سوره اعراف آیه ۱۹۵ تا ۱۹۹ | جلسه ۱۰۶
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره اعراف آیه ۱۹۵ تا ۱۹۹ | یکشنبه ۱۳۹۴/۰۹/۲۲ | جلسه ۱۰۶| آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره اعراف
أ لَهُمْ أرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها أمْ لَهُمْ أیْدٍ یَبْطِشُونَ بِها أمْ لَهُمْ أعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِها أمْ لَهُمْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها قُلِ ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ ثُمَّ کیدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ(195)
آیا پاهایى دارند که با آن راه روند یا دستهایى دارند که با آن کار کنند یا چشمهایى دارند که با آن ببینند یا گوشهایى دارند که با آن بشنوند؟ بگو: شریکان خود را بخوانید سپس با من حیله کنید و مرا مهلت ندهید!
وَ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَطیعُونَ نَصْرَکُمْ وَ لا أنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ(196)
و آنها را که بجز او مىخوانید، نه مىتوانند شما را یارى کنند و نه خود را یارى مىدهند.
وَ اِنْ تَدْعُوهُمْ اِلَى الْهُدى لا یَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ اِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ(197)
و اگر آنان را بسوى هدایت بخوانید، نمىشنوند و آنها را مىبینى که به تو مىنگرند، امّا نمىبینند.
أ لَهُمْ أرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها؛ مشرکان دو دیدگاه درباره بتها داشتند؛ برخى مىگفتند این بتان وسیله و واسطهى میان آنها و خدایند؛ برخى دیگر که نافهمتر بودند، بتها را خدا دانسته، به عنوان معبود برایشان سجده مىکردند.
این بتها از سنگ و چوب به شکل انسان، حیوان یا دیگر موجودات تراشیده مىشدند و بعضى داراى دست، پا، سر، چشم و گوش بودند. خداى تعالى مىفرماید: آیا آنها دستى دارند که با آن کار کنند؟ یا پایى که با آن راه بروند؛ یا چشمى که ببینند و گوشى که بشنوند؟ اگر غیر از این است و مىتوانند، مکر و تدبیر خود را بکار اندازند و هیچ مهلتى به خدا و رسولش ندهند.
شریک قرار دادن براى خدا و مؤثر دانستن غیر او، منحصر به زمان و افراد خاصى نیست؛ همیشه بوده و اکنون نیز رواج دارد. بسیارند کسانى که اسباب را مستقلا مؤثر دانسته، نقشى براى خداى تعالى قائل نیستند؛ مثلا مىگویند: اگر پول نباشد، کار راه نمىافتد؛ اگر فرزندم به دانشگاه نرود، فقیر و بیچاره مىشود یا اگر طلبه شد، بدبخت مىشود.
امّا مؤمنان و موحدان واقعى مىدانند که سررشتهى همهى امور در دست خداست و او در اسباب، اثر و سببیّت قرار داده است؛ نه اینکه در پى اسباب نباشند؛ مدرسه و دانشگاه نروند یا آب و غذا نخورند تا خود خدا برایشان کار کند! بلکه مىدانند این خداوند است که به پول رونق بخشیده؛ در نان، سیرکنندگى نهاده و آب را مایهى رفع عطش قرار داده است. اگر او نخواهد از هیچکدام این اسباب کارى بر نمىآید و اگر بخواهد، بدون این اسباب، آثار آنها تحقق مىیابد؛ یعنى مثلا ممکن است خداوند، کسى را بدون پول، صاحب همسر، خانه و وسایل زندگى کند.
انسانهاى مؤمن همیشه متوجّهاند که اسباب به اذن خدا کار مىکنند؛ آن که براى خدا طلبه مىشود، رزقش دست خداست؛ کسى هم که دانشگاه مىرود، نباید علم را وسیلهى روزى خود قرار دهد، بلکه باید علم را براى خدمت به مردم به کار اندازد. توجّه نداشتن به مؤثریت پروردگار و مؤثر دانستن مدرک، شغل و چیزهاى دیگر، نوعى شرک و بتپرستى است؛ هرچند خود شخص ملتفت نباشد.
شرک براى پادشاهان و حاکمان این است که بگویند: بقاى سلطنت، به ارتش است، در حالى که ارتش و سربازان هیچ شاهى نمىتوانند او را از مرگ حفظ کنند. بنابراین اگر انسان متوجّه خدا نباشد، به دام شرک مىافتد؛ چه پادشاه باشد و چه عالم.
پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام به حساب وظیفهى خود عمل کرده، باکى از دشمنى مردم نداشتند. امام حسین علیه السلام بخاطر دین خدا، امر به معروف و نهى از منکر کرد و در مقابل او، خیل عظیم سپاه دشمن ایستاد. به حساب ظاهر هفتاد و دو نفر در مقابل سى هزار نفر کارى از پیش نمىبرند، مگر آنکه معجزه شود، امّا بناى امام بر معجزه نبود؛ چون اذن خداى تعالى نبود. هیچ پیامبر و امامى بدون اذن خدا نمىتواند قدرت و علم الهى خود را ظاهر کند.
وَ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَطیعُونَ نَصْرَکُمْ؛ کسانى که بجاى خدا، مؤثر و کارکن شمرده مىشوند، آیا مىتوانند هنگام فقر، بیمارى یا مصیبت، گرهى باز کنند و به یارى پرستندگان خود بیایند؟
درست است که با پول مىتوان بهترین پزشکان و بیمارستانها را به خدمت گرفت، ولى اگر خدا نخواهد از پول و پزشک چه کارى برمىآید؟ گاه حاذقترین پزشکان دچار اشتباه شده، با دست خود بیمار را مىکشند.
وَ لا أنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ؛ قدرتمندترین و ثروتمندترین انسانها هم گاه در کار خود درمىمانند و کمترین کارى براى نجات خود از دستشان برنمىآید؛ مثل نمرود که با همهى غرور و ادعاى خداییش، مقهور یک پشه شد و با ذلّت هلاک گشت، یا بخت النصر که جناب دانیال به او خبر داد تا سه روز دیگر بدست نزدیکترین یارانش کشته مىشود. او از ترس به محکمترین قصرش رفت و در اتاقى هفت تو خزید. در روز مقرّر شمشیر بدست بهترین محافظش داد و گفت هر کس از این در وارد شد، گردنش را بزن، حتّى اگر خود من باشم! این را گفت و خارج شد، امّا همین که به اتاق برگشت، همان محافظ دستورش را اجرا کرد و گردنش را زد.
بنابراین نصرت فقط از جانب خداست و از هیچ سببى جز به خواست او کارى ساخته نیست.
وَ اِنْ تَدْعُوهُمْ اِلَى الْهُدى لا یَسْمَعُوا؛ بتهاى زمان پیامبر از سنگ و چوب بودند و معلوم است که هر چه آنها را بسوى خدا بخوانند، چیزى نمىفهمند؛ بتهاى دیگر هم همین طور هستند؛ به عنوان مثال، اگر به یکى از پادشاهان متکبّرى که بویى از ایمان نبرده، خود را در حدّ خدا مىدانند بگویى به خداى یکتا و روز جزا ایمان بیاور! آیا چیزى مىفهمد؟ آن ها گوش و چشم معنوى ندارند و درونشان هیچ نورى نیست تا خدا را ببینند و خود را نبینند.
نفس خود ما هم همین طور است. بت بزرگ نفس آدمى، گاه سر لج مىافتد و هیچ نمىفهمد، یا غضب مىکند و به هر کارى دست مىزند.
دو نکته
کسى سؤال کرد: شخصى از روى عصبانیت قرآن را تکه تکه کرده، حال باید چه کند؟
بنده گفتم: چرا این شخص در اثر غضب کتاب دیگرى را پاره نکرد؛ شیشهاى را نشکست یا کار دیگرى نکرد؟ معلوم مىشود مىدانست که این کتابِ دینى است و با پاره کردن آن مىخواهد بگوید نه خدا را قبول دارد و نه پیامبر را. درست است که در غضب بود، امّا کارش سهوى نیست و عمد محسوب مىشود؛ در نتیجه بخاطر این کار، مرتّد شده، در اثر ارتداد، همسرش خودبخود با او بیگانه مىشود. اگر بعد پشیمان شد، باید فورآ توبه کند؛ شهادتین بگوید و با همسرش مجددآ صیغه عقد جارى کند.
ادعایى هم مطرح شد مبنى بر اینکه با وجود این همه اهمیّتى که به نماز داده شده، حقّ الناس مهمتر از نماز است. اگر کسى نماز نخواند، خدا او را مىبخشد، ولى حقّ الناس را نمىبخشد.
این تصور اشتباه است. هر کس عمدآ نماز را ترک کند، از جهت باطنى کافر است؛ چراکه در روایات معتبر، مرز بین ایمان و کفر، ترک نماز ذکر شده است؛ رسول خدا صلّى الله علیه و آله فرمود :
«مَا بَینَ الکُفرِ وَ الإیمانِ اِلّا تَرکُ الصَلاهَ»
«میان کفر و ایمان، فاصلهاى جز ترک نماز نیست.»
«بَینَ العَبدِ وَ بَینَ الکُفرِ تَرکُ الصَلاهِ»
«فاصلهى میان بنده و کفر، ترک نماز است.»
اگر کسى منکر وجوب اصل نماز شود، از آن جهت که منکر یکى از ضروریات دین شده، کافر است، ولى اگر وجوب آن را انکار نکند، امّا در خواندن مسامحه کند یا اصلا نخواند، ظاهرآ مسلمان، امّا از جهت باطنى کافر است.
کفر باطنی به این معنا است که سفارشات اکید قرآن و پیغمبر اکرم و ائمه اطهار صلوات الله علیهم را درباره نماز اعتنا نکرده و این یک نوع دهن کجی به آن هاست.
قرآن کریم در سوره «مدّثر» مىفرماید: اهل بهشت از دوزخیان مىپرسند چه چیز شما را به دوزخ کشاند؟
پاسخ مىدهند: «ما از نمازگزاران نبودیم.» (لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ )
بنابراین ترک نماز، در باطن کفر است و خدا نمىبخشد، مگر آنکه شخص توبه کند و قضا بجا آورد؛ پس اگر توبه کرد، ولى قضاى نمازهایش را نخواند، عذاب خواهد داشت.
حقّ الناس هم نیاز به توبه و جبران دارد؛ یعنى اگر کسى توبه کند، ولى اموال مردم را پس ندهد یا رضایت آنان را جلب نکند، عذاب خواهد داشت؛ لذا این دو از این نظر فرقى با هم نداشته، در ردیف هم هستند؛ پس نمىتوان گفت هر کس نماز نخواند، اشکالى ندارد و چیزى بر عهدهاش نیست، ولى اگر حقّ الناس گردنش بود باید بپردازد!