هفدهم رمضان ۱۳۹۶ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
فقها، نایبِ عامِ امام زمان هستند. نایب عام یعنی کسیکه عمرِ خود را در قرآن و سنت صرف کرده، میتواند احکامِ شرع را از آنها استنباط کند و به مردم پاسخ دهد، بهشرطِ آنکه باتقوا باشد؛ حبِّ دنیا و حبِّ نفس در دلش نباشد؛ اخلاقِ فاسد نداشته باشد و خلاصه نزد خدای تعالی امتحان پس داده باشد.
دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۶
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
هفدهم رمضان ۱۳۹۶ – ۱۴۳۸ | تفسیر سوره حدید جلسه ۱۱ – آیه ۴ | دوشنبه ۱۳۹۶/۰۳/۲۲
حدیث روز
شیخ نعمانی روایت کرده از عمیره دختر نفیل که گفت: شنیدم حسین بن علی علیهماالسلام میفرماید: امری که شما منتطر آنید (ظهور قائم) محقق نخواهد شد، مگر زمانی که بیزاری جوید بعضی از شما از بعضی دیگر و خیو (تف) اندازد بعضی از شما در صورت بعضی و شهادت دهد بعضی از شما به کفر بعضی و لعن کند بعضی از شما بعضی را.
به آن جناب گفتم: پس خیری نیست در آن زمان!
فرمود: تمام خیر در آن زمان است. قائم ما خروج میکند و همۀ آنها را دفع میکند.
از امیرالمومنین علیهالسلام روایت شده که به عبداللّه بن الرحمن سَیابه فرمود:
«چگونه خواهید بود در آن زمان که بیامامِ هدایتگر و نشانه بمانید؟ بیزاری جوید بعضی از شما از بعضی. پس در آن زمان امتحان میشوید و جدا میشوید و بیخته میشوید.
«اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلاً»
تکرار کن این دعا را در شب 23 ماه رمضان، در حالت ایستاده و نشسته و در تمامِ آن ماه، و هر قسم که ممکن شود تو را.
مختصری از احوال حضرت صاحب الزمان
میلادِ حضرت صاحب الزمان عجّلاللّهتعالیفرجه به حسابِ ابجد در سالِ «نور» بود. ایشان در چهارسالگی به امامت رسیدند، ولی رشدشان به اذن خدا طوری بود که هر ماه به اندازۀ یک سال رشد میکردند، بهگونهای که هنگام شهادتِ پدر، جوان بیستساله مینمودند و خود بر پدرِ بزرگوارشان نماز خواندند.
غیبت صغرای حضرت صاحب الزمان عجّلاللّهتعالیفرجه 69 سال طول کشید و در این مدت، چهار نفر به نامهای عثمان بن سعید، محمّد بن عثمان، حسین بن روح و علی بن محمّد سمری نایبِ خاصِ ایشان بودند. شش روز قبلاز وفاتِ آخرین نایب؛ یعنی علی بن محمّد سمری، حضرت در نامهای به ایشان نوشتند:
« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ یَا عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ السَّمُرِیَّ أَعْظَمَ اللَّهُ أَجْرَ إِخْوَانِکَ فِیکَ فَإِنَّکَ مَیِّتٌ مَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ سِتَّهِ أَیَّامٍ فَاجْمَعْ أَمْرَکَ وَ لَا تُوصِ إِلَى أَحَدٍ یَقُومُ مَقَامَکَ بَعْدَ وَفَاتِکَ فَقَدْ وَقَعَتِ الْغَیْبَهُ الثَّانِیَهُ – الغیبه التامَّه – فَلَا ظُهُورَ إِلَّا بَعْدَ إِذْنِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ ذَلِکَ بَعْدَ طُولِ الْأَمَدِ وَ قَسْوَهِ الْقُلُوبِ وَ امْتِلَاءِ الْأَرْضِ جَوْراً وَ سَیَأْتِی شِیعَتِی مَنْ یَدَّعِی الْمُشَاهَدَهَ أَلَا فَمَنِ ادَّعَى الْمُشَاهَدَهَ قَبْلَ خُرُوجِ السُّفْیَانِیِّ وَ الصَّیْحَهِ فَهُوَ کَاذِبٌ مُفْتَرٍ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیم»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اى علىّ بن محمّد سمرى! خداوند اجرِ برادرانت را در عزاى تو عظیم گرداند که تو ظرف شش روزِ آینده خواهى مُرد؛ پس خود را براى مرگ مهیّا کن و به احدى وصیّت مکن که پساز تو، قائممقامِ تو شود که دومین غیبت واقع گردیده است و ظهورى نیست، مگر پس از اذن خداى عزّوجلّ و آن، بعد از مدّتى طولانى و قساوتِ دلها و پر شدنِ زمین از ستم واقع خواهد شد و به زودى کسانى نزد شیعیان من آیند و ادّعاى مشاهده کنند؛ بدانید هرکس پیش از خروج سفیانى و صیحۀ آسمانى ادّعاى مشاهده کند، دروغگوى مفترى است و لا حول و لا قوّه إلّا باللَّه العلی العظیم.»
سفیانی از شام خروج میکند؛ به طرفِ کوفه میآید؛ شیعیانِ زیادی را میکشد و با لشکریانِ امامِ زمان مواجه میشود. صیحۀ آسمانی، صدایی است که در صبحگاه 23 رمضان از آسمان شنیده میشود که حق با علی علیهالسلام است. عصرِ همان روز صیحۀ دیگری از جانب شیطان شنیده میشود که حق با عثمان است.
منظور از ادعای مشاهده، ادعای نیابتِ خاص از طرف حضرت است؛ یعنی هرکس ادعا کند نامه یا پیامی از طرفِ ایشان میآورد یا میبرد، دروغگوست. در طولِ تاریخ همواره کسانی بودهاند که به دروغ، ادعای نیابتِ خاصِ حضرت صاحب الزمان را کردهاند. فرقۀ ضاله نیز از همین ادعا شکل گرفت. امروز هم بهانهای دستشان آمده و آمادهاند شبههافکنی کنند.
فقها، نایبِ عامِ امام زمان هستند. نایب عام یعنی کسیکه عمرِ خود را در قرآن و سنت صرف کرده، میتواند احکامِ شرع را از آنها استنباط کند و به مردم پاسخ دهد، بهشرطِ آنکه باتقوا باشد؛ حبِّ دنیا و حبِّ نفس در دلش نباشد؛ اخلاقِ فاسد نداشته باشد و خلاصه نزد خدای تعالی امتحان پس داده باشد.
«فَأمَّا مَنْ کَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِینِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِیعاً لِأمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِ أنْ یُقَلِّدُوهُ» (وسائلالشیعه، 27، 131)
«آن عدّه از فقها که مراقبِ نفسِ خویش، محافظ دین، مخالفتکننده با هوای نفس و مطیعِ امرِ مولایند، بر عموم مردم واجب است که تقلیدشان کنند.»
نایبِ عام هرگز ادعا نمیکند که رابطِ بین مردم و امام زمان است. هرکس چنین ادعایی کند، از عدالت ساقط است؛ یعنی بگوید من امام زمان را میبینم و از قول حضرت برای مردم پیغام بیاورد.
فقیه جامعالشرایط، مجتهدِ مطلق و فقیه کامل، همه از عناوینِ نایبِ عامِ امام زمان است. از ابتدای غیبتِ کبری چنین افراد بودهاند. ممکن است در یکدوره، بیش از یک نفر دارای این ویژگیها باشد و همه نایب عام امام باشند.
ملاقات با امام زمان عجّلاللّهتعالیفرجه اشکالی ندارد. افراد زیادی ایشان را دیدهاند، ولی ادعای نیابتِ خاص از طرفِ ایشان، غلط است کسانی هم که اهلِ تقوا هستند، ملاقات خود با حضرت را فاش نمیکنند.
در مفاتیحالجنان، ذیلِ زیارتِ حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام قصۀ تشرفِ حاج علی بغدادی به محضرِ حضرت صاحب الزمان آمده است. شهید آیتاللّه دستغیب سفارش میکردند این حکایت را حتماً بخوانید.
حاج علی بغدادی تاجری بود که حضرت صاحب الزمان بهصورت ناشناس با او ملاقات کردند و بعد از آن، تا یک ماه به دستور حضرت دهانش بسته شد تا اینکه بعداً حکایتِ خود را برای یک نفر از بزرگان که موردِ اطمینانش بود، تعریف میکند و او در کتاب مینویسد.
ایشان هرسال خمسِ خود را با چهار نفر از فقهای وقت حساب میکرد؛ از جمله با شیخ مرتضی انصاری، مجتهدِ کاظمینی و دو نفرِ دیگر.
وقتی به ملاقاتِ حضرت مشرف میشود، ایشان را نمیشناسد. میپرسد من خمس خود را به این اشخاص پرداختهام. حضرت میفرمایند: بله؛ خمسِ خودت را به وکلای ما پرداختی. او تعجب میکند و میپرسد: آیا مجتهدان وکلای شما هستند؟ میفرمایند: بله.
منظور اینکه حضرت هر چهار نفر را وکیلِ خود معرفی کردند و از این بابت مشکلی نیست. البته ممکن است در دورهای، یک نفر از ایشان تلؤلؤ بیشتر داشته باشد و قلبهای همۀ مردم متوجه او شود؛ مثلِ میرزای شیرازی، شیخ مرتضی انصاری، سید عبدالهادی شیرازی و امام خمینی رحمهماللّه.
بنابراین جوانان و نوجوانان عزیز مراقب باشند اگر کسی گفت من از طرف امام زمان خبر یا نامه آوردهام، باور نکنند. اگر جاهل بود، باید او را راهنمایی کرد و اگر اصرار و ادعا داشت، مفتری و دروغگوست.
تفسیر سوره حدید جلسه ۱۱ – آیه ۴
هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فىِ سِتَّهِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلىَ الْعَرْشِ یَعْلَمُ مَا یَلِجُ فىِ الْأَرْضِ وَ مَا یَخْرُجُ مِنهَا وَ مَا یَنزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَ مَا یَعْرُجُ فِیهَا وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ(۴)
اوست که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید، سپس بر عرش قرار گرفت. آنچه در زمین فرومیرود و آنچه از آن بیرون میآید و آنچه از آسمان نازل میشود و آنچه به آن بالا میرود، همه را میداند و هرکجا باشید، او با شماست و خدا به آنچه میکنید بیناست.
وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُم؛ در اینکه «او با شماست، هرجا که باشید» هیچ قید و شرطی وجود ندارد؛ یعنی مقید به حالتِ خواب یا بیداری یا نشسته یا درحالِ نماز و غیره نیست. یعنی خدای تعالی در هیچ حالی از شما جدا نیست؛ تنها باشید یا در میان جمعیت.
در سوره مجادله میفرماید:
﴿أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَهٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَهٍ إِلاَّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیامَهِ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾ (مجادله، 7)
«آیا ندانستی که خدا آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است را میداند؟ هیچ نجوایی میانِ سه نفر نیست، مگر اینکه او چهارمینِ آنهاست و نه میانِ پنج نفر، مگر اینکه او ششمینِ آنهاست و نه کمتر از آن و نه بیشتر، مگر اینکه او همراه آنهاست، هرجا که باشند؛ سپس در روزِ قیامت به آنچه کردهاند، آگاهشان میکند. خدا بر همهچیز داناست.»
اگر کسی واقعاً مؤمنِ متقیِ باخدا باشد، ترسی از چیزی ندارد؛ چون میداند در همهحال کسی با اوست که همۀ قدرتها از آنِ اوست؛ پس نباید از انجامِ تکلیفِ الهی خود بترسد. آنچه باید از آن ترسید، گناهِ خویش وغضبِ پروردگار است. هرچه ایمان بیشتر باشد، ترس از غیرِخدا کمتر است تا بهحدی که به «عینالیقین» برسد؛ یعنی با چشمِ دل، او را مشاهده کند.
معنای خدا باشماست
همۀ ما روح داریم. وقتی کسی میمیرد و بر زمین میافتد، روح از بدنش بیرون میرود، امّا این روح کجای بدن است؟ روح در تمام اعضاء و جوارح وجود دارد، ولی نمیتوان آن را دید. وقتی شخص میمیرد، روحش به عالم برزخ (عالم ارواح) میرود.
﴿وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً﴾ (اسراء، 85)
«از تو دربارۀ روح میپرسند. بگو: روح از امرِ پروردگار است و از علم، جز اندکی به شما داده نشده است.»
امرِ پروردگار چیست؟
تمامِ عالمِ وجود – از دنیا و آخرت – به عالمِ امر و عالمِ خلق تقسیم میشود. عالمِ خلق همین عالمِ محسوسات و مادیات است که با حواسِ پنجگانه درک میشود. عالمِ امر، عالمِ غیرمحسوس است؛ یعنی با این حواسِ پنجگانه درک نمیشود. نام دیگرِ آن، عالمِ روح است.
بنابراین همانطور که میگوییم: آسمان اول، آسمان دوم، آسمان سوم، یا به قولی: فضای اول، فضای دوم، فضای سوم و … عوالم را به عالمِ امر و عالمِ خلق تقسیم میکنند.
روحِ همۀ ما از عالمِ امر است و عالمِ امر، ظهورِ پروردگار است. عالمِ امر، چیز شگفتآوری نیست. علمِ بشر در عالمِ امر و غیرِقابلِ مشاهده است؛ آنچه بیان میشود و نوشته میشود، ظهورِ علم است. صفاتِ خوب هم قابلِ مشاهده و متعلق به عالمِ خلق نیست؛ از روح و عالمِ امر است. بله؛ ظهورِ صفات را میتوان مشاهده کرد.
صفاتِ بد هم از عالمِ امر است، امّا در سِفلِ آن است. عالم امر، بالا و پایین دارد؛ پایینِ آن، سِفل ؛ یعنی جهنم و درکاتِ آن است و بالای آن عُلوّ؛ یعنی بهشت و درجاتِ آن است. همۀ اینها از محسوسات بیرون است و بهوسیلۀ تفکر، ایمان، قلبِ معنوی و درک شناخته میشود. عقل و درک را نمیتوان نشان داد، ولی با آنها همهچیز فهمیده میشود. شناختِ خدا، پیامبر و ائمۀ اطهار علیهمالسلام بهوسیلۀ عقل و درک میسر میشود. اینها درونِ انسان است و کسی نمیتواند منکر آن شود؛ چون دراینصورت منکرِ بدیهیات شده است.
در آیاتِ متعددِ قرآن بارها تکرار شده که خدا، خالقِ شما و خالقِ آسمانها و زمین است. دائم انسان را به فطرت و درونِ خود رجوع میدهد که چرا چیزی را که میفهمید، انکار میکنید و خود را به نافهمیمیزنید؟
خدای تعالی صاحبِ روح است و روح، ظهورِ خداست. همانطورکه روحِ شما با شماست، خدای تعالی هم با شماست. همچنانکه روح – که مخلوق خداست – دیدنی نیست، خدا هم دیدنی نیست چون جسم نیست. همۀ اینها به خدا رجوع میکند. او اصل و ریشۀ همۀ ارواح است. وقتی میپذیرید که روح با شماست، باید بپذیرید که خدا هم با شماست.
قبلاً گفتیم که علم از خداست و از خدا جدا نیست. علمِ شما و همۀ موجودات در طولِ علمِ خداست، نه جدا از آن. قدرت و حیاتِ شما هم در طولِ قدرت و حیات خداست. روحِ شما هم در طولِ وجودِ خداست. اگر میگویید «علمِ من، قدرتِ من» متوجه باشید که همۀ اینها از آنِ خداست. صفات خوب هم مالِ خداست، البته صفاتِ بد از خدا نیست. معمولاً عدمِ صفاتِ خوب، میشود صفات بد؛ مثلاً وقتی صدق نباشد، کذب است.
وقتی میگوییم: در طولِ صفاتِ خداست؛ یعنی وجودِ پروردگار همراه شماست. خداوند جا و مکان ندارد، همانطورکه روح در جمیعِ اجزاء وجود دارد، ولی نمیتوان گفت روح در دست است یا در پا یا در جای دیگر. پس همانطورکه روح، علم، قدرت و وجود، همراه انسان است، ولی قابل دیدن نیست، خدا هم همراه اوست و قابلِ دیدن نیست.
بیشاز این در بیان نمیآید؛ باید فهمید و درک کرد. دراثرِ بندگی پروردگار و اینکه بهتدریج از خود بریده شود و متوجه پروردگار شود، میتوان به درک و فهم رسید.
ائمۀ اطهار علیهمالسلام «هو معکم» را به کمال فهمیدند و در اثرِ علم، قدرت و اسماء و صفاتی که خدای تعالی به ایشان داده است، صاحبِ ظهورِ معیتِ پروردگار هستند؛ یعنی همانطورکه خدا با ماست، ایشان هم هستند.
حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت در قسمتی از شرحِ دعای رجبیه میفرمایند:
«این محترمین به دلیلِ تبعیت از پروردگار و حضرت ختمی مرتبت، به عنایتِ خاصۀ خداوند، به این مقام رسیدهاند و خداوند آنها را بهعنوانِ متولیانِ این عالم برگزیده است. هم او که خود والاتر و بزرگتری برای خود ندارد؛ «و لم یکن له ولی من الذل»
این بزرگان از آنجهت که خود و خودیت را رها نمودهاند و به تمام معنا، معرّفِ پروردگار میباشند، آنها تقید به دنیا و میل به ماده و زخارفِ دنیوی را به کلی از خود ازاله نمودهاند؛ ازاینرو محدودیتِ جهل و اوصافِ رذیله که همه از خواص دنیا و دنیاپرستی است، به کلی در آنها وجود ندارد و ازهمینروست که این آقایان، متولی عالمِ امرِ پروردگار شدهاند؛ لذا همانطورکه تمامِ موجوداتِ عالم دارای عالمِ خلق و عالمِ امر میباشند، عالمِ خلق همان جهانِ ظاهری و مادی موجودات است که این عالم، فرعِ بر عالمِ امر است. درواقع عالمِ امر، مدبر و محیی برای عالمِ خلق است.»
همانطورکه خدای تعالی همراه ماست، حضرت صاحب الزمان هم همراه ماست؛ چون ایشان هیچچیز ازخود ندارند و پیشِ خودشان نمیگویند: «من فلانم» منمن ندارند؛ هرچه خوبی است، از خدا میدانند. دراثرِ همین توجه به خدا و بریدهشدن از غیرِخدا و از خود، خدای تعالی علم و قدرتِ بسیار به ایشان داده است و همانطورکه خدا با اسماء و صفاتش با شماست، ایشان هم هستند؛ همانطورکه خدا میداند شما از اول عمرتان تا میلیاردها سال بعد چگونه هستید، ایشان هم میدانند؛ از همۀ اعمالِ خلایق کاملاً باخبرند؛ هیچچیز از آنها پوشیده نیست و علمشان علم خدا و در طول علم خداست.
تأثیر سخنِ بانوى علویّه
ابن جوزى از یکى از اخیار نقل میکند:
در بازار مصر رد مىشدم، رسیدم به آهنگرى –البته آهنگریهاى سابق که کوره داشتند – مىگوید: دیدم این جناب آهنگر موقعى که مىخواهد آهنِ تفتیده را از کوره درآورد، دستش را مىکند در کوره و آهن را بیرون مىآورد، مىگذارد روى سندان، آن وقت مىکوبدش. تا این منظره را دیدم حیران و متحیّر همانجا ایستادم تا استاد فارغ شد.
از من سؤال کرد چه مىخواهى که اینجا مدّتى است ایستادهاى؟
گفتم: معذرت مىخواهم! چیز عجیبى از تو دیدهام.
پس از اصرارِ زیاد، گفت: حقیقتش این است در جوانىام قحطى شده بود. یک زن علویّهاى همسایهام بود و آن زن عائله هم داشت. در اثر قحطى و بیچارگى پیش من آمد و مطالبۀ طعام کرد. دیدم خیلى زیباست، مطالبۀ عملِ حرام را از آن زن بیچاره کردم. آن زن نپذیرفت رفت.
مرتبۀ دیگر گرسنگى طورى بیچارهاش کرد که تسلیم شد و گفت: حاضرم، ولى به یک شرط، گفتم: چه؟ گفت: بهشرط اینکه چون من آبرو دارم، مرا جایى ببرى که هیچکس خبردار نگردد. من هم قبول کردم، گفتم: برایت جایى معیّن مىکنم که هیچکس نباشد.
وقت را معیّن کردم؛ همه را بیرون کردم؛ خانه خلوت شد. هیچکس غیر از من و زن محترمه (علویّه صالحه) نبود.
زن آمد او را به اتاق بردم. تا دست به سویش دراز کردم، دیدم لرزید، وحشت کرد. گفتم چیست؟ گفت: مگر قول ندادى جایى مرا ببرى که کسى نباشد؟ گفتم: نگاه بکن! هیچکس نیست.
زن گریه کرد، گفت: خدا هم نیست؟ تا زن گفت خدا هم نیست، من هم لرزیدم، گفتم: اى زن! واللَّه من باید بلرزم؛ من باید بترسم؛ من گنهکارم؛ من مقصّرم. تو زنِ پاکدامن را خواستم آلوده سازم. تو چرا بترسى؟- خیلى گذشته است- ملاحظۀ حضورِ ربّ العالمین را کردم. او را با کمال احترام آوردم، آنچه که رفعِ احتیاجش مىشد مجّاناً به او دادم، گفتم: برو به امان خدا.
این زنِ علویّۀ صالحه دعا کرد، گفت: الهى چنانى که مرا به آتش نسوزاندى، خدا آتش دنیا و آخرت را بر تو حرام کند. از آن روز تا به حال آتشِ دنیا مرا نمىسوزاند. دیگر نمىدانم آتشِ جهنّم و آخرتم چه مىشود. ولى امیدوارم به حقّ جدّهاش که آتش آخرت هم مرا نسوزاند». (معارفى از قرآن، 126)
آن زن، آهنگر را متوجه خدای تعالی کرد؛ یعنی در حالِ گناه، وقتی هیچ مانع و فاصلهای با معصیت ندارد، متوجه وجدان و درونش شد و خدای تعالی به او عنایت کرد.
این را هم عرض کنیم که جوانها و نوجوانها بدانند که وسیلۀ وجود و خلقتِ شما، پدر و مادرتان هستند. مبادا آنها را آزرده کنید. بنده وقتی این حرف را میزنم، دلم میلرزد؛ چون میدانم این مسأله چقدر مهم است؛ یعنی اگر پدر و مادر از انسان آزرده باشند، نه دنیا را خواهد داشت، نه آخرت را.
جوانی خدمتِ امام صادق علیهالسلام میرسید که حضرت او را بسیار احترام میکردند. روزی دیدند جوان دستش را بر شانۀ پدرش تکیه زده است، از آن به بعد به او اعتنا نکردند.
اگر دنیا را میخواهید، احترام به پدر و مادر؛ اگر آخرت را میخواهید، احترام به پدر و مادر.
زکریّا بن ابراهیم میگوید: من مسیحی بودم، ولی مسلمان شده، به خانۀ خدا مشرّف شدم. در آنجا خدمت امام صادق علیهالسلام رسیدم و سرگذشتم را تعریف کردم.
امام به من فرمود: چه چیزی در اسلام دیدی؟
گفتم: این آیۀ قرآن را:
﴿ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ الْإیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا﴾ (شورى، ۵۲)
«ای رسول ما! تو آن نبودی که – بدون وحی و ارتباط با ما – بفهمی قرآن و ایمان چیست، ولی ما آن را نوری قرار دادیم که از میانِ بندگانمان هرکس را بخواهیم با آن هدایت میکنیم.»
امام فرمود: «خداوند تو را هدایت کرده است». آنگاه سه مرتبه فرمود: «بارپروردگارا او را هدایت فرما!» بعد فرمود: «هر سؤالی داری، بپرس!»
به امام گفتم: پدر و مادر و همۀ خانوادهام مسیحی هستند. آیا از این به بعد با آنها زندگی کنم و در ظرفهای آنها غذا بخورم؟ فرمود: گوشت خوک میخورند؟ گفتم: نه. فرمود: اشکالی ندارد؛ با آنها همغذا باش. درضمن مراقب مادرت باش و به او نیکی کن! وقتی هم که از دنیا رفت، خودت عهدهدار امور او باش. به کسی هم نگو مرا دیدهای تا انشاءاللّه در منیٰ دوباره مرا ببینی. در منیٰ نیز امام را دیدم درحالیکه مردم دورش را گرفته بودند و همانند کودکانی که از معلّمشان سؤال میکنند، هرکس چیزی از او میپرسید.
پساز آن به کوفه برگشتم. از آن پس به مادرم خدمت و مهربانی کردم؛ غذا در دهانش میگذاشتم و به نظافت لباسها و بدنش رسیدگی میکردم. یک روز مادرم به من گفت: پسرم! تو که مسیحی بودی، با من چنین رفتاری نداشتی؛ از وقتی به مکه رفتی و برگشتی، رفتارت عوض شده است.
به مادرم گفتم: مردی از فرزندان پیامبر ما چنین دستوری به من داده است. مادرم گفت: آن مرد پیامبر است؟ گفتم: نه، ولی پسر پیامبر است. مادرم گفت: پسرم! این سفارشها، توصیۀ پیامبران است. به مادرم گفتم: مادر جان! بعداز پیامبر ما، پیامبر دیگری نیست، ولی این مرد، پسر او است. مادرم گفت: پسرم! دین تو بهترین دین است. آن را به من نیز بیاموز!
دین اسلام را به مادرم عرضه کردم و او مسلمان شد. آن روز نماز را فراگرفت و نمازهای ظهر و عصر و مغرب و عشا را خواند، امّا همان شب حالش بد شد. به من گفت: پسرم! دوباره دینی را که پذیرفتم به من عرضه کن. من هم شهادتین را برایش بازگو کردم و او اقرار کرد و از دنیا رفت. صبح که شد مسلمانان بدنش را غسل دادند و خودم بر جنازهاش نماز خواندم و او را در قبرش گذاشتم. (کافی، 2، ۱۶۰)