نهم رمضان ۱۳۹۶ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
راه آسمان یعنی راههای معنوی، عروجی که مؤمن دارد. مولا علی علیهالسلام اینها را میبیند و میگوید. پیامبران آثار گناهان و ثوابها را میبینند و میگویند. اولیای خدا نوری را که در اثر وضو در شخص پیدا میشود، میبینند، مگر آنکه انسان گناهی کند و این نور از بین برود. اگر همیشه باوضو باشید، این نور همیشه میماند تا موقع مرگ. نور نماز شب، نور انجام واجبات و همه انوار برای اولیای خدا ظاهر است.
دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۶
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
نهم رمضان ۱۳۹۶ – ۱۴۳۸ | تفسیر سوره حدید جلسه ۴ – آیه ۱ | یکشنبه ۱۳۹۶/۰۳/۱۴
حدیث روز
قال علی علیهالسلام:
«مَـنْ أَصْلَـحَ مَا بَیْنَهُ وَبَیْنَ اللَّهِ أَصْلَـحَ اللَّهُ مَا بَیْنَهُ وَبَیْنَ النَّاسِ، وَمَنْ أَصْلَحَ أَمْرَ آخِرَتِهِ أَصْلَحَ اللَّهُ لَهُ أَمْرَ دُنْیَاهُ، وَمَنْ کَانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ وَاعِظٌ کَانَ عَلَیْهِ مِنَ اللَّهِ حَافِظٌ»[1]
«هرکس بین خود و خدا را اصلاح کند، خداوند بین او مردم را اصلاح میکند و هرکس کارِ آخرتش را اصلاح کند، خداوند کارِ دنیای او را اصلاح میفرماید و هرکس از درون خود واعظی داشته باشد، از سوی خدای تعالی نگهدارندهای خواهد داشت.»
«اصلاح» از صَلاح، در مقابلِ فساد است. فساد یعنی روش بد، اخلاق بد، گفتار بد، کردار بد. صلاح یعنی روش خوب، گفتار خوب، کردار خوب، نیت پاک، رعایتِ حضورِ پروردگار و «منمن» نکردن.
اگر هرکس، از جوانان و نوجوانان میانسالان، به اندازه خود رو به صلاح بیاورد؛ یعنی از همین امروز تصمیم بگیرد و از خدا کمک بخواهد و به این حرف عمل کند، میشود مصداق همین سخن امیرالمؤمنین علیهالسلام. «مَـنْ أَصْلَـحَ مَا بَیْنَهُ وَبَیْنَ اللَّهِ أَصْلَـحَ اللَّهُ مَا بَیْنَهُ وَبَیْنَ النَّاسِ»
«خدا بین او و مردم را اصلاح میکند» یعنی وقتی انسان بین خود و خدا را اصلاح کرد، کسانی که با او معاشرت دارند؛ از خانواده، اقوام و دوستانش، خواهناخواه دلشان متوجه خدا میشود و میگویند: این شخص، آدم خوب و صاف و صادقی است؛ اهل کلک و تزویر و ریا نیست. حتی اگر با او همعقیده نباشند، در دل دوستش میدارند.
«وَمَنْ أَصْلَحَ أَمْرَ آخِرَتِهِ أَصْلَحَ اللَّهُ لَهُ أَمْرَ دُنْیَاه» اصلاحِ امر آخرت یعنی مهمِ فکر و اعمال انسان، عالَم دیگر باشد. چطور بعضی مردم به غذای خود اهمیت میدهند، برخی به لباس خود، برخی به ماشین، بعضی به خانه، بعضی به بچهها و خلاصه به دنیایشان اهمیت میدهند، ولی جنابعالی، نه اینکه به دنیا بیاعتنا باشید، اما بیشترین اعتنا را به آخرت دارید؛ مبادا دروغی از شما ظاهر شود؛ غیبتی، تهمتی از شما سربزند؛ نمازتان قضا شود؛ روزهتان خراب شود و … این میشود اصلاحِ امرِ آخرت.
کسی که به آخرت اهمیت میدهد، دنیا در چشمش بیاهمیت میشود؛ نه اینکه سرِ کار نرود یا درس نخواند؛ خیر. با جدیت کار میکند؛ امرِ دنیا را دنبال میکند، ولی آخرت برایش مهمتر است؛ لذا کموزیاد دنیا برایش مسئله نیست؛ به بالادستِ خود نگاه نمیکند؛ هرچه دارد، راضی است و شکر میکند و بیجهت در پی زیاد کردنِ آن نیست.
چنین کسی از خدا میخواهد واعظی درونش قرار دهد که در مواقع حساس متذکرش سازد و او را نگه دارد؛ از خدای خود میخواهد در شرایط سخت رهایش نکند. دراینصورت خدای تعالی «حافظ» برایش قرار میدهد؛ یعنی اگر خواست دنبال معصیت برود، جلوی او را میگیرید و از گناه فراریاش میدهد.
امام خمینی رحمهاللّه
حضرت آیتاللّهالعظمیامام خمینی در محضر علمای برجسته مثل آیتاللّه شیخ عبدالکریم حائری یزدی تحصیل علم کرد. طبق آنچه ما اطلاع داریم و از نزدیک ایشان را ملاحظه میکردیم، همواره سعی میکرد از اخلاق بد دور باشد؛ کینه، حسد، بخل، کبر نداشته باشد. وقتی از خانه به زیارت حضرت معصومه میرفت، اجازه نمیداد کسی دنبالش بیاید. اگر عدهای میخواستند دنبالش بیایند، نهی می کرد. وقتی در زمان حیات آیتاللّه بروجردی در مسجد سلماسی فقه و اصول درس میداد، ابتدا روی زمین مینشست، بعد ها با اصرارِ شاگردان روی صندلی نشست، آنهم با «یااللّه» و «یاربّاه». جمعیت زیادی هم در درس ایشان حاضر میشدند. اینقدر خداترس بود و از نفس خود میترسید.
تا زمانی که آیتاللّه بروجردی زنده بود، بههیچوجه نمیگذاشت کسی ایشان را همردیف آیتاللّه بروجردی قرار دهد. وقتی بنده میخواستم بروم قم، از حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت اجازه گرفتم و پرسیدم درس چه کسی بروم؟ ایشان فرمودند: درس آقای خمینی. غیراز جهات علمی، از اخلاق خوب ایشان واقعاً محظوظ میشدیم.
بعد از رحلت آیتاللّه بروجردی، ایشان در مسجدِ بزرگ درس میگفتند و مسجد پر میشد. از سال 41 مبارزات خود را علیه شاه شروع کرد – پیش از آن هم گاهی چیزی میگفتند – ابتدا در این راه تنها و یکصدا بود، ولی چون تکلیف خود دید، با تمام وجود به میدان آمد؛ هرچه بادآباد.
تکلیف خود دید در مقابل شاه امر به معروف و نهی از منکر کند. ابتدا شاه را نصیحت کرد، ولی او نصیحتپذیر نبود و اصلاً نمیخواست کسی مقابلش بایستد. در سال 42 بهتدریج صحبتها و سخنرانیهایشان تندتر شد و قضایای 15 خرداد پیش آمد. بعد هم ایشان را تبعید کردند و به خیالِ خودشان اوضاع آرام شد، ولی اینطور نبود؛ آتشِ زیرِ خاکستر بود.
بعداز پیروزی انقلاب که به ایران بازگشت، همان وضعی را داشت که در قم بود؛ سعی میکرد متواضع باشد و منمن نکند. اگر در مقابل بختیار گفت: «من دولت تعیین میکنم؛ من توی دهن این دولت میزنم» بهخاطر آن بود که در مقابلِ ظلم ایستاده بود. آنها خودشان را بزرگ میدانستند، ولی برای امام خمینی، فقط خدای تعالی بزرگ بود و کسی کارهای نبود. بارها گفتهایم و نوشتهایم که ایشان از ابتدا تا آخر قرآن و سنّت را رها نمیکرد و خود را موظف به رعایتِ دستوراتِ اسلام میدانست. به مردم بسیار اهمیت میداد و نظرِ آنها را محترم میشمارد. چون صادق بود، مردم واقعاً دوستش میداشتند و میفهمیدند راست میگوید.
جوانِ مؤمن، طبق قاعدۀ سن و سالش صادق است؛ روحش در پی صدق است، مگر اینکه فریبش دهند و گرفتارش کنند. جوانهای ما در سالهای پیروزی انقلاب و بعداز آن، با میل و رغبت بهوسیلۀ ایشان رو به خدا آوردند و قربان امام زمان میرفتند. جبهه میرفتند و شهید میشدند. بنده اعتقاد راسخ دارم که خونِ شهدا بههیچوجه ضایع نشد. امروز هم همۀ شهدا در رَوح و رضوانِ عجیبی هستند و خانوادههایشان هم به آنها افتخار میکنند؛ اگر کسی آنها را اغوا کند، حرف دیگری است.
اگر از خارج یا داخل کسی چیزی علیه ایشان میگوید، بنده بههیچوجه قبول ندارم. این تعصب نیست؛ آنچه ما از ایشان دیدیم، این بود که شخصیتی صادق، فقیه، به معنای واقعی نایبِ عامِ امامِ زمان و ولی امر مسلیمن بود.
علامتِ صدقِ زندگی ایشان همین بس که پس از وفاتش، میلیونها نفر از سراسر ایران در تشییع جنازهاش شرکت کردند و برخی از شدت غصه از دنیا رفتند. بنده احترام زیادی برای ایشان قائل بودم و واقعاً دوستش میداشتم. نزد شهید آیتاللّه دستغیب و حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت شخص محبوبی بود.
اگر در گوشه و کنار ممکلت کوتاهیهایی شد و بعضی افراد تقصیراتی کردند، یقیناً با توجه به زحماتی که ایشان کشیدند، خداوند عفو میکند و درجاتشان را که عالی است، روزبهروز عالیتر میکند.
تفسیر سوره حدید جلسه ۴ – آیه ۱
سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فىِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الحَکِیمُ(1)
هرچه در آسمانها و زمین است، خدا را تسبیح میکند و او عزیز و حکیم است.
گفته شد که یک قِسم تسبیح، تسبیحِ زبانی است. مصداقِ دیگر تسبیح، در ملکوت است؛ یعنی ملائکه، خدای تعالی را تسبیح و تقدیس میکنند. ملکوت یعنی جهت مَلَکی نه دنیایی. بالاتر از عالمِ ناسوت (دنیا) ملکوت است که آن را عالمِ روح هم میخوانند. ملائکه با وضعی که دارند و با شکلهای زیبای خود، خدای تعالی را تسبیح میکنند.
در سورۀ اسراء میفرماید:
«وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ»[2]
«هیچچیز در عالم نیست مگر اینکه در حالِ ستایش، تسبیح او میگوید، ولی شما تسبیحِ آنها را نمیفهمید.»
دربارۀ چگونگی این تسبیح اقوال مختلف گفته شده است؛ برخی گفته اند تسبیحِ اشیاء، حیوانات، کرات و سایر موجودات، همان وضعِ خلقتِ آنهاست؛ مثلاً وقتی گلِ زیبایی میبینید که در نهایتِ زیبایی و ظرافت است، با زبانِ حالِ خود خدای تعالی را حمد و تسبیح میکند. پرندهای که زیبایی خود را نشان میدهد، درواقع خالقِ خود را حمد و تسبیح میکند؛ همینطور سایر موجوداتی که انسان را به تعجب میآورند. اینجا دیگر صحبت از قال نیست، زبانِ حال است.
برخی دیگر معتقدند تسبیحِ جمادات، حیوانات و کرات به حسابِ نظمِ آنهاست؛ یعنی زمین باید به دورِ خورشید بچرخد، این کار را میکند و هیچ تخطی ندارد، بهطوریکه از سالها قبل میتوان محلِ قرار گرفتن آن را فهمید. خالقِ این کرات منزه از هر نقصی است.
المیزان میگوید: کلام دلالت بر مافیالضمیر انسان میکند. بشر الفاظ را اختراع کرد تا مقصود و منظور خود را بیان کند و چون هر گروه در نقطهای، به دور از گروه دیگر بودند، اختلاف زبانها بهوجود آمد، ولی همۀ الفاظ و زبانها وضع شدند برای بیان مقصود. گاهی نیز مافیالضمیر را با غیرِ کلام بیان میکنند؛ مثلاً با نقاشی یا با موسیقی و یا سایر چیزها. همانطور که بشر این کار را میکند و به آن حتیاج دارد، سایر موجودات هم مافیالضمیر خود را با زبانِ خود بیان میکنند. این زبان در موجودات مختلف، متفاوت است.
مرد جوانی نزد حضرت موسی آمد و گفت: ای موسی من میخواهم زبان حیوانات را بیاموزم و از گفت و شنود آنها عبرت بگیرم.
حضرت موسی گفت: این کار به صلاح تو نیست؛ خطراتی برایت دارد.
جوان گفت: ای موسی در شأن تو نیست که مرا محروم از آرزویم نمایی. از خداوند بخواه که به من زبان خروس و سگ را بیاموزد که اگر همین دو زبان را بیاموزم راضی میشوم.
حضرت موسی رو به خدا کرده گفت: ای خداوند بزرگ، اگر من زبان حیوانات را به او بیاموزم بسی زیان دارد و اگر نیاموزم سخت دلگیر و ناراحت میشود.
خداوند به موسی گفت: زبان حیوانات را به این مرد بیاموز، چون ما از هرکه پیش ما دعایی کند و آرزویی نماید، رو نمیگردانیم.
حضرت موسی به آن مرد گفت: برو که خواهشت برآورده شد. مرد شاد و خوشحال به خانه رفت. صبح زود بیدار شد و به انتظار ایستاد تا هر چه زودتر زبان مرغ و سگ را بشنود.
وقتی خدمتکار صبحانه آورد، یک تکه نان از دستش افتاد و خروس جست و آن را برداشت تا بخورد، سگ غرولند کرد و گفت: عجب خروس بدی هستی، تو میتوانی گندم، جو، ارزن بخوری و من نمیتوانم، آن وقت یک تکه نان را هم نمیگذاری من بخورم؟
خروس گفت: غصه نخور، عوضش فردا روز خوشحالی است ؛ برای تو گوشت از همه چیز لذیذتر است، فردا اسب صاحبخانه خواهد مرد و تو میتوانی هر چه دلت خواست گوشت اسب بخوری. صاحب خانه تا این را شنید اسب را به بازار برد و فروخت و خوشحال بود از این که ضرری به مالش نخورده است.
روز دیگر، وقت صبحانه صاحبخانه یک تکه نان پیش سگ انداخت و خروس پیش دستی کرده آن را برداشت. سگ گفت: دیروز گفتی اسب میمیرد ولی نشد و ارباب اسب را فروخت. خروس گفت: من دروغ نگفتم، قرار بود بمیرد ولی صاحب خانه آن را فروخت و اسب در خانه خریدارش مرد. در عوض امروز خرش میمیرد و تو گوشت فراوان میخوری.
مرد جوان چون این سخن را شنید، خر را به بازار برد و فروخت.
روز سوم، وقت صبحانه سگ به خروس گفت: تو هر روز حرفی میزنی و مرا به وعده ای دلخوش میکنی ؛ دیروز گفتی خر میمیرد ولی نشد و ارباب خر را برد و فروخت.
خروس به سگ گفت: ولی فردا غلام ارباب خواهد مرد و نانهای زیادی در جلوی سگ خواهند ریخت.
ارباب این سخن را شنید و غلام را نیز فروخت و بسیار خوشحال بود از اینکه زبان مرغ و سگ را میداند و توانسته است از سه واقعه جلوگیری کند.
روز دیگر سگ به خروس گفت: این دروغهایی که میگویی چیزی جز مکر و فریب نیست. دیروز گفتی غلام ارباب خواهد مرد، ولی نشد و ارباب غلام را برد و فروخت.
خروس گفت: برحذر باش از این که بگویی من دروغ میگویم ؛ زیرا ما خروسان اذان گو راستگو هستیم، طلوع آفتاب صادق و وقت بیداری را میگوییم. آن غلامی را که ارباب فروخت نزد خریدار مرد.
او جلوی ضرر به مالش را میگیرد و بی خبر از آن است که جانش را بر سر این کار خواهد گذاشت.
خیلی به زرنگی ارباب امیدوار مباش، زرنگی زیاد عاقبت ندارد. در عوض امروز ارباب خواهد مرد و بستگان او گوسفندان زیادی را میکشند و تو به حق خودت میرسی.
مرد جوان به مجرد اینکه این سخن را از زبان خروس شنید به طرف خانه حضرت موسی راه افتاد و گفت: ای موسی به دادم برس، روزگارم سیاه شد. من یقین دارم که بلایی به سرم خواهد آمد. حال چه کنم من نمیخواهم بمیرم.
حضرت موسی گفت: من به تو گفتم زبان حیوانات برایت ضرر دارد ولی تو به حرف من گوش نکردی.
آن ضرری که میخواست به مالت بخورد، سپر بلای تو بود و چون تو جلوی آن را گرفتی، خودت سپر بلا شدی. در این موقع حال آن مرد بد شد و لحظه ای بعد بمرد.
حضرت موسی رو به خداوند کرده گفت: ای خدای بزرگ به دانایی و بزرگی خودت او را ببخش. خداوند به حضرت موسی گفت: ما به خاطر تو او را بخشیده و زندهاش میکنیم.
منظور اینکه سگ و خروس با زبانِ خود صدا میدهند، ولی این شخص میتوانست آن را بفهمد، به همین ترتیب تسبیح گفتنِ آنها هم با زبان خودشان است.
در قرآن است که خداوند باد را مسخّر حضرت سلیمان کرد. سلیمان با تخت و تاج خود به وسیله باد این سو و آن سو میرفت و مسیرِ یک ماه را در نصف روز طی میکرد. باد که زبان ندارد، معلوم میشود هر مخلوقی به اندازه خود درکی دارد.
بالای سر جناب سلیمان پرندهها حرکت میکردند و برایش سایه میانداختند. روزی دید آفتاب بر سرش میتابد. سر بلند کرد، دید هدهد در جای خود نیست. گفت اگر آمد او را عذابِ شدید میکنم، مگر اینکه دلیل موجهی برای غیبتش داشته باشد. وقتی هدهد آمد، خبر از سرزمین سبا آورد که ملکهای به نام بلقیس داشت و مشرک بودند. هدهد با زبان خود سخن میگفت و جناب سلیمان حرف او را میفهمید. همانطورکه حیوانات صدا میدهند، تسبیحِ خدا هم میکنند. هریک از آنها وقتی در پیِ روزیِ خود میروند، با زبان حال از خدا رزق خود را میطلبند.
هرکس به هر دینی باشد، اول صبح نگاهی به بالا میکند و متوجه خدا میشود، حتی اگر بتپرست باشد، بت را وسیله قرار میدهد؛ بههرحال از درون متوجه کسی است که او خدای تعالی است. حتی اگر خودش نفهمد و بت را وسیله قرار دهد. وجودی که هر موجود از خدای تعالی دارد، خواهناخواه او را وامیدارد که متوسل و ملتجی به خدا شود. حیوانات، جمادات و نباتات هرکدام طبق وضع خود همینطور هستند.
وقتی خدای تعالی صحبت از داود میکند، میفرماید کوهها را مسخّرش کردیم؛ یعنی وقتی ناله میکرد، کوه هم همراه او ناله میکرد. نالۀ کوه ممکن است به شکلهای مختلف باشد؛ مثل ریزش سنگها؛ همانها هم برای خود نالهای دارند. گاهی هم همراه داود خوشحالی میکردند.
حیواناتِ وحشی و پرندگان، اطرافِ داود جمع میشدند و صدای خوشِ او و مناجاتهایش با پروردگار را گوش میکردند؛ اینها تسبیح آنهاست. شنیدن صدای تسبیحِ نباتات و جمادات گوشِ دیگری میخواهد و کسانی که اهل هستند، میفهمند.
کودکانی هم که سر و صدا میکنند و بازی میکنند، عالَمی برای خود دارند. اگر پدر و مادر او را بیجهت تنبیه کنند یا کتک بزنند، گریه میکنند و آه میکشند و با زبانِ حال خود خدا را میخوانند.
برگی از دفتر مولوی
مولوی معتقد است همۀ موجوداتِ عالم با زبانِ خود سخن میگویند و صرف اشاره نیست.
جمله اجزای جهان پیش عوام مرده و پیش خدا دانا و رام
یومِ دین که زُلزِلَت زِلزالها این زمین باشد گواه حال ما
یعنی روز قیامت، زمین حرف میزند و شهادت میدهد. همین الان هم حرف میزند و درباره کارهای ما شهادت میدهد. زمان و مکان هم شهادت میدهند.
کو تُحدث جهرهً اخبارها در سخن آید زمین و خارها
باد را بی چشم اگر بینش نداد فرق چون میکرد اندر قوم عاد
حضرت هود هنگام عذاب قومش، دایرهای بر زمین کشید و خودش و مؤمنان در آن ایستادند. بادِ عذاب وقتی به این خط میرسید، آرام میشد، اما کافران را چنان به هوا میبرد که دیده نمیشدند و چنان بر زمین میزد که پودر میشدند.
چون همیدانست مؤمن از عدو؟ چون همیدانست می را از کدو؟
شی تمیز از خدا آموختست که گشاد این را و آن را سخت بست
ابر و خورشید و مه و نجمِ بلند جمله بر ترتیب آیند و روند
هر یکی ناید مگر در وقت خویش که نه پس ماند ز هنگام و نه پیش
گر نبودی واقف از حق جان باد فرق کی کردی میان قوم عاد
چون از آن سوشان فرستد سوی ما آن عصا گردد سوی ما اژدها
کوهها هم لحن داودی کند جوهرِ آهن به کف مومی بود
باد حمّالِ سلیمانی شود بحر با موسی سخندانی شود
ماه با احمد اشارتبین شود نار ابراهیم را نسرین شود
خاک قارون را چو ماری درکشد اُستُنِ حنانه آید در رَشَد
سنگ بر احمد سلامی میکند کوه یحیی را پیامی میکند
ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم با شما نامحرمان ما خامُشیم
[1] ـ نهجالبلاغه، حکمت 89.
[2]ـ اسراء، 44.