سوره اعراف آیه ۲۳ و ۲۴ | جلسه ۱۱
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره اعراف آیه ۲۳ و ۲۴ | یکشنبه ۱۳۹۳/۱۱/۰۵ | جلسه ۱۱ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره اعراف
قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أنْفُسَنا وَ اِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ ۲۳
گفتند: پروردگارا! ما به خود ستم کردیم و اگر تو ما را نبخشى و به ما رحم نکنى به یقین از زیانکاران خواهیم بود.
قالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوُّ وَ لَکُمْ فِی الاْرْضِ مُسْتَقَرُّ وَ مَتاعٌ اِلى حینٍ ۲۴
فرمود: فرود آیید در حالى که بعضى دشمن بعضى دیگرید و براى شما در زمین قرارگاه و اسباب بهرهبردارى خواهد بود، تا مدّت معیّن.
آدم و حوّا در بهشت، جهات حیوانى نداشتند و در روحانیت صرف بودند؛ حال خوشى داشتند و هر چیزى که باعث ادامهى این حال خوب مىشد، برایشان مهیّا بود و هر چه مىخواستند، بدون زحمت برایشان فراهم بود.
خداوند در سوره طه مىفرماید :
(فَقُلْنا یا آدَمُ اِنَّ هذا عَدُوُّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّهِ فَتَشْقى اِنَّ لَکَ ألّا تَجُوعَ فیها وَ لا تَعْرى وَ أنَّکَ لا تَظْمَوُا فیها وَ لا تَضْحى )
«پس گفتیم: اى آدم! این شیطان دشمن تو و همسرت است؛ مبادا او شما را از بهشت بیرون کند که در رنج و مشقّت خواهى افتاد! در آنجا نه تشنه مىشوى و نه گرماى آفتاب مىبینى و به یقین تو نه گرسنه مىشوى و نه برهنه مىگردى.»
پس از آن که فریب شیطان را خوردند، ناگهان متوجّه شدند وضعشان عوض شد و جهات حیوانىشان آشکار گردید؛ از این رو به خود آمده، با اقرار به گناه خویش به سوى پروردگار بازگشتند.
قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أنْفُسَنا؛ «ظلم» آدم و حوّا به معناى انجام گناه نبود، لکن چون از نهى ارشادى پروردگار اطاعت نکردند، در رنج افتادند و حال خوششان را از دست دادند.
حمران بن اعین، یکى از شاگردان امام باقر علیه السلام بر ایشان وارد شد و از مسائلى پرسش کرد. چون خواست برود، گفت : مطلبى هم دارم، خدا بر عمر شما بیفزاید و به ما توفیق بهرهمندى از وجود شما را عنایت فرماید! آن این است که ما وقتى در حضور شما هستیم و از بیانات شما استفاده مىکنیم، از این محضر بیرون نمىشویم مگر با یک دل مهربان و حال خوش؛ به دنیا بىاعتنا مىشویم و این زخارف و ثروتهایى که در دست مردم است، در نظرمان بىارزش جلوه مىکند، ولى وقتى در اجتماع قدم مىگذاریم و با بازار و بازرگانان مرتبط مىشویم، محبّت دنیا در دل ما جا باز مىکند.
حضرت فرمود: البتّه اینها حالات قلب است؛ گاهى سخت مىشود و گاهى نرم. سپس فرمود: یاران رسول خدا صلّى الله علیه و آله به حضرتش عرضه داشتند: ما مىترسیم منافق باشیم.
رسول خدا صلّى الله علیه و آله فرمود. به چه مناسبت احتمال منافق شدن خود را مىدهید؟
عرض کردند: چون وقتى در محضر شما هستیم و تذکّرات ناصحانه شما را مىشنویم، حال ترس از خدا داریم و دنیا را فراموش نموده، علاقه و دلبستگى دنیا را از دل خود بیرون مىکنیم؛ مثل اینکه عالم آخرت و بهشت و دوزخ را مشاهده مىنماییم. چنین حالتى را تا وقتى در حضور شما هستیم داریم، ولى هنگامى که به خانههاى خود مىرویم و بوى فرزندان به مشام ما مىرسد و اموال و اهل و عیال را مىبینیم، حال سابق را از دست داده، دلهاى ما دگرگون مىشود؛ مثل اینکه اصلا خوف خدا و زهد در دنیا در ما وجود نداشته. آیا شما درباره ما احتمال نفاق نمىدهید؟
حضرت فرمود: هرگز. این وضع و حال شما اثر وسوسه شیطان است تا شما را به دنیا متمایل نماید. به خدا سوگند اگر آن حالى را که در حضور من داشتید و خود را بدان توصیف نمودید، ادامه دهید، به مقامى خواهید رسید که ملائکه با شما مصافحه مىنمایند و بر روى آب راه مىروید.
اگر شما به هیچ نحو گرد گناه نگردید تا از خداوند درخواست مغفرت و بخشش نمایید، خداوند مردمان دیگرى خلق مىفرماید که گناه کرده، درخواست بخشش از او نمایند تا آنان را بیامرزد.
منظور این که حضور در محضر پیامبر و امام، تأثیرى بر افراد مىگذاشت که آنها را از وضع مادّى بیرون مىبرد و تجرّد موقت نصیبشان مىشد. اگر کمى زحمت مىکشیدند، مىتوانستند آن حال را به طور دائمى و به صورت مقام کسب کنند، لکن بیشترشان چنین فهم و طلبى نداشتند. حال و وضع حضرت آدم چیزى شبیه همان افراد در محضر پیامبر و امام بود، لکن تفاوت مهمشان این بود که آنها تکلیف داشتند و آدم و حوّا نداشتند.
وَ اِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا؛ درست است که آدم و حوّا گناهى نکردند، امّا از خداى تعالى طلب آمرزش و رحمت کردند؛ چراکه متوجّه شدند از امر پروردگارى تخلّف کردند که آنها را خلق کرد و ملائک را مسجودشان ساخت؛ علم اسما را در اختیارشان نهاد؛ بهرهمند از نعمتهاى فراوان و حال روحانى و معنویشان کرد و آنان را از طاعت شیطان برحذر داشت؛ لذا گفتند: خدایا اگر ما را نیامرزى و به ما رحم نکنى، از زیانکاران خواهیم شد.
آدم و حوّا فهمیدند که در اثر اطاعت شیطان، خود را از رحمت واسعهى پروردگار که در آن غوطهور بودند، محروم کرده، از عنایات ویژه او دور شدند. آنان حالى شبیه وصال پروردگار داشتند و به حد خود متوجّه بودند که او کاملا حاضر و ناظر است؛ از این رو گفتند: اگر ما را مورد رحم خود قرار ندهى، زیانکار مىگردیم.
لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ؛ نفع آدمى در این است که ملتفت شود خداى تعالى همه کارهى او است و همیشه مورد عنایت او قرار دارد. در مقابل، خسران و زیان این است که خود را مستقل و جدا از خدا ببیند. نفع این است که انسان بداند معدن همهى خوبىها، خداست و پیوسته، در ظاهر و باطن از فضل او بهرهمند است.
خداى تعالى آدم و حوّا را بخشید و کلماتى به آنان آموخت تا مشمول رحمتش شوند؛
(فَتَلَقّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ اِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحیم )
«پس آدم از پروردگار خود کلماتى آموخت پس او توبهاش را پذیرفت. او است بسیار توبهپذیر و مهربان.»
جناب آدم نامهاى مبارک پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام را در عرش دید. جبرئیل به آن حضرت تعلیم داد بگوید :
«یا حمید بحق محمّد، یا عالى بحق على، یا فاطر بحق فاطمه، یا محسن بحق الحسن و الحسین و منک الاحسان»
آدم توبه کرد و خداوند توبهى او را پذیرفت، امّا آن حال خوش معنوى دیگر بازنگشت و آدم از بهشت رانده شد و به زمین فرود آمد. تا به حال در عنایت خاص خداوند قرار داشت، امّا محدود بود؛ از این پس این فرصت برایش فراهم شد که در سایه تلاش و مجاهده، رحمت بىانتهاى خداوند را جلب کند و از عنایتهاى نامحدودش بهرهمند شود؛ لذا شروع کرد به توبه و انابه؛ زحمت کشید؛ به تکالیف الهى مو به مو عمل کرد و در نتیجه به مقام «اصطفا» رسید؛ یعنى برگزیدهى خدا شد؛
(اِنَّ اللهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحآ وَ آلَ اِبْراهیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمینَ )
«خداوند، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برترى داد.»
این براى ما هم بشارت است؛ یعنى هر کس باید به محض آن که خطایى کرد، فورآ بگوید: «رَبَّنا ظَلَمْنا أنْفُسَنا وَ اِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرین» بىگمان خداى تعالى بخشنده و مهربان است.
امام صادق علیه السلام فرمود :
«هنگامى که خداوند به ابلیس آن قدرت را بخشید، آدم عرض کرد: اى پروردگار من! ابلیس را بر فرزندان من مسلّط نمودى و همانند خون که در رگها جریان دارد، او را با آنان همراه ساختى و به او نیروى آنچنانى بخشیدى؛ پس براى من و فرزندانم چه گذاردهاى؟
خداوند فرمود: براى تو و فرزندانت مقرّر ساختهام که یک گناهتان، یک عقوبت داشته باشد، ولى یک نیکى شما ده برابر پاداش داده شود.
عرض کرد: پروردگارا! مرا بیش از این ده! فرمود: باب توبه را براى شما تا زمانى که جان به گلویتان برسد، گشودهام.
عرض کرد: پروردگارا! مرا بیش از این ده! فرمود: مىبخشم و مرا باکى نیست. عرض کرد: مرا بس است.»
قالَ اهْبِطُوا؛ هبوط، ثمرهى تخلّف آنها بود و همین که از درخت ممنوعه خوردند، از مقام خود فرو افتادند.
منظور از هبوط آدم، فرود آمدن او از نقطه بالا به جاى پایین نبود، بلکه با قرینهى روایات معلوم مىشود که آنان به خاطر اطاعت از شیطان، از حال معنوى خوبى که داشتند، افتادند و یکباره وضع خود را در زمین، به گونهاى که همهى ما داریم، مشاهده کردند؛ یعنى جهات حیوانى خود را حس کردند، در حالى که تا پیش از این خداوند برایشان مخفى کرده بود و جهات ملَکى و روحانیشان بر حیوانیتشان غلبه داشت.
بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوُّ؛ همهى مردم فرزندان حضرت آدم و حوّا هستند و به قولى همه با هم خالهزاده و عموزاده و عمهزاده و دایىزادهاند، امّا بعضى با بعضى دیگر دشمنند و شیطان دشمن همهى آنهاست.
همان طور که آدم و حوّا زاد و ولد کردند و صاحب فرزند شدند، شیطان نیز فرزند دارد و فرزندانش به همراه برخى از آدمیان، او را در وسوسهى بنى آدم یارى مىدهند. او لشکریان پیاده و سواره دارد و خود، رئیس آنهاست. درباره چگونگى زاد و ولد شیطان اطّلاع دقیقى در دست نیست و هر چه هست، گمانه زنىهاى غیر معتبر است. زاد و ولد شیطان با جنّیان متفاوت است و با آن که هر دو از یک ماهیّت یعنى آتش هستند، دو صنف جداگانهاند. جنّها نرو ماده دارند واحتمال شبیه بودن توالد آنها به آدمیان زیاد است، امّا درباره شیطان چنین نیست. به هر حال دانستن این امور چندان اهمّیتى ندارد و آنچه مهم است، شناختن راههاى نفوذ شیطان و مسدود کردن آنهاست.
بهترین راه مبارزه با شیطان، انجام واجبات و ترک محرّمات است. علاوه بر این، بعد از اصول اعتقادات، مهمترین چیز نماز است. شیطان اگر نتواند مؤمن نمازگزار را از اداى این واجب باز دارد، از راههاى دیگر وارد مىشود و کارى مىکند آن گونه که شایسته است نمازش را نخواند؛ حضور قلب او را مىرباید یا سعى مىکند فضیلت اول وقت را از او بگیرد. آن قدرى زورش مىرسد که تا شروع نماز، انسان را به حرف زدن مشغول کند تا نمازش پر از خیال شود. قهرآ کسى که پیش از نماز مشغول حرف زدن و حواسش این طرف و آن طرف است، نمىتواند نمازى با حضور قلب بخواند و مسلمآ در حین نماز حواسش پرت و مشغول حرف زدن است. مخالفت با شیطان این است که مقدارى پیش از نماز، خود را جمع و جور کند و ساکت باشد، یا قرآن بخواند تا لاأقل مقدارى از نمازش بدون خیال باشد.
تمرین بر این کار امید است انسان را موفق به خواندن نمازى کند که از اول تا آخر کاملا متوجّه پروردگار باشد و هیچ خیالى در ذهنش نیاید. چنین نمازى لذّت زائد الوصفى دارد. آنها که از نماز لذّت نمىبرند، به خاطر همین نکته است.
یکى دیگر از راههاى نفوذ شیطان، خوراک است؛ معمولا مؤمنان غذاى حرام نمىخورند و از لقمه شبههناک نیز پرهیز مىکنند، امّا شیطان کارى مىکند که انسان همان غذاى حلال را سیر و پر بخورد. این کار حرام نیست، امّا وقتى شکم پر مىشود، یاد خدا مىرود و غفلت مىآید.
پیامبر فرمود: خداى تعالى به حضرت داود وحى کرد :
«اى داود! من پنج چیز را در پنج چیز گذاشتم و مردم در پنج چیز دیگر آن را مىجویند و نمىیابند؛ علم را در گرسنگى و تلاش نهادم و ایشان در سیرى و راحتى مىجویند و نمىیابند، و بىنیازى را در قناعت نهادم و ایشان در زیادى مال مىجویند و نمىیابند، و رضاى خود را در خشم نفس نهادم و ایشان در خشنودى نفس مىجویند و آن را نمىیابند، و راحتى را در بهشت گذاشتم و ایشان در دنیا مىجویند و نمىیابند.»
علمى را که خداوند در گرسنگى و تلاش قرار داده، علوم ظاهرى، حتّى علم فقه نیست؛ زیرا بسیارند عالمان شکمپرورى که هم فربهاند و هم دانشمند؛ پس علم دیگرى منظور است که جز در سایهى مبارزه با نفس در زمینهى شهوت طعام حاصل نمىشود و آن، علم «توحید» است.
شیطان گرچه خود شقى و ملعون است، براى مؤمنان چندان هم بد نیست؛ زیرا از رهگذر مخالفت با او، ایشان وسعت مىیابند و مورد عنایت بیشتر خداى تعالى قرار مىگیرند. نفس نیز همین طور است و مخالفت با آن سبب عروج و تقرّب انسان مىشود.
وَ لَکُمْ فِی الاْرْضِ مُسْتَقَرُّ وَ مَتاعٌ اِلى حینٍ؛ خدا فرمود: در زمین مستقر شوید و تا مدّت معیّنى از نعمتهاى آن بهره گیرید. بنابراین زمین منزلگاه دائمى نیست و دار فناست. این عمر، فرصت کوتاهى است. بعضى افراد طلب بلندى ندارند؛ فقط واجبات و محرّمات را به جا مىآورند و به مستحبات و مکروهات اعتنایى نمىکنند. مىگویند: اگر گناه کردیم، توبه مىکنیم، و در ایام خاصى مثل عاشورا بر امام حسین علیه السلام گریه و عزادارى مىکنند و هدف معنویشان فقط ورود در بهشت است.
امّا بعضى دیگر با خود مىاندیشند که براى چه آفریده شدند؟ مىفهمند که خداوند از همه بىنیاز است و انسان را آفرید تا او را مورد رحمت بىانتها قرار دهد؛ لذا طالب رحمت پروردگار مىشوند و در راه این طلب، تلاش فراوان مىکنند.
آرى؛ هر کس طلبکار نباشد و چیزى نصیبش نگردد، فرداى قیامت پشیمان مىشود؛ دوستان خود را مىبیند که چه بهرهها بردند و حسرت مىخورد؛ کسانى که در دنیا همراه او بودند، لکن رند بودند و به مدارج بالا رسیدند و او قانع شد به گوشهاى از بهشت تا با عدّهاى مثل خود دور هم بنشینند و سیگارى بکشند و لذّت ببرند، و البتّه به این هم خواهند رسید، امّا این کجا و آن کجا؟ کسى مثل شهید آیت الله دستغیب کجا که هفتاد سال با شیطان و نفس مبارزه کرد؟
شخصى برادر شهیدش را در خواب دیده بود و از او درباره شهید محمّد جواد دستغیب پرسید، گفت: او جایگاهى چنان نورانى و معطر دارد که من نمىتوانم نزدیکش شوم.هر دوى اینها شهید شدند، امّا این کجا و آن کجا؟ شهید محمّد جواد دستغیب شبها از خواب برمىخواست و بدون آن که کسى متوجّه شود نماز شب مىخواند و غذاى مختصرى مىخورد و فردا را روزه مىگرفت. بیشتر شبها مشغول عبادت و بیشتر روزها روزه بود.
حضرت آیت الله العظمى نجابت در تفسیر سوره آل عمران این حکایت را نقل مىکند :
«جناب موسى بن عمران مىخواست مشرف شود به کوه طور براى مناجات، جوان لاغر اندامى به او عرض کرد: تو که مىروى با خدا حرف بزنى، بگو: خداى بزرگ؛ خداى قدیر؛ خداى منّان! یک خورده از محبّت خودت را به من بده که ما تو را بیشتر دوست بداریم.
جناب موسى بن عمران شنید، ولى گفت: چه بروم به خدا عرض کنم؟ مطالب مهمترى دارم (مثلا). ایشان که مشرف شد براى کوه طور و شنید فرمایش خداى جلیل را، نگفت قصهى جوان را. خداى جلیل فرمود: راجع به آن جوان هم بگو.
عرض کرد: خدایا تو بهتر مىدانى، بله این طور گفت.
خدا فرمود: این، قدرت ندارد محبّت ما را تحمّل کند؛ تازهچرخ است؛ تجربه کم دارد، ولى حالا چون طلب کرده، به او مىدهیم و دادیم و حالا که رفتى، برو ببین چه به سرش آمده.
موسى بن عمران با دل خوشى که بله خدا داد محبّت خودش را به این جوان رفت. موقعى که این بزرگوار برگشت به آن محلى که میعادشان بود براى سخن گفتن و جواب گفتن و حرف شنیدن، دید این جوان بندهى خدا در اثر مختصر حبّى که حضرت احدیّت به او عطا فرموده، تکه تکه شده و هر تکهى گوشتش سر یک بوته خارى چسبید. فشار محبّت چنان وضع او را به هم زده که سرایت کرده به بدن، بدن طاقت نتوانسته بیاورد، تمام نفس و بدن شاید شده دو هزار قطعه، حتّى در بعضى جاها دارد که سر خار تکههاى گوشتش نصب شده بود. از آن نورانیتى که در قلبش بود، فشار آورده بود به نفس، نفس فشار آورده بود به بدن، پاره کرده بود؛ شکسته بود قفس خودش را، البتّه به سعادت خودش رسید».
انسان باید زحمت بکشد تا محبّت پروردگار نصیبش شود. بدون زحمت، تحمّل این محبّت ممکن نیست. این جوان چون زحمتى نکشیده بود، نتوانست تحمّل کند. تازه معلوم نیست این محبّت و نور، نور خداى تعالى بوده یا نور محبّت معصومین یا نور جناب سلمان.»
منظور این که ما به این دنیا آمدیم تا روحمان وسعت یابد و ظرفیت یابیم؛ باید طالب شویم و کار کنیم؛ یعنى بعد از انجام واجبات و ترک محرّمات، بر نفس خود مراقبت کامل داشته باشیم؛ شخص طالب، باید زبان خود را از گفتن خیلى از سخنان مباح بگیرد؛ خیلى از کارهاى مباح را انجام ندهد؛ هر جایى نرود؛ هر چیزى نبیند؛ نشنوند! آن هم نه یک روز و دو روز، یک عمر! در این صورت خداى تعالى نور خود را عنایت مىکند.
بزرگان ما به آنچه مىخواستند، رسیدند و آنچه طالب بودند گرفتند؛ لذا اگر چیزى مىگویند، از روى فهم و علم است، نه از خیال و گمان.