ادعا کنند که ارزش، به دین و دیندارى است، نه به مال. در این صورت دیگران هم به این ارزشها جذب مىشوند.
اللهُ أعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ؛ کافران مىگفتند: ما به خاطر مال و منالى که داریم، سزاوارتر به دریافت وحى هستیم؛ پس اگر خدا بخواهد پیامبرى برگزیند، ما را برمىگزیند، امّا خداى تعالى مىفرماید: «خدا بهتر مىداند رسالت خود را کجا قرار دهد و به که بسپارد.»
«أعلم» افعل تفضیل است، به معناى «بهتر مىداند»، امّا این بدان معنا نیست که کسى جز خدا چیزى مىداند؛ علمى جز علم خدا وجود ندارد. بله، کسانى که فطرت پاک خود را نیالودهاند نیز بهرهمند از علم واقعى هستند، امّا آن هم علم خداست و کسى علمى از خود ندارد.
آیه توضیح بیشترى درباره شرایط و ضوابط رسالت بیان نمىفرماید، تا هر کسى فکر و عقل خود را به کار بندد و بیندیشد.
به راستى آدمى چیست؟ چه بوده و سرانجام چه خواهد شد؟ آیات متعدّد قرآن به ابتدا و انتهاى انسان اشاره مىکنند که نطفهاى بود و به جیفه تبدیل مىشود و ضعفهاى امروزش بىشمار است. پس ارزش انسان به بدنش نیست؛ چراکه مىپوسد. به مالش هم نیست؛ چون نصیب دیگران مىشود. ارزش این است که هر کس بفهمد چیست؛ آیا انسان است یا حیوان؟ اگر انسان است، باید چه چیزى داشته باشد؛ عقل یا زور؟ اگر زور را ملاک انسانیت خود مىداند که هیچ، ولى اگر عقل را ملاک مىشمارد، عقل او را به خلقیات و اعتقادات رهنمون مىسازد و به او مىگوید که باید به جایى و کسى برتر از خود متکى باشد و آن، جز خداوند یکتا نیست.
خداى تعالى نیز کسانى را براى رهبرى مردم معین مىکند و جلودار آنها در راه بارور سازى درون و انسان شدن مىگرداند که کاملا از صفات انسان مطلع باشند و آنها جز پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام نیستند؛ در واقع خداوند، خود آنها را مطلع کرده است؛ از این رو او خود بهتر مىداند که رسالت و امامتش را به که بسپارد. در روایات و تفاسیر آمده است که منظور از «رسالت» امامت نیز هست.
سَیُصیبُ الَّذینَ أجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللهِ؛ کسانى که خود را به خاطر داشتن دنیا، بزرگ و برتر مىدیدند و راه هدایت مردم و بهرهمندى آنها از پیامبران را مىبستند، خوار و زبون در پیشگاه پروردگار حاضر مىشوند. گاهى این زبونى را در همین دنیا هم مىچشند.
گویند رضا خان، وقتى از سلطنت خلع و به جزیره موریس تبعید شد، بعضى روزها لباسهاى شاهى خود را مىپوشید و مقابل آینه مىایستاد و به خود خطاب مىکرد: «اعلى حضرتا؛ قدر قدرتا؛ شاهنشاها!» بعد هم به خود مىگفت: «زکّى»؛ یعنى هیچ کدام اینها را نیستى.
این تعبیر «صغار» (خوارى و زبونى) براى او در دنیاست. او خود را همه کاره مىدانست. هر کجا مىرفت و از باغى تعریف مىکرد، فورآ آن باغ را به زور از مالکش مىگرفتند و سندش را به نام شاه مىزدند. تاریخ نمونههاى بسیارى از این افراد سراغ دارد.
وَ عَذابٌ شَدیدٌ؛ نقل است که وقتى مادر هلاکوخان مرد، قبل از دفنش بعضى از دانشمندان که مخالف حضور خواجه نصیر الدین طوسى بودند، گفتند: هلاکو! مىدانى سؤال قبر حق است و مادر تو بیسواد است و عاجز از پاسخگویى. چه بهتر که خواجه نصیر را با مادرت دفن کنى که از پاسخ سؤالها برآید و مادرت عذاب نکشد. هلاکو، خواجه نصیر را احضار کرد و مطلب را با او در میان گذاشت. خواجه که مىدانست توطئهاى در کار است، با زیرکى جواب داد : بهتر است بنده را براى خودتان نگه دارید؛ چون از شما سؤالهاى بیشترى مىکنند. فلانى که چنین پیشنهادى را داده است با مادرتان دفن کنید.
فشار قبر و تنگى لحد، مربوط به روح انسان است و بدن چیزى حس نمىکند. وقتى انسان را در قبر مىگذارند، هیچ کس نمىتواند به فریاد او برسد و آدمى وارد عالم دیگرى مىشود. بله، معصومین قادرند در آن ساعت از دوستان خود فریادرسى کنند.
امام صادق علیه السلام فرمود: فاطمه بنت اسد، مادر امیرالمومنین، نخستین زنى بود که پیاده از مکه به مدینه به سوى پیغمبر صلّى الله علیه وآله مهاجرت کرد و از همه مردم نسبت به پیغمبر مهربانتر بود.
از پیغمبر شنید که مىفرمود: مردم روز قیامت برهنهى مادرزاد محشور شوند؛ پس گفت: واى از این رسوائى!
پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله به او فرمود: من از خدا مىخواهم که تو را با لباس محشور کند، و نیز از آن حضرت شنید که فشار قبر را یادآور مىشد، گفت: واى از ناتوانى! پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله به او فرمود: من از خدا مىخواهم که تو را در آنجا آسوده دارد.
روزى پیغمبر نشسته بود که امیرالمومنین علیه السلام گریان وارد شد. فرمود: چرا گریه مىکنى؟ گفت: مادرم فاطمه وفات کرد. پیغمبر صلّى الله علیه وآله فرمود: به خدا مادر من هم بود، پس با شتاب برخاست تا بر او وارد شد و چون به او نگریست گریان شد. آن گاه به زنها دستور داد غسلش دهند و فرمود: چون از غسلش فارغ شدید، کارى نکنید تا به من خبر دهید. آنها چون فارغ شدند، آن حضرت را آگاه ساختند. رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله پیراهنى را که در زیر مىپوشید و به بدنش مىچسبید به یکى از آنها داد تا در آن کفنش کنند و به مسلمانان فرمود: هر گاه دیدید من کارى کردم که پیش از این نکرده بودم، از من بپرسید چرا این کار کردى؟.
چون زنان از غسل و کفنش، بپرداختند، پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله در آمد و جنازه را روى دوش کشید و همواره زیر جنازه بود تا به قبرش رسانید، سپس جنازه را گذاشت و خود داخل قبر شد و در آن دراز کشید، آن گاه برخاست و جنازه را با دست خود گرفت و داخل قبر کرد، سپس خم شد و مدتى طولانى با او سر گوشى مىکرد و مىفرمود: پسرت، پسرت؛ پس برخاست و روى قبر را هموار کرد و باز خود را به روى قبر انداخت و مردم مىشنیدند که مىفرمود :
«لا اِلهَ اِلّا اللَّهُ بار خدایا! من او را به تو میسپارم»
آنگاه مراجعت فرمود.
مسلمین عرض کردند: شما را دیدیم کارهایى کردید که پیش از این نکرده بودید. فرمود: امروز مهربانى ابوطالب را از دست دادم، فاطمه اگر چیز خوبى نزدش بود، مرا بر خود و فرزندانش مقدم مىداشت. من از روز قیامت یاد کردم و گفتم: مردم برهنه محشور شوند، او گفت: واى از این رسوایى، من ضامن شدم که خدا او را با لباس محشور کند و از فشار قبر یادآور شدم، او گفت: واى از ناتوانى، من ضمانتش کردم که خدا کارگزاریش کند؛ از این جهت او را در پیراهنم کفن کردم و در قبرش خوابیدم و سر بگوشش گذاردم و آنچه از او مىپرسیدند، تلقینش کردم. چون او را از پروردگارش پرسیدند، جواب داد و چون از پیغمبرش پرسیدند، جواب داد، امّا چون از ولى و امامش پرسیدند، زبانش به لکنت افتاد، من گفتم : پسرت، پسرت.
بِما کانُوا یَمْکُرُونَ؛ کافران و گناهکاران پیوسته حیله مىکنند که مردم را از راه خدا بیرون کنند، به سزاى این کار، مستحق عذاب سخت الهى مىشوند.
راه تشخیص حق
گاه حق و باطل کاملا مشخص و معلومند و هیچ کس در حق یا باطل بودن هیچ کدامشان تردید نمىکند؛ مثل آنچه امروز از امام حسین علیه السلام و یزید مىشناسیم. امّا گاهى باطل، چنان به حق شبیه مىشود که تشخیص آن از عهدهى بیشتر مردم برنمىآید؛ به عنوان مثال در زمان امیرالمؤمنین، روزى عایشه که به امّ المؤمنین مشهور بود مقابل على علیه السلام ایستاد؛ روزى معاویهاى که خود را کاتب وحى مىنامید و به تمام ظواهر اسلام عمل مىکرد و روزى مقدسان نهروانى. از این رو تشخیص حق و فهم حقّانیّت امیرالمؤمنین بسیار مشکل مىشد و حتّى بعضى از یاران مولا نیز گاه در حقّانیّت خود شک مىکردند.
امیرالمؤمنین علیه السلام در روایت نورانى، براى تشخیص حق فرمود :
«اِنَّ دِینَ اللَّهِ لا یُعْرَفُ بِالرِّجَالِ بَلْ بِآیَهِ الْحَقِّ فَاعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ أهْلَهُ»
«دین خدا به وسیله افراد شناخته نمىشود، بلکه دین را باید با حق و آیات حق شناخت؛ پس ابتدا حق را بشناس تا اهلش را بشناسى.»
یکى از راههاى تشخیص حق، مراجعه به قلب پاک و فطرت بىآلایش است. کسى نزد حضرت آیت الله العظمى نجابت آمد و گفت: شما همان چیزهایى را مىگویید که فلان شخص ـ یکى از کسانى که مخالف ایشان بود ـ مىگوید، از کجا بفهمیم کدامتان حق هستید؟ ایشان فرمود: به قلبت نگاه کن!
براى تشخیص حق، ابتدا باید ملاک و معیار ارزش انسان مشخص شود؛ کسى که ارزش را به مال و مقام مىداند، هر کس را که ثروتمندتر است، حق مىداند، امّا کسى که ارزش را به خلقیات و اعتقادات و اعمال مىداند، حق را به درستى درک کرده، مىتواند به وسیلهى آن اهل حق را نیز بشناسد.