سوره انعام آیه ۱۰۰ | جلسه ۶۳ | ۱۷ رمضان ۱۴۳۵
همه باید بفهمیم که قدرت، علم و حیات فقط از آن خداست و نه هیچ کس دیگرى. اگر عدهاى دورت را گرفتند، بدان، این که نامش را قدرت گذاشتهاى، از خداست! حرکت دست و چشم و زبان و مغز و… همه از خداست. با خواستن از خدا و تلاش براى حضور قلب در نماز، به تدریج مىتوان به این فهم رسید. آن وقت، آرام سرجاى خود مىنشیند و دست از ادعا برمىدارد و مىشود «ولى خدا». بالاتر از او امام معصوم و بالاتر، پیغمبر خداست.
دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۳
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیه ۱۰۰ جلسه ۶۳ | سهشنبه ۱۳۹۳/۰۴/۲۴ | ۱۷ رمضان ۱۴۳۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
وَ جَعَلُوا لِلّهِ شُرَکاءَ الْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنینَ وَ بَناتٍ بِغَیْرِ عِلْمٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا یَصِفُونَ
و براى خدا شریکانى از جنّ قرار دادند در حالى که او آنها را آفریده است و از سر نادانى براى او پسران و دخترانى برساختند. منزّه و برتر است از آنچه وصف مىکنند.(100)
وَ جَعَلُوا لِلّهِ شُرَکاءَ الْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ؛ همیشه افرادى بودهاند که جّنها را شریک خدا قرار داده، آنها را همتاى او در تدبیر عالم مىدانستند. دیدگاه توحیدى شیعه، مطابق روایات حضرات معصومین علیهم السلام این است که پروردگار یکتا، مرکّب نیست؛ جزء و جسم ندارد؛ دیده نمىشود و جایگاه و مکان ندارد، حتّى در معنا هم شریکى ندارد؛ یعنى دو روح نیست و غنى بالذات است؛
نه مرکّب بود و جسم نه مرئى نه محل بى شریک است و معانى تو غنى دان خالق
هرگز چنین نیست که خداى تعالى تدبیر امور عالم را به دیگران ـ جن یا ملائکه یا بشر ـ سپرده، خود کنار رفته باشد، حتّى پیامبران یا پیامبر خاتم یا حضرت صاحب الزمان، شریک او در خلق یا تدبیر عالم نیستند.
در دعاى عدیله مىخوانیم :
«بِیُمْنِهِ رُزِقَ الوَرَى وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الأرْضُ وَ السمَاء»
یعنى از برکت حضرت صاحب الزمان، موجودات روزى مىخورند و به خاطر وجود ایشان، آسمان و زمین پابرجاست، امّا این بدان معنا نیست که دست خدا بسته است و امام زمان مستقل از خداى تعالى، گردانندهى آسمان و زمین و رازق موجودات است. این تصور، عین شرک است.
ما مىدانیم که پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام خدا نیستند. خداى تعالى، ذات واجب الوجود است و غیر او، همه مخلوق و ممکن الوجودند. ما اگر معصومین را صاحب درجات عالى معنوى و مقام «فناء فى الله» مىدانیم، به معناى آن نیست که ایشان، خدا یا جزء خدا هستند.
رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله بسیار محترم و محبوب و حبیب خداى تعالى است و از اولین تا آخرین، بهترین و شریفترینِ خلق و سرور همهى مخلوقات است. خداوند به او و اهل بیت معصومش علم و قدرت بىنهایت عطا کرد؛ چراکه ایشان بندهى کامل او بودند و هیچ چیز از خود نمىدیدند.
وجود ایشان از وجود خداست، نه این که خداوند مقدارى از وجود خود را به ایشان بخشیده باشد! در حقیقت وجود همهى موجودات، از خداست، امّا بهرهى معصومین، بیشتر و بهتر، و سایرین به مراتب کمتر است. وقتى مىفرماید: (وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی ) بدین معنا نیست که در بشر فوت کرده باشد یا مقدارى از روح خود را برداشته، به او داده باشد. در حقیقت وجود همهى موجودات با خالق و خداوند یکتاى خویش ارتباط دارد. چگونگى این ارتباط یک چیز فهمى است. خداى تعالى فرموده: «هو معکم» او با شماست. در این آیات هم مىفرماید : شریک، جزء، همسر و فرزند ندارد؛ پس این که مىگوییم وجود ما از خداى تعالى است؛ یعنى او واجب الوجود و ما ممکن الوجودیم. معناى واجب الوجود این است که وجودش ذاتى است و همهى موجودات از او وجود یافتهاند، امّا این مطلب فهمیدنى است؛ یعنى در مغز نمىگنجد.
براى فهمیدن، باید از ابتداى سن تکلیف و حتّى پیش از آن، دائم بر نمازهاى خود مراقبت کرد و آنها را با توجّه خواند. هر بار، با توجّه، سر به سجده گذاشت و «سبحان ربى الاعلى و بحمده» گفت و به رکوع رفت و «سبحان ربى العظیم و بحمده» سر داد و دائم او را از خیالات ذهنى خود منزّه دانست. یک بشر کوچک که از روح و خصوصیات باطنى خود هیچ اطّلاعى ندارد و حتّى نمىتواند خیالات خود را کنترل کند، کجا مىتواند خدا را در ذهن آورد؟
باید با انجام واجبات و ترک محرّمات و قطع معاشرت با کسانى که همهى فکرشان دنیا و شهوات است، به تدریج به عالم درون وارد شد و فهمید که همهى وجود انسان، محدود به همین بدن نیست و ابعاد بزرگتر و مهمترى به نام روح دارد.
کم کم با استمرار نماز و روزه و عبادت و مخصوصآ قرائت قرآن و تأمل بر آن، خداوند نورانیتى به شخص عطا مىکند که با کمک آن پى به نیستى خود مىبرد، تا آنجا که مىفهمد هیچ هیچ است و هیچ کارهى هیچ کاره است. این اولین مرتبهى فناء فى الله است؛ یعنى تازه مىفهمد هیچ نمىداند؛ فقیر محض و ضعیف مطلق است. آن وقت مىفهمد که با کلهى پر از خیال و دلى پر از کثافات (تعلقات دنیا) نمىتواند خدا را بشناسد؛ با این منیّت و این صفات حیوانى نمىتواند خدا را دریابد؛ تا وقتى که در اسارت کبر و بخل و طمع و شهوت و خشم است، راهى به سوى خداشناسى ندارد.
به این قرآن نظر کنید! ببینید از ابتدا تا انتها، چند بار درباره توحید پروردگار و پرهیز از شرک و همتا قرار دادن براى او، سخن به میان آورده است.
حضرت صاحب الزمان عجّل اللهتعالى فرجه نیز همچون سایر حضرات معصومین، خود را در برابر خدا هیچ مىدانند و مىدانند هر چه دارند از خداست. منصبى که در رازقیت موجودات دارند، همان اراده خداوند است؛ به عنوان مثال وقتى انسان نان مىخورد، سیر مىشود، امّا سیر شدن از خدا و اثرى است که او در نان گذاشته؛ پس رازق اصلى خداست و حضرت صاحب الزمان واسطهى این رزق است. وجود همهى موجودات وابسته به خداى تعالى است و آن حضرت، واسطهى آن است. وقتى انسان لقمهاى در دهان مىگذارد و مىجود، جویدن کار خداست، به وسیلهى دندان؛ هضم غذا کار خداست، به وسیلهى معده؛ جریان خون در رگها کار خداست، به وسیلهى قلب؛ اکسیژن رسانى به سلولها کار خداست، به وسیلهى گلبولهاى خون و همین طور هر کار کوچک و بزرگى که در این عالم انجام مىشود، کار خداست، از مجراى اسباب. رزق را هم از طریق حضرت صاحب مىدهد، امّا رازق فقط خود او است؛
(اِنَّ اللهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّهِ الْمَتینُ )[1]
«فقط خداوند روزى دهنده و صاحب قدرت استوار است.»
در آخرت هم اسباب به شکل دیگرى وجود دارند؛ یعنى وقتى مىگوییم محبّت امیرالمؤمنین برات بهشت است، منظور این است که خداوند از راه محبّت ایشان بعضى را بهشتى و از راه دشمنى با او، بعضى را جهنّمى مىکند.
جنّها هم وجودشان از خداست و از این جهت تفاوتى میان جنّ و ملک و بشر نیست.
خداى تعالى در وجود انسان، هم جنبهى حیوانیت قرار داده و هم جنبهى انسانیت، و آدمى مىتواند از هر دو جنبه استفاده خوب یا بد کند. ازدواج و تداوم نسل، به خاطر وجود شهوت است که جنبهى حیوانى محسوب مىشود و این خیلى خوب و لازم است، امّا مىتوان آن را در فسق و فجور نیز به کار برد. غضب، جنبهى حیوانى است که با آن، هم مىتوان با دشمنان خدا جنگید و هم درباره مؤمنین به کار انداخت. نوع استفادهى ما، این قوا را خیر یا شرّ مىکند و منشأ این خیر و شرّ جنبهى حیوانى است که خدا آن را ایجاد کرده است؛ پس مىتوان گفت : خداوند خالق خیر و شرّ است، امّا باید متوجه بود که حیوانیت را خدا آفریده، امّا استفاده شرّ از آن، دست خود انسان است و از خدا شرّ سر نمىزند؛ پس از یک جهت مىتوان گفت :
(کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللهِ )[2]
«همه از خداست»
و از جهت دیگرى مىتوان گفت :
(وَ ما أصابَکَ مِنْ سَیِّئَهٍ فَمِنْ نَفْسِکَ )[3]
«هر بدى به تو مىرسد از خود تو است.»
جنبههاى انسانى هم همین طور است؛ یعنى با جنبهى انسانى، هم مىتوان به سوى خدا عروج کرد و هم مىتوان چنان آن را پایین آورد که حیوان صرف شود.
اگر ما امامان خود را به عنوان اولیاى خدا و همه کارهى خود مىدانیم، بدین معنا نیست که خدا کارها را تقسیم کرده و خود کنارى رفته، دستش بسته است. خداوند جسم نیست، مکان ندارد. او صاحب احاطهى کامل علم، قدرت و حیات است. ایشان بندگان خاص اویند و از مجراى ایشان فعل خدا تحقق مىیابد.
جنّها هم مخلوقات خدایند. هر کسى مىتواند با ریاضت کشیدن، کارهاى جنّى کند؛ مثلا وارد تخیلات دیگران شود و آنها را اذیت کند که این هم به خاطر آن است که خود افراد، آنان را در خیال خود راه مىدهند. وقتى کسى خود را رها مىکند، آنها وارد مىشوند. جنّها هم تا خود انسان نخواهد، کارى نمىتوانند بکنند. منظور از خواستن، این است که گاهى انسان در پى جنّها مىرود و مىخواهد جنگیر شود، آنها هم مىآیند و اذیتش مىکنند یا حتّى مىکشندش. گاهى هم به کثافت عادت مىکند؛ یعنى به حال جنب باقى مىماند یا گناهان زیاد مىکند و نفسش محل مناسبى مىشود براى جنّهاى کافرى که در کثافات زندگى مىکنند، وگرنه جنّها کارهاى نیستند؛ این خود انسانها هستند که گاه از جنّ بدتر مىشوند. آنها هم مخلوقات پروردگارند و نمىتوانند کارى جز به ارادهى او انجام دهند. اگر شرّى از آنها سر مىزند، مثل انسانهاى شرور، خودشان چنین انتخاب مىکنند و خدا راضى به شرارت آنها نیست؛ همچنان که راضى به ظلم انسانها نیست.
وَ خَرَقُوا لَهُ بَنینَ وَ بَناتٍ بِغَیْرِ عِلْمٍ؛ «خرقوا» در لغت به معناى شکافتن است و به آنچه از خود در مىآورند و چیزهاى «مندرآوردى» گفته مىشود؛ مثل این که مىگفتند: خدا فرزند دارد یا ملائکه را دختران خدا مىدانستند یا مسیح یا عُزیر را پسر او مىشمردند. خدا هیچ فرزندى ندارد. فرزند، جزئى از پدر است که از او جدا شده و با طى مراحل مختلف بدین شکل درآمده است، امّا خداى تعالى جزء ندارد و جسم نیست. بله، با قدرت خود مىتواند از هیچ، هر چیزى بسازد؛ لذا حضرت مریم را بدون تماس با هیچ مردى، بر حضرت عیسى باردار کرد.
اولیاى خدا هم مىتوانند به اذن الله از هیچ، چیز بیافرینند؛ مثل امام کاظم علیه السلام که به نقش شیر روى پرده اشاره فرمود و شیر جان گرفت و جادوگر هتّاک را خورد و به جاى خود بازگشت. این قدرت خداست؛ لذا در آخر سوره مائده، وقتى به حضرت مسیح مىفرماید: آیا تو به مردم گفتى تو و مادرت را به جاى خدا به خدایى بگیرند، مسیح پاسخ مىدهد: اگر چنین گفته بودم، تو مىدانستى، و من آنها را فقط به آنچه تو فرمودى و به پرستش تو دعوت کردم.
همه باید بفهمیم که قدرت، علم و حیات فقط از آن خداست و نه هیچ کس دیگرى. اگر عدهاى دورت را گرفتند، بدان، این که نامش را قدرت گذاشتهاى، از خداست! حرکت دست و چشم و زبان و مغز و… همه از خداست. با خواستن از خدا و تلاش براى حضور قلب در نماز، به تدریج مىتوان به این فهم رسید. آن وقت، آرام سرجاى خود مىنشیند و دست از ادعا برمىدارد و مىشود «ولى خدا». بالاتر از او امام معصوم و بالاتر، پیغمبر خداست.
سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا یَصِفُونَ؛ خزاز و محمد بن حسین گویند: خدمت حضرت رضا علیه السلام شرفیاب شدیم و براى آن حضرت نقل کردیم، روایتى که: محمّد صلّى اللهعلیه وآله پروردگارش را به صورت جوان آراسته سى ساله دیده و گفتیم: هشام بن سالم و صاحب طاق و میثمى مىگویند: خدا تا ناف میان خالى بود و باقى تنش تو پر.
حضرت براى خدا به سجده افتاد و فرمود: منزّهى تو! تو را نشناختند و یگانهات ندانستند؛ از این رو برایت صفت تراشیدند؛ منزّهى تو! اگر تو را مىشناختند، به آنچه خود را توصیف کردهاى توصیف مىکردند. منزّهى تو! چگونه به خود اجازه دادند که تو را به دیگرى تشبیه کنند، بار خدایا! من تو را جز به آنچه خود ستودهاى نستایم و به مخلوقت، مانند نسازم. تو هر خیرى را سزاوارى. مرا از مردم ستمگر قرار مده!
سپس به ما توجّه نمود و فرمود: هر چه به خاطرتان گذشت، خدا را غیر آن دانید! بعد فرمود : ما آل محمّد طریق معتدلى (صراط مستقیمى) باشیم که غلوّ کننده به ما نرسد و عقب افتاده، از ما نگذرد. اى محمّد! آیا هنگامى که رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله به عظمت پروردگارش نظر افکند، جوان آراسته و در سن سى سالگى بود؟ اى محمّد! پروردگار عزّ و جلّ من بزرگتر از این است که به صفت آفریدگان باشد. اى محمّد! عقیده ما همان است که قرآن و حدیث به آن گواهى دهد.[4]
با چشم سر نمىتوان خدا را دید، او را باید با فهم خود درک کرد.
حضرت صاحب الزمان عجّل اللهتعالى فرجه
حضرت صاحب الزمان عجّل اللهتعالى فرجه با ظهور خود، عقلهاى معنوى مردم را کامل مىکند و آنها را از توهمات خارج ساخته، از نفس و منیّت نجات مىهد. سن ایشان، هزار و صد و هفتاد و نه سال است و این کمتر از سن حضرت نوح است که نزدیک به سه هزار سال عمر کرد. در روایت است که جناب نوح، کَپَرى ساخته بود و وقتى حضرت عزرائیل براى قبض روحش آمد، گفت: اگر مىدانستم به این زودی مىآیى، همین را هم نمىساختم.
ایشان در هر روز به اندازه یک ماه و هر ماه به اندازه یک سال مردم عادى رشد کردند؛ از این رو هنگامى که در سن چهار سالگى بر پدر ارجمند خود نماز خواندند، به جوان بیست ساله مىماندند. هنگام ظهور هم صورت مبارکشان به افراد چهل ساله شباهت دراد. شمایلشان شبیه رسول خدا، نام و کنیهشان، نام و کنیه پیامبر است. در وقت ظهور پشت به دیوار کعبه زده، ندا برمىآورند «انا بقیه الله» در حالى که همهى عالم صداى ایشان را مىشنوند. در شب بیست و سوم رمضان ندایى در آسمان شنیده مىشود که صاحب الزمان ظاهر شده، با او بیعت کنید! این از علامات قطعى ظهور است. شاید امسال، آن سال باشد.
یکى دیگر از علائم قطعى، خروج سفیانى است که عثمان بن عنبسه نام دارد. او در عراق، مردم زیادى مخصوصآ از شیعیان را مىکشد و شهرهاى سوریه؛ از جمله دمشق، حلب و حمص را تصرف مىکند و به سوى حجاز حمله مىبرد. در آنجا به دست لشکریان حضرت صاحب الزمان به درک واصل مىشود. بعید است گروه داعش، لشکر سفیانى باشد؛ چون آثار او را ندارند.
یکى دیگر از علائم ظهور، خروج دجّال است که یک چشم در پیشانى و هیکل فربه اى دارد. به مردم نان و خرما مىدهد و خود را خداى آنان مىخواند. دجّال جزء علائم حتمى نیست و فقط خروج سفیانى و صیحهى آسمانى علائم قطعى هستند.
حضرت صاحب الزمان درنامهاى که به على بن محمّد سمرى، آخرین نایب خاص خود نوشتند، تصریح فرمودند که هرکس پیش از خروج سفیانى و صیحهى آسمانى ادعاى مشاهدهى مرا کند، دروغگو است. منظور از مشاهده، به مناسبت این نامه، داشتن ادعاى نیابت خاص است، وگرنه افراد پرهیزگار زیادى تا کنون ایشان را دیدهاند و هیچ ادعایى هم نداشتند.
السلام علیک یا ابا صالح المهدى یا صاحب الزمان یا حجه الله على خلقه یابن رسول الله
[1] ـ ذاریات، 58.
[2] ـ نساء، 78.
[3] ـ نساء، 79.
[4] ـ کافى، 1، 100.