سوره انعام آیه ۱۱۲ و ۱۱۳ | جلسه ۷۰ | ۲۵ رمضان ۱۴۳۵
این یک حقیقت است که خلقیات انسان، تا ابد همراه او مىماند و همین اخلاق، رفتار و کردار او را شکل مىدهند. کسى که اخلاق خود را اصلاح نکند تا ابد گرفتار است. جوانها و نوجوانها از همین امروز از خدا بخواهند که راه اصلاح را نشانشان دهد و بىشک او این کار را خواهد کرد. همان طور که واجبات را انجام مىدهید و حرام را ترک مىکنید، اعمال خود را نیز محاسبه کنید.
دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۳
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیه ۱۱۲ و ۱۱۳ جلسه ۷۰ | چهارشنبه ۱۳۹۳/۰۵/۰۱ | ۲۵ رمضان ۱۴۳۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیِّ عَدُوّآ شَیاطینَ الاْنْسِ وَ الْجِنِّ یُوحی بَعْضُهُمْ اِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورآ وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما یَفْتَرُونَ ۱۱۲
و این چنین براى هر پیامبرى، دشمنى از شیاطین جنّى و انسى قرار دادیم که برخى براى فریب، به برخى دیگر سخنان آراسته القا مىکنند و اگر پروردگار مىخواست چنین نمىکردند. پس آنها و تهمتهایشان را واگذار.
وَ لِتَصْغى اِلَیْهِ أفْئِدَهُ الَّذینَ لا یُوْمِنُونَ بِاْلآخِرَهِ وَ لِیَرْضَوْهُ وَ لِیَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ ۱۱۳
تا قلبهاى کسانى که به آخرت ایمان نمىآورند به آنان بگراید و از آن خشنود شوند و آنچه را باید به دست آورند، به دست آورند.
وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیِّ عَدُوّآ شَیاطینَ الاْنْسِ وَ الْجِنِّ؛ «عَدُوّ» به معناى دشمن است که هم در مفرد استعمال مىشود و هم در جمع، لکن در اینجا معناى جمع مىدهد. «شیطان» در لغت به معناى سرکش و طغیانگر و در اصطلاح لقب «ابلیس» است که از فرمان پروردگار سرپیچى کرد و رانده شد.
یُوحی بَعْضُهُمْ اِلى بَعْضٍ؛ «یوحى» از «وحى» به معناى راز گفتن و درِگوشى صحبت کردن است و همین معنا در اینجا منظور است. این لغت درباره پیامبران، به معناى سخنى است که از سوى خداى تعالى به قلب ایشان نازل مىشود. گاهى نیز به معنى الهام غریزى مىآید؛
(وَ أوْحى رَبُّکَ اِلَى النَّحْلِ )
«و پروردگارت به زنبور عسل الهام کرد.»
کسى که در گوش دیگرى چیزى مىگوید و او را براى انجام کار بدى وسوسه مىکند، در واقع شیطان انسى مىشود و اگر شنونده هم به حرف او عمل کند، مثل او مىشود.
زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورآ؛ «زُخرُف» به چیزى مىگویند که ظاهر فریبنده دارد. طلا را هم زخرف یا «مزخرف» مىخوانند. «غرور» به معناى بیهوده است. سخنان شیاطین جنّى و انسى، ظاهرى فریبنده دارد، امّا بىاساس و بیهوده است و در باطن جز انحراف نیست.
وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ ما فَعَلُوهُ؛ اگر خداوند بخواهد، مىتواند مانع وسوسههاى شیاطین شود. فَذَرْهُمْ وَ ما یَفْتَرُون؛ «ذَر» یعنى رها کن. «یَفترون» از «افتراء» به معناى دروغ بستن است؛ یعنى آنها و دروغهایشان را رها کن.
وَ لِتَصْغى اِلَیْهِ أفْئِدَهُ الَّذینَ لا یُوْمِنُونَ بِاْلآخِرَهِ؛ «تَصغى» از ریشهى «صغو» به معنى میل کردن است. وقتى کسى در گوش دیگرى سخن مىگوید، چون شنونده به او توجّه مىکند و به سخنش گوش مىدهد، مىگویند: «اصغاء کرد»؛ یعنى به سوى او متمایل شد. «أفئده» به معناى دل است؛ یعنى دلهایشان به سوى آنها متمایل گردید. «اقتراف» یعنى تحصیل کردن و به دست آوردن.
خداى تعالى در این دو آیه پیامبر خود را تسلّى مىدهد و این تسلّى براى ائمه اطهار علیهم السلام و اولیاى خدا و همهى مؤمنین نیز هست. خداوند مىفرماید: این فقط تو نیستى که مورد کینه و دشمنى مشرکین مکه و منافقین مدینه قرار گرفتى. از زمان آدم ـ پیش از هبوط از بهشت ـ تا امروز، هر پیامبرى آمد، دشمنانى از جنّ و انس داشت. دشمنان حضرت آدم، غیر از شیطان، قابیل و بعضى فرزندان او بودند.
امّا این دشمنان را چه کسى براى پیامبران و سایر مردم قرار داد؟ خداى تعالى مىفرماید «جعلنا» (قرار دادیم) یعنى خداوند آنان را براى ایشان قرار داد. قبلا هم گفتیم که خداى تعالى در انسان دو راه قرار داده است؛
(فَألْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها )
«خیر و شرّش را به او الهام کردیم.»
«ألهَمَها» یعنى خداوند راه خوب و بد را از راه عقل و فطرت (حجت درونى) و پیامبران (حجت بیرونى) به انسان شناساند. اگر کسى راه خوب را انتخاب کند، دوست خدا و دوست اولیاى او مىشود، و خدا و اولیایش هم دوستش مىدارند.
انتخاب راه خوب، به خاطر وجود زمینهى خوب (روح و فطرت) است که خداوند آن را قرار داده است. کسى که خوب بودن را انتخاب مىکند، در واقع نفس و اعضا و جوارح خود را تحت کنترل عقل و فطرت و بر اطاعت پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام قرار داده است؛ پس مىتوان گفت: خداوند او را به راه راست هدایت کرد و چون با انتخاب خود شخص بود، هیچ جبرى در کار نیست، بلکه توفیق و کمک خداوند است.
کسى هم که بد بودن را انتخاب مىکند و به راه فجور (اخلاق و رفتار ناپسند) مىرود، هر چه هواى نفسش خواست انجام مىدهد و مىگوید: «مىخواهم آزاد باشم»؛ لذا هر گناهى مىکند؛ بر سر هر که خواست، مىزند؛ به حقوق مردم تجاوز مىکند و مىگوید: «دلم خواست». این انتخاب خود او است و خدا به این کار مجبورش نکرده، امّا زمینه و ریشهى بدى را که همان حیوانیت و نفس امّاره است، در او قرار داده است؛ پس مىتوان گفت: خدا او را گمراه کرد.
کسى که راه خدا را انتخاب مىکند، دیگر نمىتواند با آن که به راه غیر رفته، بسازد؛ وقتى با بدىهاى درون خود درافتاد، به طریق اولى با افراد بد هم نمىتواند کنار بیاید؛ همچنان که او هم نمىتواند با این کنار بیاید؛ به همین دلیل این دو با هم دشمن مىشوند. در واقع شخص مؤمن، دشمن انتخاب بد و کار بد او مىشود، نه دشمن وجود و روح خدایى او. درست است که انسان از کار خود جدا نیست، امّا هر کس هر چقدر هم بد باشد، بهرهمند از نور وجود خداى تعالى است که این نور را انبیا، ائمه و اولیاى خدا ملاحظه مىکنند. این دشمنى میان خوب و بد را هم خدا قرار داده و به همان منشأ خوبى و بدى که در وجود همه است باز مىگردد.
شیطان
شیطان، از طایفهى جنّیان بود و شش هزار سال در کنار ملائکه، خدا را عبادت کرد. در روایت است که بر کرسى مىنشست و ملائکه را موعظه مىکرد. (البته منظور از موعظه یاد خدا است.) این بود تا امتحان الهى پیش آمد و خدا خواست به او بفهماند که عباداتش براى خدا بود یا براى بزرگ و محترم و واعظ شدن خودش. این امتحان براى هر طلبه و عالمى پیش مىآید تا معلوم شود درسهایى که خوانده، براى خدا بوده یا براى منبر رفتن و واعظ شدن و مرید جمع کردن؟
خداوند آدم را آفرید و فرمان داد همه بر او سجده کنند. بىشک اگر ابلیس براى خدا عبادت کرده بود، فرمان او را اطاعت مىکرد، امّا تمرّد کرد و گفت: «من از آتش خلق شدهام و از آدم که سرشتش خاک است، بالاترم». چون اطاعت نکرد، رانده شد و ملائکه همه دیدند که جناب واعظ چگونه مقابل خدا ایستاد و عباداتش همه براى پست و مقام بود!
شیطان گفت: «پروردگارا سالها تو را عبادت کردم؛ اکنون بىهیچ پاداشى مرا مىرانى؟» این هم دلیل دیگرى که عباداتش خالصانه نبود و طمع پاداش داشت. حق تعالى فرمود: «چه مىخواهى؟» گفت: «قدرت و مهلتى مىخواهم تا این انسان را که باعث رانده شدن من شد، اغوا کنم و از راه تو بازش دارم». این هم اشتباه دیگرش؛ به جاى عذرخواهى و توبه، خواست مردم را چون خود کند و بدین ترتیب بر سرکشى خود افزود.
خداوند به او اجازه داد و خاطرنشان کرد که «تو فقط مىتوانى بنى آدم را وسوسه کنى و هیچ سلطهاى بر آنها ندارى». دایرهى وسوسهى او شامل پیامبران و مؤمنین خاصى که مُهر خدایى بودن خوردهاند و در جرگهى «مخلَصین» درآمدهاند، نمىشود. مؤمنین عادى هم اگر حواسشان جمع باشد و نور یاد خدا را در دل داشته باشند، از وسوسهى او در امان هستند.
بنابراین شیطان دشمن انسان شد و چون راهى به پیامبران نداشت، امّت آنها را وسوسه کرد و با اغواگرى اجازه نداد مردم حرف حق را بشنوند و در آن تأمل کنند.
جنّ که جمع آن، جانّ یا جنیان است، مثل انسانها قدرت انتخاب و طبیعتآ خوب یا بد شدن را دارند، امّا عروجشان کمتر از انسان است. جنّهاى بد کمککار ابلیسند و لشکر او محسوب مىشوند. براى وسوسهى بعضى افراد، یکى دو شیطانک کافى است و براى بعضى دیگر، ابلیس خبیث لشکرى از شیاطین را مىفرستد، امّا یاد خدا با قلب خالص، همهى این لشکر را فرارى داده، آتش مىزند.
یُوحی بَعْضُهُمْ اِلى بَعْضٍ؛ شیاطین، گاه براى وسوسه کردن و فریفتن مردم، با هم نقشه مىکشند و راههاى مختلف را بررسى مىکنند؛ بعضى را با دوست بد؛ بعضى را با ترساندن از فقر و گرفتار کردن در دنیا و بعضى دیگر را با چیزهاى دیگر از خدا باز مىدارند.
زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورآ؛ آنها حرفهاى بیهوده و وساوس خود را با مظاهر مختلف مىآرایند و موجّه جلوه مىدهند، ولى مؤمنین متوجّه وسوسههاى آنان مىشوند و آنها را از القائات رحمانى تشخیص مىدهند. به محض آن که خیالات بد در ذهنشان مىآید یا میل به گناه پیدا مىکنند، مىفهمند که اسیر وسوسهى شیطان گشتهاند و خود را جمع مىکنند.
وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ ما فَعَلُوهُ؛ اگر خدا اراده کند، مىتواند مانع آنها شود، امّا سنّت او بر این است که مختار باشند؛ به همین دلیل مجبورشان نمىکند.
خداوند قادر است کارى کند که انسان هیچ دشمنى، نه از جنّ، نه از انس و نه حتّى از نفس خود نداشته، فقط خوبى صرف باشد و هیچ اثرى از بدى در او نباشد، امّا در این صورت آدمى چه فرقى با مَلَک خواهد داشت و چگونه پیشرفت کند؟ پیشرفت و عروج معنوى انسان در گرو ایستادگى در مقابل وسوسههاى شیاطین و مخالفت با هواى نفس است. بنابراین، هم انسانها و هم جنّیان، اصل آفرینششان خوب است، لکن آنها خود بد بودن را انتخاب مىکنند و دشمن خدا و مؤمنین مىشوند، امّا دشمنى آنها مىتواند سبب خیر و موجب پیشرفت مؤمنین گردد. شخص مؤمن با مخالفت نفس و شیطان، از قدرتى الهى بهرهمند مىشود که موجب عروج و حرکت سریعتر او به سوى خداى تعالى مىشود؛ تا جایى که نفسش تسلیم خدا گردد و از آن پس نیز مراحل بعد و امتحانات دیگرى پیش مىآید؛ لذا پیامبران و ائمه اطهار علیهم السلام امتحانات مخصوص خود را دارند.
فَذَرْهُمْ وَ ما یَفْتَرُونَ؛ خداوند به پیامبر سفارش مىفرماید بعد از ابلاغ حق، چندان براى این افراد دل نسوزان و آنها را به خود واگذار.
مبارزه با نفس
نظام الملک گفت: شبى در خواب دیدم شخصى بدهیکل پیدا شد و نزدیک من نشست و عدهاى بدمنظر که از بوى آنها نزدیک بود روح از بدنم خارج شود، نزدیک من نشستند. با وحشت از خواب بیدار شدم. شب دوم همان اشخاص ظاهر شدند. از دیدارشان نزدیک بود بمیرم. شب سوم از ترس نخوابیدم، ولى در نهایت خواب بر من غلبه کرد و همان اشخاص را دیدم، ولى در آخر کار، عدّهاى با صورت و سیرت زیبا و خوش سخن آمدند. هر یک که وارد مىشد، یکى از زشت روها بیرون مىرفت تا همگى رفتند و اشخاص زیبا جایشان را گرفتند. من از همنشینى با آنها خوشحال شدم و از آنها پرسیدم: شما کیستید؟ یکى گفت: ما صفات نیک تو هستیم و آنها که رفتند، صفات زشت تو بودند. اگر تاب همنشینى آنها را دارى، مجالستشان را اختیار کن و اگر آنها را دوست ندارى، با ما دوست باش که همنشینى هر کدام از ما با تو، تا ابد خواهد بود.
این یک حقیقت است که خلقیات انسان، تا ابد همراه او مىماند و همین اخلاق، رفتار و کردار او را شکل مىدهند. کسى که اخلاق خود را اصلاح نکند تا ابد گرفتار است. جوانها و نوجوانها از همین امروز از خدا بخواهند که راه اصلاح را نشانشان دهد و بىشک او این کار را خواهد کرد. همان طور که واجبات را انجام مىدهید و حرام را ترک مىکنید، اعمال خود را نیز محاسبه کنید.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود :
«ألا اِنَّ أخْوَفَ مَا أخَافُ عَلَیْکُمْ خَلَّتَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الأَمَلِ أمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أمَّا طُولُ الأمَلِ فَیُنْسِی الآخِرَهَ»
«آگاه باشید که آنچه بیشتر از هر چیز بر شما بیمناکم، دو خصلت است: پیروى از هواى نفس و آرزوى دراز؛ امّا پیروى هواى نفس، شخص را از حق باز مىدارد و آرزوى دراز، آخرت را به دست فراموشى سپارد.»
جوانها مىگویند: هنوز خیلى وقت داریم. پیرها هم مىگویند: اگر مىخواستیم بمیریم، تا به حال مرده بودیم. امّا: «ناگهان بانگى برآمد خواجه رفت….»
هر که آمده، به ناچار مىرود و آنها که هنوز نیامدهاند، ندا مىدهند: زود بروید تا ما بیاییم و جایتان را بگیریم.
حکایت آهنگر و آتش
مردى از پرهیزگاران وارد مصر شد و آهنگرى را دید که آهن تافته را با دست از کوره بیرون مىآورد و حرارت آن به دست او هیچ تأثیرى ندارد. با خود گفت: این شخص یکى از بزرگان و اوتاد است. پیش رفت و سلام کرد و گفت: تو را به حق آن خدایى که در دست تو این کرامت را جارى کرده، دعایى درباره من کن!
آهنگر این حرف را که شنید شروع به گریستن کرد و گفت: گمانى که درباره من کردى، صحیح نیست. من از پرهیزکاران و صالحین نیستم.
پرسید: چگونه مىشود، با اینکه انجام چنین کارى جز به دست بندگان صالح خدا ممکن نیست؟
پاسخ داد: صحیح است، ولى جارى شدن این امر از دست من سببى دارد. آن مرد اصرار ورزید تا از علّت امر مطلع شود.
آهنگر گفت: روزى بر در همین دکان مشغول کار بودم که زنى بسیار زیبا جلو آمد و اظهار فقر و تنگدستى کرد. من شیفتهى جمالش شدم و گفتم اگر راضى شوى که کام از تو بگیرم، هر چه احتیاج داشته باشى، بر مىآورم. با حالتى که حاکى از تأثر فوق العاده بود گفت: از خدا بترس، من اهل چنین کارى نیستم. گفتم: در این صورت برخیز و دنبال کار خود برو و او برخاست و بیرون رفت.
طولى نکشید که دو مرتبه بازگشت و گفت همان قدر بدان که تنگدستى طاقت فرسا مرا وادار کرده به خواستهى تو پاسخ دهم. من دکان را بسته، با او به خانه رفتم. وقتى وارد اتاق شدیم، در را قفل کردم. پرسید: چرا در را قفل مىکنى، اینجا که کسى نیست؟ گفتم: مىترسم یک نفر اطلاع پیدا کند و باعث رسوایى بشود. در این هنگام چون برگ بید به لرزه افتاد و قطرات اشک، چون ژاله از دیده مىبارید. گفت: چرا از خدا نمىترسى؟
پرسیدم: تو از چه مىترسى که این قدر به لرزه افتادى؟ گفت: خدا شاهد و ناظر ماست، چگونه نترسم؟ و بعد با قیافهى بسیار تضرعآمیز گفت: اى مرد اگر مرا واگذارى، به عهده مىگیرم خداوند پیکر تو را به آتش دنیا و آخرت نسوزاند.
دانههاى اشک او با التماس عجیبش در من تأثیر به سزایى نمود و از تصمیم خود منصرف شدم و احتیاجاتش را برآوردم و او با شادى و سرور زیادى به منزل خود برگشت.
همان شب در خواب دیدم که بانویى بزرگوار که تاجى از یاقوت به سر داشت، به من فرمود : خدا پاداش نیک به تو بدهد! من مادر همان دخترى هستم که نیازمندى، او را به سوى تو کشاند، ولى از ترس خدا رهایش کردى و اینک از خدا مىخواهم که در آتش دنیا و آخرت تو را نسوزاند.
پرسیدم: آن زن از کدام خانواده بود؟ گفت: از بستگان رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله سپس شکر فراوانى از او کردم و به همین جهت حرارت آتش در من تأثیر ندارد.
آنچه بسیار اهمیّت دارد، مخالفت با نفس است. فراموش نکنیم این روایت رسول خدا صلّى الله علیه وآله را که فرمود :
«خداوند بر آدمیزاد بخشى از زنا رقم زده است که مرتکب آن مىشود؛ پس زناى چشم، نگاه نارواست و زناى زبان، سخن بیجاست »