سوره انعام آیه ۱۲۲ | جلسه ۷۵ | عید فطر ۱۴۳۵
حیف است از این عمرى که بر ما مىگذرد به بیهودگى بگذرد. مرگ حق است و پیر و جوان هم ندارد. عالم برزخ و قیامت حق است و شکى در وقوع آن نیست. برزخ نزدیک است؛ ناگهان بانگى برآمد خواجه رفت…
دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۳
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیه ۱۲۲ جلسه ۷۵ | سهشنبه ۱۳۹۳/۰۵/۰۷ | عید فطر ۱۴۳۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
أ وَ مَنْ کانَ مَیْتآ فَأحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُورآ یَمْشی بِهِ فِی النّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ ۱۲۲
آیا مَثَل کسى که مرده بود و ما او را زنده کردیم و براى او نورى قرار دادیم که با آن در میان مردم راه مىرود، مانند کسى است که در تاریکىها بسر مىبرد و از آن خارج شدنى نیست. این گونه براى کافران آنچه مىکردند زینت داده شد.
خداى تعالى در این آیه درباه دو گروه از مردم سخن مىگوید: کسانى که مرده بودند و خداوند آنها را زنده کرد و کسانى که به همان مردگى معنوى و تاریکى باقى ماندند.
در انسان دو نوع مرگ متصور است؛ مرگ ظاهرى، که روح علاقه اش به بدن کم می شود و تن مىپوسد، تا روزى معلوم که با نفخهى صور، به اذن پروردگار اجزایش جمع و متناسب با عالم دیگر دوباره زنده مىشود. مرگ ظاهر را همهى موجودات عالم از انسان و حیوان و نبات دارند و غیر خدا، همه روزى مىمیرند؛ پس مرگ حیوانى، با حیوانات مشترک است، همچنان که زندگى حیوانى انسان نیز از بعضى جهات با حیوانات مشترک است؛ مثل خوردن، خوابیدن، آشامیدن و…
امّا انسانها غیر از این زندگى، حیات دیگرى هم دارند که مخصوص خود آنهاست و «حیات معنوى» نامیده مىشود و در مقابل آن، «مرگ معنوى» نیز دارند. منظور از حیات معنوى، فطرتى است که خداوند در انسان قرار داده و البتّه سهم کمترى از آن هم در حیوانات وجود دارد تا به اندازه خود متوجّه پروردگار شوند، لکن انسان چون براى بقا خلق شده، فطرت کاملترى دارد. این فطرت که از آن تعبیر به «عقل» هم مىشود، انسان را به خالق خویش رهنمون مىسازد و به او خاطرنشان مىکند که آفریننده، مربّى و مدبّرى دارد که همه کارهى او است؛ همو که از نطفهاى گندیده ایجادش کرد و علم و قدرتش بخشید و پس از چندى، جانش را مىگیرد و سپس دوباره او را زنده مىکند. این نداى فطرت را پیامبران الهى نیز تأیید مىکنند.
اگر کسى به نداى فطرتش اعتنا کرد و خداى تعالى و صفات او را پذیرفت و پذیرفت که معادى دارد و روزى در پیشگاه پروردگار خود حاضر مىشود، به تدریج حیاتى در او پدید مىآید که حیات معنوى یا ایمانى نام دارد. آثار حیات معنوى؛ بینایى، شنوایى، گویایى و درک معنوى و باطنى است که توضیح آن خواهد آمد.
امّا کسانى که به نداى فطرت بىاعتنایى کردند و مشغول امور حیوانى شدند و همّ و غمّشان، خوردن و خوابیدن و پوشیدن شد، به همان حال حیوانى باقى مىمانند و بهرهاى از حیات معنوى و آثار باطنى آنها نخواهند داشت، البتّه هشدارها و تذکّرات خداوند رهایشان نمىکند و گاه و بى گاه حجّتى از پروردگار خود دریافت مىکنند، ولى اگر پس از اتمام حجّت، باز هم به راه خود ادامه دادند و حاضر به پذیرش حق نشدند، تبدیل به مردهى معنوى شده، دیگر اثرى از بینایى، شنوایى، گویایى و درک معنوى و باطنى در آنان نخواهد بود. خداى تعالى درباره این افراد مىفرماید :
(لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالاْنْعامِ بَلْ هُمْ أضَلُّ )[1]
«آنان دلهایى دارند که با آن نمىفهمند و چشمانى دارند که با آن نمىبینند و گوشهایى دارند که با آن نمىشنوند. آنان مانند چهارپایان و بلکه گمراهترند.»
امّا این دیدن و شنیدن و فهمیدن معنوى چگونه است؟ ابتدا کمى در خود تأمل کنیم، ببینیم آثار یک ماه روزه گرفتن چه بوده است؟ به طور قطع کسى که روزه خوبى گرفته، وقتى به درون خود نگاه مىکند، متوجّه مىشود انجام بعضى گناهان برایش خیلى سخت و حتّى سختتر از خوردن کثافت است؛ مثلا تجاوز به اموال و ناموس دیگران برایش امکانپذیر نیست. این را چشم باطنى مىبیند و فهم باطنى درک مىکند. این مسأله براى کسى که سالها با نفسش مبارزه کرده، کاملا روشن است. جوانان و نوجوانانى هم که تازه شروع به روزهدارى و اطاعت خدا کردهاند، مىفهمند که انجام گناهان زشت برایشان سخت است؛ این اثر حق بین شدن چشم است.
اثر باز بودن گوش باطن این است که وقتى به تفسیر قرآن گوش مىدهد، سخن خدا را با درون خود مطابق مىبیند و آنچه را مىگوییم، با مراجعه به وجدان و فطرت، درست مىیابد، اینجاست که گوش انسان «حق شنو» گشته است. زبان هم همین طور؛ حق شدن زبان یعنى در موقع حرف زدن مراقب است سخن حرام نگوید؛ تهمت نزند؛ سرزنش نکند؛ دروغ نگوید و…
اینها همه به صورت فى الجمله است و براى کامل شدن آن باید بر این راه مداومت کند و از راهى که عقل و خدا مىگوید، آن را حفظ نماید و در همه جا و همه وقت؛ در سفر، در مهمانى و در میان دوستان، خود را از هجوم لشکریان شیطان حفظ کند تا آثار حیات معنوى برایش مستقر شود.
کسى که در طول ماه رمضان دهان خود را از خوردن بسته نگه مىدارد، در واقع راه ورود شیطان را مىبندد و به همین دلیل دست و پاى شیطان بسته مىشود. اینجاست که به تعبیر پیامبر، در خطبهى شعبانیه، شیطان در غل و زنجیر مىافتد، امّا بعد از ماه رمضان این راه باز مىشود و شیطان سعى مىکند گوهرى را که نصیب انسان شده، از او بگیرد.
شهید آیت الله دستغیب مىفرمود: «درست است که ماه رمضان مىآید و مىرود، امّا هر رمضان داراى چهرهاى ملکوتى است که در عالم برزخ مشاهده مىشود. کسى که در این ماه روزه گرفته، رمضان را به بهترین شکل مىبیند و از او مىپرسد: تو کیستى که در این موقعیت مرا از تنهایى بیرون آورده، مونسم گشتهاى؟ مىگوید: من ماه رمضان تو هستم».
نماز، حج، خمس، زکات و سایر عبادات انسان هم همین طورند. هر کدام از آنها صورت برزخى دارند. نیم ساعتى که در جلسه تفسیر قرآن مىنشینید و گوش مىدهید، در عالم دیگر وسعت مىیابد و صورت مىگیرد و موجب انس شما مىشود. وقتى این نیم ساعتها در این عالم تکرار مىشود، تمام عالم برزخ را فرا مىگیرد. کارهاى خوب هر کس همین امروز در عالم دیگر حیات دارد، لکن از خود شخص پوشیده است و پس از مرگ ظاهر مىشود.
وَ جَعَلْنا لَهُ نُورآ یَمْشی بِهِ فِی النّاسِ؛ یکى از چیزهایى که کم و بیش بر عهدهى همهى مؤمنین است، این است که آنچه را خدا به آنان فهمانده، به دیگران بیاموزند. این در واقع امانت خداى تعالى است که باید با آن اطرافیان خود را هدایت کند. این امانت، «نور ایمان» است.
بعضى هم معتقدند این «نور علم» است. ایمان وقتى زیاد مىشود، علم را به ارمغان مىآورد و بر شخص مؤمن لازم است به اندازه خود، از این نور علم به دیگران هم انفاق کند. ابتدا به خانواده، در حدى که ممکن است، با صحبت کردن و محترمانه آنها را به آنچه خود نصیبش شده، دعوت کند. در تفسیر (وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ ) از مصادیق رزق، علم شمرده شده که باید آن را انفاق کرد.
امر به معروف و نهى از منکر و هدایت دیگران به راه خدا، وظیفه کسانى است که بهرهمند از این نور هستند. پیامبران و ائمه اطهار علیهم السلام هدایتگر بودند و بعد از ایشان این وظیفه و امانت بر عهدهى مؤمنین است، البتّه آنان که بزرگتر و جلودار هستند، وظیفه و مسؤلیت بیشترى دارند. آنان نباید آنچه در کتاب و سنّت است پنهان کنند. بیان احکام خدا و آشکار ساختن واجبات و محرّمات، از سوى علما و مراجع، مردم عادى را در این راه تشویق مىکند. در مقابل عالمانى که حکم خدا را پنهان مىکنند، به تعبیر قرآن، آتش در شکمهاى خود مىریزند و با کسانى که به ظلم، اموال یتیمان را مىخورند برابرند. البتّه علماى ما در قم و جاهاى دیگر از این امور مبرایند. از آن سو، بزرگان و مسؤلین کشور نباید از امر به معروف و نهى از منکر بترسند و از آن ناراحت شوند. این یک فریضهى الهى است که بر هر عالمى واجب است. نباید هر کس به این وظیفه عمل کرد، سرکوب شود و دهانش را خرد کنند.
امیرالمؤمنین علیه السلام در وصیت خود به امام حسن و امام حسین علیهماالسلام فرمود : «امر به معروف و نهى از منکر را ترک نکنید که بدهاى شما بر شما مسلط مىشوند؛ پس هر چه خدا را بخوانید، جوابتان را نمىدهد».
توجّه به خارج خوب است و باید در مقابل ظلمهایى مثل آنچه اسرائیل با فلسطینیان مىکند و گروههاى تکفیرى مثل داعش در عراق مىکنند، موضعگیرى داشت، امّا توجّه به داخل نیز مهم است. جمهورى اسلامى برخاسته از اراده مردم است. در اوایل انقلاب مساجد پر از جوان بود و مردم با اخلاص رو به خدا آورده بودند و رابطهى میان خود و خدا را اصلاح کرده بودند.
اوایل انقلاب مردم با خداى خود معامله مىکردند. اگر امام خمینى را دوست مىداشتند، به خاطر محبّت خدا بود. شاه میان مرم و خدا مانع شده بود و کلاه سرشان مىگذاشت. به آنها مىگفت: «به دروازههاى بزرگ تمدن نزدیک شدهاید» و منظورش این بود که به اروپا و آمریکا نزدیک شدهاند. مىگفت: «اگر مىخواهید متمدن شوید، سراپایتان باید اروپایى شود». او مردم را مشغول این چیزها مىکرد و ذخایر نفتى را چپاول مىکرد. کارى کرده بودند که مردم مىگفتند: دین دیگر چیست؟ شاه بود که مردم را به این راه مىبرد و مردم هم به اجبار پشت سرش مىرفتند، امّا وقتى این مانع برطرف شد، همه به فطرت خود رجوع کردند و تابع و دوستدار امام خمینى شدند و او را ناجى خود یافتند.
امروز هم مردم کشور را حفظ مىکنند. هر چه ما سلاح بسازیم به یک صدم آنها هم نمىرسیم. این مردم هستند که نظام را حفظ مىکنند، به شرط آن که در دین خود صادق باشند. اگر در دین خود صادق نباشند، فرار مىکنند. چگونه بود که جوانها با عشق به جبهه مىرفتند؟ چون با خداى خود صادق بودند. جوانهاى سیزده چهارده ساله با آن شور و شوق به جبهه مىرفتند. آنان کار درستى انجام دادند، چون با خداى خود صادق بودند.
دوستى مىگفت: چه کنم تا از من راضى باشید؟ گفتم: بنده قابل نیستم، ولى اگر مىخواهى حضرت صاحب الزمان از تو راضى باشد، رابطهى خود با پروردگارت را اصلاح کن؛ صفات ناپسندت را تغییر ده و بین خود و خداى تعالى صادق باش! یعنى هنگامى که در جایى تنها هستى و زمینه ى معصیت فراهم است، از خدا بترس و او را حاضر ببین! این یعنى صادق بودن با خدا. اگر چنین بودى، امام زمان از تو راضى است.
منظور این که اگر بزرگان ما امر به معروف و نهى از منکر کردند، نباید دهانشان را خرد کنند یا کارى بر سرشان بیاورند که همه ساکت شوند.
حیف است از این عمرى که بر ما مىگذرد به بیهودگى بگذرد. مرگ حق است و پیر و جوان هم ندارد. عالم برزخ و قیامت حق است و شکى در وقوع آن نیست. برزخ نزدیک است؛ ناگهان بانگى برآمد خواجه رفت…
حکایات عالم برزخ و قیامت یکى دوتا نیست. به حد تواتر اخبار آن عالم به ما رسیده و هیچ شکى در آن وجود ندارد. اگر کسى محکم از خدا بخواهد، خداوند جایش را در آن عالم نشانش مىدهد، ولى این کار سفارش نمىشود و بهتر است ترک شود.
ما هیچ غرضى نداریم و نمىخواهیم کسى را به هم بریزیم فقط دعا مىکنیم خداوند آقایان موسوى و کروبى و خانم رهنورد و زندانیان سیاسى را آزاد کند.