سوره انعام آیه ۱۰۸ | جلسه ۶۷ | ۲۲ رمضان ۱۴۳۵
در هر صورت شیعه در مقابل اهل تسنن، دستش خالى از دلیل نیست، اما اگر شیعیان به خلفاى آنها دشنام بگویند و آنها هم بشنوند، عکس العمل متقابل نشان مىدهند و همین عمل، آنها را به دشمنى با اهل بیت مىکشاند؛ یعنى کار یک شیعه، سبب ایجاد گروههاى ناصبى مىشود. البتّه نواصب، شاخهاى از اهل تسنن هستند و سابقهاى طولانى در اسلام دارند، ولى گاهى در اثر رفتارهاى ما، غیر ناصبىهاى اهل تسنن هم ممکن است به سوى ناصبىها کشیده شوند.
دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۳
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیه ۱۰۸ جلسه ۶۷ | یکشنبه ۱۳۹۳/۰۴/۲۹ | ۲۲ رمضان ۱۴۳۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
وَ لا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ فَیَسُبُّوا اللهَ عَدْوآ بِغَیْرِ عِلْمٍ کَذلِکَ زَیَّنّا لِکُلِّ أُمَّهٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ اِلى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَیُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ
و به آنان که غیر خدا را مىخوانند، دشنام ندهید؛ چراکه آنان نیز از سر دشمنى و نادانى به خدا دشنام مىدهند. این گونه، کارهاى هر امّتى را برایشان زینت دادیم، سپس بازگشت آنان به سوى پروردگارشان است و از آنچه مىکردند، آگاهشان خواهد ساخت.(108)
وَ لا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ؛ «سبّ» به معناى دشنام است و فقط در همین آیه درباره آن صحبت شده. خداى تعالى در این آیه از دشنام دادن به مشرکان نهى فرموده است؛ زیرا این کار باعث مىشود آنان نیز از سر جهالت و دشمنى به خداى یکتا ناسزا بگویند. قهرآ دشنام به مشرک، به خاطر بتپرستى او است، وگرنه ناسزا گفتن به بتها؛ یعنى سنگ و چوبهاى بىجان، اثر و فایدهاى ندارد و کسى به سنگ دشنام نمىدهد. اما خداى تعالى از این کار نهى فرموده است و چون این کار موجب تحریک آنها در دشنام گفتن به خدا مىشود، جایز نیست. همچنین دشنام و بدگویى به پیروان سایر ادیان، در صورتى که آنها در عوض به پیامبر اسلام یا ائمه اطهار علیهم السلام دشنام دهند، جایز نیست. همچنین دشنام به مشرکان یا پیروان سایر ادیان، اگر موجب ناسزا گفتن آنها به خدا یا رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله نشود و ضررى براى دشنام دهنده یا دیگر مسلمانان نداشته باشد، باز هم کار بیهودهاى است و فایدهاى ندارد.
اما درباره کسى مثل معاویه چطور؟ او در مقابل امیرالمؤمنین علیه السلام ایستاد و با ایشان جنگید، از طرفى مسلمان بود و در ظاهر اظهار اسلام می نمود.
امیرالمؤمنین ابتدا از راه نصیحت و گفتگو با او وارد شد و نامههاى متعددى برایش نوشت و او را به اطاعت خود که خلیفهى مسلمین بود، فراخواند. معاویه هم گاهى جواب نامههاى امیرالمؤمنین را مىداد و گاهى نمىداد. اما مدعى خونخواهى عثمان بود و گروههاى خرابکارى و تروریستى به شهرهاى مختلف مىفرستاد و خانههاى مردم را آتش مىزدند و مردم را مىکشتند. وقتى مولا على علیه السلام دید که گفتگو و نامهنگارى، اثرى ندارد، کار به لشکرکشى و جنگ کشیده شد و در صفین، دو سپاه روبرى هم قرار گرفتند.
ابتدا لشکر معاویه بر آب مسلط شده، آن را بر سپاهیان امیرالمؤمنین بستند. لشکریان امام هم با حملهاى، آب را از آنان گرفتند و خواستند آن را بر سپاهیان معاویه ببندند، ولى امام مانع شد و اجازه نداد. لشکریان امام شروع کردند به دشنام دادن به معاویه و سپاهیانش، اما باز امام مانع شد و فرمود :
«من این کار را نمىپسندم، ولى اگر در گفتارتان، کردار آنان را وصف کنید و حالشان را بیان نمایید، به صواب نزدیکتر و در عذرخواهى رساتر است. بهتر است به جاى دشنام، بگویید : خداوندا ما و اینان را از ریخته شدن خونمان حفظ فرما و بین ما و آنان اصلاح کن! این قوم را از گمراهى نجات بخش تا آن که جاهل به حق است، آن را بشناسد و آن که شیفتهى گمراهى است، از آن باز ایستد.»[1]
امروز تلکیف ما با اهل تسنن چیست؟ در حالی که در اصول دین و کلیات فروع، با هم مشترک هستیم؛ کتاب و قبله و پیغمبرمان یکى است و بسیارى از احکام دینمان مشابه هم است و بعضى اختلافات در احکام هم میانمان وجود دارد.
اختلاف اساسى ما با آنان در مسألهى «امامت» است. آنها مىگویند: لازم نیست امام را خدا یا پیامبر تعیین کند. مردم هم مىتوانند امام را مشخص کنند، اما ما مىگوییم لازم است جانشین پیامبر، نزدیکترین شخص به ایشان باشد و قرآن را کاملا بفهمد. از این گذشته، رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله بارها و در مقاطع مختلف، امیرالمؤمنین، على بن ابى طالب علیه السلام را به عنوان جانشین خود منصوب فرمود. خداى تعالى هم در آیات متعدد قرآن کریم، اطاعت از پیامبر اکرم را لازم و واجب شمرده است. اما آنها آیات قرآن را توجیه مىکنند؛ مثلا درباره «اولى الامر» که در آیه 59 سوره نسا به اطاعت از آن تصریح شده، مىگویند : منظور از آن، هر کسى است که حاکم و رهبر جامعه باشد و فرقى نمىکند فاسق باشد یا مؤمن. یا مىگویند معناى «مولا» در سخن پیامبر که فرمود: «من کنت مولاه فهذا على مولاه» «دوست» است؛ یعنى هر کس من دوستدار اویم، على نیز دوستدار او است.
ما مىگوییم پیامبر خدا عقل کل است و هرگز در گرماى حجاز، صدو بیست هزار نفر را در بیابان نگه نمىدارد که فقط بگوید: هر کس را من دوست دارم، على هم دوستش دارد. در حالى که قبل از این جمله فرمود: «ألست اولى بکم من انفسکم» (آیا من به شما از خود شما سزاوارتر نیستم؟) یعنى آیا بر شما ولایت دارم؟ همه گفتند: آرى. پس از آن فرمود: «من کنت مولاه فهذا على مولاه». این جمله تصریح به ولایت امیرالمؤمنین است.
آنها عصمت را شرط امام نمىدانند، اما به تدریج همان احترام و شأنى را که ما براى مولا على علیه السلام قائل هستیم، آنها هم براى خلفاى سه گانه قائل شدند، حتى جمعیت اندکى از آنها معتقدند آن سه، از مولا على علیه السلام برترند.
در هر صورت شیعه در مقابل اهل تسنن، دستش خالى از دلیل نیست، اما اگر شیعیان به خلفاى آنها دشنام بگویند و آنها هم بشنوند، عکس العمل متقابل نشان مىدهند و همین عمل، آنها را به دشمنى با اهل بیت مىکشاند؛ یعنى کار یک شیعه، سبب ایجاد گروههاى ناصبى مىشود. البتّه نواصب، شاخهاى از اهل تسنن هستند و سابقهاى طولانى در اسلام دارند، ولى گاهى در اثر رفتارهاى ما، غیر ناصبىهاى اهل تسنن هم ممکن است به سوى ناصبىها کشیده شوند.
البتّه چه در میان شیعه و چه در میان سنى و چه در هر مذهب و فرقهاى، هر کس به راه انحراف و گناه برود، ملعون است. قرآن کریم هم آنان را نفرین مىکند؛
(قُتِلَ الاْنْسانُ ما أکْفَرَهُ )[2]
«مرگ بر انسان، چه ناسپاس است.»
فَیَسُبُّوا اللهَ عَدْوآ بِغَیْرِ عِلْمٍ؛ نتیجه دشنام به پیروان مذاهب یا ادیان دیگر این مىشود که آنان هم از سر دشمنى، به خدا یا ائمه اطهار علیهم السلام که خود نیز آنان را قبول دارند، دشنام دهند و این کار را نه از روى علم، بلکه از سر جهالت و نافهمى انجام مىدهند.
درباره گروههاى ناصبى، هیچ باکى نداریم که آنها را کافر و نجس بخوانیم. آنها از سگ هم نجستر هستند؛ چون صریحآ به امیرالمؤمنین و سایر امامان معصوم ناسزا مىگویند و بدگویى مىکنند، اما حتمآ باید ناصبى بودن آنها معلوم شود. از آن سو، «غلات» یعنى کسانى که بدون هیچ توضیح و توجیهى امیرالمؤمنین را خدا مىدانند، کافر محسوب مىشوند. «خوارج» یعنى کسانى که در زمان امیرالمؤمنین، در جنگ نهروان با ایشان جنگیدند هم کافر هستند. درباره محارب هم حکم شرعى این است که کافر محسوب نمىشود. محارب، کسى است که مردم بىگناه را مىکشد، در حالى که خدا و پیامبر و امام معصوم را انکار نمىکند؛ مثل گروهک مجاهدین خلق. که اگر منکر شود، مرتد محسوب مىشود. جزاى محارب اعدام یا تبعید یا عذاب است.
کَذلِکَ زَیَّنّا لِکُلِّ أُمَّهٍ عَمَلَهُمْ؛ هر کس به خدا شرک ورزد و از پیامبر و اهل بیت رو گرداند یا به ایشان دشنام دهد، خداوند کارش را در نظرش زیبا جلوه مىدهد. در آیه 4 سوره نمل هم مىفرماید: «ما عمل کسانى را که به آخرت ایمان ندارند، در نظرشان زیبا جلوه دادهایم.» فقط در این دو آیه، خداوند آراستن کار کافران را، به خود نسبت مىدهد و در 15 آیهى دیگر «زُیّنَ» به صورت مجهول به کار برده شده که در بعضى آیات زینت دادن، به شیطان منسوب گشته است.
همیشه این شیطان و نفس است که بدىها را در نظر انسان زیبا جلوه مىدهد، اما چرا خداوند این کار را به خود نسبت مىدهد؟ علت آن را پیش از این گفتیم و در اینجا نیز اشارهاى به آن مىکنیم؛
خداى تعالى دو راه پیش روى انسان گذاشته و او را در انتخاب هر دو مخیر گذاشته است. (فَألْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها )[3] خداوند منشأ فجور و تقوا را در انسان نهاده است. منشأ تقوا، نور
خدایى و منشأ فجور، نفس است. نفس هم به خودى خود بد نیست. بدن، تابش نفس و نفس، تابش روح است و باید باشد، لکن تبعیت از آن بد است. در سایهى مبارزه با نفس، پیشرفت و عروج معنوى امکانپذیر مىشود. «زَیَّنّا» در اینجا از آن جهت است که خالق نفس هم پروردگار یکتاست، لکن انسان از آن استفاده بد مىکند؛ پس مىتوان این آراستن را به خدا نسبت داد؛ همان طور که سیرکنندگى اثرى است که خدا در نان قرار داده؛ پس هیچ اشکالى ندارد که سیر کردن را به خدا نسبت داد.
هر کسى مىتواند قدرتى را که خدا به او داده، در کار خوب یا بد استفاده کند، ولى اگر در بدى انداخت، از وسوسهى شیطان و نفس تبعیت کرده است.
خداوند این قدرت را در اختیار بشر گذاشته تا در کار خوبش اندازد، ولى اگر آن را در بدى انداخت، از خدا جدا مىشود. اینجا خداوند مىفرماید: «هر جا مىخواهى برو و هر کار مىخواهى بکن». این معناى «زَیَّنّا» است. لذا مىفرماید: (کُلاًّ نُمِدُّ هوُلاءِ وَ هَوُلاءِ )[4] (ما هر دو گروه را کمک مىکنیم).
مولوى حکایت دزدى را بیان مىکند که در باغى مشغول خوردن میوه بود. صاحب باغ از راه رسید و گفت: چه مىکنى؟ پاسخ داد: بنده خدا، در باغ خدا، از میوههاى خدا مىخورد؛ مرا تقصیرى نیست. صاحب باغ طنابى آورد و او را به درخت بست و به تازیانهاش گرفت. دزد گفت: این چه کارى است که مىکنى؟ پاسخ داد: دست خدا، بر تن بنده خدا، تازیانهى خدا را مىزند؛ من هیچ کارهام. دزد اعتراف کرد که جبر نیست و اختیار است.
شیطان مخلوق خداست و سوگند یاد کرده انسان را منحرف سازد. خداوند هم به او مهلت این کار را داده است، اما به بشر نیز خاطرنشان کرده که فریب او را نخورد؛ پس هر کس خواست فریبش را بخورد، مختار است.
(ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الاْمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ )[5]
«رهایشان کن تا بخورند و بهره گیرند و آرزوها سرگرمشان کند به زودى خواهند فهمید.»
ثُمَّ اِلى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَیُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ؛ آدمى نمىتواند از خداى تعالى جدا شود؛ چراکه وجودش از او است. خداوند، هم صاحب جمال است و هم صاحب جلال. ظهور جمال او بهشت و حور و قصور است و ظهور جلالش، آتش و عذاب و دوزخ. بازگشت همه به سوى خداست، اما مؤمن به جمال پروردگار رجوع مىکند و کافر به جلال او. در واقع اعمال هر کس تعیین مىکند که به جمال یا جلال پروردگار باز گردد و ظهور اعمال هر کس بهشت یا جهنم است.
وقتى حاج على بغدادى به اتفاق امام زمان عجل اللهتعالى فرجه به زیارت حضرت موسى بن جعفر علیهماالسلام مىرفت، در راه، باغستانهاى پربار با درختهاى فراوان و میوههاى چهار فصل مشاهده کرد. گفت: من بارها از این راه عبور کردهام و این باغها را ندیدم. حضرت فرمود : اینها همراه شیعیان ماست. در واقع گوشهاى از عالم برزخ حاج على بغدادى را نشانش دادند.
عبد الله بن سنان نزد امام صادق علیه السلام آمد و گفت سوالى از حضرت صادق علیه السّلام نمودم، فرمود آن دریاچه را که ما بین بصرى تا صنعاء است مایلى ببینى؟ عرض کردم: آرى فدایت شوم. دست مرا گرفت و از مدینه خارج نمود. با پاى خود به زمین زد چشمم افتاد به نهرى که در جریان است. عرض آن دیده نمىشد مگر همان محلى که ما ایستاده بودیم که شبیه جزیره بود.
نگاه کردم از یک طرف آبى سفیدتر از برف جارى بود، در طرف دیگر شیرى سفیدتر از برف جریان داشت و در وسط شرابى یاقوت رنگ مىرفت. خوشرنگتر از آن شراب ندیده بودم که بین شیر و آب در جریان بود. عرض کردم: آقا! فدایت شوم این نهر از کجا جارى مىشود و ابتدایش کجا است؟ فرمود این همان چشمههایى است که خداوند در قرآن ذکر نموده که در بهشت جارى است؛ چشمهاى از آب و دیگرى از شیر و چشمه سوم از شراب در همین نهر جارى است. در دو طرف، درختهاى سرسبز و خرّمى بود که حوریهها بر آن بودند. موهاى زیبایى داشتند که مانند آنها ندیده بودم.
در دست هر کدام ظرفى بود که در دنیا چنان ظرفى نیست. امام نزدیک یکى از آنها رفت اشاره کرد که آب بدهد، براى آب برداشتن خم شد، دیدم درخت نیز با او خم گردید، ظرف را آب نمود و تقدیم امام کرد. ایشان آشامیدند، باز به دست او داد، براى مرتبه دوم خم شد تا آب بردارد، درخت نیز خم شد، آب برداشت به دست امام داد، ایشان به من دادند، آشامیدم؛ آبى روانتر و لذیذتر از آن ندیده بودم. بوى مشک مىداد. به ظرف نگاه کردم، سه رنگ مایع در آن بود. عرض کردم: چنین چیزى تا امروز ندیده بودم. خیال نمىکنم همین طور که مىبینم باشد.
فرمود این یک قسمت کمى است که خداوند براى شیعیان ما آماده نموده. وقتى مومن از دنیا برود، روحش به جانب همین نهر مىآید، در همین باغستانها، و از این آشامیدنىها استفاده مىکند. ولى دشمن ما وقتى از دنیا برود، روح او در وادى برهوت است؛ پیوسته در عذاب خواهد بود؛ از زقّوم و حمیم مىآشامد. به خدا پناه برید از این سرزمین.[6]
این ظهور اعمال و اعتقادات و اخلاقیات مؤمنین است که در همین دنیا همراه آنان، ولى از چشمشان مستور است و در آخرت ظاهر مىشود؛ به همین جهت مىگوییم: نماز و روزه و اخلاق پسندیده، نور است و گناه و صفات ناپسند، تاریکى است.
بنابراین قدرت از خدا و توفیق اعمال صالح نیز از او است، ولى این خود شخص است که با اختیار خود، عمل صالح انجام مىدهد. آن هم که گناه مىکند، قدرتى را که خدا ارزانىاش داشته، در کار بد انداخته است.
السلام علیک یا اباالحسن یا امیرالمؤمنین یا على بن ابى طالب یا حجه الله على خلقه
[1] ـ نهج البلاغه، خطبه 206.
[2] ـ عبس، 17. [3] ـ شمس، 8. [4] ـ اسرا، 20. [5] ـ حجر، 3. [6] ـ بحار الأنوار، 47، 88.