سوره انعام آیه ۱۰۶ تا ۱۰۸ | جلسه ۶۶ | ۲۱ رمضان ۱۴۳۵
ما مىگوییم دلایل فراوانى بر حقّانیّت مولا على علیه السلام و برترى او بر دیگران وجود دارد؛ از جمله این که ایشان از کودکى در دامان رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله رشد کرده، در ده سالگى به ایشان ایمان آورد. مربّى پیامبر، خداى تعالى بود و مربّى على، رسول الله صلّى اللهعلیه وآله. هیچ کس دیگرى چنین خصوصیتى ندارد.
دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۳
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیه ۱۰۶ تا ۱۰۸ جلسه ۶۶ | شنبه ۱۳۹۳/۰۴/۲۸ | ۲۱ رمضان ۱۴۳۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
اتَّبِعْ ما أُوحِیَ اِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ لا اِلهَ اِلّا هُوَ وَ أعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکینَ
از آنچه از پروردگارت به تو وحى شده پیروى کن! هیچ خدایى جز او نیست و از مشرکان رو بگردان!(106)
وَ لَوْ شاءَ اللهُ ما أشْرَکُوا وَ ما جَعَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفیظآ وَ ما أنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیلٍ
و اگر خدا مىخواست، شرک نمىورزیدند و ما تو را نگهبان آنان نگماردهایم و تو وکیل آنان نیستى.(107)
وَ لا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ فَیَسُبُّوا اللهَ عَدْوآ بِغَیْرِ عِلْمٍ کَذلِکَ زَیَّنّا لِکُلِّ أُمَّهٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ اِلى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَیُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ
و به آنان که غیر خدا را مىخوانند، دشنام ندهید؛ چراکه آنان نیز از سر دشمنى و نادانى به خدا دشنام مىدهند. این گونه، کارهاى هر امّتى را برایشان زینت دادیم. سپس بازگشت آنان به سوى پروردگارشان است و از آنچه مىکردند، آگاهشان خواهد ساخت.(108)
اتَّبِعْ ما أُوحِیَ اِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ؛ هم پیامبر و هم امّت ایشان باید از آنچه خداى تعالى نازل فرموده اطاعت کنند. مهمترین فرمایش خداى تعالى، توحید و یگانگى او است که از ابتدا تا انتهاى قرآن، بارها و بارها بر آن تأکید نموده است.
لا اِلهَ اِلّا هُوَ؛ هیچ معبود، معشوق، مؤثر، خالق، رازق و مدبّرى نیست، مگر ذات واجب الوجود خداوند متعال جلّ جلاله؛ علم، قدرت، حکمت، حیات و… به طور مطلق از او است؛ هر کس هر چه دارد، از خداست؛ یعنى چون او وجود مطلق است، وجود هر موجودى از او است و اگر غیر از این فرض شود؛ یعنى کسى بگوید: «وجود من از خودم است، نه از خدا»، وجود خداوند را مقیّد و محدود کرده و این باطل است. همچنین است درباره حیات، علم، قدرت و…
اگر کسى حقیقت «لا اله الّا الله» را به همین معنایى که گفته شد، بفهمد ـ فهم بالاتر از دانستن است ـ به «نیستى» خود پى مىبرد و شاگرد واقعى مکتب امیرالمؤمنین و محبّ و عاشق حقیقى او مىشود؛ یعنى دیگر اثرى از «خود» در او نمىماند؛ همچنان که مولا على علیه السلام این گونه بود و به پروردگار خود عرض مىکرد: «أنت العالم و أنا الجاهل» یعنى من علمى ندارم و هر چه هست، از تو است. این، فهم نیستى خود یا به تعبیرى «فناء فى الله» است.
مىفرمود: «انت الغنىّ و انا الفقیر»: دارا، تویى و من هیچ ندارم.
(یا أیُّهَا النّاسُ أنْتُمُ الْفُقَراءُ اِلَى اللهِ وَ اللهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ )[1]
«اى مردم! شما همه محتاج خداوند هستید و خداست آن بىنیاز ستوده.»
کسى که به فقر خود پى برده، همچون مولا، هر آنچه نصیبش مىشود، در راه خدا انفاق مىکند و اجر خود را نزد او مىیابد؛
(الَّذینَ یُنْفِقُونَ أمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ سِرّآ وَ عَلانِیَهً فَلَهُمْ أجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ )[2]
«کسانى که اموال خود را شب و روز، پنهانى و آشکارا انفاق مىکنند، پاداششان نزد پروردگارشان است و نه بیمى بر آنان است و نه اندوهگین مىشوند.»
به پروردگار خود مىگفت: «أنت القوى و أنا الضعیف». در زمان خلافت، مانند مردم عادى رفتار مىکرد و از قدرت خود، براى خویش سود نمىجست. راوى گوید: با على علیه السلام به سفر رفتیم. هر کجا مىگفتیم، فرود مىآمد و هر زمان مىگفتیم، حرکت مىکرد. کاملا با ما هماهنگ و همراه بود، امّا چنان هیبتى از او در دل داشتیم که گویى شمشیرى بالاى سرمان است.
وَ أعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکینَ؛ «اعراض» به معناى روگرداندن و اعتنا نکردن است؛ یعنى اى پیامبر! از مشرکین رو بگردان تا سخنان آنان بر تو تأثیر نگذارد. این توصیهاى براى همهى ما مسلمانان و دوستان امیرالمؤمنین است. هر کسى وظیفه دارد با عمل و گفتار خود، مردم را هدایت و آنها را با خدا آشنا کند؛ حقایق را بازگو نماید؛ آنچه را در قرآن و سنّت آمده، بگوید، فرقى نمىکند عالم باشد یا دانشجو یا کاسب.
شاید در این میان افرادى هم پیدا شوند که مزاحمت ایجاد کنند، امّا نباید به آنان اعتنا نمود. معناى اعراض از مشرکین، در خانه نشستن و در را به روى خود بستن نیست. شخص مؤمن هر کجا باشد، محبوب خود؛ یعنى خدا و اولیاى او را به دیگران مىشناساند.
وَ لَوْ شاءَ اللهُ ما أشْرَکُوا؛ اگر خدا مىخواست، مىتوانست مانع شرکورزى مشرکان گردد. هر کدام از بتها ربّ النوع چیزى بودند و کارى بر عهده داشتند، تا آنجا که مشرکین مکه 360 بت را به عنوان ربّهاى خود مىپرستیدند. این شرک جلى بود که اسلام آن را برچید، امّا شرک خفى همیشه بوده و هست. بزرگترین و مهمترین شریک خدا در شرک خفى، نفس خود ماست؛ از این رو امام رضا علیه السلام فرمود: «رضاى خدا در سخط نفس است». کسى که روزى شانزده ساعت در گرماى تابستان روزه مىگیرد، درواقع با اژدهاى نفس درافتاده، گردن آن را مىفشارد و از این جهت احساس شادمانى و لذّت مىکند، به شرط آن که در وقت افطار و سحر مراقب باشد و پرخورى نکند؛
نفس اژدرهاست کو کى مرده است از غم بىآلتى افسرده است
اگر خدا بخواهد مىتواند کارى کند که هیچ کس شرک نورزد و همه، اجبارآ موحد و خداپرست شوند، امّا این با اختیار بشر منافات دارد و هیچ اجر و مزدى بر آن بار نمىشود. مهم این است که آدمى دشمن خود (نفس و شیطان) را بشناسد و با همّت عالى در مقابلش بایستد، وگرنه نماز و روزه و عبادت اجبارى، چه لطفى دارد؟ اگر بگویند به هر کس نماز نخواند، صد تازیانه مىزنیم یا کسى در خواب ببیند اگر نماز نخواند و روزه نگیرد، فقیر مىشود یا فرزندانش مىمیرند، نماز و روزهاش چه حسنى دارد؟ البتّه بسیارى از عبادتهاى ما به شوق بهشت و ترس از دوزخ است و اشکالى هم ندارد، امّا مرد آن است که فقط رضاى خدا را در نظر بگیرد و هر کار مىکند بدین جهت باشد. این شیوهى آزادگان در عبادت پروردگار است.
وَ ما جَعَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفیظآ؛ وظیفهى پیامبر فقط تبلیغ دین و ابلاغ احکام پروردگار است، نه آن که نگهبان مردم باشد و یکى یکى آنها را از گناه و خطا باز دارد. آرى، ممکن است بعضى افراد با توسّل و التماس از ایشان بخواهند در مبارزه با نفس یاریشان کند و مانع فریبکارى و تسلّط نفس بر آنان شود، در این صورت وجود مقدس پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام به اذن الله کمک مىکنند.
وَ ما أنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیلٍ؛ اگر کسى با اختیار خود، خود را به حضرات معصومین بسپارد و در پیمودن مراحل معنوى از آنان یارى بخواهد و ایشان را وکیل خویش قرار دهد، به طور قطع از یارى آنان بهرهمند مىشود و این هیچ اشکالى ندارد، لکن آن که رو مىگرداند و اعتنایى به خدا و دین و معصومین ندارد، هیچ وظیفهاى در قبال او بر عهدهى پیامبر و اهل بیت نیست، جز ابلاغ حق.
وَ لا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ؛ ناسزا گفتن و دشنام دادن به دیگران، حتّى اگر مشرک باشند، کار صحیحى نیست. به جاى دشنام، مىتوان با زبان خوش و دلیل عقلى با آنان سخن گفت. کسى ناسزا مىگوید که ضعف و نقصى داشته باشد و نتواند دلیل عقلى ارائه دهد، امّا دلایل توحید پروردگار چنان فراوان و محکم هستند که به راحتى مىتوان در مجادله با مشرکان از آنها بهره جست.
فَیَسُبُّوا اللهَ عَدْوآ بِغَیْرِ عِلْمٍ؛ اگر به معبودان مشرکین دشنام دهید، آنها هم از سر نادانى، به خداى یکتا دشنام مىدهند.
در برخورد با مذاهب دیگر هم همین طور؛ چرا باید یک شیعه، به خلفاى سه گانه دشنام دهد؟ وقتى شما به امامان آنها دشنام دهید، آنها هم به امامان شما دشنام مىدهند. یکى از اهل تسنّن به امیرالمؤمنین ناسزا مىگفت. به او گفتند: چرا ناسزا مىگویى، در حالى که لزوم محبّت على علیه السلام در قرآن آمده است؟ گفت: چون شیعیان به امامان ما دشنام مىدهند و دل ما را مىسوزانند، من هم مىخواهم با این کار دل آنها را بسوزانم.
به جاى دشنام دادن، باید با دلیل عقلى و نقلى ـ که به اندازه کافى هم موجود است ـ با آنان سخن گفت. در همه جا، همهى گروهها باید سخن منطقى و مجادله نیکو را جایگزین دشنام و توهین سازند.
ما مىگوییم دلایل فراوانى بر حقّانیّت مولا على علیه السلام و برترى او بر دیگران وجود دارد؛ از جمله این که ایشان از کودکى در دامان رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله رشد کرده، در ده سالگى به ایشان ایمان آورد. مربّى پیامبر، خداى تعالى بود و مربّى على، رسول الله صلّى اللهعلیه وآله. هیچ کس دیگرى چنین خصوصیتى ندارد.
منتهى الامال دلایل متعدّد برترى مولا على علیه السلام را برشمرده است که در اینجا اشارهاى مختصر به برخى از آنها مىشود :
ـ جهاد در راه خدا؛ کدامیک از افرادى که مورد احترام شما هستند، مثل على علیه السلام جهاد کردند؟ در جنگ احد، چه کسى تا آخر کنار پیامبر ایستاد، جز على و چهار نفر دیگر؟ پهلوانى که در جنگ خندق، مقابل قهرمان عرب ایستاد و او را با ذلّت کشت، که بود؟ در جنگ خیبر چه کسى پیروزى را براى مسلمین به ارمغان آورد؟ در جنگ حنین جز على و ده نفر دیگر، چه کسى باقى ماند؟ آن که همواره کرّار بلا فرّار بود و تحت هیچ شرایطى به دشمن پشت نکرد و نگریخت، مولا على علیه السلام بود.
ـ اعلم بودن آن جناب؛ کدامیک از اصحاب پیامبر در علم، همتاى على علیه السلام بودند؟ اهل تسنّن روایات متعدّد از رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله نقل کردهاند که فرمود: «انا مدینه العلم و على بابها» آیا نباید امام و پیشواى مسلمین، اعلم آنها باشد؟ هر کدام از خلفا وقتى به مسألهى پیچیدهاى برمىخوردند و درمىماندند، به امیرالمؤمنین مراجعه کرده، به وسیلهى آن جناب هدایت مىشدند. به عنوان شخص صادق، خود فرمود: «پیامبر هزار در علم به روى من گشود که از هر در، هزار در باز مىشد» و شاهد آن این که بارها فرمود: «سلونى قبل آن تفقدونى: از من بپرسید قبل از آن که مرا نیابید که من به راههاى آسمان آشناترم تا به راههاى زمین» و فرمود هر کس بعد از من چنین ادعایى کند رسوا خواهد شد.
این روایت در میان اهل سنّت مشهور است که رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله فرمود : «اقضاکم على» یعنى على علیه السلام بهترین قضاوت کننده است. براى قضاوت باید صاحب علم بود. گروههاى مختلف، معلم خود را على علیه السلام معرفى کردهاند؛ عرفا، دراویش، متقین، علما، فصحا، نحویون، صرفیون و…
ـ نزول آیه تطهیر؛ آیه تطهیر در شأن چه کسى جز رسول خدا، امیرالمؤمنین، فاطمه زهرا و حسنین علیهم السلام نازل شد؟
(اِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرآ )
«خداوند اراده فرموده که هر پلیدى را از شما اهل بیت دور کند و شما را پاک فرماید.»
ضمائر جمع مذکر آیه دلالت بر غلبهى مردان در آن دارد و منظور از تطهیر، طهارت از جهل است.
ـ آیه مباهله؛ خداوند در سوره آل عمران مىفرماید :
(فَمَنْ حَاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أبْناءَنا وَ أبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أنْفُسَنا وَ أنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَى الْکاذِبینَ )
«پس از علمى که (درباره عیسى) به تو رسیده، هر کس در این باره با تو مجادله کرد، بگو: بیایید فرزندانمان و فرزندانتان و زنانمان و زنانتان و خودمان و خودتان را دعوت کنیم، سپس نفرین کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم!»
همه دیدند که رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله به اتفاق على مرتضى، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسین علیهم السلام براى نفرین مسیحیان نجران آمدند و مصداق «انفسنا» جز بر على علیه السلام منطبق نیست.
ـ سخاوت؛ چه کسى فقط براى خدا به دوست و دشمن خود عطا کرد؟ در بیست و پنج سالى که از خلافت دور بود، چاه مىکند و نخل مىکاشت و عواید آن را بین فقرا تقسیم مىکرد. معاویه مىگفت: اگر على علیه السلام دو انبار، یکى از طلا و دیگرى از کاه داشته باشد، ابتدا انبار طلا را در راه خدا مىدهد و بعد انبار کاه را.
ـ عدالت؛ مولا على علیه السلام همه را با هم برابر نمود، تا آنجا که طلحه و زبیر اعتراض کردند که چرا به ما همان اندازه از بیت المال مىدهى که به بندگان مىدهى؟ حتّى در زیر نور چراغى که از بیت المال روشن بود، کار شخصى نمىکرد.
ـ زهد؛ مىفرمود: آن قدر به لباسم وصله زدم که از وصّال خجالت مىکشم. کفشهایش را خودش مىدوخت و مىفرمود: ارزش حکومت شما نزد من، از این کفش وصله خورده کمتر است.
ابن عباس گوید وارد خیمه آن جناب شده، دیدم مشغول وصله زدن کفش خود است. عرض کردم: ما به اصلاح کار خود نیازمندتریم از آنچه هم اکنون بدان پرداختهاى. على علیه السلام پاسخ مرا نداده و همچنان به کار خود مشغول بود. پس از آنکه از وصله زدن آسوده شد، هر دو جفت کفشش را در برابر من افکنده، فرمود: بهاى این جفت کفش چقدر است؟
عرض کردم: ارزشى ندارد. فرمود: در عین حال چقدر مىارزد؟ عرض کردم: نیم درهم. فرمود: به خدا قسم این جفت کفش ارزشش نزد من بیشتر از خلافت بر شماست، مگر در صورتى که بتوانم حقّى را بپا دارم یا باطلى را از بین ببرم.
غذایش نان جو خشک شده بود. سر کیسهى نانش را محکم مىبست تا مبادا امام حسن و امام حسین علیهماالسلام بر نانها روغن بمالند.
شب نوزدهم رمضان مهمان امّ کلثوم بود. او نان و شیر و نمک بر سر سفره آورد. فرمود : دخترم! کى دیدى بر سفرهى پدرت دو خورش باشد؟ یکى را بردار! امّکلثوم خواست نمک را بردارد، فرمود: شیر را بردار!
ـ عبادت؛ امام زین العابدین علیه السلام سالى دو مرتبه پینه از محل سجدهى خود مىچید. روزى امام باقر علیه السلام ایشان را دید که چون مشک خشکیده شده بود و به گریه افتاد. امام سجاد فرمود: برو دفتر عبادتهاى جدّت امیرالمؤمنین را بیاور! وقتى آورد، فرمود: چه کسى مىتواند مثل على باشد در عبادت پروردگار؟
با این حال شبها محاسن شریفش را در دست مىگرفت و مثل مار گزیدهها به خود مىپیچید و مىگفت: «آه مِن قِلَّهِ الزاد وَ طُولِ السَفَر»
خودش فرمود: «شما نمىتوانید مانند من باشید، ولى با تقواى الهى و جهاد در راه خدا مرا یارى کنید». ما چنین شخصى را دوست مىداریم و او و فرزندانش را امام خود مىدانیم.
السلام علیک یا اباالحسن یا على بن ابى طالب یا حجه الله على خلقه