ششم رمضان ۱۳۹۶ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
بزرگانِ ما ازجمله شهید آیتاللّه دستغیب مرتب این معنا را میگفتند که اگر شما هریک از ائمه را دوست بدارید، آنها ده برابر شما را دوست دارند، امّا معنای دوستی این نیست که هرچه از دنیا خواستید، باید به شما بدهند یا بیماریهایتان را شفا دهند یا وقتی پول تمام کردید، فوراً پول بدهند. اینها معنی دوستیِ الهی نیست. دوستیِ آنها این است که شما را نگه دارند تا در دام شیطان و نفس نیفتید؛ شما را از حرام نگه دارند؛ کمک کنند واجبات را انجام دهید. دوستی خدایی اینطور است. دنیا آنقدر ارزشی ندارد که خدای تعالی به آن توجه کند. در روایت است: که
دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۶
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
ششم رمضان ۱۳۹۶ – ۱۴۳۸ | تفسیر سوره حدید جلسه ۲ – مقدمه | پنجشنبه ۱۳۹۶/۰۳/۱۱
حدیث روز
عن الصَّادِق علیهالسلام:
«اَلْحِکْمَهُ ضِیاءُ الْمَعْرِفَهِ وَ میراثُ التَّقْوی وَ ثَمَرهُ الصِّدْقِ وَ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَى عَبْدٍ بِنِعْمَهٍ أَعْظَمَ وَ أَنْعَمَ وَ أَجْزَلَ وَ أَرْفَعَ وَ أَبْهَى مِنَ الْحِکْمَهِ لِلْقَلْبِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى «یُؤْتِی الْحِکْمَهَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَهَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ» أَیْ لَا یَعْلَمُ مَا أَوْدَعْتُ وَ هَیَّأْتُ فِی الْحِکْمَهِ إِلَّا مَنِ اسْتَخْلَصْتُهُ لِنَفْسِی وَ خَصَصْتُهُ بِهَا.[1]
امام صادق علیهالسلام فرمود: «حکمت، روشنایى و جلوۀ معرفت و میزان و میراثِ تقوى و میوۀ راستى و درستى است. پروردگار متعال به بندهاى احسان و انعام نفرموده است به چیزى که بزرگتر و روشنتر و بهتر و بالاتر و ارزشمندتر باشد از نعمتى که در دل انسان پدیدار مىشود. خداوند متعال مىفرماید: «حکمت را به هرکس بخواهد، مىدهد و کسى که به او حکمت داده شد، البته خیر فراوان به او عطا شده است و مقامِ عظمتِ حکمت را متوجه نمىشود، مگر آنان که صاحبان باطن و بینایى هستند.»
هر کس تقوا داشته باشد خداوند حکمت به او میدهد. حکمت ثمرۀ صدق است. صدق یعنی انسان در زبان و قلبش با خدای تعالی و با خَلقِ خدا صادق باشد.
صدق با خدای تعالی یعنی اگر میگوید بندۀ خداست، راست بگوید و بندگیِ خدا کند؛ دیگر بندۀ نفس، شیطان و دنیا نباشد. صدق با مردم یعنی به وعدهای که میدهد، عمل کند.
بزرگترین نعمتی که خداوند به هرکس میدهد و بهتر از همۀ نعمتهایی که به فکر انسان میرسد، حکمت است، البته حکمتِ قلب؛ نه حکمتی که در کتابها نوشته است. این را همه میخوانند؛ کافر، مشرک، منافق، فاسق و مؤمن همه به آن دسترسی دارند. مهم، حکمتی است که در قلب ایجاد میشود و منظور روایت هم همین است.
خداوند میفرماید:
«یُؤْتِی الْحِکْمَهَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَهَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ»
«حکمت را به هرکس بخواهد، مىدهد و کسى که به او حکمت داده شد، خیر فراوان به او عطا شده است و کسی متوجه آن نمىشود، جز خردمندان.»
حکمت یعنی انسان معرفت امام معصوم را پیدا کند. معرفت امام یعنی آنچه در زیارت جامعۀ کبیره آمده را درک کند. وقتی میگوید بعد از پیامبر، علی علیهالسلام و اولاد او برحقند، یعنی خدای تعالی شما را با ما آشنا کرد و معرفتِ شما را به ما داد تا بهوسیلۀ شما، خود را بشناسیم.
هرکس میخواهد وارد خانه شود، باید از در بیاید؛ «وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها»[2]
خدای تعالی چنین قرار داده است که هرکس معرفتِ او را میخواهد، باب آن ائمه اطهار علیهمالسلام هستند. معرفت ایشان میشود حکمت، به همان شکلی که در زیارت جامعه میخوانیم.
این حکمت نصیب کسی میشود که طالب خدای تعالی باشد. چنین کسی یقیناً خداوند نیز طالبش است. لذا در روایت است: اگر تو، یک قدم بهسوی خدای تعالی بیایی، خداوند ده قدم میآید و اگر ده قدم بیایی، او هروله کنان میآید. قرارِ خدای تعالی این است کسی که محبت خدا و ائمه اطهار علیهمالسلام را دارد، آنها بیشتر دوستش میدارند.
بزرگانِ ما ازجمله شهید آیتاللّه دستغیب مرتب این معنا را میگفتند که اگر شما هریک از ائمه را دوست بدارید، آنها ده برابر شما را دوست دارند، امّا معنای دوستی این نیست که هرچه از دنیا خواستید، باید به شما بدهند یا بیماریهایتان را شفا دهند یا وقتی پول تمام کردید، فوراً پول بدهند. اینها معنی دوستیِ الهی نیست. دوستیِ آنها این است که شما را نگه دارند تا در دام شیطان و نفس نیفتید؛ شما را از حرام نگه دارند؛ کمک کنند واجبات را انجام دهید. دوستی خدایی اینطور است. دنیا آنقدر ارزشی ندارد که خدای تعالی به آن توجه کند. در روایت است: که
«إِنَّ الدُّنْیَا لَوْ عَدَلَتْ عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى جَنَاحَ بَعُوضَهٍ لَمَا سَقَى الْکَافِرَ مِنْهَا شَرْبَهً مِنْ مَاء»[3]
«اگر دنیا بهاندازۀ یک بال مگس نزد خدا ارزش داشت، یک جرعۀ آب از آن به کافر نمیداد.
تفسیر سوره حدید
بِسمِ اللّهِ الرحمنِ الرَحیم
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیهالسلام قَالَ: «مَا نَزَلَ کِتَابٌ مِنَ السَّمَاءِ إِلَّا وَ أَوَّلُهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ»[4]
امام صادق علیهالسلام فرمود: هیچ کتابی از آسمان نازل نشد مگر اینکه آغازِ آن بِسمِ اللّهِ الرحمنِ الرَحیم بود.
از امام صادق علیهالسلام روایت است که فرمود: خدای تعالی همراه هر سورهای «بِسمِ اللّهِ الرحمنِ الرَحیم» را نازل فرموده است و خاتمۀ هر سوره به این است که آغازِ سورۀ بعد بِسمِ اللّهِ الرحمنِ الرَحیم دیگری آمده است.
ابتدای هر کار، هر صحبت، حرکت به هر جایی «بِسمِ اللّهِ الرحمنِ الرَحیم» بگویید. قبل از خورا ک خوردن، هنگامِ غذا پختن، وقتی واردِ مسجد میشوید یا از مسجد بیرون میروید، بسم اللّه بگویید.
عَنْ عَلِیٍّ علیهالسلام فِی حَدِیثٍ: إِنَّ رَسُولَ اللَّه حَدَّثَنِی عَنِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ أَنَّهُ قَالَ کُلُ أَمْرٍ ذِی بَالٍ لَا یُذْکَرُ بِسْمِ اللَّهِ فِیهِ فَهُوَ أَبْتَرُ[5]
رسول خداصلّىاللَّهعلیهوآله از جانب خداى عزّوجلّ فرمود: «هر کارِ قابل توجّه که در آن بسم اللَّه گفته نشود، ناقص و بریده است.»
شهید آیتاللّه دستغیب در کتاب معارفی از قرآن اصرار دارند که قبل از هرکاری بِسمِ اللّهِ الرحمنِ الرَحیم بگویید.
امّا چرا باید ابتدای هر کاری بِسمِ اللّهِ الرحمنِ الرَحیم بگویند؟ فهم این معنا حکمت است.
«با» در بِسمِ اللّهِ الرحمنِ الرَحیم، بای استعانت است؛ یعنی با کمک اسمِ اللّه. اللّه اسم است و موسومِ آن (آن که بدین نام خوانده میشود) خدای نادیده است. ما اسم نمیپرستیم. هرکس اسم بدون مسما بپرستد، کافر است؛ هرکس اسم و مسما، هر دو را بپرستد، مشرک است و هرکس فقط مسما را بپرستد، موحد است. پس این اسم (لفظ اللّه) مورد پرستش نیست، البته عظمت دارد؛ نامِ خدایی است که آسمانها و زمین را خلق کرده؛ نام کسی است که همۀ آسمان و زمین تسبیحش میکنند؛ «سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فىِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» ولی این اللّه، خدا نیست؛ نامِ اوست؛ مظهر است. درصورتیکه انسان مسما را بشناسد، از این اسم خیلی چیزها را ملتفت میشود؛ چون خاصیت دارد.
پس «بِسمِ اللّهِ الرحمنِ الرَحیم» یعنی با کمک «اللّه»ی که رحمان و رحیم است کار میکنم؛ با کمکِ او وارد این شغل میشوم؛ مغازه را باز میکنم؛ درسدادن و درسخواندن را آغاز می کنم؛ زراعت میکنم و…
حال که میگویی «با کمک او» راست بگو. با خدا راستگو باش؛ یعنی بدان که هرکاری میکنی؛ بزّازی، خیاطی، رانندگی و هرکارِ دیگری، این قوه و نیرو از خداست. معنای راستگویی این است که شخص واقعاً بفهمد، نه این که فقط «بِسمِ اللّهِ الرحمنِ الرَحیم» را بر زبان بیاورد و بعد هم [دم از من بزند و بگوید:] «من بودم که این کار را کردم و من بودم که آن کار را کردم.» خود را رسوا نکند. ملتفت شود که از «من» هیچ کاری برنمیآید؛ نه از من و نه از هیچکسِ دیگری. باید از خدا بخواهد و به این فهم برسد؛ اگر چنین شد، بِسمِ اللّهِ الرحمنِ الرَحیم میشود همان روایتِ امامِ عسکری علیهالسلام که فرمود:
«بِسمِ اللّهِ الرحمنِ الرَحیم به اسمِ اعظم نزدیکتر است از سیاهی چشم به سفیدی آن.»[6]
از پیامبر سوال شد: اسمِ اعظم چیست؟ فرمود: از غیرِ خدا منقطع شو، بگو «بِسمِ اللّهِ الرحمنِ الرَحیم»
نگویید راه بسته است. شهید آیتاللّه دستغیب میگفتند شیطان از راهِ خوراک وارد میشود وقتی در ماه رمضان خوراکها کمتر میشود و خوراکِ شبههناک هم تقریباً نیست، راه ورود شیطان بسته میشود. وقتی شیطان وارد نشد، دشمنِ بیرونی دست و پایش بسته میشود و دشمن درونی هم با «یااللّه» و «یارَبّاه» از خدا میخواهی در غلوزنجیر باشد، لذا بهتدریج فهم پیدا میشود، ولی نه همین امروز و فردا یا تا آخرِ ماه رمضان.
رحمت خدا به شیخ محمدعلی گلبنحقیقی. شبی که می خواست از دنیا برود، گفته بود: من ده سال پیش در شب قدر، چیزی از خدا خواستم و الان خداوند نصیبم فرمود، دیگر برای چه بمانم؟
یعنی آن که بخواهد و آماده باشد، [خداوند بهتدریج برایش فراهم میکند.] ازجمله آمادگیِ ایشان این بود که ده سال سرطان خون داشت، ولی حتی یک بار زبان به شکایت نگشود. چه رنجها و دردها کشید، امّا یکبار نگفت خدایا این همه تو را میخوانم، چرا جوابم نمیدهی!
هرگاه بنده به ملاقاتش میرفتم و حالش را میپرسیدم، میگفت: شما یک «نُنَزِّلُ» بخوانید، درست می شود.
این یک نمونه است. منظور اینکه وقتی صحبت از این حرفها میشود، نگویید راه بسته است و حرکت موقوف. راه بسته نیست. راه برای طالبان، باز است، ولی نه امروز و فردا.
کسی که میخواهد سرمایهدار شود و ثروتِ فراوان به هم بزند، باید سالها زحمت بکشد، چگونه اینکه سرمایۀ واقعی است [زحمت ندارد و استقامت نمیخواهد؟]
حضرت عیسی علی نبیّنا و آله و علیهالسلام به همراه حواریون، به سیر و سیاحت در صحرا پرداختند و به نزدیک شهری رسیدند. در مسیر راه، نشانۀ گنجی یافتند. حواریون به عیسی گفتند: به ما اجازه بده در اینجا بمانیم و این گنج را استخراج کنیم!
عیسی به آنان اجازه داد و فرمود: شما اینجا برای استخراج گنج بمانید و به گمانم در این شهر نیز گنجی هست، من به سراغ آن میروم.
حواریون ماندند و حضرت عیسی وارد شهر شد. در مسیر راه، به خانۀ ویران و سادهای رسید. وارد آن شد و دید پیرزنی در آنجا زندگی میکند. به او فرمود: «امشب من میهمان شما باشم؟» پیرزن پذیرفت. عیسی به او گفت: آیا در این خانه، جز تو کسی زندگی میکند؟
پیرزن گفت: آری پسری خارکن دارم، به بیابان میرود و خار جمع کرده، به شهر میآورد و میفروشد. از پول آن، معاش زندگی ما تأمین میشود. آنگاه پیرزن حضرت عیسی را – که نمیشناخت – در اتاق جداگانهای وارد کرد و از او پذیرایی نمود. طولی نکشید که پسرش از صحرا آمد. مادر به او گفت: امشب میهمان ارجمندی داریم که انوار زهد و پاکی و عظمت از پیشانیاش میدرخشد. خدمت و همنشینی با او را غنیمت بشمار!
خارکن نزد عیسی رفت و به او خدمت کرد و احترام شایان نمود. در یکی از شبها، جناب عیسی احوال خارکن را پرسید و با او به گفتگو پرداخت و دریافت که خارکن، انسانی خردمند و باهوش است، ولی اندوهی جانکاه، قلب او را مشغول نموده است. به او فرمود: چنین میبینم که غم بزرگی در دل داری.
خارکن گفت: آری؛ در قلبم اندوه و درد بزرگی است که هیچکس جز خدا، قادر به برطرف کردن آن نیست.
عیسی گفت: غم دلت را به من بگو؛ شاید خداوند راه برطرف کردن آن را به من الهام کند.
خارکن گفت: یکی از روزها، با بار هیزم بر پشت، از کنار کاخ شاه عبور میکردم که چشمم به جمال دختر شاه افتاد، عشق او در دلم جا گرفت و هر روز بر این عشق افزوده شد. اکنون کاری از من ساخته نیست و این درد، درمانی جز مرگ ندارد.
عیسی گفت: اگر خواهان آن دختر هستی، من وسایل رسیدن تو به او را فراهم میکنم.
خارکن ماجرا را به مادرش گفت. مادر گفت: پسرم! گمان میکنم این میهمان مرد بزرگی است و اگر قولی داده است، حتماً به آن وفا میکند. نزد او برو و هرچه گفت، اطاعت کن!
فردا صبح، خارکن نزد عیسی علیهالسلام آمد. عیسی به او گفت: نزد شاه برو و از دخترش خواستگاری کن!
خارکن به طرف کاخ شاه رفت. به آنجا که رسید، نگهبانان سر راهش را گرفتند و پرسیدند: چه کار داری؟
گفت: برای خواستگاری دختر شاه آمدهام.
آنها از روی تمسخر خندیدند و وقتی اصرار او را دیدند، برای اینکه شاه را نیز بخندانند، او را نزد او بردند. خارکن با صراحت گفت: برای خواستگاری دخترت آمدهام.
شاه از سر استهزاء گفت: مهریه دختر من، تشتی پر از جواهر؛ از زمرّد، یاقوت، طلا و نقره است. درحالیکه مجموع آن، در خزانه کشورش وجود نداشت.
خارکن گفت: من میروم و جواب تو را میآورم. بازگشت و ماجرا را به جناب عیسی گفت. حضرت عیسی، با او به خرابهای که سنگهای گوناگون در آن بود، رفتند و تشتی را از سنگریزه پر کردند. جناب عیسی به اعجاز الهی، آن سنگها را به طلا، نقره، گوهر و یاقوت تبدیل کرد؛ به همان اندازه که شاه گفته بود و به خارکن فرمود: اینها را برگیر و نزد شاه ببر!
خارکن آنها را به کاخ برد و به شاه تحویل داد. شاه و درباریان، شگفتزده و حیران، گفتند: این مقدار کافی نیست؛ برو تشتی دیگر از جواهرات گوناگون به همین مقدار بیاور!
خار کن نزد عیسی آمد و سخن شاه را بازگو کرد. عیسی فرمود: به همان خرابه برو و به همان مقدار، تشت را پر کن! سپس با همان اعجاز، آنها را تبدیل به جواهرات کرد. خارکن آن جواهرات را نزد شاه آورد.
شاه گفت: این کار از تو برنمیآید و باید کار شخص دیگری باشد. اگر حقیقت را بگویی، دخترم را به تو میدهم. وقتی دریافت که همۀ این معجزات، از میهمان خارکن است، به او گفت: به میهمانت بگو به اینجا بیاید و عقد دخترم را برای تو بخواند!
خارکن نزد عیسی آمد و با هم نزد شاه رفتند و عیسی همان شب، عقد دختر شاه را برای خار کن خواند.
فردای آن روز، شاه با خارکن گفتگو کرد و دریافت او دارای هوش و خرد سرشاری است و چون فرزندی جز همان دختر نداشت، خارکن را ولیعهد خود نمود و به همۀ درباریان و رجال کشور فرمان داد با دامادش بیعت و از فرمانش پیروی کنند.
شب بعد، شاه بر اثر سکتۀ ناگهانی مرد. رجال و درباریان، داماد (خارکن سابق) را بر تخت سلطنت نشانده، اختیار مملکت را به او وانهادند و او شاهنشاه مقتدر کشور گشت.
روز سوم، چون عیسی نزد او آمد تا خداحافظی کند، خارکن گفت: ای حکیم! تو بر گردن من چندین حق داری که قدرت شکر یکی از آنها را هم ندارم، تا چه رسد همۀ آنها؛ گرچه تا ابد زنده باشم. شب گذشته سؤالی به دلم راه یافت که اگر پاسخ ندهی، آنچه را در اختیارم نهادهای، سودی به حالم نخواهد داشت.
عیسی پرسید: آن سؤال چیست؟
خارکن گفت: تویی که دو روزه مرا از خارکنی به پادشاهی رساندی، چرا برای خود زندگی ساده و بیابانگردی را برگزیدهای و از مقام پادشاهی و عیش و نوش دنیا رخ برتافتهای؟
عیسی پاسخ داد: آنکه خدا را شناخته و به خانۀ کرامت و پاداش او آگاهی یافته و ناپایداری دنیا را درک نموده، به سلطنت فانی دنیا و امور ناپایدار آن، دل نمیبندد. ما در پیشگاه الهی و در خلوتگاه ربوبی، لذّتهای روحانی خاصّی داریم که این لذّتهای دنیا نزد آنها هیچ است.
آنگاه حضرت عیسی مقداری از لذّات معنوی، درجات و نعمتهای ملکوتی را برای او توضیح داد و او که مطلب را بهخوبی دریافت، متحوّل گشته، با قاطعیت به عیسی گفت: من بر تو حجّتی دارم و آن اینکه چرا خودت به راهی که بهتر و شایستهتر است رفتهای، ولی مرا به بلای بزرگ دنیا افکندهای؟
عیسی گفت: من این کار را کردم تا عقل و هوش تو را بیازمایم و ترک این امور، موجب پاداش تو و عبرت دیگران گردد.
خارکن، تاج و تخت شاهی را رها کرده، همان لباس خارکنی را پوشید و به دنبال عیسی به راه افتاد، تا هرچه زنده است همدم و همنشین او شود. عیسی همراه او نزد حواریون آمد و گفت: این مرد، گنجی است که گمان داشتم در این شهر وجود دارد، به جستجویش پرداختم؛ او را یافتم و با خود نزد شما آوردم. این است گنج واقعی، نه آنچه شما را در اینجا زمینگیر کرده است.[7]
گنجِ واقعی شما هستید. همۀ ما گنج هستیم، امّا باید این گنج را استخراج کرد. گنجِ واقعی، طالبِ خدا شدن است، وگرنه اینکه ریاستی نصیب شود و مردم کَف بزنند و هورا بکشند، اینها دلخوشی چندروزۀ دنیاست، بعد هم انسان را زیر گِل میکنند و خاک رویش میریزند.
رحمت خدا به امام خمینی. فارق از جهات معنوی، از نظرِ ظاهری همۀ دنیا متوجه او شده بود، امّا زیرِ خاک رفت و خودش ماند و عملش. دنیا همین است. گنجی که امام خمینی داشت، عبودیتش به درگاه خداوند بود.
پس اینکه میفرماید: «از غیر خدا منقطع شو!» با حرف زدن میسر نمیشود. احتیاج به مقدماتی دارد. هر روز و هر شب باید متوجه باشد که کارکن خداست، نه این و آن. اگر به این برسد و بفهمد، منقطع میشود و اسم اعظم خواهد داشت. درواقع خودش میشود اسم اعظم. این گنج است. اسم اعظم خیلی کارها میتواند بکند؛ قدرتش قدرت خداست؛ علمش علم خداست.
اینکه فرمود «بِسمِ اللّهِ الرحمنِ الرَحیم به اسم اعظم نزدیک تر است از سیاهی چشم به سفیدی چشم» یعنی چه؟ برای که؟
واعظی روی منبر گفت: بِسمِ اللّهِ الرحمنِ الرَحیم بگویید و روی آب راه بروید. شخصی پای منبر این را شنید و فردا وقتی میخواست از رودخانۀ دِه عبور کند، بسم الله گفت و از روی آب گذشت. چند روز بعد با همان واعظ خواست از رودخانه بگذرد. او از روی آب گذشت، ولی واعظ پایش را هم در آب نکرد. گفت: ما مثل شما نیستیم.
قتی شخصِ باصفا و صادق این حرف را میشنود، بیهیچ شک و تردیدی آن را میپذیرد، ولی اگر کسی شک و تردید کند، فرومیرود. آن مرد فهمِ معرفتی نداشت، ولی صدق داشت و همان برایش کافی بود.
بنابراین تمرینِ خود را رها نکنید. وقتی میگویند این کار را بکن، بگو چشم. مابقی را هم خدا قادر است. میفرمایند قبل از هر کاری بگو بِسمِ اللّهِ الرحمنِ الرَحیم. وسطِ قرآن خواندن هم وقتی به جزء جدید میرسید بِسمِ اللّه بگویید؛ یعنی خدایا برای خواندن، فهمیدن و برای اینکه خیالات سراغم نیاید و شیطان وارد نشود، از تو کمک میخواهم. وقتی بِسمِ اللّهِ الرحمنِ الرَحیم میگویید و شروع به خواندن میکنید، خدا کمکتان میکند. وقتی امام میفرماید قبل از هر کاری بِسمِ اللّهِ الرحمنِ الرَحیم بگویید، اگر با صدق و صفا این را قبول کردید، دیگر شیطان نمیتواند متعرض شود، ولی اگر شک و تردید به خود راه دادید و خواستید امتحان کنید، البته نمیشود.
فرقی بین ماه رمضان و غیر رمضان نیست. سعی کنید قرآن از دستتان نیفتد. همانطورکه گفتند در قرآن، هم فهم است و هم نور. در خانهای که قرآن خوانده میشود، نور از آنجا به آسمان میرود و ملائکه بهره میگیرند. نهتنها ملائکه، ارواح هم در عالم معنا استفاده میکنند و با شما دوست میشوند. در روایت است قرآن را منحصر به مساجد نکنید؛ در خانه هم بخوانید. این کار باعث نورانیتِ ارواح و نورانیتِ اهلِ منزل میشود و بلاها را دور میکند. با بِسمِ اللّهِ الرحمنِ الرَحیم قرآن بخوانید. با یقین بِسمِ اللّهِ الرحمنِ الرَحیم بگویید و مطمئن باشید دراینصورت اگر جنّی هم باشد، میرود. اگر شک کردید، با زبان بیزبانی میگویید اعتقاد به بِسمِ اللّهِ الرحمنِ الرَحیم ندارید. اگر قبول دارید، بدانید که اگر جنّی هم باشد، رفته است. اگر فکر میکنید هست و اذیتتان میکند – که از خیالات خودتان است – بِسمِ اللّهِ الرحمنِ الرَحیم را قبول ندارید.
شهید آیتاللّه دستغیب میفرماید «با» در بسم اللّه، بای استعانت است، همه چیز از همین با است. بنده عرض میکنم: همه چیزدر نقطۀ با است.
«در اخبارِ بسیار وارد است که حق سبحانه و تعالى هرچه در کتب سماوى بود، همه را در قرآن جاى داد و بسیار چیزها در قرآن هست که در جمیع آن کتب نیست و در اخبار بسیار است که هرچه در قرآن است، در حمد است و هرچه در حمد است، در بسم اللَّه است و هرچه در بسم اللَّه است، در باى بسم اللَّه است و هرچه در باست، در نقطۀ تحتِ باست و حضرت امیرالمؤمنین صلوات اللَّه علیه فرمودند: که منم نقطۀ تحت با.»[8]
یعنی اول و آخر و وسطِ قرآن، اصلاً تمام قرآن، علی علیهالسلام است. کسی که محبت علی علیهالسلام را دارد، وقتی قرآن میخواند، امر مولا علی را اطاعت میکند و اطاعت از علی علیهالسلام اطاعت از خداست.
برگی از دفتر مولوی
شیخ بهایی این شعر را میخواند:
مثنوی ما چو قرآن مدل هادی بعض است بعضی را مضل
من نمیگویم که آن عالیجناب هست پیغمبر ولی دارد کتاب
مولوی دربارۀ قرآن، ابیاتی در اشعار مختلف دارد که برخی از این قرارند:
اعجاز زبانی و معنوی قرآن
خود مگیر این معجزه چون آفتاب صد زبان بین نام او امّالکتاب
هست قرآن مر تو را همچون عصا کفرها را درکشد چون اژدها
اگر با احترام، رو به قبله و با وضو قرآن بخوانید، میبینید چگونه قرآن مثل اژدها کفرها را بیرون میکشد.
محفوظ ماندن از تحریف
مصطفی را وعده کرد الطاف حق گر بمیری تو، نمیرد این سبق
من تو را اندر دو عالم حافظم طاعنان را از حدیثت دافعم
کس نتابد بیش و کم کردن در او تو به از من حافظی دیگر مجو
زهره نی کس را که یک حرفی از آن یا بدزدد یا فزاید در میان
قرآن آدمی را به حقیقتِ والای پیامبران می رساند
چون که در قرآنِ حق بگریختی با روانِ انبیا آمیختی
قران انس و فرقان میدهد
دور فرقان، فرق کردی بهر ما ذرّه ذرّه حق و باطل را جدا
نورِ گوهر نورِ چشمِ ما شدی هم سوال و هم جواب از ما بدی
راه و روش تفسیر بهوسیلۀ قران کدام است؟
معنی قرآن ز قرآن پرس و بس وز کسی کآتش زده اندر هوس
پیش قرآن گشت قربانی و پست تا که عین روح او قرآن شده است
آن که نفسش را مهار کرده، یعنی ائمه اطهار علیهمالسلام. رحمت خدا به علامۀ طباطبایی، تفسیر قرآن به قرآن میکرد.
کسی که واقعاً قرآن را عظیم میشمارد و خودش را هیچ، کمکم میشود قرآن ناطق.
[1]ـ مصباح الشریعه، 198.
[2] – بقره، 189.
[3] – من لا یحضره الفقیه، 4، 363.
[4] – محاسن، 1، 41.
[5] – وسائلالشیعه، 7، 170.
[6] – تحف العقول، 487.
[7]ـ بحارالأنوار، ۱۴، ۲۸۰.
[8] ـ لوامعِ صاحبقرانى مشهور به شرح فقیه، 4، 70.