سوره انعام آیه ۱۱۹ تا ۱۲۱ | جلسه ۷۴ | ۳۰ رمضان ۱۴۳۵
کسانى که پولهاى هنگفت بیت المال در دست دارند و براى تصاحب آن وله مىزنند، فردا چگونه پاسخگو خواهند بود؟ بنده نمىگویم مقام و مسؤولیت قبول نکنید، امّا مواظب باشید که اولا: آنچه در دست شماست بیت المال است. ثانیآ: فقط به فکر حفظ خودتان نباشید. قطعآ قیامتى است. نگویید: «فردا یک طورى مىشود» به امید شفاعت، گناه نکنید! شفاعت براى کسى است که طالب آن باشد؛ کسى که همیشه در پى گناه و حرام است، کجا طالب شفاعت است؟
دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۳
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیه ۱۱۹ تا ۱۲۱ جلسه ۷۴ | دوشنبه ۱۳۹۳/۰۵/۰۶ | ۳۰ رمضان ۱۴۳۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
وَ ما لَکُمْ ألّا تَأْکُلُوا مِمّا ذُکِرَ اسْمُ اللهِ عَلَیْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُمْ ما حَرَّمَ عَلَیْکُمْ اِلّا مَا اضْطُرِرْتُمْ اِلَیْهِ وَ اِنَّ کَثیرآ لَیُضِلُّونَ بِأهْوائِهِمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ اِنَّ رَبَّکَ هُوَ أعْلَمُ بِالْمُعْتَدینَ
و شما را چه مىشود که از آنچه نام خدا بر آن برده شده نمىخورید؟ در حالى که آنچه را بر شما حرام کرده، برایتان بیان نموده است، جز آنچه بدان ناچار باشید، و بسیارى از سر نادانى، با هوسهایشان دیگران را به گمراهى مىکشانند. پروردگار تو به تجاوزگران داناتر است.(119)
وَ ذَرُوا ظاهِرَ الاْثْمِ وَ باطِنَهُ اِنَّ الَّذینَ یَکْسِبُونَ الاْثْمَ سَیُجْزَوْنَ بِما کانُوا یَقْتَرِفُونَ
و گناه آشکار و پنهان را رها کنید. کسانى که گناه مىکنند، به زودى به خاطر آنچه کردهاند مجازات مىشوند.(120)
وَ لا تَأْکُلُوا مِمّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللهِ عَلَیْهِ وَ اِنَّهُ لَفِسْقٌ وَ اِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ اِلى أوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ وَ اِنْ أطَعْتُمُوهُمْ اِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ
و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده، مخورید که این کار فسق است. شیاطین دوستان خود را وسوسه مىکنند تا با شما مجادله نمایند. اگر از آنان اطاعت کنید، شما هم مشرک خواهید بود.(121)
وَ ما لَکُمْ ألّا تَأْکُلُوا مِمّا ذُکِرَ اسْمُ اللهِ عَلَیْهِ؛ مشرکین شبهه انداخته بودند که وقتى حیوانى مىمیرد، خدا آن را کشته و خوردن آن حیوان بهتر است از خوردن آنچه انسان به دست خود ذبح کرده است. این سخن بر مسلمانان هم اثر گذاشته بود و به همین دلیل از خوردن حیوان مذبوح خوددارى مىکردند.
وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُمْ ما حَرَّمَ عَلَیْکُمْ؛ خداى تعالى در این آیه به آنان مىفرماید: چرا از آنچه نام خدا بر آن برده شده، نمىخورید؟ در ادامه نیز مىفرماید: ما حلال و حرام را به وسیلهى وحى براى شما به روشنى بیان کردهایم؛ پس دیگر نباید وسوسههاى دیگران در شما اثر کند و از فرمان خدا عدول کنید.
اِلّا مَا اضْطُرِرْتُمْ اِلَیْهِ؛ تجاوز از حدود الهى بر هیچ کس جایز نیست، مگر آن که در وضعیت اضطرارى قرار گیرد؛ پس خوردن گوشت مردار براى کسانى که در بیابان گیر افتاده یا به خاطر فقر یا به دلیلهاى دیگر به جز میته خوراکی ندارند، جایز است. در واقع خداى تعالى آن حرام را بر این افراد حلال فرموده است و خوردن آن، اثر نامطلوبى بر آنان نخواهد گذاشت.
وَ اِنَّ کَثیرآ لَیُضِلُّونَ بِأهْوائِهِمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ؛ بسیارى از مردم براى سخنان و افکارشان هیچ دلیل عقلانى و فطرى ندارند؛ از همین رو اگر با افراد استدلالگر که از عقل فطرى سخن مىگویند، روبرو شوند، مىفهمند که آنچه در ذهن داشتند و نامش را دلیل گذاشته بودند، واهمهاى بیش نبود. گاه بعضى افراد به ظاهر باسواد و دانشمند که صاحب اکتشافات و اختراعات و نظریات علمى هم هستند، گمان مىکنند همه چیز را مىفهمند؛ حال آن که متوجّه نیستند علوم آنها، مادّى است و راهى به سوى خداى تعالى ندارد و به کار آخرت و عالم ارواح نمىآید.
ماوراء ماده، عالم دیگرى است که به وسیلهى فطرت و عقل کلّی فهمیده مىشود و کسانى که از طرف خدا آمدهاند و دلیل محکم (معجزه) در دست دارند، مىتوانند درباره آن نظر دهند.
منطق حکم مىکند که هیچ چیز بدون دلیل به وجود نمىآید و هر اثرى، نیاز به مؤثرى دارد. این مؤثر، کسى است که همهى موجودات عالم مادّى و ماوراء مادّى را خلق کرده باشد و او جز ذات پاک پروردگار یکتا نیست. اگر بخواهیم بگوییم آن مؤثر، خود مخلوق و اثر خالق دیگرى است و آن خالق نیز خالقى دارد، باید تا بىنهایت پیش برویم که از نظر منطقى «تسلسل» نام دارد و باطل است.
براى شناخت پروردگار، ابتدا باید دلایل منطقى را پذیرفت تا بتوان سخن علمى گفت و تازه این بخشى از راه است و باید از فطرت و از حجت خارجى (پیامبر و امام) نیز کمک گرفت.
اِنَّ رَبَّکَ هُوَ أعْلَمُ بِالْمُعْتَدینَ؛ خداى تعالى تجاوزگران را بهتر مىشناسد؛ چراکه او خالق آنها و از همهى خصوصیاتشان آگاه است. فرقى بین مؤمن و کافر و منافق و مرد و زن نیست. او بهتر مىداند که چه کسى پیرو هواست و چه کسى پیرو خدا.
وَ ذَرُوا ظاهِرَ الاْثْمِ وَ باطِنَهُ؛ گناه بر دو قسم است؛ گناه ظاهرى و گناه باطنى.
گناه ظاهرى آن است که از اعضا و جوارح انسان ظاهر مىشود؛ دروغ مىگوید؛ غیبت مىکند؛ تهمت مىزند؛ ناسزا مىگوید؛ به نامحرم نگاه مىکند؛ با چشم خود دیگران را مىترساند و خلاصه با دست و پا و چشم و گوش و فرج خود گناه مىکند.
گناه باطنى، صفات ناپسندى هستند که دل را فرا مىگیرند؛ مثل کینه، تکبّر ، حسد، سوءظنّ، بخل و… این صفات تا در قلب است و ظاهر نشده، مانع پیشرفت است و گناه باطنی است و اگر آنها را ظاهر کند و مطابقشان رفتار نماید گناه ظاهری است؛ مثلا از روى حسد کارى کند که کسى را از چشم دیگران بیندازد یا با سوءظنّ درباره دیگران قضاوت کند یا از سر تکبّر زیر بار حق نرود و…
اِنَّ الَّذینَ یَکْسِبُونَ الاْثْمَ؛ «اثم» هم شامل گناهان ظاهرى مىشود و هم گناهان باطنى، و هر دو نوع گناه، اکتسابى است. «کسب» یعنى به دست آوردن چیزى، در مقابل پرداخت چیز دیگر؛ به همین دلیل معاملهگر را کاسب مىخوانند؛ چون متناسب با سرمایهاش، خرید و فروش مىکند و سود کسب مىنماید.
سرمایهى اصلى انسان، عمر او است که در بازار دنیا با آن معامله مىکند. بهاى این عمر، بهشت است و هر کس آن را به کمتر از آن بفروشد، زیان کرده است. حتّى کسانى هم که در جوانى مىمیرند، اگر گناهکار بوده باشند، به آنها خطاب مىشود :
(أ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فیهِ مَنْ تَذَکَّرَ )
«آیا به اندازهاى که اهل عبرت، عبرت گیرند، به شما عمر ندادیم؟»
بالاتر از بهشت، خود خداى تعالى است. از امام زین العابدین علیه السلام روایت شده که فرمود: «من خود را با غیر خدا معامله نمىکنم». هر کس تابع ایشان است، مانند ایشان معامله مىکند و عمر خود را جز به بهاى عشق و معرفت کامل پروردگار نمىفروشد.
همّت بلند دار که مردان روزگار با همّت بلند به جایى رسیدهاند
یکى دیگر از سرمایههاى انسان، جوانى او است. رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله فرمود: در قیامت آدمى قدم از قدم برنمىدارد تا از چهار چیز سؤال شود؛ اول: عمرش را در چه راهى صرف کرده. دوم: جوانىاش را در چه کارى سپرى نموده. سوم: مالش را از کجا آورده و در کجا خرج کرده و چهارم: از محبّت ما اهل بیت.
برخى فرصت جوانى را به امید جبران در پیرى از دست مىدهند، غافل از این که شاید اصلا به پیرى نرسند. در روایت دیگرى از رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله آمده است که فضیلت جوان عابد که از آغاز جوانى عبادت کند، بر پیرى که وقتى سن بسیار یافت عبادت کند، مانند فضیلت پیامبر است بر سایر مردم.
یکى دیگر از سرمایههاى انسان، مال او است. بهترین کسبى که انسان با مالش مىکند این است که حقوق واجب خود را بپردازد؛ از جمله، نفقهى زن که باید خوراک و پوشاک و مسکن و سایر نیازهاى او را به اندازهى شأنش فراهم آورد و اگر کوتاهى کند، مدیون او مىشود، مگر آن که او ببخشد. نفقهى فرزند، پدر، مادر و نیز سایر اقوام ـ اگر نیازمند باشند ـ هم بر عهده انسان است، ولى اگر آن را نپردازد، بدهکار آنها نمىشود و فقط گناه کرده است. یکى دیگر از نفقات واجب، خمس و زکات است که تحت شرایطى واجب مىشود. بعد از نفقات واجب، نوبت به مستحبات مىرسد؛ یعنى مطلق خیرات و صدقات.
کسى که ساعتها پاى تلویزیون مىنشیند و فیلم مىبیند، اگر فیلم آموزنده و خوبى نباشد، عمر خود را تلف کرده است؛ همچنین است کسى که ساعتها با موبایل و کامپیوتر وقت مىگذراند. حیف این عمر است که به جاى مطالعه و آموختن، صرف چیزهاى بیهوده شود! بعضى هم عمر خود را در چیزهایى مىگذرانند که اعتقاداتشان را خراب مىکند.
سَیُجْزَوْنَ بِما کانُوا یَقْتَرِفُونَ؛ به زودى گنهکاران سزاى کردار خویش را خواهند دید؛ در دوزخى که نوشیدنىهاى آن «حمیم» و «غسّاق» است و خوراکىهایش، «زقّوم». مؤمنین هم پاداششان، باغهاى بهشت و همنشینانشان، حورالعینهاست. اینها واقعیاتى است که شواهد بسیارى براى آنها وجود دارد.
وَ لا تَأْکُلُوا مِمّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللهِ عَلَیْهِ وَ اِنَّهُ لَفِسْقٌ؛ خوردن گوشت حیوانى که در موقع ذبح، نام خدا بر آن برده نشده، چون حرام است، انسان را به راههاى دیگرى که رضاى خدا در آن نیست مىکشاند. این منحصر به حیوان نیست؛ خوردن هر مال حرامى، انسان را گرفتار مىکند. شکمى که حرام در آن ریخته مىشود، بعید است خیر ببیند.
در احوال قاضى «شریک بن عبدالله نخعى» نوشتهاند که او در عبادت و زهد و تقوا معروف بود. روزى مهدى عباسى او را دعوت کرد و از او استدعا نمود یکى از این سه کار را بپذیرد : قضاوت یا معلمى فرزندان خلیفه و یا ضیافت و مهمانى خلیفه.
شریک ابتدا هیچ کدام را قبول نکرد، ولى با اصرار خلیفه مهمانى را کم ضررتر و موافق احتیاط دانست و آن را قبول کرد. خلیفه به آشپز دستور داد از آن غذاهاى حرامى که خود خوب مىدانست در زدودن روح تقوا چقدر اثر دارد، تهیه کند.
شریک وقتى از آن غذاها خورد، هم قضاوت و هم معلمى کودکان خلیفه را قبول کرد. یک روز مىخواست حواله حقوق خود را از صرّاف بگیرد، صرّاف کمى دیر کرد. شریک گفت زود باش! صرّاف گفت: مگر روغن فروختهاى که این قدر عتاب مىکنى؟
شریک گفت: روغن چیست؟ من در مقابل این پول دینم را فروختهام که از هر چیزى عزیزتر است. وَ اِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ اِلى أوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ؛ بعضى شیطانها، دوستان خود را وسوسه مىکنند تا با مؤمنین به مجادله و مناظرهى بیهوده بپردازند.
دوستان شیطان لازم نیست آنها را ببینند. این افراد بر اثر گناهانى که کردهاند، قلبشان جایگاه شیطان شده است؛ به تعبیر امیرالمؤمنین، شیطان در سینههایشان تخم گذاشته، بچه کرده است؛ تا آنجا که با زبان آنها حرف مىزند و با چشمشان مىبیند؛ یعنى حرفهایشان، حرف شیطان و نگاهشان، نگاه شیطان است. در مقابل این افراد کسانى هستند که امام صادق علیه السلام درباره آنها مىفرماید :
بعد از معرفت خدا، چیزى بهتر از این نماز نمىشناسم. خداى تعالى مىفرماید: بنده من به وسیلهى نوافل به من نزدیک مىشود؛ به طورى که من مىشوم چشمش که با آن مىبیند؛ مىشوم زبانش که با آن سخن مىگوید و مىشوم گوشش که با آن مىشنود.
آنها که با شیطان دمخور باشند، شیطان در سینههایشان لانه مىکند و آنها که با خدا دمساز شوند، همه چیزشان حق مىشود. گروه اول پیوسته میان مردم اختلاف مىاندازند و آنها را از هم جدا مىکنند، ولى گروه دوم دلهاى مردم را به هم نزدیک مىکنند و زبانشان خیر است.
وَ اِنْ أطَعْتُمُوهُمْ اِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ؛ کسانى که از شیاطین اطاعت مىکنند، مانند آنها مىشوند و خواه ناخواه براى خدا شریک قرار مىدهند. اولین شریک، نفس خود انسان است که فورآ دم از «من» مىزند. فرقى هم بین آخوند و غیر آخوند؛ عالم و عامى نیست؛
بینى و بینک انییى ینازعنى فارفع بلطفک انییى من البین
در ظاهر مىگوییم هیچ هستیم، امّا در باطن، غیر خود را نمىبینیم. دوستى مىگفت: به کودک پنج سالهام گفتم: اگر این کار را بکنى، دیگر من و مادر و خواهرت دوستت نمىداریم، گفت: «دوست ندارید! خودم که خودم را دوست دارم.» این منیّت از کودکى وجود دارد و تا وقتى در این دنیاست او را رها نمىکند.
لقمه حرام
ابوالمعالى از دانشمندان برجسته سنّى مذهب و منصف زمان سلجوقى است. او همان کسى است که پس از اقامت مدیدى در مکه و مدینه، به سوى نیشابور مراجعت کرد، در آن روز که زمان سلطنت آلب ارسلان سلجوقى بود و نظام الملک، دانشمند مشهور هم به مقام وزارت منصوب بود. نظام الملک براى امام الحرمین، مدرسه نظامیه را ساخت و خطابه تدریس مدرسه را به ایشان تفویض کرد!
پدر او شیخ ابو محمّد عبدالله، از فضلا و پرهیزکاران زمان خودش بود و به وسیله کتابت و استنساخ کتاب تأمین معاش مىنمود و از این کار حلال و از دسترنج خود، پولى جمع کرده و یک کنیزى خریدارى کرد. این کنیز با اعمال صالح و صفات حمیده موصوف بود.
شیخ ابو محمّد از همان کسب حلال خود، معاش کنیز خود را اداره مىکرد و کنیز پس از مدتى حامله شد، البتّه شیخ پس از این بیشتر در قسمت حلال بودن آذوقه و خوراک خودشان مراقبت مىنمود.
شیخ هنگامى که کنیزش وضع حمل کرد، سفارش اکید نمود که مبادا این بچه از شیر زنهاى دیگر خورده و زحمات و کوششهاى ما به نتیجه نرسد!
این بچه همان امام الحرمین است که چون این اندازه در تربیت و رشد او مواظبت نمودند البتّه در آینده یک شخص برجسته و داراى روحانیت بارزى شد! شیخ یک روز داخل اطاق شد، کنیز (مادر بچه) کسالت داشت و از این لحاظ بچه گریه مىکرد و یکى از زنهاى همسایه که حضور داشت، براى این که بچه را ساکت و آرام کند، او را در بغل گرفته، پستان خود را در دهانش گذاشت. بچه مقدارى از شیر آن زن خورد و آرام شد!
شیخ چون از این قضیه آگاهى یافت، سخت متأثر شد و سپس بچه را گرفته سر پائین نگه داشت و با دست خود، شکم بچه را مىمالید و با انگشتش دهان بچه را باز مىکرد تا این که بچه آن شیرى را که خورده بود از دهانش بریخت!
شیخ در همان موقع مىگفت: مرگ بچهام براى من آسانتر باشد از این که زنده بماند، در حالى که طبیعت او آلوده به فساد و سرشته با یک شیر مجهولى باشد. مادر شیخ مرتضى انصارى در دوران شیر دهى، همیشه با وضو بود و سعى مىکرد نان حلال بخورد تا شیر حلال به فرزندش بدهد؛ از همین رو کسى چون شیخ اعظم را تربیت کرد که تحول بزرگى در فقه و اصول اسلامى ایجاد نمود و با نورانیتى که خدا ارزانىاش کرد، طلّاب و علما و حوزههاى علمیه را زنده کرد.
این حکایت نمونهاى از مراقبت بر حلال و حرام و یکى از مصادیق آیهى شریفه (یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ ) است :
هارون الرشید را چندین پسر بود. از میان آنها یکى به نام قاسم مؤتمن، دست از دنیا و ریاست و جاه و جلال پدر شسته، دل به آخرت و پرستش خدا نهاده بود، به طورى که شباهتى از لحاظ پوشاک و وضع ظاهرى با پسر سلاطین نداشت. روزى از جلو هارون رد شد. یکى از خواص او، قاسم را که به آن هیئت دید، خندهاش گرفت. هارون از سبب خنده پرسید. گفت : این پسر، شما را مفتضح و رسوا کرده، با این لباسهاى ژنده و کهنه که در میان مردم رفت و آمد مى کند.
هارون در جواب گفت: علّت این است که تا کنون ما براى او منصبى معیّن نکردهایم. آن گاه او را خواست و شروع به نصیحت و راهنمایى کرد؛ که با این ظاهر خود مرا شرمنده مىکنى. حکومت یکى از ولایات را براى تو مىنویسم، در آنجا با مقام و درجه حکومت، پرستش و عبادت کن.
قاسم گفت: پدرجان! تو را چندین پسر است، دست از من بردار و مرا پیش دوستان خدا شرمنده مکن! آن قدر هارون اصرار ورزید تا قاسم سکوت نمود. اشاره کرد حکومت مصر را به نام او بنویسد و فردا صبح به طرف مصر حرکت کند، ولى قاسم شبانه از بغداد به طرف بصره فرار نمود. صبحگاه هر چه از پى او گشتند او را نیافتند، تا این که بر اثر پا ـ سابقآ به این فن و شناسایى رد پا اهمیّت زیادى مى دادند – فهمیدند قاسم تا کنار دجله آمده است.
قاسم همان شب فرار کرد و خود را به بصره رساند. عبدالله بصرى مىگوید: دیوار خانه ما خراب شده بود و احتیاج به یک کارگر داشتم. میان بازار آمدم تا کارگرى پیدا کنم. جوانى را مشاهده کردم، کنار مسجدى نشسته و قرآن مىخواند. بیل و زنبیلى هم در جلو خود گذاشته. پرسیدم: آیا کار مى کنى؟ گفت: چرا نکنم؟ خداوند ما را براى همین خلق کرده که زحمت بکشیم و نان تهیه کنیم.
گفتم: پس برخیز و با من بیا! گفت: اول اجرت مرا تعیین کن! من یک درهم اجرت برایش تعیین کردم و به خانه رفتیم. تا شامگاه به اندازه دو نفر کار کرد، شب به او خواستم دو درهم بدهم، راضى نشد، گفت: همان مقدار که قرار گذاشتیم بیشتر نمىگیرم. اجرت خود را گرفت و رفت.
فردا صبح به محل روز گذشته رفتم تا او را بیاورم، ولى در آنجا نبود. از کسى پرسیدم. گفت او روزهاى شنبه فقط کار مىکند و بقیه هفته را به عبادت و پرستش مىگذراند. پس صبر کردم تا روز شنبه دیگر او را در همان مکان یافتم و براى انجام کار به خانه بردم. مشغول کار شد و مقدار زیادى کار کرد. هنگام نماز ظهر دست و پاى خود را شست و وضو گرفته به نماز مشغول شد. بعد از نماز بر سر کار خود رفت و تا غروب کار کرد. شامگاه اجرت خود را گرفت و بیرون شد.
شنبه دیگر چون کار دیوار تمام نشده بود، از پىاش رفتم. این مرتبه او را نیافتم. پس از جستجو، گفتند: دو سه روز است که مریض شده. از محل او سؤال کردم، مرا به خرابهاى راهنمایى کردند. بر سر بالین او رفتم و سرش را بر دامن گرفتم. همین که چشم باز کرد، پرسید: تو کیستى ؟ گفتم: همان کسى که دو روز برایش کار کردى، من عبدا بصرىام.
گفت: شناختم تو را، آیا تو میل دارى مرا بشناسى ؟ گفتم: آرى. گفت: من قاسم پسر هارون الرشیدم. تا این حرف را از او شنیدم، بدنم به لرزه افتاد، از تصور این که اگر هارون بفهمد من پسر او را به عنوان عملگى به کار واداشتهام با من چه خواهد کرد.
قاسم فهمید من ترسیدم. گفت هراس نداشته باش! تاکنون کسى در این شهر مرا نشناخته، اکنون هم اگر آثار مرگ را در خود نمىدیدم، نامم را نمىگفتم. امّا از تو خواهشى دارم. وقتى که از دنیا رفتم این بیل و زنبیل را به کسى بده که برایم قبر مىکند و این قرآن را که مونس من بود، به شخصى بسپار که بخواند و به او انس گیرد. انگشترى از انگشت خود بیرون کرد و گفت : به بغداد مىروى، پدرم هارون روزهاى دوشنبه بار عام دارد و هر کس بخواهد مىتواند با او ملاقات کند. آن روز داخل مىشوى و انگشتر را در مقابلش مىگذارى. او انگشتر را مىشناسد، چون خودش به من داده. مىگویى: پسرت قاسم در بصره از دنیا رفت و این انگشتر را وصیت کرد براى شما بیاورم و گفت: به شما بگویم که پدر! تو جراءتت در جمع آورى مال مردم زیاد است. این انگشتر را هم بر آن اموال سرشار اضافه کن! مرا طاقت حساب روز قیامت نیست.
در این هنگام ناگاه خواست حرکت کند، ولى نتوانست از جاى برخیزد. براى مرتبه دوم خود را حرکت داد، باز نتوانست به من گفت: بازویم را بگیر و مرا حرکت ده که مولایم على بن ابیطالب علیه السلام آمده. تا او را حرکت دادم، در همین موقع روحش از آشیانه بدن پرواز کرد «کأنّما سراج طفئت» گویا چراغى بود که خاموش شد.
کسانى که پولهاى هنگفت بیت المال در دست دارند و براى تصاحب آن وله مىزنند، فردا چگونه پاسخگو خواهند بود؟ بنده نمىگویم مقام و مسؤولیت قبول نکنید، امّا مواظب باشید که اولا: آنچه در دست شماست بیت المال است. ثانیآ: فقط به فکر حفظ خودتان نباشید. قطعآ قیامتى است. نگویید: «فردا یک طورى مىشود» به امید شفاعت، گناه نکنید! شفاعت براى کسى است که طالب آن باشد؛ کسى که همیشه در پى گناه و حرام است، کجا طالب شفاعت است؟
السلام على الحسین و على على ابن الحسین و على اولاد الحسین و على اصحاب الحسین