۲۱ رمضان ۱۴۳۶ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
اگر جوانان عزیز در عزادارىهاى مولا و فرزندانش، اشکشان جارى نمىشود، دلیل بر نبودن محبّت نیست. گریه و دلشکستگى، بسته به حال است؛ گاهى هست و گاهى نیست. نشانه محبّت شما همین است که نماز مىخوانید؛ روزه مىگیرید؛ گناه نمىکنید یا فورآ توبه مىکنید و ناراحت مىشوید. اینها همه به خاطر محبّت على است؛ صفا و صمیمیت و سادگى درونتان، از محبّت على است؛ اینها صفات او است که بر اثر ازدیاد محبّت، در شما تجلى یافته است.
دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۴
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
چهارشنبه ۱۳۹۴/۰۴/۱۷ | ۲۱ رمضان ۱۴۳۶ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّى الله علیه و آله «حُبُّ عَلِیِّ بْنِ أبِی طَالِبٍ حَسَنَهٌ لا تَضُرُّ مَعَهَا سَیِّئَهٌ وَ بُغْضُهُ سَیِّئَهٌ لا تَنْفَعُ مَعَهَا حَسَنَهٌ»[1]
«دوستى على بن ابى طالب حسنهاى است که با داشتن آن، گناه زیانى نمىرساند و دشمنى على گناهى است که با آن، حسنه سودى ندارد.»
کسى که دشمنى مولا على علیه السلام را در دل دارد، چگونه اعمال و عباداتش، موجب تقرّب به خداست، در حالى که بعد از پیامبر اکرم، مولا امیرالمؤمنین، محبوبترین افراد نزد خداست؟ چگونه خداوند قبول مىکند کسى را که با محبوبترین افراد نزد او دشمن است؟
آن که حبّ امیرالمؤمنین در دلش بر همه چیز برترى دارد، همین حبّ مانع گناه کردنش مىشود و اگر گناهى بکند، وادار به توبهاش مىکند. اگر کسى چنین اثرى در محبّتش به مولا نیست، معلوم مىشود محبّتها و تعلقات دیگر، در دلش مىچربد.
«مَن تَقَدَّمَ على قَومٍ مِن المُسلِمین وَ هُو یَرى أنَّ فیهِم مَن هُو أفضَلُ مِنه فَقَد خَانَ اللهَ و رَسولَه و المُسلِمین»[2]
«هر کس مقدم شود بر جماعتى از مسلمین و رئیس آنها شود، در حالى که مىبیند در میان آنان، کسى برتر از او وجود دارد، به خدا و رسولش و مسلمین خیانت کرده است.»
سپاس خداى تعالى را که بهترین مخلوقات خویش را امام و پیشواى ما گرداند و الحمد لله که بر ما منّت گذاشت و محبّت ایشان را در دل ما قرار داد. نطفهى همهى شیعیان و دوستان اهل بیت، بسته شد به ولایت امیرالمؤمنین و فرزندان او علیهم السلام. چه لذّتى از این بیشتر و چه نعمتى از این بالاتر!
بزرگترین سرمایهاى که در این دنیا به ما عطا گردیده، محبّت بهترین خلق خداست؛ این محبّت مایهى راحتى دنیا و آخرت است. محبّ على را چه باک از اوضاع پس از مرگ و قیامت؟ این محبّت در همهى ما قرار گرفته و با روح و قلبمان و بلکه با تک تک سلولهاى بدنمان عجین شده است.
فضل على علیه السلام
دلیل این که خداى تعالى وجود گرامى پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله را محل رجوع مردم و حاکم اسلام قرار داد، این بود که ایشان از همهى مردم زمان خود و تمام زمانها تا روز قیامت برتر و در جمیع فضایل، سرآمد بود. دلیل این ادعا، آیات قرآن، معجزات ایشان و امتحاناتى است که پس داد. رسول گرامى اسلام محبوب خداى تعالى بود؛ خداوند محبّت او را لازم شمرد و آن را وسیله تقرّب و حبّ خویش گرداند.
پس از ایشان، مولا على علیه السلام چنین خصوصیتى داشت؛ فضایل او را هیچ کدام از اصحاب پیامبر نداشتند و تا به حال، کسى جز ائمه اطهار علیهم السلام مثل ایشان نبوده است. در اینجا به برخى از فضایلى که موجب برترى مولا بر انس و جن شده است اشاره مختصر مىشود.
اول: جهاد؛ مولا امیرالمؤمنین، کرّار بلا فرّار بود. دوست و دشمن متّفقند که على، در جهاد از همه شجاعتر و در تمام جنگها، پیشتاز بود. خداى تعالى در سورههاى مختلف مجاهدتهاى مولا را ستود؛
(وَ فَضَّلَ اللهُ الْمُجاهِدینَ عَلَى الْقاعِدینَ أجْرآ عَظیمآ )[3]
«و مجاهدان را بر خانهنشینان به پاداشى بزرگ برترى بخشیده است.»
در جنگ بدر، هفتاد نفر از کفّار به درک واصل شدند که نیمى از آنها بدست قاهر على بن ابى طالب علیه السلام زهر مرگ را سر کشیدند. آنها به هیچ صراطى مستقیم نبودند و مانع ایمان آوردن دیگران مىشدند، دراین حال آیا راه دیگرى جز جنگ با آنان وجود داشت؟ با دشمن متجاوز چه کارى جز دفاع مىتوان کرد؟
در غزوه احد، وقتى همه فرار کردند، این مولا على علیه السلام بود که با وجود زخمهاى بسیار، ایستادگى کرد و با سپر تن، جان پیامبر را از تیر و تیغ کفّار محافظت نمود. چنان جانفشانى کرد که جبرئیل ندا داد: «لا فَتى اِلّا عَلى لا سَیف اِلّا ذُوالفَقار».
در غزوه احزاب، تمام کفّار دست به دست هم دادند تا ریشه اسلام را از بیخ و بن برکنند، لکن حربهى خندق، سد راهشان شد، با این حال پهلوان دشمن، عمرو بن عبدود از خندق گذشت و رجز خواند. هیچ کس جرأت همآوردى با او را نداشت. پیامبر سه مرتبه براى مبارزه با او داوطلب طلبید، امّا احدى اجابت نکرد، جز على امیرالمؤمنین. چون در برابر او ایستاد، پیامبر فرمود: «اینک تمام کفر در برابر تمام ایمان ایستاده است».
در جنگ خیبر، یکهتاز یهود، مرحب، در حالى که غرق زره بود، راه سپاه اسلام را بست؛ دوبار مسلمانان به مقابله او رفتند و دست خالى بازگشتند، در پایان روز دوم پیامبر فرمود: «فردا پرچم را به دست کسى خواهم داد که خدا و رسول، او را دوست مىدارند و او، خدا و رسول را دوست مىدارد». فردا همه گردن مىکشیدند تا ببینند ختم رسل چه کسى را فرمانده خواهد کرد، در حالى که امیرالمؤمنین از درد چشم در بستر بود.
پیامبر فرمود: على کجاست؟ گفتند بیمار است. فرمود: او را حاضر کنید! چون آمد، آب دهان بر دیده او کشید و پرچم سپاه را بدستش داد؛ هنگامى که با مرحب برابر گشت، چنان ضربتى بر او زد که دو نیم شد، بعد از آن درِ قلعه خیبر را از جا کند و قلعه را گشود.
در جنگ حُنین که بعد از فتح مکه بود، در اثر غافلگیرى سپاه مسلمین توسط کفّار، همه گریختند، جز چند نفر انگشتشمار که یکى از آنها، امیرالمؤمنین على علیه السلام بود. مولا، رئیس کفّار را به درک واصل کرد و طولى نکشید که مسلمانان فرارى بازگشته، خداوند فتح و پیروزى نصیب فرمود.
دوم: علم؛ حضرت مولا، به تصدیق قرآن و پیامبر اعلم زمان بود. شیعه و سنى از رسول خدا صلّى الله علیه و آله روایت کردهاند که فرمود: «أنا مدینه العلم و على بابها» (من شهر علمم و على درِ آن است).
بعد از پیامبر، على اصدق الصادقین بود و با زبان صدق فرمود : «پیامبر هزار درِ علم بر من گشود که از هر در، هزار در باز مىشد».
منصور بن حازم گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: من به مردم (اهل سنّت) گفتم: قیّم قرآن کیست؟ گفتند: ابن مسعود قرآن مىدانست؛ عمر مىدانست؛ حذیفه مىدانست. گفتم: همهى قرآن را؟ گفتند: نه.
احدى را ندیدم که بگوید کسى جز على همهى قرآن را مىدانست و زمانى که مطلبى میان مردمى باشد که این بگوید: نمىدانم و این بگوید: نمىدانم، و این (على بن ابى طالب) بگوید: من مىدانم (حق با کسى است که مىداند) پس من گواهى مىدهم که على علیه السلام قیّم قرآن و اطاعتش واجب است و بعد از پیغمبر، حجت خداست بر مردم و آنچه او درباره قرآن گوید حق است. حضرت فرمود: خدا تو را رحمت کند![4]
آیا جز او کسى شایسته رهبرى و امامت بود؟
سوم: قضاوت؛ قاضى باید از همه اعلم باشد. پیامبر فرمود : «أقضاکم على» یعنى اعلم شما در قضاوت على است.
دانشمندان و بنیانگذاران علوم در آن زمان، شاگرد او بودند. حکما، فقها، عرفا، ادبا، فُصحا، نحویین، مفسران و… همه سرچشمه علم خود را از مولا على علیه السلام گرفتهاند. در توحید و معرفت خداى تعالى، نهج البلاغه لبریز از کلمات توحیدى و اشارات و تصریحات معرفتى است. در تفسیر، بیشتر مفسران از ابن عباس روایت مىکنند و ابن عباس خود شاگرد کوچک على علیه السلام بود. در فقه، مسائل پیچیدهاى را حل کرد و کلیاتى را بیان فرمود که راهگشا و گرهگشاى احکام فراوانى است. در صرف و نحو ابوالاسود دوئلى کلیاتى را از امیرالمؤمنین آموخت و با همان، علم صرف و نحو را بنیانگذارى نمود. در قضاوتهاى ایشان، درسهاى بسیارى نهفته است. بارها بر منبر و حتّى در روزهاى آخر عمر، در بستر شهادت فرمود: «سلونى قبل ان تفقدونى».
فرمود: بعد از من احدى چنین ادعایى نکند، مگر آنکه رسوا و مفتضح شود. در منتهى الآمال حکایتهایى از کسانى که این ادعا را کردند و رسوا شدند، آمده است.
لا والله چگونه ممکن است چنین بزرگى بر زمین باشد و مسلمانان چنان از او غافل باشند که سینهاش به درد آید و آرزوى مرگ از خدا کند؟
چهارم: آیه مباهله؛ آیات فراوانى در شأن حضرتش نازل شد که از جمله آنها، آیه مباهله بود.
(فَمَنْ حَاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أبْناءَنا وَ أبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أنْفُسَنا وَ أنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَى الْکاذِبینَ )[5]
«پس از علمى که (درباره عیسى) به تو رسیده، هر کس در این باره با تو مجادله کرد، بگو: بیایید فرزندانمان و فرزندانتان و زنانمان و زنانتان و خودمان و خودتان را دعوت کنیم، سپس نفرین کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم!»
روز مباهله، رسول خدا صلّى الله علیه و آله به دستور پروردگار امیرالمؤمنین، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسین علیهم السلام را همراه خود آورد و این یعنى على علیه السلام «نَفْس» پیامبر است و در تمام خصوصیات، بجز نبوت با او برابر است. در این فضیلت شیعه و سنى اتّفاق نظر دارند و جز معدود دشمنان سرسخت مولا، کسى منکر آن نیست.
پنجم: جود و سخاوت؛ چه کسى دست بخشندهاى چون امیرالمؤمنین داشت؟ معاویه که مدعى سخاوت بود، مىگفت: اگر على دو خانه، یکى پر از طلا و یکى پر از کاه داشت، ابتدا طلاها را در راه خدا مىبخشید و بعد از آن کاهها را.
هنگامى که چیزى از بیت المال به دستش مىرسید، تا آخرین سکه را به عدالت میان مردم تقسیم مىکرد؛ سپس جاى آن را جارو مىزد و دو رکعت نماز مىخواند. با دست خود چاه مىکند و نخل مىکاشت و آنها را مىفروخت و پولشان را میان فقرا تقسیم مىکرد.
ششم: زهد؛ ازهد الناس در زمان خود و تا روز قیامت بود، حتّى ائمه اطهار علیهم السلام هم زهدى مانند او ظاهر نکردند. وقتى شب نوزدهم ام کلثوم دو غذا در مقابل پدر گذاشت، فرمود: کجا دیدهاى پدرت بر سفرهاى بنشیند که دو خورش در آن باشد. خواست نمک را بردارد، فرمود: شیر را بردار!
همواره غذایش نان جوین خشکیده بود. گاه حسنین علیهما السلام بر نانها روغن مىمالیدند و حضرت از این کار منعشان مىکرد، این در حالى بود که خود مىفرمود: «اگر بخواهم، مىتوانم از مغز گندم و عسل مصفّا براى خویش غذاهاى لذیذ تهیه کنم، امّا از آن مىترسم که هواى نفس بر من غلبه کند و حرص مرا به انتخاب غذاهاى لذیذ وادار نماید، در حالى که شاید در حجاز یا یمامه کسى به یک قرص نان محتاج باشد و سیرى شکم را به یاد نداشته باشد.»
از میان آنها که خود را بر على پیش انداختند، کدامشان چنین بودند که چون او دنیا را پشت سر اندازد و تمام وجودش غرق محبّت و عشق خداى تعالى باشد؟
مىفرمود: «این درد و ننگ تو را بس که با شکم سیر بخوابى و در اطرافت شکمهایى باشند که پوستى را براى خوردن آرزو کنند! آیا به این قناعت کنم که به من امیرالمؤمنین گویند، ولى در سختىهاى روزگار شریک آنان نباشم و در تلخىهاى زندگى، الگویشان به حساب نیایم؟»
در نامهاى به عثمان بن حنیف، کارگزار خود در بصره نوشت : «گمان نمىکردم میهمان شدن به سفره قومى را قبول کنى که محتاجشان را به جفا مىرانند و توانگرشان را به میهمانى مىخوانند. آگاه باش امام شما از تمام دنیا، به دو جامه کهنه و از خوراکش، به دو قرص نان قناعت نموده است.»
هفتم: عبادت؛ اعبد زمان بود؛ بعضى شبها هزار رکعت نماز مىخواند و بسیار کم مىخوابید. ساعاتى از روز و شب در شهر مىگشت تا اگر مظلومى، راه به جایى ندارد، یارىاش کند. چه کسى مثل على است.
امام باقر علیه السلام خدمت پدر ارجمند خود، على بن الحسین علیهما السلام رسید و از پینههاى بدن پدر که در اثر عبادت پدید آمده بود، به گریه افتاد. حضرت فرمود: اى نور دیده گریه مکن؛ برخیز صحیفهى جدت على را بیاور و عبادتهاى او را ببین!
هشتم: حلم؛ حلیمترین مردم در برابر ناسازگارىهاى امّت بود. در نماز جماعت، ملعون خوارجى برخاست و خطاب به مولا گفت :
(لَئِنْ أشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ )[6]
«اگر مشرک شوى، اعمالت نابود مىشود.»
حضرت سکوت کرد و باز او تکرار نمود، تا چند مرتبه، امّا هیچ کارى با آنها نداشت. بارها حتّى از یاران ظاهرى خود ناملایمى مىدید و صبر و گذشت مىکرد.
در جنگ جمل، وقتى بر عایشه فائق آمد، پنجاه زن مسلح نقابدار، در هیئت مردان با او همراه ساخت و تا مدینه کسى نفهمید آن جماعت همه زن بودند.
بر مروان و عدهاى دیگر مسلط شد، امّا آنان ظاهرآ بیعت کردند و رهایشان کرد. به مروان فرمود: تو با دست خود بیعت مىکنى و سپس آن را مىشکنى. بعد از آن، عاقبت او و فرزندانش را برایش باز گفت. پس از جنگ دستور داد آنچه از آنها بردهاند، پس دهند.
نهم: حسن خلق؛ خوشخلقى و شکفتهرویى حضرت چنان بود که خلیفه دوم مىگفت على صلاحیت خلافت ندارد چون زیاده شوخطبع است.
صعصعه بن سوهان مىگوید: هر گاه با على علیه السلام به سفر مىرفتیم، هر کجا مىگفتیم، مىنشست؛ هر جا مىفرستادیمش، مىرفت؛ با ما سخن مىگفت و مىخندید، امّا از هیبتش چنان بیم در دل داشتیم که گویى با شمشیر برهنه بالاى سر ما ایستاده است و نمىتوانستیم هیچ خیال ناصوابى در سر بیاوریم.
با وجود شوخ طبعى، چنان متوجّه خداى تعالى بود که همهى اطرافیان خود را به خدا توجّه مىداد.
دهم: سبقت در ایمان؛ از ده سالگى به پیامبر ایمان آورد و پشت سر ایشان نماز مىخواند؛ از کودکى در دامان پیامبر پرورش یافت؛ صداى ملائک را مىشنید. بعضى ایمان او را در ده سالگى، بىارزش مىدانند، امّا پیامبر به فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمود : کسى را به ازدواج تو درآوردم که در ایمان، از تمام مسلمانان سبقت گرفت. اگر این فضیلت نبود، پیامبر آن را ذکر نمىکرد. این در حالى بود که برخى از مدعیان، سالها بتپرست بودند و در آخر از سر اجبار ایمان آوردند.
خود فرمود: «هرگز براى بت سجده نکردم و لحظهاى به خداى واحد شرک نورزیدم.»
یازدهم: فصاحت و بلاغت؛ افصح فصحا بود. بعد از کلام خدا و سخن پیامبر، نهج البلاغه، فصیحترین کلام عرب است؛ چه شرحها که بر این کتاب نوشته نشد! جناب سید رضى، فقط منتخبى از خطبههاى ایشان را در نهج البلاغه گرد آورده است و اصل کلام مولا، شاید سه برابر این باشد. مرحوم میراز حبیب الله خویى در کتاب مفصل خود، برخى خطبهها را به طور کامل آورده است.
دوازدهم: معجزات بىشمار؛ معجزات فراوانى از او، در آسمان، زمین، خورشید، حیوانات، باران و در افراد بشر صادر شد.
یکى از دوستان حضرت سرقت کرد و مولا، طبق قاعده شرع، انگشتان او را قطع کرد. او انگشتان خود را در دست گرفته بود و در مدح على سخن مىگفت. حضرت به امام حسن علیه السلام فرمود او را بیاور! وقتى آمد، انگشتانش را در جاى خود گذاشت و آب دهان مبارک بر آنها مالید و همه خوب شدند.
سیزدهم: اخبار غیبى؛ حضرت نامهاى به معاویه نوشت و در آن، برخى جنایات او و فرزند ناخلفش را درباره شهادت امام حسن و امام حسین علیهماالسلام پیشگویى کرد. همچنین درباره سرانجام شوم و ذلّتبار بنى امیه و قتل عام آنها توسط عباسیان و نیز جنایات عباسیان و حتّى نام برخى خلفاى آنها را پیشگویى کرد. بعد از آن هم براى او نوشت: این اخبار براى تو هیچ فایدهاى ندارد، امّا اینها را مىگویم تا شیعیان ما در اعتقاد خود قوىتر بشوند و شاید یکى دو نفر از اطرافیان تو بدین وسیله هدایت شوند.
شهید مطهرى هفتاد و پنج مورد از اخبار غیبى حضرت را در نهج البلاغه جمع آورى کرده است.
چهاردهم: مستجاب الدعوه بودن؛ هر چه از خدا مىخواست، انجام مىشد.
روزى بر منبر، مردم را به جنگ با معاویه دعوت مىکرد که یکى از میان جمعیت، جسارتى به حضرتش کرد که قابل اغماض نبود. حضرت در دم اشاره فرمود و او مسخ شد. پس از آن، به التماس و عذرخواهى افتاد و باز حضرت با اشارهاى، او را به صورت عادى بازگرداند.
یکى گفت: یا على تو که چنین قدرتى دارى، چرا معاویه را سرنگون نمىکنى؟ مولا پاى خود را تکان داد و فرمود: الان با این پا او را از تختش به زیر انداختم و اگر بخواهم مىتوانم جانش را بگیرم؛ اگر باور ندارید، ساعت بردارید و بپرسید، لکن خداوند مىفرماید :
(لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَهٍ وَ یَحْیى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَهٍ )[7]
«تا هلاک شدن هر کس که هلاک مىشود، از روى دلیل باشد و زنده ماندن هر کس زنده مانده نیز از روى دلیل.»
کیمیاى محبّت
اولین حاجت هر یک از دوستان امیرالمؤمنین، از کوچک و بزرگ این است که با محبّت محمّد و آل محمّد زندگى کنند؛ بمیرند و محشور شوند. مطمئنآ هیچ کدام حاضر نیستند این محبّت را با تمام دنیا عوض کنند؛ ذرّهاى از آن را با میلیاردها پول عوض نمىکنند؛ چراکه مىدانند این محبّت، بزرگترین سرمایه عمرشان است.
زندگى با دوستى على و اولاد على لذّت بخش و زیباست، وگرنه بدون دوستى ایشان، زندگى چه ارزشى دارد؟
خدا را سپاسگزاریم که دوستى و عشق مولا را در دل ما قرار داده است و ما به هیچ قیمتى آن را نمىفروشیم.
اگر جوانان عزیز در عزادارىهاى مولا و فرزندانش، اشکشان جارى نمىشود، دلیل بر نبودن محبّت نیست. گریه و دلشکستگى، بسته به حال است؛ گاهى هست و گاهى نیست. نشانه محبّت شما همین است که نماز مىخوانید؛ روزه مىگیرید؛ گناه نمىکنید یا فورآ توبه مىکنید و ناراحت مىشوید. اینها همه به خاطر محبّت على است؛ صفا و صمیمیت و سادگى درونتان، از محبّت على است؛ اینها صفات او است که بر اثر ازدیاد محبّت، در شما تجلى یافته است.
در رمضان سال چهلم بود که در کوفه، به منبر رفت و خطبهاى بلیغ خواند. بعد از آن به جانب امام حسن توجّه کرد و فرمود: یا ابا محمد چند روز از این ماه گذشته است؟ گفت: سیزده روز یا امیرالمومنین. بعد از آن، از امام حسین پرسید: چند روز از این ماه باقى مانده است؟ گفت: هفده روز یا امیرالمومنین.
آن گاه دست بر محاسن خود برد که در آن وقت، سپید گشته بود و فرمود: زود باشد که شقىترین امّت، محاسن مرا به خون سرم خضاب کند.
[1] ـ بحارالأنوار، 39، 266.
[2] ـ الغدیر، 8، 291.
[3] ـ نساء، 95.
[4] ـ کافى، 1، 188. به طور مختصر.
[5] ـ آل عمران، 61.
[6] ـ زمر، 65.
[7] ـ انفال، 42.