سوره انعام آیه ۱۱۵ و ۱۱۶ | جلسه ۷۲ | ۲۸ رمضان ۱۴۳۵
کسى حق ندارد عمدآ کارى کند که مردم به او بدبین شوند، ولى اگر بىدلیل سوءظنّ مردم برانگیخته شد یا امر به معروف و نهى از منکرى کرد و برخى با او بد شدند و بدش را گفتند تا آبرویش را بریزند، این دیگر دست خداست و براى شخص خیلى خوب است.
دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۳
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیه ۱۱۵ و ۱۱۶ جلسه ۷۲ | شنبه ۱۳۹۳/۰۵/۰۴ | ۲۸ رمضان ۱۴۳۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
وَ تَمَّتْ کَلِمَهُ رَبِّکَ صِدْقآ وَ عَدْلا لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ ۱۱۵
و سخن پروردگارت با صدق و عدل به انجام رسید. هیچ کس نمىتواند سخنان او را تغییر دهد و او شنوا و داناست.
وَ اِنْ تُطِعْ أکْثَرَ مَنْ فِی الاْرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبیلِ اللهِ اِنْ یَتَّبِعُونَ اِلّا الظَّنَّ وَ اِنْ هُمْ اِلّا یَخْرُصُونَ ۱۱۶
و اگر از بیشتر مردم روى زمین پیروى کنى، تو را از راه خدا گمراه مىکنند. آنان جز از گمان پیروى نمىکنند و جز تخمین نمىزنند.
وَ تَمَّتْ کَلِمَهُ رَبِّکَ صِدْقآ وَ عَدْلا؛ «تَمَّت» به معناى تمام و کامل، و در مقابل ناقص است. «کَلِمَت» معانى و مصادیق مختلفى دارد؛ به اسم، فعل و حرف کلمه اطلاق مىشود. به جمله نیز همین طور؛ مثل «لا اله الّا الله کلمه الاخلاص». به قرآن هم کلمه مىگویند. خداى تعالى حضرت عیسى على نبیّنا و آله و علیه السلام را کلمه نامیده است.
(اِذْ قالَتِ الْمَلائِکَهُ یا مَرْیَمُ اِنَّ اللهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَهٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسیحُ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ )
«و یاد کن هنگامى را که فرشتگان گفتند: اى مریم! خداوند تو را به کلمهاى از خود، بشارت مىدهد که نامش مسیح، عیسى بن مریم است.»
تمام موجودات عالم کلمات پروردگارند.
خداى تعالى براى کلمهى خود چهار ویژگى بر شمرده است؛ اولا: «تمام» است و ناقص نیست. ثانیآ: «صدق» یعنى مطابق واقعیت است، ثالثآ: بر مبناى «عدالت» است. عدل یعنى قرار دادن هر چیز در جاى خویش؛ پس کسى که به جان، مال و ناموس دیگران تعرّض مىکند، چون از حد و جایگاه خویش تجاوز کرده و وارد حریم دیگران شده، مرتکب ظلم گشته است.
چهارم: لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ؛ «مُبَدِّل» به معناى تغییر دهنده است؛ یعنى کسى نمىتواند کلمات خدا را تغییر دهد.
براى «کلمه ربک» سه مصداق مىتوان بیان کرد؛
اول: قرآن؛ هیچ نقصى در این کتاب ارجمند نیست و آنچه در آن است، همه بر حق است و به وسیلهى پیامبر و امام تفسیر مىشود؛ یعنى ایشان چیزهایى از آن استنباط مىکنند که به عقل دیگران نمىرسد. قرآن هر چه مىگوید صدق است؛ هم اخبار گذشته و آینده و هم آنچه درباره پروردگار مىگوید، راست است. معناى عدل در این کتاب، این است که همه چیز به جا گفته شده؛ آیاتش همه به هم مربوط است و کلماتش معانى صحیح دارند. اگر کسى در آن اشکالى از این نظر مىبیند، به خاطر کم بودن سواد و عدم احاطهى خودش است، اگر بیشتر تفکّر و تحقیق کند، حق را مىیابد.
هیچ کس نمىتواند این معجزه الهى را تغییر دهد و تحریفى در آن ایجاد کند؛ چراکه پروردگار یکتا حافظ و نگهدار آن است؛
(اِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ اِنّا لَهُ لَحافِظُونَ )
«ما خود این قرآن را نازل کردیم و خود نگهبان آن هستیم.»
ممکن است در نحوهى قرائت بعضى کلمات اختلاف وجود داشته باشد، امّا این موجب تغییر معانى نمىشود.
دوم: نظام آفرینش؛ تمام موجودات عالم، از انسان، جماد، نبات، کرات، کهکشانها و خلاصه هر چه در آسمانها و زمین است، کلمات خدایند و در مجموعهى آنها نقصى وجود ندارد. در میان میلیاردها انسان، به ندرت مىتوان نقص و ایرادى پیدا کرد، که آن هم معمولا به خاطر کوتاهى پدر و مادر است، وگرنه همهى افراد بشر، کامل و یکسان متولد مىشوند و اعضا و جوارحشان کاملا به جا و بر مبناى حکمت است.
امام صادق علیه السلام به ابن ابى العوجا فرمود: «آیا تو ساخته شده هستى، یا ساخته نشدهاى؟»
عبدالکریم بن ابى العوجاء عرض کرد: بلکه من ساخته شده نیستم. امام صادق علیه السلام فرمود: «براى من تعریف کن که اگر ساخته بودى، چه وضعى داشتى؟» ابن ابى العوجا مقدارى تأمل کرد و در جواب حیران ماند و شروع کرد با چوبى که در برابرش بود، با شدت تمام ور رفتن و مىگفت: بلند، پهن، گود، کوتاه، متحرک، ساکن و همه اینها صفت خلق اویند.
حضرت فرمود: «اگر صفت ساخته شدهاى غیر از آنها را ندانستى، پس خودت را مصنوع و ساخته شده فرض کن، در خودت از چیزهایى که از این دست از امور حادث مىشوند، نمىیابى».
همهى مخلوقات پروردگار بر مبناى صدق؛ یعنى مطابق واقعیت خلق شدهاند؛ یعنى همه مطابق مشیت پروردگارند. همهى انسانها، هم فطرت توحیدى دارند و هم جهت حیوانى. در مجموعهى خلقت، عدالت نیز وجود دارد، حتّى کسانى هم که ناقص خلق شدهاند، خداوند از جهات دیگرى برایشان جبران کرده و مىکند. ممکن است تکالیفى از ایشان بردارد یا گناهانشان را بیامرزد یا پاداشهاى بزرگشان دهد.
این سنّت خداوند در عالم خلقت است و کسى نمىتواند آن را تغییر دهد، مگر آن که او خود ارادهى تغییر و تحولى اساسى داشته باشد یا قیامت برپا شود.
سوم: موجودات عینى؛ سر دستهى موجودات عینى، ائمه اطهار علیهم السلام و پیامبران اولو العزم هستند. همهى آنها از همه نظر تمام هستند؛ یعنى نقصى در صفاتشان نیست. البتّه نسبت به خداى تعالى ناقصند، امّا نسبت به دیگر مخلوقات، داراى صفات انسانى کامل هستند. در کردار و گفتار راستگویند و فعل و قولشان یکى است. معناى عالِم هم همین است.
ایشان از نظر نفس و خصوصیات درونى نیز عادل هستند و همه چیز در آنها به اندازه و به مقتضاى خویش است؛ یعنى ایشان در کنار حلم، غضب هم دارند؛ همراه سخاوتمندى در جاى خویش بخیلند؛ یعنى مال را در جایى که خدا راضى نیست، خرج نمىکنند. عنایات ویژه خداوند به ایشان مبتنى بر اراده پروردگار و طلب خودشان بوده است و ایشان در حفظ آنچه نصیبشان شده، سعى تمام مىکردند. به خاطر استقامتى که داشتند، تغییرى در صفات و ویژگىهاى درونى آنان ایجاد نشد. از زمانى که رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله فرمود: «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلى مُولاه» یا ایشان را براى خویش، به منزلهى هارون براى موسى دانست، تا آخر عمرِ امیرالمؤمنین، هیچ تغییرى در این جایگاه براى ایشان رخ نداد و مقامشان هرگز افول نکرد؛ پس این نیست که ایشان در زمان پیامبر به گونهاى بودند و در زمان جنگ صفین، به گونهى دیگر، حتّى در این عالم و عالم دیگر، على همان على است؛ همان کسى که پیامبر دستش را بلند کرد و مقام ولایتش را اعلام نمود، همان کسى که در جنگ نهروان با مارقین جنگید و همان که در محراب عبادت «فُزْتُ وَ رَبِّ الکَعبِه» سر داد؛ «لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِه» مصداق کلمات تامّ خداى تعالى، پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام هستند؛
«اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُکَ مِنْ کَلِماتِکَ بِاتَمِّها وَ کُلُّ کَلِماتِکَ تامَّهٌ اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُکَ بِکَلِماتِکَ کُلِّها.»
«بار الها از تو درخواست مىکنم از میان کلماتت به حقّ کاملترین آنها و همه کلمات تو تمام است. بار الها از تو سوال مىکنم به همه کلماتت.»
وَ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ؛ اگر کسى بخواهد در مقابل خداى شنوا و دانا سخنان بیهوده بگوید، به خود زیان رسانده است. کارهاى او همه بر مبناى دانایى و آگاهى است و از هر کار جاهلانهاى منزّه است.
همهى ما باید سعى کنیم از قرآن استفاده کامل نماییم و بدانیم خواندن و آموختن آن و تأمل بر آیات شریفش براى انسان رشد دهنده است. درباره عالم خلقت هم همین طور؛ لازم است در آفرینش خود و آفرینش آسمانها و زمین فکر کنیم و آیات پروردگار را در شگفتىهاى عجیب نهفته شده در آنها مشاهده نماییم. همچنین درباره حضرات معصومین علیهم السلام بیندیشیم. به راستى خداوند بر ما منّت گذاشته که چنین آقایانى را ولىّ ما قرار داده است؛ مولاى ما را حضرت صاحب الزمان عجّل اللهتعالى فرجه قرار داده که آینهى صفات پروردگار است. درک این که ایشان مراقب ما و فرزندان ما و متولى رزق و شغل و زندگى ماست، واقعآ لذّتبخش است. در این دنیا و آن دنیا ایشان آقا و همه کارهى مایند و از ابتداى مرگ دست ما را مىگیرند.
وَ اِنْ تُطِعْ أکْثَرَ مَنْ فِی الاْرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبیلِ اللهِ؛ «تُطِع» از اطاعت است به معنی پیروی از سر میل و رغبت. خداوند به پیامبر و امّت ایشان مىفرماید: اطاعت از بسیارى از مردم، انسان را از راه خدا باز مىدارد؛ چراکه آنان در پى علم نیستند و فقط از گمان خود پیروى مىکنند و از روى تخمین و حدس سخن مىگویند.
ابتدا ببینیم منظور از «سبیل الله» (راه خدا) چیست؟ منظور از راه خداى تعالى، مجموعهى اعتقادات، اخلاق و اعمال انسان است.
اعتقادات یعنى پذیرش توحید و اسما و صفات پروردگار؛
از ناحیه صفات ثبوتیه:
عالم و قادر و حیّ است مرید و مدرک هم سمیع است و بصیر و متکلم صادق
و از ناحیه صفات سلبیه:
نه مرکّب بود و جسم نه مرئى نه محل بى شریک است و معانى تو غنى دان خالق
ملازم توحید، اعتقاد به معاد است؛ (اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ ) کسى که معاد را قبول ندارد، خدا را حکیم و عالم نمىداند.
رکن سوم اعتقادات، نبوت است؛ یعنى انتخاب کسى که بین خدا و خلق واسطه مىشود و پیام الهى را به مردم مىرساند و آنها را به سوى خدا هدایت مىکند. پیامبر باید جانشینى براى خود داشته باشد. این یک مسألهى بدیهى عقلى است که هر بزرگ و رئیسى، جانشینى براى خود معیّن مىکند تا در نبودنش، وظایف او را انجام دهد. این جانشین را باید خود رئیس یا مقام بالاتر از او مشخص نماید. حتّى یک امام جماعت هم وقتى مىخواهد به سفر رود کسى را جاى خود مىگذارد. چگونه ممکن است رسول گرامى اسلام که بیست و سه سال زحمت دین را کشید و مردم را از شرک به توحید آورد، براى بعد از خود کسى را معیّن نکرده باشد؟ قطعآ چنین چیزى محال است. اعتقاد به تعیین جانشین به وسیلهى پیامبر، اعتقاد به امامت است.
اعتقادات باید مطابق عقل باشند و علاوه بر این، خداوند نیز پیامبران را به عنوان حجت خارجى قرار داده تا در محدودههاى خارج از نفوذ عقل، راهگشا و راهنماى انسان باشند؛ بنابراین اعتقادات باید تأیید الهى داشته باشند و در این صورت مورد تأیید عقل فطرى نیز هستند. نمىتوان در این باره به رأى مردم رجوع کرد.
در اخلاق هم میزان، دستورات پروردگار است؛ چراکه انسانها گاه تفاسیر مختلفى از اخلاق دارند؛ مثلا شهرها را بمباران اتمى مىکنند و مىگویند این کار براى صلح است یا مردم بىگناه فلسطین را مىکشند و مدعى حقوق بشرند. قطعآ این افراد نمىتوانند عاقل و بااخلاق باشند؛ از این رو در مسائل اخلاقى هم مثل اعتقادات، نمىتوان میزان را رأى اکثریت دانست، بلکه باید به خدا رجوع کرد. او است که تعیین مىکند کجا باید شکیبا بود و کجا خشم گرفت؛ کى باید انفاق کرد و کى بخل ورزید، و در مقابل چه کسى تکبّر کرد و براى چه کسى فروتنى نمود.
اعمال عبادى و تکالیف بندگان نیز فقط در حیطهى علم و فرمان خداست و عقل و علم بشر راهى بدان ندارد. این که چرا نماز ظهر چهار رکعت است یا مردم جمع شوند و بگویند سه رکعت باشد یا کیفیت نماز و روزه، این طور و آن طور باشد، معنى ندارد؛ بنابراین در اعمال عبادى، اخلاق و اعتقادات نظر اکثریت جایگاهى ندارد؛ نه مجلس خبرگان و نه مجلس شوراى اسلامى، نمىتوانند ملاکات اخلاقى را تغییر دهند یا در اعتقادات دست ببرند یا اعمال را کم و زیاد کنند.
آرى، نظر اکثریت مردم، در مسائل اجتماعى مربوط به خودشان کاربرد دارد؛ مثلا در قوانین راهنمایى و رانندگى توافق کنند که اگر کسى تخلّف کرد، چون موجب ضرر و احتمال خطر براى دیگران مىشود، باید جریمهى مالى شود. درباره ساخت راهها و مدارس و مساجد و دیگر مسائل اجتماعى یا در انتخابات و قوانین آن هم مىتوان نظر مردم را ملاک قرار داد، امّا اگر قرار شد در این موارد رأى مردم را محترم دانست، پا گذاشتن بر آن غیر عقلى و غیر شرعى است؛ چون به نوعى خیانت در امانت و حق الناس محسوب مىشود.
اِنْ یَتَّبِعُونَ اِلّا الظَّنَّ وَ اِنْ هُمْ اِلّا یَخْرُصُونَ؛ علم فقط متعلّق به خدا و از جانب او است. ظنّ و گمان هرگز به پاى علم نمىرسد و جاى آن را نمىگیرد.
امانتدارى
یکى از صفات بارز مؤمن که بسیار مورد تأکید خدا و معصومین بوده است، حفظ امانت و اداى صحیح آن است. اولین مصداق امانت، خود شخص و قلب و روح لطیف او است که از طرف خداوند به دست بشر سپرده شده. دل متعلّق به خداست و نباید غیر او را در آن راه داد؛ پس باید لبریز از محبّت خدا شود و محبّت سایر جزئیات نباید جایگزین آن شود.
وقتى مىگویند به نامحرم نگاه نکن! براى این است که در اثر همین نگاه دل، وابستهى کسى مىشود و تمام محبّتش را به او معطوف مىکند، به گونهاى که شبانه روز، حتّى در نماز هم او را در نظر مىگیرد و رکوع و سجودش براى او مىشود.
اعضا و جوارح امانت پروردگارند؛ پس اگر کسى خود را ناقص کند، در این امانت خیانت کرده است. قرآن و روایات هم به امانت دست علما و مراجع سپرده شدهاند و ایشان باید مراقب باشند به آنها درست عمل شود که اگر عمل نشد و آنان سکوت اختیار کردند، خیانتکارند.
هر کس درباره هر چیز امین شمرده شد، یا باید قبول امانت نکند یا اگر کرد، آن را سالم تحویل دهد. از امانت نمىتوان بدون اذن صاحبش استفاده کرد و باید آن را در جاى محفوظى گذاشت. نمىتوان بدون اجازه، طلاهاى دیگران را در مجالس جشن برد و از آنها استفاده کرد.
یکى از تجّار نیشابور چون خیال مسافرت داشت، کنیز خود را به شیخ «ابى عثمان حمیرى» به رسم امانت سپرده بود. روزى غفلتآ نظر شیخ به چهره او افتاد و چون زنى زیبا و با ملاحت بود و اندامى دلربا داشت، شیخ بىاختیار اسیر عشق و پایبند محبّت او شد. رفته رفته بر عشق و دلباختگى او افزوده گردید و آتش عشق و اشتیاق در دل او هر آن بیشتر شعلهور مىگشت.
شیخ این پیش آمد را به استاد خود «ابوحفص حداد» گوشزد کرد و به موجب پاسخ و دستور او ماءموریت پیدا نمود از نیشابور به طرف رى حرکت کند و چندى افتخار مصاحبت با استاد بزرگ «شیخ یوسف» را درک کند.
ابوعثمان به جانب رى حرکت کرد. هنگامى که به آنجا رسید، در کوچهها از منزل شیخ یوسف جستجو مىنمود. همهى مردم با شگفتى تمام در او دقیق مىشدند که چرا مثل این شخصى از منزل مرد فاسق و بدکارى سوال مىنماید! او را سرزنش و ملامت مىکردند. شیخ از این وضع متحیّر و سرگردان شد و از روى ناچار به طرف نیشابور بازگشت و استاد خود ابوحفص را از جریان اطلاع داد. استاد دوباره او را امر کرد که به هر طریق ممکن است، باید شیخ یوسف را ملاقات کنى و از روحانیت و انفاس قدسیه او استفاده نمایى. این مرتبه چون اراده حرکت کرد، خود را آماده ملامت و سرزنش مردم نموده، به موجب نشانى که گرفته بود منزل شیخ یوسف را در محله باده فروشان پیدا کرد.
همین که وارد اطاق شد، در یک طرف شیخ، بچهاى زیبا و خوش اندام و در طرف دیگر او شیشهاى که محتوى آن شراب مىنمود، مشاهده کرد. بر حیرت و تعجب ابوعثمان افزوده شد.
سوال کرد: علّت انتخاب منزل در چنین محلى که همه مشروب فروش یا باده نوشند چیست با این که هیچ مناسبتى با مقام شما ندارد؟ شیخ گفت: این خانهها متعلّق به دوستان و بستگان ما بود، یکى از ستمکاران از آنها خرید و به این کارها اختصاص داد، ولى خانه مرا نخریدند.
از آن پسرک زیبا و شیشه شرابنما سوال کرد، شیخ یوسف گفت: این پسر، فرزند واقعى من است و داخل شیشه، جز سرکه چیزى نیست. ابى عثمان گفت: در این صورت پس چرا با مردم طورى رفتار مىکنید که نسبت به مقام شما سوءظنّ پیدا کرده، خود را در معرض تهمت قرار مىدهید؟
شیخ یوسف گفت براى این که مردم درباره من عقیدهمند نشوند و مرا به امانتداراى و وثوق و خوبى نشناسند تا کنیزهاى خود را به رسم امانت به من بسپارند و من هم عاشق آنها بشوم و در این دلباختگى بسوزم و داروى خاموش کردن شعلههاى فروزان عشق را بخواهم. از شنیدن این سخن، ابوعثمان به شدت گریهاش گرفت و در خدمت او درد خویش را به درمان رساند.
کسى حق ندارد عمدآ کارى کند که مردم به او بدبین شوند، ولى اگر بىدلیل سوءظنّ مردم برانگیخته شد یا امر به معروف و نهى از منکرى کرد و برخى با او بد شدند و بدش را گفتند تا آبرویش را بریزند، این دیگر دست خداست و براى شخص خیلى خوب است.
السلام علیک یا ابا عبدالله و على الارواح التى حلّت بفنائک