سوره انعام آیه ۱۱۳ و ۱۱۴ | جلسه ۷۱ | ۲۶ رمضان ۱۴۳۵
خداوند به حق محمّد و آل محمّد ریشهى صهیونیست را از جا برکند و همهى مسلمانها را در تمام دنیا حفظ کند و کسانى را که به آنها ستم مىکند، اگر قابل هدایت هستند، هدایت و اگر نه ذلیل فرماید. همچنین آقاى موسوى و کروبى و خانم رهنورد و زندانیان سیاسى را آزاد فرماید.
دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۳
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیه ۱۱۳ و ۱۱۴ جلسه ۷۱ | پنجشنبه ۱۳۹۳/۰۵/۰۲ | ۲۶ رمضان ۱۴۳۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
وَ لِتَصْغى اِلَیْهِ أفْئِدَهُ الَّذینَ لا یُوْمِنُونَ بِاْلآخِرَهِ وَ لِیَرْضَوْهُ وَ لِیَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ ۱۱۳
تا قلبهاى کسانى که به آخرت ایمان نمىآورند به آنان بگراید و از آن خشنود شوند و آنچه را باید به دست آورند، به دست آورند.
أ فَغَیْرَ اللهِ أبْتَغی حَکَمآ وَ هُوَ الَّذی أنْزَلَ اِلَیْکُمُ الْکِتابَ مُفَصَّلاً وَ الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْلَمُونَ أنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرینَ ۱۱۴
آیا غیر خدا را به داورى طلبیم در حالى که او است که این کتاب را به تفصیل براى شما فرستاد. کسانى که کتاب به آنها دادهایم مىدانند که آن از سوى پروردگار تو به حق فرستاده شده است پس از تردید کنندگان مباش
وَ لِتَصْغى اِلَیْهِ أفْئِدَهُ الَّذینَ لا یُوْمِنُونَ بِاْلآخِرَهِ؛ «تَصغى» از ریشهى «صَغو» به معناى میل کردن و مایل شدن است. چون هنگام شنیدن سخن کسى که درگوشى صحبت مىکند، به او مایل مىشوند، مىگویند: «اصغاء» مىکنند؛ یعنى گوش مىدهند. اصل فعل «لأن تصغى» بود و «لام» در آن «لام عاقبت» است؛ یعنى مایل شدن دلهاى آنها، اثر مطلبى است که در آیهى قبل گفته شد. در آیهى قبل فرمود: «شیاطین جنّى و انسى براى فریب دیگران سخنان آراسته در گوش آنها القا مىکنند». این وسوسه بر کسانى که به آخرت ایمان ندارند، اثر مىگذارد و دلهایشان را به وسوسهى شیاطین مایل مىکند.
پیش از این گفته شد که هر کس به خدا و اسما و صفات او ایمان دارد و پروردگار یکتا را صاحب حکمت مىداند، بىشک به قیامت نیز ایمان دارد؛ چراکه مىداند خداوند حکیم این جهان و بشر را بىهدف نیافریده است
(وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الاْرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلاً ذلِکَ ظَنُّ الَّذینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذینَ کَفَرُوا مِنَ النّارِ)
«و ما آسمان و زمین و آنچه را میان آنهاست بیهوده خلق نکردیم. این گمان کسانى است که کافرند پس واى بر کافران از آتش.»
پس کسى که مدعى ایمان به خداست، امّا به قیامت اعتقاد ندارد، خداى دیگرى در ذهن دارد؛ خدایى که فاقد قدرت و حکمت و علم است.
کسى که ایمان به آخرت ندارد و یا ایمانش تقلیدى و غیر تحقیقى است، خیلى زود در دام شبهات مىافتد؛ پس اگر به عنوان مثال به او بگویند: خداوند زیبایىها را براى استفاده انسان آفرید؛ پس به زنهاى زیبا نگاه کن و از آنها لذّت ببر! قبول مىکند، در حالى که این کار حرام است و خداوند به صراحت در قرآن از آن نهى کرده است؛
(قُلْ لِلْمُوْمِنینَ یَغُضُّوا مِنْ أبْصارِهِمْ )
«و به مردان مؤمن بگو: چشمان خود را فرو ببندند.»
وَ لِیَرْضَوْهُ وَ لِیَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ؛ «اقتراف» به معناى اکتساب (انجام دادن) است.
کسانى که به آخرت ایمان ندارند، فریب شیاطین جنّى و انسى را خورده، قلبشان به آنها متمایل مىشود و بعد از این تمایل قلبى، از آنها و سخنانشان خشنود مىشوند؛ در نتیجه هر کار بخواهند انجام مىدهند. خداوند در سوره قیامت مىفرماید :
(بَلْ یُریدُ الاْنْسانُ لِیَفْجُرَ أمامَهُ )
«بلکه انسان دوست مىدارد جلویش باز باشد.»
از این رو مىگویند: چطور ممکن است بعد از مرگ و پوسیدن و تبدیل شدن به خاک، دوباره زنده شویم؟ یا مثلا مىگویند: انسان هم قسمتى از چرخهى غذایى است؛ مىخورد و خورده مىشود، امّا غافلند از این که بشر، فقط همین بدن مادّى نیست؛ بدن ظهور نفس و نفس ظهور روح است؛ پس اصل انسان، روح او است که بدن را حرکت مىدهد و این روح نمىمیرد، بلکه بعد از مرگ به عالم برزخ که ماوراى ماده است، منتقل مىشود. هزاران حکایت و روایت درباره روح و قطعیت وجود آن و زندگى در عالم برزخ وجود دارد که نمىتوان همهى آنها را انکار کرد. از این گذشته، ممکن است کسى دست و پا یا حتّى بیشتر بدنش از کار بیفتد، امّا همچنان زنده باشد، این روح است که او را زنده نگه داشته است. این روح است که مىفهمد، مىبیند و مىشنود، حتّى مغز هم بدون روح، کارهاى نیست. قلب نیز ظهور نفس و روح است؛ بنابراین معلوم مىشود که همه چیز، همین بدن نیست، هرچند بدن هم در آخرت بازمی گردد.
آنچه انسان را در مسیر ایمان به خدا نگه مىدارد، اعتقاد به آخرت است، امّا اشخاص خوش فهم و عاقل، درک مىکنند که خداى تعالى همیشه حاضر و ناظر آنهاست؛ لذا از گناه در حضور او شرم دارند و متوجّه حضور حضرت صاحب الزمان عجّل اللهتعالى فرجه و سایر ائمه و انبیا هستند و از انجام گناه در محضر ایشان حیا مىکنند. ترک گناه به این جهات، مهمتر از ترک گناه به خاطر اعتقاد به آخرت و ترس از دوزخ است. در عین حال برزخ و قیامت کاملا برایشان روشن است و گویى آن را مىبینند.
أ فَغَیْرَ اللهِ أبْتَغی حَکَمآ؛ «أبتَغى» از «بغى»، داراى دو معناى سرکشى و طلب کردن است و معناى دوم در اینجا مراد است. «بُغاه» هم به معناى یاغیان و سرکشان است و هم به معناى طلب کنندگان. رسول گرامى اسلام مىفرماید :
«اِنَّ اللهَ یُحِبُّ بُغَاهَ العِلم»
«خدا طالبین علم را دوست دارد.»
«حَکَم» به معنى داور است؛ یعنى کسى که میان دو یا چند نفر داورى مىکند که کدام درست مىگوید. این عبارت دو بار در قرآن آمده است.
مشرکان خدا را قبول داشتند. یهود و نصارا هم همین طور؛ پس خداوند مىتواند بهترین داور میان پیامبر و مشرکان و یهود و نصارا باشد و داورى بهتر از او نیست. مشکل اینجاست که خدا را نه مىدیدند و نه سخنش را مىشنیدند. امّا این مشکل به وسیلهى همین قرآن عظیم حل مىشود؛ چون بىهیچ واسطه، کلام پروردگار است و اگر کسى در نزول آن از سوى خداوند شک دارد، همانندش بیاورد. اگر همهى اعراب فصیح جمع شوند و همهى بشر با تمام علم خود به یارىشان بشتابند تا یک سوره مثل قرآن بیاورند، قطعآ نمىتوانند؛ پس بىتردید این قرآن، کلام حق تعالى است و مىتواند میان پیامبر و مشرکان و اهل کتاب حَکَم باشد.
کلام خدا همچنین مىتواند در اختلافات میان مسلمانان نیز مرجع حل اختلاف قرار گیرد.
وَ هُوَ الَّذی أنْزَلَ اِلَیْکُمُ الْکِتابَ مُفَصَّلاً؛ «مُفصّل» یعنى به روشنى بیان کردن و نقاط مبهم را برطرف ساختن. قرآن خصوصیات مؤمن و کافر و منافق را توضیح داده و مىتواند حَکَم قرار گیرد. با میزان قرار دادن قرآن ، مىتوان تشخیص داد که سیرهى رسول خدا صلّى الله علیه وآله صحیح است یا روش کفّار و مشرکین و منافقین. سخن پیامبر این است که بتها نمىتوانند ربّ و خالق باشند و نباید به عنوان معبود، پرستیده شوند. تنها خالق و ربّ و معبود عالم، پروردگار یکتایى است که آثار وجودش در همه جا ظاهر است و اگر کسى با چشم دل بنگرد، او را به روشنى مىبیند. مؤمنین واقعى هم براى چنین خدایى رکوع و سجده مىکنند و بندهى او مىشوند، نه بندهى بتهاى بىجان یا حیواناتى که مسخّر انسانند و براى استفاده وى خلق شدهاند.
پروردگار یکتاست که خالق انسان و خالق زیبایىهاى او است، امّا افسوس که برخى افراد قدر زیبایىهاى خود را نمىدانند و از چیزهاى خوب استفاده بد مىکنند. نفس را به جاى آن که وادار به ریاضت کشیدن کنند و مهارش نمایند، رها کردهاند و از عروج و پیشرفت معنوى باز ماندهاند.
وَ الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْلَمُونَ أنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ؛ یهود و نصارا مىدانند که این قرآن بر حق است و از جانب پروردگار فرستاده شده. نشانههاى پیامبر و امیرالمؤمنین و خصوصیات قرآن در تورات و انجیل ذکر شده، امّا علماى اهل کتاب آنها را تحریف کردند.
فخر الاسلام، مولف کتاب «انیس الاعلام» که خود یکى از کشیشان بنام مسیحى بوده، و تحصیلات خود را نزد کشیشان مسیحى به پایان رسانیده است و به مقام ارجمندى از نظر آنان نائل آمده، در مقدمه این کتاب ماجراى عجیب اسلام آوردن خود را چنین شرح مىدهد :
… بعد از تجسس بسیار و زحمات فوق العاده و گردش در شهرها خدمت کشیش والا مقامى رسیدم که از نظر زهد و تقوا ممتاز بود. فرقه کاتولیک از سلاطین و غیره سوالات دینى خود را به او مراجعه مىکردند. من نزد او مدتى مذاهب مختلفه نصارا را فرا مىگرفتم. او شاگردان فراوانى داشت، ولى در میان همه به من علاقه خاصى داشت. کلیدهاى منزل و… همه در دست من بود و فقط کلید یکى از صندوقخانهها را پیش خود نگاهداشته بود.
در این بین روزى کشیش مزبور را عارضهاى رخ داد. به من گفت: به شاگردها بگو: حال تدریس ندارم. وقتى نزد شاگردان آمدم، دیدم مشغول بحثند. این بحث منجر به معنى لفظ «فارقلیطا» در سریانى و «پریکلتوس» به زبان یونانى شد. جدال آنها به طول انجامید و هر کسى رایى داشت.
پس از بازگشت، استاد پرسید: امروز چه مباحثه کردید؟! من اختلاف آنها را در لفظ فارقلیطا از براى او تقریر کردم. گفت: تو کدامیک از اقوال را انتخاب کردهاى؟ گفتم مختار فلان مفسر را اختیار کردهام. کشیش گفت: تقصیر نکردهاى، و لکن حق و واقع خلاف همه این اقوال است، زیرا حقیقت این را نمىدانند مگر راسخان فى العلم، از آنها هم تعداد کمى با آن حقیقت آشنا هستند. من اصرار کردم که معنى آن را برایم بگوئید. وى سخت گریست و گفت: هیچ چیز را از تو مضایقه نمىکنم … در فرا گرفتن معنى اسم اثر بزرگى است، ولى به مجرد انتشار، من و تو را خواهند کشت! چنانچه عهد کنى به کسى نگویى، این معنى را اظهار مىکنم. من به تمام مقدسات قسم خوردم که نام او را فاش نکنم، پس گفت: این اسم از اسماء پیامبر مسلمین است و به معنى «احمد» و «محمّد» است.
پس از آن کلید آن اطاق کوچک را به من داد و گفت: در فلان صندوق را باز کن و فلان و فلان کتاب را بیاور، کتابها را نزد او آوردم، این دو کتاب به خط یونانى و سریانى پیش از ظهور پیامبر اسلام بر پوست نوشته شده بود.
در هر دو کتاب لفظ فارقلیطا را به معنى، احمد و محمّد ترجمه نموده بودند. سپس استاد اضافه کرد: علماء نصارا قبل از ظهور او اختلافى نداشتند که فارقلیطا به معنى احمد و محمّد است، ولى بعد از ظهور محمّد صلّى اللهعلیه وآله براى بقاى ریاست خود و استفاده مادى، آن را تاویل کردند و معنى دیگر براى آن اختراع نمودند و آن معنى قطعا منظور صاحب انجیل نبوده است.
سوال کردم در باره دین نصارا چه مىگویى؟ گفت با آمدن دین اسلام منسوخ است، این لفظ را سه بار تکرار نمود پس گفتم: در این زمان طریقه نجات و صراط مستقیم کدام است؟ گفت : منحصر است در متابعت محمد صلّى اللهعلیه وآله.
گفتم: آیا تابعان او از اهل نجاتند؟ گفت: اى و اللّه (سه بار تکرار کرد) … سپس استاد گریه کرد و من هم بسیار گریستم. گفت: اگر آخرت و نجات مىخواهى البتّه باید دین حق را قبول نمایى و من همیشه تو را دعا مىکنم، به شرط اینکه در روز قیامت شاهد باشى که در باطن مسلمان و از تابعان حضرت محمّد صلّى اللهعلیه وآله هستم … هیچ شکى نیست که امروز بر روى زمین دین اسلام دین خداست.
امام رضا علیه السلام نیز در مجلس مناظره با علماى یهود و نصارا از کتابهاى خود آنان برایشان دلیل آورد و مغلوبشان کرد. مشروح این مجلس در کتاب عیون اخبار الرضا موجود است.
فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرینَ؛ خطاب خداى تعالى به پیامبر مبنى بر این که از تردید کنندگان مباش، در واقع خطاب به امّت ایشان است، وگرنه هیچ شک و تردیدى در وجود مقدس رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله راه ندارد. همچنین این خطاب یک تذکّر عمومى براى همیشه است؛ چراکه حتّى پیامبر هم در خطر است و مىتواند گناه کند هرچند نمی کند و معصوم است؛ لذا دائم مىگفتند: «الهى لا تَکِلْنى الى نَفسى طَرفَهَ عَین أبدآ» سایر ائمه اطهار علیهم السلام هم همین طور بودند.
حضرت یونس لحظهاى به خود واگذار شد و ترک اولا کرد. مردم را نفرین نمود و از شهر بیرون رفت تا بلا نازل شود، امّا مردم به تعلیم تنها عالم شهر، توبه کردند. بلا نازل شد، امّا به کوه خورد. یونس گمان کرد بلا بر مردم نازل شده، امّا وقتى بازگشت، دید مردم مشغول زراعت هستند. پرسید: مگر بلا نازل نشد؟ گفتند: شد، ولى به خیر گذشت و به کوه خورد. جناب یونس عصبانى شد و رفت و گرفتار شکم ماهى شد. آنجا خدا را با زارى خواند: (أنْ لا اِلهَ اِلّا أنْتَ سُبْحانَکَ اِنّی کُنْتُ مِنَ الظّالِمینَ )[6] چند روزى که در شکم ماهى ماند، خداوند نجاتش داد :
(فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُوْمِنینَ ) .
یهودیان با آن که مدعى خداپرستى بودند، براى مقابله با پیامبر، با مشرکان بتپرست همدست شدند و آتش جنگ خندق را برافروختند. این آتش افروزىها هنوز هم ادامه دارد. مگر کودکان کوچک چه گناهى کردهاند که باید در غزه محصور شوند و حتّى از آب و نان و دارو هم محروم باشند. انسانیت که در صهیونیستها نیست، لااقل حیوانات خوبى باشید! هیچ حیوانى مثل شما نیست؛ بیایید و لااقل میمون باشید. حتّى مار هم اگر کارى با او نداشته باشند، کارى به کسى ندارد. زمینهاى فلسطینیان را غصب کردهاید و از آنها طلبکار هم هستید؟
آنان چنان حیلهگر و مکارند که با یک تیر چند نشان مىزنند؛ با حمله به غزه، هم توجهات جهانى را از داعش به سمت خود منحرف کردهاند تا آنها بىپرواتر جنایت کنند، هم مىخواهند مانع پیشرفت ایران شوند و هم رعب و وحشتى از خود در میان مردم ایجاد کنند.
حتّى بعضى از یهودیان از کارهاى آنها بیزارند. بعید است همهى ساکنان اسرائیل مانند سرانشان، خونخوار و کثیف باشند. به هر حال در هر دینى انسان و انسانیت پیدا مىشود.
خداوند به حق محمّد و آل محمّد ریشهى صهیونیست را از جا برکند و همهى مسلمانها را در تمام دنیا حفظ کند و کسانى را که به آنها ستم مىکند، اگر قابل هدایت هستند، هدایت و اگر نه ذلیل فرماید. همچنین آقاى موسوى و کروبى و خانم رهنورد و زندانیان سیاسى را آزاد فرماید.
السلام علیک یا ابا عبدالله و على الارواح التى حلّت بفنائک