شهدا

طلبه شهید حمید ناصری

 

 

طلبه شهید حمید ناصری 1

عاشق لقای حق

طلبه شهید حمید ناصری

 حمید ناصری در سی‌ام شهریور ماه 1346 در خانواده‌ای مذهبی و متدیّن در شهر شیراز چشم به جهان گشود از چهار سالگی نماز خواندن را فرا گرفت و با آیات قرآن آشنا گردید.

دوران تحصیل همواره از جمله دانش آموزان فعّال، با انضباط و متواضع مدرسه بود و دوستانش را همیشه از بین افراد خوب انتخاب می‌کرد و در حدّ توان در زمان خود دانش آموزان را دعوت به کارهای نیک خصوصاً  انجام فرائض و دوری از حرف‌ها و کارهای ناپسند می‌‌نمود.

در طول تحصیل و نیز در ایّام تعطیلات تابستان به فراگیری قرآن می‌‌پرداخت و تمام قرآن را از همان دوران ابتدایی به طور صحیح رو خوانی می‌نمود و سوره‌های زیادی را حفظ بود و به دیگران نیز روش صحیح قرائت را می‌‌آموخت.

تحصیلات دوران راهنمایی ایشان مصادف با اوج مبارزات امّت مسلمان ایران علیه رژیم ستم شاهی و پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری امام خمینی بود.

شهید حمید ناصری با توجّه به سنّ کمی که داشت در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد. و به حضرت امام خمینی (ره)  علاقه‌‌ی و عشق شدیدی داشت.

حمید در چندین مرحله، بازدید از جبهه‌های نبرد و دیدار با رزمندگان اسلام در غرب و جنوب کشور را تجربه کرد و این فصلی برای آشنایی او با عطر دلنواز جبهه‌ها بود.

توفیق، او را با عطر دلنواز جبهه ها آشنا نمود لذا جهت اعزام به جبهه، از طریق بسیج، ثبت نام و دوران آموزش را طی کرد و همزمان در این ایام بود که علاقه قلبی او را به فراگیری علوم اسلامی به حوزه‌ی علمیه کشاند. هر چند که از سال‌های دوم و سوم راهنمایی ساعتی از روز را در مدرسه‌ی علمیه‌ی شهید دستغیب (رحمت الله) به خواندن دروس حوزه می‌‌گذراند، ولی به دلیل علاقه‌ی وافری که به آیت اللّه سیّد علی‌محمّد دستغیب«مدظله‌العالی» داشت و ایشان را از نظر سابقه‌ی مبارزاتی، انقلابی، عرفانی، معنوی، اخلاقی و مدارج علمی بسیار به شهید آیت اللّه دستغیب (رحمت الله) نزدیک و شبیه می‌‌دید جهت خواندن دروس اسلامی وارد حوزه‌ی علمیه‌ی ابوصالح«عج»  شد.

در دومین مرحله اعزام به جبهه شهید حمید ناصری در عملیات عظیم والفجر هشت که منجر به فتح فاو گردید به واسطه‌ی بمباران شیمیایی مجروح و چندین ماه تحت معالجه قرار گرفت. پس از بهبودی نسبی، مرخّص و به ادامه‌ی تحصیل پرداخت.

شهید ناصری از آغاز نوجوانی خود را به صفات پسندیده و اخلاق حسنه آراست و تصمیم به خودسازی و تزکیه‌ی نفس گرفت و در این راه خالصانه، صادقانه و مجدّانه کوشش کرد؛ همیشه سیمای متبسّم و ملایمی داشت، حزن و اندوه را درون خود نگه می‌‌داشت، خشوع و تواضع را از بزرگان دین فرا می‌گرفت و چهره‌ی مظلومش بیانگر تواضع وی بود. به هنگام سرکشی از خانواده‌های شهدا و ملاقات مجروحین و نیز خانواده‌های رزمندگانی که در جبهه حضور داشتند در حدّ امکان برای حلّ مشکلات آنان تلاش می‌‌نمود.

بسیار مهربان و احترام گذار بود، از تجمّلات به دور و سادگی را می‌‌پسندید.

به شرکت در نماز جماعت مقیّد و به قرآن خواندن علاقه‌ی بسیار داشت و مونس او همواره قرآن بود. خواندن نماز شب از برنامه‌های تقرّب جویانه‌ی ایشان بود. چه بسیار روزها و شب‌ها و نیمه شب‌ها که به دیدار شهیدان در گلزار شهدا می‌‌ رفت.

بسیاری از ایّام را با صرف خوراک ناچیزی در سحر و افطار، روزه می‌گرفت. آثار مجروحیت شیمیایی هم چون سرفه‌های شدید و اثر تاول‌ها در بدن وی مشاهده می‌شد، ولی شهادت دوستان و همراهان او را مست لقای حق کرده بود.

روز قبل از آخرین اعزام، هنگام خداحافظی برای تسلّی خاطر مادرش می‌گوید:

«ما می‌رویم تا راه کربلا را بگشاییم و به خواست خدا شما و همه‌ی مسلمین بتوانید به زیارت امام حسین (علیه السلام)  بروید و برایم دعا کنید که به طور واقعی و خالصانه جهاد کرده باشم.»

سرانجام با عشق به لقاء اللّه و علاقه‌ی شدید به شهادت راهی جبهه‌ی نبرد شد و در حالی که فقط چهار روز از اعزامش می‌گذشت در حالی که به اتّفاق شهید غلام رضا برزگر در سنگر نشسته بودند و در مورد این‌که هر کسی دوست دارد به چه صورت شهید شود صحبت می‌کردند. شهید برزگر گفت: انسان باید با خدا معامله‌ای بزرگ کند که از بدنش چیزی نماند و بلافاصله نزد خدا برود. شهید حمید ناصری گفت خوب است که موقع شهادت تیر یا ترکش به قلب یا سر اصابت کند و بلافاصله به ملاقات خدا برود.

پس از این صحبت‌ها چند ساعت بعد لحظه‌ی موعود فرا می‌‌رسد و همان گونه که خواستشان بود پیش می‌‌آید؛ خمپاره به شهید برزگر می‌خورد و معامله‌ی بزرگ انجام می‌شود به طوری که از بدن مطهّر ایشان جز اندکی باقی نمی‌ماند و ترکش هایی نیز به سر شهید حمید ناصری اصابت نموده و قسمتی از سر را می‌‌برد و همان طور که هر دو خواسته بودند با هم به دیدار حق شتافته و به درجه‌ی رفیع شهادت نائل آمدند. گویی این ضیافت و میهمانی را خود صاحب خانه به خواست میهمانان رقم زد بود. روحشان شاد، یادشان گرامی، راهشان مستدام و پر رهرو و جنّات عدن الهی مأوایشان باد. ان شاء اللّه

 شهید حمیدرضا ناصری در آخرین نامه سفرش می‌نویسد:

«…ای خدا خودت می‌‌دانی که سال‌هاست عاشق به لقای توام و آرزو داشته‌ام در راهت جهاد کنم و به شهادت برسم ولی می‌‌دانم که به خاطر گناهانم تا کنون درب جهاد را بر من نگشوده بودی و اکنون به خاطر الطاف زیاد از حدّت این باب را بر من گشودی تا بلکه بتوانم در این فضای آکنده از محبّتی که به خاطر عشق دیگر رزمندگان و دعاهای توسّل و زیارات عاشورا به عطر الهی معطّر شده خود را بسازم و مقدّمات غفران از گناهانم را آماده کنم. امیدوارم که با توفیقت‌ ای خدا بتوانم به این کار جامه‌ی عمل بپوشانم.»

بخشی از وصیت نامه شهید ناصری:

«…مردم، قدر این بهشتی شهرمان را بدانید. این پدر شیراز بعد از شهید دستغیب (رحمت الله) و این مرد زهد و راستی «آیت اللّه سیّد علی‌محمّد دستغیب(حفظه اللّه تعالی)» و مطمئن باشید که او اسلام را شناخته و راه رسیدن به خدا را پیدا کرده. از گفته‌های این استاد که گفته‌های امام است اطاعت کنید و کسی را که مقابل خطّ امام می‌‌ایستد و شما را به فساد می‌‌کشاند برخورد کنید و قلم او را بشکنید. عزیزان به پندها و نصایح ائمّه، پیامبر (صلوات الله علیه) و معصومین (علیهم السلام) گوش فرا داده و به آن‌ها عمل کنید، نماز شب را، زیارت عاشورا و جامعه را فراموش نکنید، قرآن را، قرآن را، قرآن را حتماً حتماً بخوانید که واللّه هر نوری هست در قرآن است.»

روحش شاد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است