بیست و پنجم رمضان ۱۳۹۶ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
هرکس قرآن را قبول داشته باشد و به آنچه در آن است عمل کند، بهوسیلۀ آن به راههای سالم هدایت میشود تا به صراط مستقیم یعنی شاهراهِ هدایت برسد، البته انسان تا در دنیاست، در معرضِ خطر است، امّا صراط مستقیم به تعبیر المیزان، رهرو خود را میبلعد و او را جذب میکند؛ یعنی امنیت بیشتری در برابر خطرات دارد.
دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۶
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
بیست و پنجم رمضان ۱۳۹۶ – ۱۴۳۸ | تفسیر سوره حدید جلسه ۱۶ – آیه ۹ | سه شنبه ۱۳۹۶/۰۳/۳۰
حکمت ۳۱ نهج البلاغه
«وَ الْیَقِینُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى تَبْصِرَهِ الْفِطْنَهِ وَ تَأَوُّلِ الْحِکْمَهِ وَ مَوْعِظَهِ الْعِبْرَهِ وَ سُنَّهِ الْأَوَّلِینَ فَمَنْ تَبَصَّرَ فِی الْفِطْنَهِ تَبَیَّنَتْ لَهُ الْحِکْمَهُ وَ مَنْ تَبَیَّنَتْ لَهُ الْحِکْمَهُ عَرَفَ الْعِبْرَهَ وَ مَنْ عَرَفَ الْعِبْرَهَ فَکَأَنَّمَا کَانَ فِی الْأَوَّلِینَ»
یقین بر چهار پایه استوار است: بینشِ زیرکانه، دریافت حکیمانه، پندگرفتن از حوادث و پیمودنِ راهِ درست پیشینیان. آنکه با زیرکی نگریست، حکمت برایش آشکار شد و آنکه حکمت را آشکارا دید، عبرتآموزى شناسد و آنکه عبرتآموزى را شناخت، گویی با گذشتگان زیسته است.»
«فِطْنَه» به معنای زیرکی است؛ یعنی هوش و زکاوت و زیرکی همراه با نورانیت. «تَأوُّلِ الحِکمَه» یعنی حکمت را در جای خود قرار دهد، نه در جای ناصحیح. «مَوْعِظَهِ العِبْرَه» یعنی از عبرتها نفع ببرد و سودِ خدایی از آنها کند. اگر کسی این سه نکته را رعایت کند، مثل این است که از اول دنیا زنده بوده.
حضرت آیتاللّه العظمی نجابت میفرماید: «وَ الْیَقِینُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى تَبْصِرَهِ الْفِطْنَهِ وَ تَأَوُّلِ الْحِکْمَهِ وَ مَوْعِظَهِ الْعِبْرَهِ وَ سُنَّهِ الْأَوَّلِینَ؛ شخصی که یقین دارد، زیرکیاش و دقتِ نظرش، روشنایی دارد؛ یعنی این شخص بصیرتش بیشتر میشود؛ التفاتش، تذکرش به مبدأ بیشتر میشود.»
«روشنایی دارد» یعنی نور همراهش است؛ یعنی فقط حساب و کتابهای مادی نمیکند؛ یقینش موجب میشود زیرکی پیدا کند و همراه این زیرکی، نورانیت است؛ یعنی به این زودیها خودش، افکارش و دلش را دست کسی نمیدهد که غرقِ او شود و از خدا بماند.
تَأَوُّلِ الْحِکْمَهِ: « تَأَوُّل» یعنی برگرداندن؛ یعنی واقعیتِ امو را ملتفت میشود. به قول حضرت آیتاللّه العظمی نجابت: «آثارِ خلقتِ خدا، آثارِ نعمتِ خدا، وضعِ عطایای خدا، تماماً برایش روشن میشود. هر خیری و هرچه برایش پیش بیاید، نسبت به خدا میدهد و یقین پیدا میکند که این به نفعِ خودش است».
خوبیها را از خدا میداند و شکر میکند؛ ناراحتیها را هم به خدا نسبت میدهد و به نفع خود میداند.
وَ مَوْعِظَهِ الْعِبْرَهِ؛ اعتبارها به او پند میدهد. پیامبر صلّیاللّهعلیهوآله از کنار خرابهای میگذشتند که پارچههای کهنه و نجاسات آنجا بود. فرمود: «این خرابهها، آخرِ ساختمانهای مجلل و این پارچههای کهنه، آخر لباسهای فاخر و این کثافات، غذاهای رنگارنگ است.» این یعنی عبرتها را برای خود موعظه میداند.
حضرت آیتاللّه العظمی نجابت میفرماید: «وَ سُنَّهِ الْأَوَّلِینَ؛ ببیند انبیاء و اولیاء طاهرین علیهمالسلام در افعالِ روزمرهشان چکار میکردند. این هم همان کار را بکند.»
فَمَنْ تَبَصَّرَ فِى الْفِطْنَهِ تَبَیَّنَتْ لَهُ الْحِکْمَهُ؛ کسیکه در زیرکی بینا باشد، حکمت برایش واضح میشود. به قول حضرت آیتاللّه العظمی نجابت: «کسیکه روشنایی پیدا کند؛ کسیکه هوشِ خودش را جمع کند و مراقبِ خودش باشد؛ حواسش و سرش برای خودش باشد؛ نه حواسش و سرش برای دیگران باشد، «تَبَیَّنَتْ لَهُ الْحِکْمَهُ». اگر شخص هوشش را به خودش داد؛ حواسش و سرش را برای خودش گذاشت، لطائفِ سرِّ خدا و لطائفِ خلقت را میفهمد.»
وَ مَنْ تَبَیَّنَتْ لَهُ الْحِکْمَهُ عَرَفَ الْعِبْرَهَ؛ کسیکه حکمت برایش روشن شد؛ یعنی حقیقتِ اشیاء را ملتفت شد و فهمید که همهچیز به خدا وابسته است؛ خودش هم به خدا وابسته است و فهمید برای چه خلق شده، «عَرَفَ العِبْرَه» از پیشآمدها عبرت میگیرد و عبرتها برایش مفید است.
در یک کلام: همهچیز برای انسان و انسان برای خداست، ولی باید این را به روشنی بفهمد تا برایش نتیجه داشته باشد.
حضرت آیتاللّه العظمی نجابت میفرماید: «وَ مَنْ تَبَیَّنَتْ لَهُ الْحِکْمَهُ عَرَفَ الْعِبْرَهَ؛ کسیکه حکمتِ صُنعِ خدا و حکمتِ خلقِ خدا را فهمید «عَرَفَ الْعِبْرَه». میشناسد که چگونه اعتبار و پند و اندرز بگیرد.
وَ مَنْ عَرَفَ الْعِبْرَه؛ اگر قشنگ عبرت گرفت از خلقِ خدا و خلقِ خودش، مثل این است که با حضرت ختمی مرتبت صلّیاللّهعلیهوآله است؛ مثل اینکه با آدمابوالبشر است؛ یعنی خلق که مکرر است، پس روح مثل اینکه از قبل بوده. روحِ شخص با روحِ حضرت آدمابوالبشر در جهت اینکه هر دویشان امکان دارد از ماده منخلع بشوند، مساوی است. «وَ مَنْ عَرَفَ الْعِبْرَهَ فَکَأَنَّمَا کَانَ فِی الْأَوَّلِینَ» مثل اینکه این مخلوقِ دههزار سال قبل است؛ یعنی این آقا بهمنزلۀ کسی است که دههزار سال عمر دارد؛ تجربه دارد؛ دیدنیهایی که باید ببیند، دیده؛ لذا الآن پخته شده، برای چیزفهمی.»
کسیکه حقیقتِ اشیاء را ملتفت باشد، میفهمد از اولِ آدم تا به حال، هرکس روی زمین آمده، یکی او را آورده و بردهاش، ولی اینطور نیست که نابود شده باشد. وقتی خدا را در قلبش و همراهِ خودش لمس کند، ملتفت میشود هرچه را خدا میآفریند، به خودش رجوع میدهد. دراینمیان، آدمی خاصیت دیگری دارد؛ وقتی به خود رجوعش میدهد، ابدی میشود.
اگر کسی اهل دقت باشد و بر این سخن مولا دقت کند، کمی ملتفت میشود، امّا برای فهمِ عمیق، باید به آن برسد تا بفهمد. بیشتر شارحانِ نهجالبلاغه شرحی بر این حکمت ننوشتهاند.
تفسیر سوره حدید جلسه ۱۶ – آیه ۹
هُوَ اَلَّذِی یُنَزِّلُ عَلىٰ عَبْدِهِ آیٰاتٍ بَیِّنٰاتٍ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ اَلظُّلُمٰاتِ إِلَى اَلنُّورِ وَ إِنَّ اَللّٰهَ بِکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ (حدید، ۹)
اوست آنکه بر بندهاش آیات روشنی نازل میکند تا شما را از تاریکیها بهسوی نور خارج کند و خداوند با شما مهربان و رحیم است.
خدای تعالی در شش آیۀ دیگر دربارۀ خارج کردن از ظلمت بهسوی نور سخن گفته است. در سورۀ طلاق میفرماید:
﴿رَسُولاً یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیٰاتِ اَللّهِ مُبَیِّنٰاتٍ لِیُخْرِجَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ مِنَ اَلظُّلُمٰاتِ إِلَى اَلنُّورِ وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّهِ وَ یَعْمَلْ صٰالِحاً یُدْخِلْهُ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً قَدْ أَحْسَنَ اَللّهُ لَهُ رِزْقاً﴾ ﴿طلاق، 11﴾
«پیامبری که آیاتِ روشنِ خدای تعالی را برای شما میخواند تا کسانی را که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادهاند از تاریکیها بهسوی نور بیرون برد.»
در سورۀ حدید از ضمیر «کُم» استفاده کرد و فرمود «لِیُخْرِجَکُمْ». در سورۀ طلاق فرمود «لِیُخْرِجَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ» یعنی کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام میدهند. درواقع مشارٌالیه ضمیرِ «کُم» را در این آیه مشخص فرمود. اینچنین بعضی آیات، بعضی دیگر را توضیح میدهد.
در سورۀ مائده میفرماید:
﴿قَدْ جٰاءَکُمْ مِنَ اَللّهِ نُورٌ وَ کِتٰابٌ مُبِینٌ یَهْدِی بِهِ اَللّهُ مَنِ اِتَّبَعَ رِضْوٰانَهُ سُبُلَ اَلسَّلاٰمِ وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ اَلظُّلُمٰاتِ إِلَى اَلنُّورِ بِإِذْنِهِ وَ یَهْدِیهِمْ إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾ ﴿مائد، ۱۵ و ۱۶﴾
«از جانب خدا بهسوی شما نور و کتاب مبین آمد. خداوند بهوسیلۀ آن هرکس را که طالب خشنودی او باشد به راههای سلامت هدایت میکند و آنها را به فرمان خود از تاریکیها بهسوی نور بیرون میبرد و به صراط مستقیم هدایت میکند.»
هرکس قرآن را قبول داشته باشد و به آنچه در آن است عمل کند، بهوسیلۀ آن به راههای سالم هدایت میشود تا به صراط مستقیم یعنی شاهراهِ هدایت برسد، البته انسان تا در دنیاست، در معرضِ خطر است، امّا صراط مستقیم به تعبیر المیزان، رهرو خود را میبلعد و او را جذب میکند؛ یعنی امنیت بیشتری در برابر خطرات دارد.
در سورۀ بقره میفرماید:
﴿اَللّهُ وَلِیُّ اَلَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ اَلظُّلُمٰاتِ إِلَى اَلنُّورِ وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیٰاؤُهُمُ اَلطّٰاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ اَلنُّورِ إِلَى اَلظُّلُمٰاتِ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ﴾ ﴿بقره، ۲۵۷﴾
«خدا سرپرست کسانى است که ایمان آوردند. آنان را از تاریکىها بهسوى نور خارج مىسازد و کسانىکه کافر شدند، سرپرستشان طاغوت است، آنان را از نور بهسوى تاریکىها بیرون مىبرند. آنان اهل آتشند و در آن جاودان مىمانند.»
آیه الکرسی را زیاد بخوانید چون نفع بسیار دارد.
در سورۀ ابراهیم میفرماید:
﴿کِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ اَلنّٰاسَ مِنَ اَلظُّلُمٰاتِ إِلَى اَلنُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلىٰ صِرٰاطِ اَلْعَزِیزِ اَلْحَمِیدِ﴾ (ابراهیم، ۱)
«این کتابی است که بر تو نازل کردیم تا مردم را به اذن پروردگارشان ازتاریکیها بهسوی نور بیرون آوری؛ بهسوی راه خداوند عزیز حمید.»
«صراطِ العزیزِ الحمید» همان صراط مستقیم است که در سورۀ مائده به آن اشاره فرمود و انتهایی ندارد. «بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» یعنی پیامبر به تنهایی و بدون کمک و اجازۀ پروردگار نمیتواند مردم را از تاریکی به نور هدایت کند. در سورۀ قصص میفرماید:
﴿إِنَّکَ لاٰ تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لٰکِنَّ اَللّهَ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ﴾ ﴿قصص، ۵۶﴾
«تو نمیتوانی هرکس را که دوستداری هدایت کنی، لکن خداست که هرکس را بخواهد هدایت میکند.»
در آیه پنجم سورۀ ابراهیم میفرماید:
﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مُوسىٰ بِآیٰاتِنٰا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ اَلظُّلُمٰاتِ إِلَى اَلنُّورِ وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیّٰامِ اَللّهِ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لآیاتٍ لِکُلِّ صَبّٰارٍ شَکُورٍ﴾ ﴿ابراهیم، ۵)
«موسی را با نشانههای خویش فرستادیم [و گفتیم] قومت را از ظلمات بهسوی نور بیرون آور و روزهای خدا را به آنها یادآوری کن.»
«ذَکِّرْهُمْ بِأَیّٰامِ اَللّه» یعنی نعمتهای خدای تعالی را به آنها یادآوری کن.
نور و ظلمت چیست؟
ظلمت یعنی شرک، کفر، گناه، نفْسپرستی، خودخواهی. نفسِ انسان کوههای تاریکی دارد. هر گناهی که انجام میدهد، یک تاریکی دارد که خود شخص اگر کمی دلش روشن باشد، متوجه آن میشود. وقتی حرف نابهجایی میزند؛ غیبتی میکند؛ تهمتی میزند، قلب تاریک میشود؛ این تاریکی را حس میکند، البته اولیای خدا که بالاتر هستند، تاریکی افراد را عین تیرگی شب مشاهده میکنند.
نور، عبارت است از توحید خدای تعالی، محبّت ائمۀ اطهار علیهمالسلام، نماز، روزه و همۀ اعمال صالح. اگر کسی قرآن را با حواسِ جمع بخواند، از پراکندگی بیرون میآید؛ قرآن او را جمعوجور میکند.
ابن ابى یعفور مىگوید: به امام صادق علیهالسلام گفتم: من با مردم رفت و آمد مىکنم. پس شگفتى من از افرادى است که دوست و تابع شما نیستند و تابع فلان و فلان هستند، امّا امانتدار و راستگو هستند و وفاى به عهد دارند و گروه دیگرى که تابع شما هستند، امانت، صدق و وفاى آنها را ندارند. امام صادق علیهالسلام راست نشستند و رو به من کرده، مانند شخص غضبناک فرمودند:
«کسى که ولایت امام ستمکار را پذیرفته، دین ندارد و از خداوند نیست، امّا کسى که ولایت امام عادلِ از طرف خدا را پذیرفته، مورد عتاب نمىباشد.»
گفتم: آنان دین ندارند و بر اینها عتابى نیست؟
فرمود: بله آنان دین ندارند و بر اینها عتابى نیست. سپس فرمود:
«آیا نشنیدهاى قول خداوند عزّ و جلّ را که مىفرماید: «اللهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَى النُّورِ» یعنى از تاریکى گناهان به سوى نور توبه و آمرزش خارج مىشوند؛ به خاطر اینکه ولىّ ایشان، امام عادل از طرف خداوند است و نیز خداوند فرموده است: «وَ الَّذینَ کَفَرُوا أوْلِیاوُهُمُ الطّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ اِلَى الظُّلُماتِ» مقصود این است که آنها بر نور اسلام بودند؛ پس چون تابع امام ستمکارى شدند که از طرف خداوند نبود و به خاطر اینکه ولایت آنها را بر خود پذیرفتند، از نور اسلام خارج شده، به تاریکى کفر رفتند؛ پس خداوند آتش کفّار را براى آنها قرار داد.»
گفتم: آیا مراد خداوند از «الَّذینَ کَفَرُوا» کفّار نیست؟
فرمود: «کفّار نورشان کجا بود تا از آن خارج شده، به سوى ظلمت بروند؟» (کافى، 1، 375)
«یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَى النُّورِ» یعنی خداوند دوستان اهل بیت را موفق میدارد که راستگو و امانتدار باشند و وفای به عهد داشته باشند؛ چراکه به ائمۀ اطهار علیهمالسلام وصل هستند و اگر ایشان را رها نکنند، بهسوی خوبیها کشیده میشوند، مگر اینکه خودشان نخواهند، امّا کسانیکه کافر شدند، اولیائشان طاغوت است.
طاغوت یعنی هرکسی غیر از خدا و منصوبین خدای تعالی؛ لذا چیزهای خوبی هم که دارند، از آنها گرفته میشود و تاریک میشوند. به همین دلیل دربارۀ مؤمنان فرمود «یُخرجهم» (او خارج میکند آنها را) یعنی خدا یکی بیشتر نیست؛ حق واحد است، امّا دربارۀ کافران فرمود «یُخرجونهم» (آنها را بیرون میبرند) یعنی باطل، متکثر است؛ زیاد است.
وقتی نورانیت اسلام از آنها گرفته شود، صفات خوبشان هم بهتدریج از بین میرود، مگر اینکه برگردند؛ مثل عنوان بصری که چون طالبِ حق بود در سن ۹۴ سالگی حق را یافت، امّا بیشتر مردم اینطور نیستند، البته بسیاری از اهل تسنن، اهل بیت را دوست میدارند؛ اگر بر سر این دوستی بایستند، خدا هدایتشان میکند و همینطور نمیمانند.
علامه سید محمّدحسین طهرانی، از دوستان آیتاللّه انصاری و حضرت آیتاللّه العظمی نجابت و آقای حداد بود. ایشان در کتاب معاد این حکایت را آورده است:
علامه طباطبایی، داستانی در ثمره ولایت امیرمؤمنان علیهالسلام نقل کرده که چنین است: در کربلا، واعظی میزیست به نام سید جواد. وی ساکن کربلا بود و در ایام عزاداری محرم، برای تبلیغ، به روستاهای اطراف میرفت، نماز جماعت میخواند و مسئله میگفت و سپس به کربلا بازمیگشت.
در یکی از سفرها، گذرش به روستایی افتاد که همه اهالی آن، سنی بودند. در آنجا، به پیرمردی نورانی و محاسن سفید برخورد و برای هدایت کردنش، با وی به گفتگو پرداخت، اما دید یک مرتبه نمیتواند حقانیت تشیع را به او بفهماند؛ زیرا محبت غاصبان خلافت چنان در قلب پیرمرد نفوذ کرده است که آمادگی ندارد و شاید سخنان وی، اثری معکوس نیز بر جای بگذارد. از این رو، زمینه ای ایجاد کرد تا بعدها، او را هدایت کند.
یک روز که با پیرمرد مشغول صحبت بود، از او پرسید: شیخ شما کیست؟ شیخ، در نزد مردم عرب، به بزرگ و رئیس قبیله میگویند. سید جواد میخواست با این پرسش، راه مذاکره را بگشاید و اندک اندک نور ولایت را در دل پیرمرد روشن نماید.
پیرمرد در پاسخ گفت: شیخ ما، مردی قدرتمند است و چندین خان ضیافت دارد؛ چقدر گوسفند دارد؛ چقدر شتر دارد؛ چهارهزار نفر تیرانداز دارد؛ چقدر عشیره و قبیله دارد.
سید جواد گفت: بهبه از شیخ شما، چه مرد ثروتمند و قدرتمندی! پیرمرد نیز از سید جواد پرسید: شیخ شما کیست؟
گفت: شیخ ما آقایی است که هر کسی هر حاجتی داشته باشد، برآورده میکند. اگر در مشرق عالم باشی و او در مغرب عالم باشد، اگر گرفتاری و پریشانی برایت پیش آید، اسمش را ببری و صدایش کنی، فوری به سراغت میآید و مشکل تو را بر طرف میکند.
پیرمرد گفت: بهبه عجب شیخی است! شیخ، خوب است این طور باشد، اسمش چیست؟
سید جواد گفت: نامش، شیخ علی است!
دیگر در این باره، سخنی به میان نیامد. مجلس تمام شد و از یکدیگر جدا شدند و سید جواد به کربلا بازگشت. اما پیرمرد از شیخ علی، بسیار خوشش آمده بود و پیوسته به او فکر میکرد.
مدتی بعد، سید جواد دوباره به آن روستا رفت تا با عشق و علاقهای که در پیرمرد ایجاد کرده، او را به تشیع هدایت کند. با خود میگفت: آن روز، سنگ زیربنا را در قلب پیرمرد بنا گذاشتم و نامی از شیخ علی بردم و امروز، او را معرفی میکنم و پیرمرد روشن ضمیر را به مقام ولایت امیر مؤمنان علیه السلام آشنا میسازم.
سید جواد میگوید: چون به روستا رسیدم، از پیرمرد سراغ گرفتم. گفتند: از دار دنیا رفته است. بسیار غمگین شدم. با خود گفتم: حیف که بی ولایت از دنیا رفت. میخواستم دستش را بگیرم و هدایتش کنم؛ چرا که با اهل بیت عناد و دشمنی نداشت، اما تبلیغات و تلقینات سوء وی را از گرایش به ولایت محروم ساخته بود. به هر حال در گذشت وی، در من بسیار اثر کرد و بشدت اندوهگین شدم.
سپس به دیدار فرزندانش رفتم و به آنان تسلیت گفتم و تقاضا کردم مرا بر سر قبرش ببرند.
آن ها مرا بر سر تربت پیرمرد بردند. گفتم: خدایا! من به این پیرمرد دل بسته بودم، او به آستانه تشیع نزدیک شده بود، افسوس که ناقص و محروم از دنیا رفت. آنگاه با فرزندان پیرمرد به خانه اش رفتیم و شب را در همان جا استراحت کردم. چون خوابیدم، در عالم رویا، دیدم دری پیدا است، وارد شدم. دیدم دالان درازی است. در یک طرف دالان، نیمکتی است بلند و بر روی آن، دو نفر نشسته اند و آن پیرمرد سنی نیز، در برابر آن ها است.
پس از ورود، با پیرمرد سلام و احوالپرسی کردم. دیدم در انتهای دالان، دری شیشه ای است و از پشت آن، باغی بزرگ نمایان است. از پیرمرد پرسیدم: این جا کجا است؟
گفت: این جا، عالم قبر و برزخ من است و این باغی که در انتهای دالان است، متعلق به من و قیامت من است.
گفتم: چرا به آن باغ نرفتی؟
گفت: هنوز زمانش نرسیده است. نخست باید این دالان طی کنم و سپس به آن باغ بروم.
گفتم: چرا طی نمیکنی و به آن جا نمیروی؟
گفت: این دو نفر، دو فرشته آسمانی و معلم من هستند، آمده اند مرا آموزش بدهند و تربیت کنند. وقتی ولایتم کامل شد، میروم.
بعد به من گفت: سید جواد! گفتی و نگفتی! یعنی گفتی که شیخ ما اگر از شرق یا غرب عالم صدایش بزنند، جواب میدهد و به فریاد میرسد، اسمش شیخ علی است. اما نگفتی این شیخ، علی بن ابی طالب علیه السلام است . به خدا قسم همین که صدا زدم: شیخ علی به فریادم برس، حاضر شد! پرسیدم: داستان چیست؟
گفت: چون از دنیا رفتم، مرا به قبرستان بردند و در قبر گذاردند، نکیر و منکر به سراغم آمدند و از من سؤال میکردند: من ربک؟ من نبیک و من امامک؟
ترس و وحشت، وجودم را فرا گرفته بود. هر چه میخواستم پاسخ بدهم، چیزی به زبانم نمیآمد. نکیر و منکر، پیش آمدند که اطراف مرا بگیرند و عذابم کنند، بیچاره شدم، بیچاره به تمام معنا. دیدم هیچ راه گریز و فراری نیست. ناگهان به ذهنم رسید که تو گفتی: ما آقایی داریم که اگر کسی گرفتار باشد و او را صدا بزند، اگر در مشرق یا مغرب عالم باشد، فوری حاضر میشود و گرفتاریاش را بر طرف میکند. من هم صدا زدم: یا شیخ علی! به فریادم برس. در یک لحظه، امیر مؤمنان علیه السلام حاضر شد و به نکیر و منکر فرمود: از این مرد دست بردارید. او، از دشمنان ما نیست، این طور تربیت شده و عقایدش کامل نیست، چون اهل سعه نبوده است.
حضرت، نکیر و منکر را رد کرد و دستور داد دو فرشته دیگر بیایند و عقاید مرا کامل کنند. این دو که بر روی نیمکت نشسته اند، همان دو فرشته ای هستند که به فرمان حضرت، مرا تعلیم و تربیت میکنند. وقتی عقایدم درست شد، این دالان را طی میکنم و داخل آن باغ میشوم. (معادشناسی، 3، 128)