سوره انعام آیه ۱۰۱ تا ۱۰۳ | جلسه ۶۴ | ۱۸ رمضان ۱۴۳۵
عالم برزخ و قیامت حقیقت است و حکایتهاى بسیارى وجود دارد که نمىتوان منکر همهى آنها شد. مبادا اگر حاجتتان به تأخیر افتاد، شک کنید و بگویید خبرى نیست. شاید صلاح شما همین باشد یا امتحانى برایتان باشد. مراقب باشید که بر فهم خود پا نگذارید!
دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۳
بَدیعُ السَّماواتِ وَ الاْرْضِ أنّى یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَهٌ وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ
پدید آورندهى آسمانها و زمین است. چگونه فرزندى داشته باشد در حالى که همسرى نداشته است و همه چیز را آفریده و او به هر چیز داناست.(101)
ذلِکُمُ اللهُ رَبُّکُمْ لا اِلهَ اِلّا هُوَ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ وَکیلٌ
این خداى شما، پروردگار شماست؛ هیچ خدایى جز او نیست؛ آفرینندهى همه چیز است؛ پس او را بپرستید و او وکیل همهى موجودات است.(102)
لا تُدْرِکُهُ الاْبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الاْبْصارَ وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیرُ
چشمها او را نمىبیند و او چشمها را مىبیند و او لطیف و آگاه است.(103)
بَدیعُ السَّماواتِ وَ الاْرْضِ؛ «بدیع» از ابداع به معناى نوآورى است؛ یعنى کسى که چیزى را بدون سابقهى قبلى به وجود آورد. امروز با مدد پیشرفتهاى خارق العادهاى که بشر در علم نجوم داشته، گوشههایى از فضا و کرات و کهکشانها را کشف کرده است، آن هم فقط در بعد ظاهر آنها، وگرنه درباره آثار معنوى و باطنى آنها، على الخصوص خورشید و گردش زمین به دور آن، چیزى نفهیمدهاند و با علوم ظاهرى نمىتوان به این امور دست یافت.
أنّى یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَهٌ؛ «صاحبه» به معناى زن است. چگونه مىتوان براى خدا فرزندى تصور کرد، در حالى که او هرگز همسرى نداشته است؟ او خالق مرد و زن است و هیچ نیازى به همسر و فرزند ندارد. جسم و مرکّب نیست و همسنگ و همترازى ندارد.
وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ؛ هر موجودى در این عالم است، مخلوق خداوند است و او فوق همهى مخلوقاتش است.
وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ؛ احاطهى علمى بر همه چیز دارد و چیزى از او پنهان نیست. گوشهاى از علم او را انبیا و ائمه اطهار علیهم السلام ظاهر کردند تا آیه و نشانهاى از احاطهى علمى او باشد؛ از این رو هر چه از آنان سؤال مىشد، پاسخ مىدادند؛ چه درباره زمین؛ چه درباره آسمانها؛ چه درباره این عالم و چه درباره عالم دیگر. امیرالمؤمنین فرمود: رسول خدا صلّى الله علیه وآله هزار در علم بر من گشود که از هر در، هزار در باز مىشد. این علم رسول خدا و گوشهاى از علم پروردگار است و پیامبر با وجود داشتن این علم باز به خداى تعالى عرض مىکرد :
(رَبِّ زِدْنی عِلْمآ )[1]
«پروردگارا بر علم من بیفزا!»
هیچ فاصلهاى میان خدا و رسولش نیست، امّا این به معناى نزدیکى ظاهرى و مادى نیست. در اثر عنایت خداى تعالى، پیامبر حجابهاى درونى را رفع کرده، به فهم کامل رسیدند که فقط او هست و غیر او همه محتاجند؛ لذا فرمود: «الفَقرُ فَخرى» یعنى گدایى در برابر پروردگار تاج افتخار من است. از همین رو به جایى رسید که شبانه روز، بدون لحظهاى غفلت، در یاد پروردگار بود و متوجه بود که خود و همهى مخلوقات، محتاج و هیچ در برابر اویند. این التفات، فناست. تعابیرى مثل ذوب شدن و رفتن در خدا و… اینها همه حرفهاى بیهوده است. هر چه هست درون انسان است، امّا نه درون بدن، درون نفس و روح است و همه این استعداد را دارند؛ به قول امیر المؤمنین :
أتزعم أنک جرم صغیر و فیک انطوى العالم الاکبر
تو پندارى همین جسم صغیرى جهانى در نهادت هست پیدا
امّا همه نمىتوانند از همهى آنچه درونشان است، استفاده کامل ببرند و فقط عدهى خاصى به این مهم دست مىیابند. آن عده، اول از همه رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله و اهل بیت ایشان علیهم السلام و سپس انبیا و برخى اولیاى خاص خدا هستند. حَرَجى هم بر آنان که نتوانستند، نیست؛ چراکه راه بسیار سخت و طاقت فرساست و نیاز به مجاهدتهاى فراوان و توجه دائمى دارد. فراموش نکنیم که «رضا الربّ فى سخط النفس» خشنودى خدا در سخط نفس است. چه کسى مىتواند بیست و چهار ساعت با خودش بجنگد و زبان و گوش و چشمش را حفظ کند، آن هم نه فقط از حرام، بلکه از هر چه دلخواهش است. مسلمآ این کار آسانى نیست.
هر کس فقط واجبات را انجام دهد و از حرام پرهیز کند، به لطف الهى بهرهمند از نعمتهاى ابدى پروردگار شده، جزء متقین، صالحین و محسنین در مىآید و جایگاه نیک خواهد داشت، امّا صحبت از مدارج بالاترى است؛ کسانى مثل پیامبر و اولیاى بزرگ خدا، خود تقسیم کننده بهشت هستند.
ذلِکُمُ اللهُ رَبُّکُمْ؛ چه لذّتى از این بالاتر که چنین پروردگار دانا و توانایى، ربّ، آقا و ولى نعمت ماست؟
لا اِلهَ اِلّا هُوَ؛ هیچ معشوق، محبوب، معبود و مؤثرى غیر از او نیست: «لا معبود سواک یا غیاث المستغیثین»
حضرت آیت الله العظمى نجابت مىفرمودند: از امیرالمؤمنین علیه السلام پرسیدند: فاصلهى انسان با خدا چقدر است؟ فرمود: «گفتن لا اله الّا الله مخلصآ» گفتن، به معناى به زبان آوردن صرف نیست، بلکه باید حال انسان چنین باشد و منظور از «مخلصآ» این است که هیچ واسطهاى میان شخص و پروردگار نباشد؛ یعنى در دل، هیچ محبوب و معشوقى جز «الله» جلّ جلاله نباشد. بیرون کردن همهى محبّتها، به طورى که هیچ تعلّقى باقى نماند، کار آسانى نیست. البتّه محبّت امیرالمؤمنین و فرزندان ایشان علیهم السلام همان محبّت خداست.
(ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی جَوْفِهِ )[2]
«خداوند براى هیچ مردى دو دل در نهادش قرار نداده است.»
این قلب یا جایگاه محبّت پروردگار است یا محبّت غیر او. بعضى هم ساعتى محبّت خدا در دل دارند و ساعتى دیگر، محبّت غیر او. امّا از کجا مىتوان فهمید که در این ساعت محبّت چه کسى یا چه چیزى در قلب قرار گرفته است؟
این علامت براى مثل بنده که دقایقى بر منبر صحبت مىکنم، این است که وقتى پایین مىآیم، خود را از دیگران کوچکتر ببینم؛ توقع مدح و ثنا از کسى نداشته باشم و احساس سبکبالى کنم. در این صورت شما که این سخنان حق و تفسیر قرآن را گوش مىدهید، لذّت مىبرید و خواه ناخواه ذهنتان ازخیال خالى مىشود. در این صورت در دل شما و بنده محبّت خالص خداست، ولى باید بیست و چهار ساعت این گونه بود تا حرکتى صورت گیرد.
خداى تعالى رحمان و رحیم است و اجر عاملین را ضایع نمىکند. به نمازهایى هم که از اول تا آخر، بدون حضورقلب خوانده شده، ثواب مىدهد و گناهانى را که گاهى از انسان سر زده مىبخشد. آن قدر عطا مىکند که همه راضى مىشوند، امّا صحبت از معانى بلند آیات قرآن و انسان سازى آنهاست.
قرآن ما را به آیاتش هدایت مىکند و از این آیات، پى به وجود و قدرت او مىبریم. امّا در بعضى آیات و دعاهایى که از حضرات معصومین رسیده، روش هدایت و برهان عوض مىشود و از طریق «برهان صدیقین» حقایق دیگرى بیان مىشود؛ از جمله در دعاى ابوحمزه مىخوانیم :
«بِکَ عَرَفْتُکَ وَ أنتَ دَلَلْتَنى عَلیکَ وَ دَعَوتَنى اِلَیکَ وَ لَو لا أنْتَ لَم أدْرِ مَا أنت»
«من به وسیلهى تو، تو را شناختم و تو دلیل منى به سوى خودت و مرا به خودت دعوت مىکند و اگر تو نبودى نمىفهمیدم تو کیستى.»
خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ فَاعْبُدُوهُ؛ پرستش خدا؛ یعنى اگر انسان به پول هنگفتى رسید یا همسر زیبایى نصیبش شد، همهى دل و دینش را براى آن ندهد و خدا را فراموش نکند. در روایت است که یکى از لذات دنیا این است که فرزند جوان انسان، در مقابلش راه برود. پس تا این نعمت را دیدى، خدا را شکر کن و زود متوجه او شو! اگر پولى نصیبت شد، شاکر خدا باش و متوجه وظیفهاى که بر عهدهات آمده باش!
وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ وَکیلٌ؛ عهدهدار کارهاى همهى موجودات، از انسان تا حیوان و گیاه و جماد، فقط خداى تعالى است. اگر کسى کارش را دست خدا سپرد، خودش عروج مىکند و مىفهمد که او مدبّر همهى امورش است. خواه ناخواه او وکیل و همه کارهى انسان است؛ مهم فهمیدن این معناست.
لا تُدْرِکُهُ الاْبْصارُ؛ قدرت ائمه اطهار علیهم السلام نسبت به قدرت بشر بىنهایت است و آنچه در ذهن انسان نمىگنجد، آنان مىتوانند انجام دهند. با این همه، ایشان بندگان خدایند و بدون اذن او هیچ کارى نمىکنند. ایشان مجراى قدرت، علم، جمال و سایر صفات حسناى پروردگارند.
امام صادق علیه السلام فرمود: اى پسر آدم! اگر دل تو را پرندهاى بخورد، سیرش نکند و اگر بر چشمت سوراخ سوزنى نهند، آن را بپوشاند؛ تو خواهى با این دو (عضو کوچک) ملکوت آسمانها و زمین را بشناسى؟ اگر راست مىگویى این خورشید است که مخلوقى از مخلوقات خداست، اگر توانستى چشمت را به آن بدوزى، چنانست که تو میگوئى.
این چشم ماده بین است. نه تنها با این، بلکه با چشم دل هم نمىتوان خدا را دید. آرى، او را مىتوان با چشم دل «درک» کرد. بصیرت به معناى درک با قلب است. به فرموده امیرالمؤمنین، با کمک ایمان مىتوان خدا را درک کرد. وقتى انسان نماز خوبى مىخواند و با دل پاک به قلب خود رجوع مىکند، ثانیهاى مىتواند متوجه شود که خالق او، خودش نیست. این همه شگفتى که در دست و پا و زبان و اعضا و جوارح وجود دارد، خود به خود ایجاد نشده است؛ همین «یافتن» و «شناختن» خداست.
وَ هُوَ یُدْرِکُ الاْبْصارَ؛ بینایى انسان، اثر بینایى خداوند است. چشم یک سلسله اعضا و اجزاست که «دیدن» به وسیلهى آنها انجام مىشود، امّا «بینایى» غیر از چشم است. این روح است که مىبیند و هم چشم، هم روح و هم بینایى، مخلوق پروردگارند. مسلمآ او که خالق بینایى است، خود نیز بیناست، لکن او نیازى به اسباب و اعضا ندارد. او علم به دیدنىها دارد و مىتواند این علم را به هر کس بدهد تا بدون چشم ببیند.
ابو بصیر گفت در خدمت حضرت باقر علیه السلام وارد مسجد شدم. مردم در رفت و آمد بودند. امام به من فرمود: از مردم بپرس مرا مىبینند؟ به هر کس برخورد کردم، پرسیدم : حضرت باقر را ندیدى؟ مىگفت: نه؛ با این که امام باقر علیه السلام همان جا ایستاده بود.
تا اینکه ابو هارون مکفوف (نابینا) وارد شد. امام فرمود: از او بپرس! گفتم: حضرت باقر را ندیدى؟ گفت: مگر نمىبینى اینجا ایستاده؟ گفتم: از کجا دانستى؟ گفت: چگونه ندانم با اینکه آن جناب نورى درخشان است.[3]
بسیار پیش مىآمد که اولیاى خدا بدون نگاه کردن، چیزى را مىدیدند و از کارهاى دیگران خبر مىدادند.
یکى از دوستان مىگفت: از تهران به سمت شیراز مىآمدیم. اتوبوس براى نماز صبح در سیوند نگه داشت. وقت کم و هوا بسیار سرد بود. در حیاط مسجدى، با آب سرد خیلى زود وضو گرفتیم و سریع نمازمان ر ا خواندیم، در حالى که به نظر خودمان خیلى بىحال و دست و پا شکسته بود. وقتى خدمت حضرت آیت الله العظمى نجابت رسیدیم، ایشان فرمودند: امروز صبح در فلان ساعت کجا بودید؟ گفتیم: نماز صبح مىخواندیم. فرمود: عجب نماز خوبى خواندید.
یکى از دوستان آیت الله قاضى به اتفاق چند نفر دیگر، با قایق به کربلا مىرفتند. در قایق همه خوابیده بودند و یکى از همسفران خواب بود و بی اختیار از جهت معده، این شخص از این جهت بسیار اذیت مىشد. جا هم تنگ بود و نمىتوانست جاى دیگرى برود، ولى تحمل مىکرد، حتّى آن شخص را هم از خواب بیدار نکرد. بعد از زیارت، خدمت آیت الله قاضى رسید. ایشان گفتند: «فلان روز در فلان ساعت حال بسیار خوبى داشتید.» این به خاطر تحملى بود که از رفیقش مىکرد و جلوى خشم و نفس خود را مىگرفت.
این ذرّهاى از علم خدا و ائمه اطهار علیهم السلام است و خدا داند که علم ائمه چگونه است؛ علم خداى تعالى که جاى خود دارد. اینجاست که مىتوانیم بفهمیم هیچ نمىفهمیم و متوجه عجز خود شویم.
شهید آیت الله دستغیب مىفرمود: ما تا وقتى که خدمت آیت الله انصارى نرسیده بودیم، نمىفهمیدیم علم و قدرت ائمه چگونه است.
وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیرُ؛ خداى تعالى ریزترین چیزها را خلق کرده و از آنها آگاه است.
حدیث جالبى در این زمینه از فتح بن یزید جرجانى، از امام على بن موسى الرضا علیه السلام نقل شده که یک معجزه علمى محسوب مىشود. حدیث چنین است که امام مىفرماید :
این که مىگوییم خداوند لطیف است، به خاطر آن است که مخلوقات لطیف آفریده و به خاطر این است که از اشیاء لطیف و ظریف و ناپیدا آگاه است. آیا آثار صنع او را در گیاهان لطیف و غیر لطیف نمىبینى؟ و همچنین در مخلوقات و حیوانات کوچک و حشرات ریز و چیزهایى که از آن هم کوچکتر است؟ موجوداتى که به چشم هرگز نمىگنجند، و از بس کوچکند و نر و ماده و تازه و کهنه آنها نیز شناخته نمىشود. هنگامى که این گونه موضوعات را مشاهده مىکنیم … و آنچه در اقیانوسها و درون پوست درختان و بیابانها و صحراها وجود دارد به نظر مىآوریم … و اینکه موجوداتى هستند که هرگز چشم ما آنها را نمىبیند، و با دست خود نیز نمىتوانیم آنها را لمس کنیم، از همه اینها مىفهمیم که آفریننده آنها لطیف است.
حدیث فوق که اشاره به میکروبها و حیوانات ذرهبینى است و قرنها قبل از تولد پاستور بیان شده، تفسیر لطیف را روشن مىسازد.[4]
موجودات تک سلولى، زندهاند؛ تغذیه مىکنند؛ بزرگ مىشوند و تولید مثل مىکنند. میکروبى که هزاران عدد آن سر یک سوزن جمع مىشوند، هر کدام تغذیه و تنفس دارند و حرکت مىکنند و خداوند از آنها آگاه است.
عنایات امیرالمؤمنین علیه السلام
این دو حکایت از داستانهاى شگفت را بخوانید :
عالم متقى مرحوم حاج میرزا محمد صدر بوشهرى نقل فرمود: هنگامى که پدرم مرحوم حاج شیخ محمد على از نجف اشرف به هندوستان مسافرتى نمود، من و برادرم شیخ احمد در سن شش هفت سالگى بودیم. اتفاقا سفر پدرم طولانى شد، به طورى که آن مبلغى که براى مخارج به مادر ما سپرده بود، تمام شد و ما بیچاره شدیم.
طرف عصر از گرسنگى گریه مىکردیم و به مادر خود مىچسبیدیم، پس مادرم به من و برادرم گفت: وضو بگیرید و لباس ما را طاهر نمود و ما را از خانه بیرون آورد تا وارد صحن مقدس شدیم. مادرم گفت من در ایوان مىنشینم شما هم به حرم بروید و به حضرت امیر علیه السلام بگویید پدر ما نیست و ما امشب گرسنهایم و از حضرت خرجى بگیرید و بیاورید تا براى شما شام تدارک کنم.
ما وارد حرم شدیم. سر به ضریح گذاشته عرض کردیم: پدر ما نیست و ما گرسنه هستیم. دست خود را داخل ضریح نموده، گفتیم خرجى بدهید تا مادرمان شام تدارک کند.
مقدارى گذشت، اذان مغرب را گفتند و صداى «قد قامت الصلوه» شنیدم. من به برادرم گفتم حضرت امیر علیه السلام مىخواهند نماز بخوانند (به خیال بچگى گفتم حضرت نماز جماعت مى خوانند) پس گوشهاى از حرم نشستیم و منتظر تمام شدن نماز شدیم. کمتر از ساعتى که گذشت، شخصى مقابل ما ایستاد و کیسه پولى به من داد و فرمود: به مادرت بده و بگو تا پدر شما از مسافرت بیاید، هرچه لازم داشتید به فلان محل (بنده فراموش کردم نام محلى را که حواله فرمودند) مراجعه کن. و بالجمله فرمود مسافرت پدرم چند ماه طول کشید و در این مدت به بهترین وجهى مانند اعیان و اشراف زادگان نجف معیشت ما اداره مى شد تا پدرم ازمسافرت برگشت.[5]
و نیز نقل فرمود که جد من مرحوم آخوند ملا عبداللّه بهبهانى شاگرد شیخ اعظم یعنى شیخ مرتضى انصارى اعلى اللّه مقامه بود و در اثر حوادث روزگار به قرض زیادى مبتلا مىشود تا اینکه مبلغ پانصد تومان (البته در یکصد سال قبل خیلى زیاد بود) مقروض مىگردد و عادتآ اداى این مبلغ محال مىنمود. پس خدمت شیخ استاد حال خود را خبر مىدهد. شیخ پس از لحظهاى فکر، مى فرماید: سفرى به تبریز برو ان شاء اللّه فرج مى شود.
ایشان حرکت مىکند و وارد تبریز مىشود و در منزل مرحوم امام جمعه ـ که در آن زمان اشهر علماى تبریز بود ـ مى رود. مرحوم امام چندان اعتنایى به ایشان نمىکند و شب را در قسمت بیرونى منزل امام مىماند.
پس از اذان صبح، درب خانه را مىکوبند. خادم در را باز کرده، مىبیند رئیس التجار تبریز است و مىگوید: به آقاى امام کارى دارم. خادم، امام را خبر مى دهد. ایشان مىآیند و مىگویند: سبب آمدن شما در این هنگام چیست؟ مى گوید: آیا شب گذشته کسى از اهل علم بر شما وارد شده؟ امام مىگوید بلى یک نفر اهل علم از نجف اشرف آمده و هنوز با او صحبت نکردهام بدانم کیست و براى چه آمده است.
رئیس التجار مىگوید: از شما خواهش مىکنم میهمان خود را به من واگذار کنید. امام مىگوید مانعى ندارد. آن شیخ در این حجره است. پس رئیس التجار مى آید و با کمال احترام جناب شیخ را به منزل مىبرد و در آن روز قریب پنجاه نفر از تجار را براى صرف نهار دعوت مىکند و پس از صرف نهار، مىگوید: آقایان! شب گذشته که در خانه خوابیده بودم، در خواب دیدم بیرون شهر هستم، ناگاه جمال مبارک حضرت امیرالمومنین علیه السلام را دیدم که سوار هستند و رو به شهر مىآیند. دویدم و رکاب مبارک را بوسیدم و عرض کردم یا مولاى! چه شده که تبریز ما را به قدوم مبارک مزیّن فرمودهاید؟ حضرت فرمودند: قرض زیادى داشتم، آمدم تا در شهر شما قرضم ادا شود.
از خواب بیدار شدم، در فکر فرو رفتم، پس خوابم را چنین تعبیر کردم که لابد یک نفر که مقرب درگاه آن حضرت است، قرض زیادى دارد و به شهر ما آمده. بعد فکر کردم و دانستم که مقرب آن درگاه در درجه اول سادات و علما هستند. بعد فکر کردم کجا بروم و او را پیدا کنم، گفتم اگراهل علم است، ناچار نزد آقایان علما وارد مىشود؛ پس از اداى فریضه صبح، از خانه بیرون آمدم به قصد اینکه خانههاى علما را تحقیق کنم و بعد مسافرخانهها و کاروانسراها را و از حسن اتفاق، اول به منزل آقاى امام جمعه رفتم و این جناب شیخ را آنجا یافتم و معلوم شد که ایشان از علماى نجف هستند و از جوار آن حضرت به شهر ما آمدهاند تا قرض ایشان ادا شود و بیش از پانصد تومان بدهکارند و من خودم یکصد تومان مىدهم. پس سایر تجار هم هر یک مبلغى پرداختند و تمام دِین ایشان ادا گردید و با بقیه وجه، خانهاى در نجف اشرف مىخرد. مرحوم صدر مى فرمود: آن منزل فعلا موجود و به ارث به من منتقل شده است.
این حکایتها نشان مىدهد واقعآ در عالم خبرهایى است. عالم برزخ و قیامت حقیقت است و حکایتهاى بسیارى وجود دارد که نمىتوان منکر همهى آنها شد. مبادا اگر حاجتتان به تأخیر افتاد، شک کنید و بگویید خبرى نیست. شاید صلاح شما همین باشد یا امتحانى برایتان باشد. مراقب باشید که بر فهم خود پا نگذارید!
[1] ـ طه، 114.
[2] ـ احزاب، 3. [3] ـ بحار الأنوار، 46، 243. [4] ـ تفسیر نمونه، 5، 386. [5] ـ داستانهاى شگفت، داستان 15.