سوره هود آیه ۵۳ تا ۵۵ | ۲۶ رمضان ۱۴۳۷
ترس از خدا یعنى در خلوت و جلوت تقوا را رعایت کند و گناه نکند؛ در امانت خیانت نکند؛ چشم خود را نگه دارد و در همه حال خداى تعالى را حاضر ببیند. کسى که چنین باشد، خداوند ترس و هیبتى از او در دل دشمنانش مىاندازد؛ این کار خداست و کارى به بشر ندارد.
اگر آدمى کمى از مادیات بیرون آید و فکرش بالاتر رود، نشاط پیدا مىکند و مىفهمد در این فضاى بىکران هیچ است. تازه همهى اینها عالم ماده است، عالم برزخ قابل مقایسه با این عالم نیست؛ از همین رو قرآن کریم این همه سفارش به تدبر و تفکّر کرده است. امیدواریم خداوند فهم رانصیب همهى ما بکند.
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره هود آیه ۵۳ و ۵۴ و ۵۵ | شنبه ۱۳۹۵/۰۴/۱۲ | ۲۶ رمضان ۱۴۳۷
روایت روز
امیر المؤمنین علیه السلام فرمود :
«یَا أَیُّهَا النَّاسُ اِنَّ لِلَّهِ فِی کُلِّ نِعْمَهٍ حَقّاً فَمَنْ أدَّاهُ زَادَهُ وَ مَنْ قَصَّرَ عَنْهُ خَاطَرَ بِزَوَالِ النِّعْمَهِ»[1]
«اى مردم! خدا در مقابل هر نعمتى حقّى دارد؛ هر کس آن را ادا کند، نعمتش را بیفزاید؛ هر که تقصیر کند، نعمت را در خطر زوال افکند.»
حضرت آیت الله العظمى نجابت در توضیح این روایت مىفرماید :
«خداوند اجلّ عالى، آدمیزاد را مملو فرموده از نعم خودش؛ یعنى جورى وضع آدمیزاد را تنظیم فرموده که 24 ساعت با نعمت خدا مواجه است. قواى خمسهاش نعمت است؛ ادراکات جزیىاش نعمت است؛ یعنى یک حرفى را به چند نفر مىزنند، یک نفرشان خودش گفت یک حرفى را که من مىشنوم، بعد از ده روز آن را مىفهمم؛ یک کسى نه همان لحظه مىفهمد. این سرعت انتقال، نعمت است، بىتردید؛ سرعت فهم، نعمت است بىتردید؛ رفیق نعمت است بىتردید؛ درس خواندن نعمت است بىتردید؛ قرآن خواندن نعمت است بىتردید، بلکه این گونه نعم از نعمت میوه و از نعمت خوراک و از نعمت لباس و از نعمت حفظ سرما در زمستان و دور شدن گرما در تابستان بالاتر است.
نعمت رفیق الهى، آقا امیرالمومنین علیه السلام مىفرمایند: عاجز کسى است که یک رفیق روحانى براى خودش انتخاب نکند؛ عاجزتر از آن، کسى است که نصیبش بشود و از کف بدهد. این فرموده آقا امیرالمومنین علیه السلام است. جاى دیگر فرمود: احمق کسى است که یک رفیق روحانى در مدت عمرش براى خودش پیدا نکند؛ احمقتر از او کسى است که دستش بیفتد و رها کند؛ یعنى رفیق، نعمتش به بیان نمىآید؛ چون در روایت آمده «المؤمن کالبُنیان یَشّدُّ بعضُه بعضها» مؤمن مثل دیوار است که این دیوار، آن دیوار را حفظ مىکند؛ آن دیوار، این دیوار را حفظ مىکند.»
قالُوا یا هُودُ ما جِئْتَنا بِبَیِّنَهٍ وَ ما نَحْنُ بِتارِکی آلِهَتِنا عَنْ قَوْلِکَ وَ ما نَحْنُ لَکَ بِمُوْمِنینَ(۵۳)
گفتند: اى هود! براى ما دلیل روشنى نیاوردهاى و ما به خاطر حرف تو از خدایانمان دست بر نمىداریم و ما به تو ایمان نمىآوریم.
اِنْ نَقُولُ اِلّا اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ قالَ اِنّی أُشْهِدُ اللهَ وَ اشْهَدُوا أنّی بَریءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ(۵۴)
جز این نمىگوییم که بعضى خدایان ما به تو آسیب رساندهاند. گفت: من خدا را گواه مىگیرم و شما هم شاهد باشید که من از آنچه شریک او مىگیرید، بیزارم.
مِنْ دُونِهِ فَکیدُونی جَمیعآ ثُمَّ لا تُنْظِرُونِ(۵۵)
همگى با من مکر کنید و مهلتم ندهید.
قالُوا یا هُودُ ما جِئْتَنا بِبَیِّنَهٍ؛ حضرت هود به قوم خود گفت: خدا را بپرستید و دست از بتهایى که هیچ کارى از دستشان نمىآید، بردارید.
پرستش خدا باید از طریق پیامبر باشد؛ یعنى به آنچه حضرت هود از طرف خدا مىگوید، عمل کنند تا در راه هدایت بیفتند و به مقصد برسند.
قوم گفتند: اى هود! تو دلیلى از طرف خدا نیاوردهاى و ما حاضر نیستیم به خاطر حرف تو، دست از بتهایمان برداریم؛ بعد هم گفتند: ما به تو ایمان نمىآوریم.
هر پیامبرى براى نبوت خود دلیل و معجزهاى دارد و یقیناً حضرت هود هم از این قاعده مستثنی نبود. در ادامه به معجزه ایشان اشاره مىشود.
علاقههاى غیرخدایى
با وجود آنکه شخص مؤمن، براى خدا شریک قائل نیست و او را به یکتایى مىپرستد، ممکن است علاقههایى به غیر خدا در دل داشته باشد؛ مثل علاقه به مال، مقام، همسر، فرزند، دوستان و… اینها علاقههایى هستند که کم و بیش در دل هر مؤمنى وجود دارد.
طبق آنچه خداوند در سوره توبه مىفرماید، اگر این علاقهها بیشتر از محبّت خدا و رسولش باشد، نوعى شرک است. پیامبر گرامى اسلام و ائمه اطهار علیهم السلام به ما سفارش کردهاند علاقه خود را به خداى تعالى زیاد کنیم، تا جایى که فقط او را دوست داشته باشیم.
ولى آیا ممکن است همهى علاقه انسان به خدا باشد و در عین حال مسجد، منبر، درس، رفیق و چیزهاى دیگر هم داشته باشد؟
بله؛ به شرط آنکه انسان هر چه را دارد، نعمت خدا بداند و شکر او کند؛ در این صورت اگر همه چیزش را از دست بدهد، ناراحت و افسرده نمىشود.
امّا برخى افراد حاضر نیستند از علاقههاى مادیشان کم کنند و بر علاقه خدایى بیفزایند؛ لذا به پیامبر و ائمه اطهار ـ با زبان یا عمل ـ مىگویند ما حاضر نیستیم دست از علاقه به فرزندمان برداریم؛ به همین دلیل وقتى موعد امتحان مىرسد و بین دوراهى انتخاب دین یا فرزندشان قرار مىگیرند، قید دین را مىزنند؛ اگر مردد شوند ریاستشان را حفظ کنند یا دینشان را، ریاست را انتخاب مىکنند. اگر امر دایر شود بین اینکه دینشان خراب شود یا خانهشان، خراب شدن دین برایشان آسانتر است تا ویرانى خانه. مىگویند خانهام را براى زندگى مىخواهم؛ دین را بعد پیدا مىکنم.
هر یک از اینها علامتهایى دارند و افراد تیزهوش در موقع خود به خوبى مىفهمند.
اِنْ نَقُولُ اِلّا اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ؛ قوم هود به او گفتند: به خاطر حرفهایى که به بتهاى ما زدى، بعضى خدایان به تو آسیب رسانده، عقلت را زائل کردهاند که حرفهاى جنونآمیز مىزنى.
اینکه گفتند: «بعض آلهتنا» یعنى خدایانى که مأمور این کارند با تو چنین کردهاند.
قالَ اِنّی أُشْهِدُ الله؛ هود گفت: من خدا را شاهد مىگیرم که از شرک بیزارم؛ چراکه کارهایم همه براى خداست؛ از طرف او سخن مىگویم، نه از خودم و او مىداند که من نمىخواهم شما بنده من شوید. آنچه خدا فرموده، به شما مىگویم.
وَ اشْهَدُوا أنّی بَریءٌ مِمّا تُشْرِکُون؛ شما هم شاهد باشید که من از هر چه شریک خدا قرار مىدهید، بیزارم.
قوم هود افراد جنگاور و قوى هیکلى بودند و اندامهاى ستبرى داشتند. از آن طرف هود یک نفر بود و پیروانش اندک بودند، با این حال حضرت هود با کمال شهامت مقابل آنها مىایستاد؛ به خدایانشان بد مىگفت و از آنها بیزارى مىجست. برخى بتپرستان هم مىفهمیدند درست مىگوید، امّا براى حفظ منافع خود حاضر به پذیرش سخنانش نبودند.
به حساب عادى براى آنها کارى نداشت که حضرت هود را بکشند، امّا نمىتوانستند. اینکه مىگفتند «بتها به تو آسیب رساندهاند» هم براى همین بود. این خود معجزهاى از ایشان بود و البته معجزات دیگرى هم داشت؛ لذا حضرت هود به آنها گفت : «فَکیدُونی جَمیعآ ثُمَّ لا تُنْظِرُون» یعنى جملگى علیه من حیله کنید و مرا مهلت ندهید، امّا نمىتوانستد؛ نه از بتهایشان کارى بر مىآمد و نه از زور بازوى خودشان، و این مسأله براى خود آنها هم تعجبآورد بود.
امام صادق علیه السلام :
«مَنْ خَافَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أخَافَ اللَّهُ مِنْهُ کُلَّ شَیءٍ وَ مَنْ لَمْ یَخَفِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أخَافَهُ اللَّهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ»[2]
«هر کس از خدا بترسد، خداوند همه چیز را از او مىترساند و هر کس از خدا نترسد، خدا او را از همه چیز مىترساند.»
ترس از خدا یعنى در خلوت و جلوت تقوا را رعایت کند و گناه نکند؛ در امانت خیانت نکند؛ چشم خود را نگه دارد و در همه حال خداى تعالى را حاضر ببیند. کسى که چنین باشد، خداوند ترس و هیبتى از او در دل دشمنانش مىاندازد؛ این کار خداست و کارى به بشر ندارد.
شاید سؤال شود پس چگونه لشکر یزید، امام حسین علیه السلام و یارانش را کشتند؟ امام سجاد علیه السلام را به اسیرى بردند؟
پاسخ این است که اولاً: همهى این کارها به خاطر ترسشان بود، نه تنها از ائمه، بلکه از شیعیانشان هم مىترسیدند؛ به همین دلیل آنها را مىکشتند یا زندانى مىکردند.
ثانیاً: ائمه اطهار علیهم السلام همواره به تکلیف خود عمل کرده، حرف حق خود را مىزدند، امّا خداى تعالى دوستان و اولیائش را تا موقع معیّن حفظ مىکند و هر زمان صلاح باشد آنها را به سوى خود مىبرد.
گاهى صلاح این است که کارهاى دشمنان، ظهور رضایت امام باشد؛ مثلاً امیر المؤمنین علیه السلام از خدا شهادت مىخواست. وقتى شمشیر بر فرق مبارکش نشست، مىتوانست شمشیر را از کار بیندازد، ولى او خود، شهادت را از خدا خواسته بود.
به علاوه ایشان مىداند همهى اتفاقات عالم، زیر نظر خداست و این قرار اوست که هر جا شمشیرى فرود آید، ببرّد. حضرت متوجّه است باطن این کار از جانب خداست و ایشان از فعل خدا راضى است؛ هر چند آن شقى به خاطر کار زشتش مؤاخذه مىشود.
توضیح بیشتر: در صحنهاى که مدتها پیش از تلویزیون نشان مىداد، رزمندهاى تیر خورد و در آخرین رمقها، ابتدا خدا را شکر کرد و بعد به صدامیان لعنت فرستاد؛ یعنى در عین حال که این تیر را از خدا مىدید و شهادت را براى خود افتخار و شرافت مىدانست، کار آنها را هم اشتباه و مستحق لعن مىداند؛ پس هر کار خوبى که از کسى سر مىزند، از یک طرف لطف و نعمتى از جانب خداست؛ چون قلب همه دست اوست و کسى که کار خوبى مىکند، از او توفیق گرفته است، امّا این فاعل، مجبور هم نیست؛ پس سزاوار تشکر است.
ولى اگر کسى کار بدى کرد، از یک طرف قدرت این کار را خدا به او داده است و اگر نمىخواست، قدرتش را سلب مىکرد؛ پس این بدى براى مؤمن نعمتى از جانب خداست تا معلوم شود چه مقدار راضى به رضاى خداست. شاید گناهى از او سرزده باشد و این اتفاق، کفّاره گناهش باشد؛ شاید مغرور شده بود و باید غرورش کم مىشد، امّا از آن طرف، فاعل این کار بد، چون با اختیار خود گناه کرده، مستحق کیفر است.
ائمه اطهار علیهم السلام از یک طرف، آن جهت خدایى را مىدیدند و از طرف دیگر توجّه به فعل خطاى اشخاص داشتند.
خداى تعالى، گاه بلا را دفع مىکند و شخص را حفظ مىکند؛ گاهى هم نمىکند. شخص مؤمن در همه حال از خدا راضى است و شکر او مىکند. گاهى عدهاى جمع مىشوند تا کارى علیه کسى انجام دهند، امّا خدا مانع مىشود؛ گاهى اوقات هم جلویشان را نمىگیرد و در این کار مصالحى وجود دارد؛ مثلاً مىخواهد ظلم آنان براى مردم ظاهر شود.
حکایت
عبد الواحد بن زید گفت: غلامى براى خدمت خریدم. شب که در آمد، غلام را نیافتم و چون درها همه بسته بود، احتمال ندادم بیرون رفتن او را از خانه. صبح در صحن خانه او را دیدم. بر من سلام کرد و یک درهم صحیح به من داد که بر او سوره مبارک توحید منقوش بود.
پرسیدم: این درهم را از کجا آوردهاى؟
گفت: از خداوند طلب نمودم و به من عنایت فرمود. بعد گفت: اى آقاى من! روزى یک درهم به همین سکه از من بگیر و شبها را به حال خود رهایم کن.
من پذیرفتم. غلام شبها پنهان مىشد و روزها درهمى به همان نقش و سکه به من مىداد. چون چند وقت به همین کیفیت گذشت، جمعى از همسایگان من آمدند و اظهار کردند: عبد الواحد! این غلام را بفروش.
گفتم: چرا؟
گفتند: او نبش قبر مىکند و از قبرها چیزهایى به سرقت مىبرد.
من چون این حرف را شنیدم ناراحت شدم و گفتم امشب او را امتحان مىکنم؛ اگر صحت گفتار شما معلوم شد، حتماً او را مىفروشم.
چون پاسى از شب گذشت، غلام برخاست تا بیرون رود، من هم پشت سرش رفتم. دیدم اشارهاى به در کرد و در باز شد. وقتى بیرون رفت، اشاره کرد و در بسته شد. پنج قدم برداشتم، او را با خود در بیابان وسیعى دیدم که هرگز آنجا را ندیده بودم.
غلام لباسهایش را درآورد و لباسهاى خشنى پوشید و نزد قطعه سنگى ایستاد و تا طلوع فجر مشغول عبادت شد. چون فجر طالع گشت، دست خود را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا «هات اجر سید الصغیر» (پول سید کوچک را بده) درهمى از آسمان فرود آمد و برداشت و در کیسه خود گذاشت.
من متحیر شدم. دو رکعت نماز گزاردم و به خاطر آنچه از او در ذهنم آمده بود، استعفار کردم. در نظرم آمد او را در راه خدا آزاد کنم. چون این نیت را کردم، غلام از نظرم غائب شد و من در آن بیابان متحیر ماندم. تا غروب آفتاب در اطراف صحرا گشت مىزدم و راه به جایى نمىبردم. بالاخره مأیوسانه کنارى نشستم. دیدم سوارى آمد و گفت: عبد الواحد چرا اینجا نشستهاى؟ کى آمدى و چه کسى تو را آورده؟
حال خود را براى او گفتم.
گفت: مىدانى از اینجا تا منزلت چقدر مسافت است؟
گفتم: خیر.
گفت: مسافت دو سال راه است، با اسب تندرو. گفت همین جا بمان که امشب غلام دوباره خواهد آمد.
من همان جا کنار چشمهاى نشستم. شب دوباره غلام آمد؛ مقدارى خوراک برایم آورد؛ به من داد و گفت بخور. من مشغول خوردن شدم.
وقت سحر به من گفت: اى آقا! سوء ظنّ درباره من مبر! دست مرا گرفت و سه قدم راه رفتیم. گفت: آقا! مگر نه شما قصد کردید من در راه خدا آزاد باشم؟
گفتم: آرى چنین قصد کردم.
گفت: قیمت من هر چه باشد، به تو مىدهم و همین کار را کرد. گفت علاوه بر این ثواب هم خواهى برد. پس سنگى از زمین برداشت به من داد، دیدم قطعهاى از طلا در دست من است. پس از آن، غلام از نظرم غایب شد و من خود را در منزل خویش دیدم. وقتى به همسایههایم خبر دادم، آنها هم استغفار کردند.[3]
این حکایت، ممکن است واقعیت داشته باشد و ممکن است، نداشته باشد، ولى آنچه در آن آمده، چیزهاى غیرممکنى نیست؛ طى الارض، خبر دادن از خیال و طلا شدن سنگ، کشف و کراماتى است که از اولیاى خدا سر مىزده. کسى که از روى اخلاص، خدا را عبادت کند، حتّى اگر غلام و برده باشد، مىتواند چنین کارهایى بکند. حکایتهاى زیادى در این باره نقل شده است. حتّى طبق بعضى روایتها، بعضى گناهکارانى که توبه واقعى کرده بودند، گاه دست زیر فرش مىکردند و بدهکارىهاى خود را، هر چقدر بوده بیرون مىآوردند و به طلبکار مىدادند. البته معجزات ائمه اطهار علیهم السلام همه با سند و مدرک است و جاى انکار ندارد.
اینها مهم نیست، نکته مهم این است که اولیا و ائمه، علم و قدرت خدایى داشتند و به وسیله آن، خدا را به مردم مىشناساندند تا از این طریق مردم، به علم و قدرت بىنهایت خدا پى ببرند.
کره زمین یک سیاره از میلیاردها سیارهاى است که در این جهان پهناور وجود دارد و در مقایسه با بعضى آنها، مثل یک گوشهى ناخن است. سرعت چرخش زمین به دور خود، حدود پانصد متر در ثانیه و سرعت گردش آن به دور خورشید، نزدیک به سى کیلومتر در ثانیه است، بدون اینکه ما چیزى متوجّه شویم. آیا این غیر از قدرت خداست؟
براى چنین خدایى کارى ندارد که به دست اولیاى خود و حضرات معصومین علیهم السلام معجزات مختلفى نشان دهد.
منظور اینکه اگر آدمى کمى از مادیات بیرون آید و فکرش بالاتر رود، نشاط پیدا مىکند و مىفهمد در این فضاى بىکران هیچ است. تازه همهى اینها عالم ماده است، عالم برزخ قابل مقایسه با این عالم نیست؛ از همین رو قرآن کریم این همه سفارش به تدبر و تفکّر کرده است. امیدواریم خداوند فهم رانصیب همهى ما بکند.
السلام علیک یا ابا عبدالله و على الارواح التى حلت بفنائک
[1] ـ تحف العقول، 206.
[2] ـ بحارالأنوار، 67، 289.
[3] ـ خزینه الجواهر، حکایت نهم.