سخنرانی شب عاشورا محرم ۱۳۹۳
دانلود فایلهای صوتی محرم ۱۳۹۳
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
سخنرانی شب عاشورا | دوشنبه ۱۳۹۳/۰۸/۱۲ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
«ألا وَ صَلَّى الله عَلَى البَاکِینَ عَلَى الحُسَین»
«سلام خدا بر گریه کنندگان بر حسین علیه السلام»
درود خدا بر کسانى که در مصیبت امام حسین علیه السلام گریه و عزادارى مىکنند؛ چه این که با این کار دل حضرت صاحب الزمان، ائمه اطهار، رسول خدا، فاطمه زهرا و همهى انبیا صلوات الله علیهم اجمعین را شاد مىسازند و یقینآ آنان نیز براى عزاداران حسین بن على علیهماالسلام دعا مىکنند و مغفرت ایشان را از خدا مىخواهند. به طور قطع خود حسین بن على و نیز خداى تعالى در دنیا و آخرت جبران مىکنند.
چند نصیحت
همه، مخصوصآ جوانان و نوجوانان عزیز را به چند چیز سفارش مىکنم. سعى کنید این مطالب را به یاد بسپارید؛ پیرامون آن فکر کنید و اگر مطالب دیگرى در این باره به ذهنتان رسید، یادداشت کنید!
اول: به پدرو مادر خود احترام بگذارید و به آنها نیکى کنید. (فَلا تَقُلْ لَهُما أُفِّ وَ لا تَنْهَرْهُما )در روایت است که اگر عبارتى کمتر از «اُفّ» وجود داشت، خدواند از آن استفاده مىکرد.
اُفّ، به معناى چشم و رو در هم کشیدن و اظهار ناراحتى کردن است. روایات متعددى در این باره در اصول کافى نقل شده است.
اگر پدر و مادر از انسان ناراضى باشند و او را عاق کنند، اثرات بسیار نامطلوبى دامنگیرش مىشود. حتمآ باید اگر زندهاند از آنها عذرخواهى کند و دلشان را به دست آورد و اگر مردهاند، برایشان خیرات نماید تا از او راضى شوند.
دوم: صله رحم کنید و از اقوام و بستگان خود یاد نمایید. پدر، مادر، برادر، خواهر، فرزندان، خاله، عمه، دایى، عمو، فرزندان آنها و… به هر کس بنابه اقتضاى خود بپیوندید و حتّى اگر شده با یک تلفن، گاهى از آنها یاد کنید.
«صِلُوا أرْحَامِکُم وَلُو بِالتِسْلِیم»
«صلهى رحم کنید، حتّى با سلام کردن.»
سوم: از تهمت پرهیز کنید. در روایت است کسى که به برادر دینى خود تهمت بزند، ایمان در دلش حل مىشد، همان طور که نمک در آب حل مىشود. خداى تعالى نسبت به مؤمنین حساس است و باید مراقب حرفهایى که دربارهى آنها مىزنیم باشیم. حتّى اگر خطاى دیگران را هم ببینیم، حق انتشار آن را نداریم؛ چراکه غیبت محسوب مىشود، چه خواسته عیب نداشته کسى را نقل کنیم و از آنچه مرتکب نشده، سخن بگوییم.
چهارم: سخن چینى نکنید! رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله فرمودند :
«أ لا أُنَبِّئُکُمْ بِشِرَارِکُمْ قَالُوا بَلَى یَا رَسُولَ اللَّهِ- قَالَ الْمَشَّاءُونَ بِالنَّمِیمَهِ الْمُفَرِّقُونَ بَیْنَ الأَحِبَّهِ الْبَاغُونَ لِلْبُرَآءِ الْمَعَایِب»
«آیا شما را به بدترینتان آگاه نکنم؟ عرض کردند: بله یا رسول اللَّه! فرمود: آنان که به سخنچینى روند و میان دوستان جدایى افکنند و براى مردمان پاک دامن عیبجویى کنند.»
مبادا با سخن چینى میان پدر و مادر یا برادران و خواهران یا دوستان خود تفرقه ایجاد کنید! این کار یکى از بدترین کارهاست.
پنجم: همسران خود را گرامى بدارید؛ به آنها اظهار محبّت نمایید؛ توهین نکنید و خداى ناکرده دست به رویشان بلند نکنید! روایات بسیارى در سفارش به حسن رفتار زوجین نسبت به هم و تهدید از بد رفتارى در برابر به هم از ائمه اطهار رسیده است. هم زن باید با همسر خود خوشبرخورد باشد و هم مرد نسبت به زنش.
کسى که حسین علیه السلام را دوست مىدارد، باید به انجام واجبات و ترک محرّمات مراقبت کامل داشته باشد. روایات صحیحى داریم که گریه بر امام حسین علیه السلام گناهان را مىبخشد، ولى کسى که حسین علیه السلام را دوست مىدارد و آنقدر براى او بر سر و سینه می زند که گاه به حال غشوه مىافتد، آیا نباید تابع کامل ایشان باشد؟ نمىشود ادعاى محبّت حسین علیه السلام داشت، ولى کارهایى کرد که خوشایند آن حضرت نیست.
اینها الفباى محبّت پروردگار است. کسى که طالب خداست، باید این نکات را رعایت کند و مراقب آن باشد. البتّه خدا گناهان را مىبخشد. امام صادق علیه السلام فرمود: حتّى ده نفر از شما هم به جهنّم نمىرود و بعد از آن کم کرد تا فرمود: ما نمىگذاریم حتّى یک نفر شما وارد جهنّم شود، ولى آیا خود ما نباید خجالت زده باشیم؟ کسى که گناهکار است و بر گناه خود اصرار دارد، آیا مىتواند به روى امام حسین علیه السلام نگاه کند؟
باید همراه گریه بر امام حسین علیه السلام از ایشان بخواهیم کمکمان کند گناه نکنیم و واجبات را انجام دهیم تا شرمنده ایشان نشویم.
بى وفایى دنیا
حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام در خطبهاى که روز عاشورا ایراد فرمود، دربارهى بىوفایى دنیا چنین گفت :
«عِبَادَ الله اِتَّقُوا الله وَ کُونُوا مِن الدُنیَا عَلَى حَذَرٍ»
بندگان خدا تقوا داشته باشید و از دنیا بر حذر باشید تا فریب نخورید!
منظور از دنیا، دل بستن به آن و محروم شدن از خداى تعالى است.
«لَو بَقِیَت الدُنیا عَلَى أحَدٍ أو بَقِىَ عَلَیهَا أحَدٌ لَکَانَ الأنْبِیا أحَقُّ بِالبَقَاء وَ أوْلى بِالرِضَا وَ أرْضى بِالقَضَاء»
اگر قرار بود دنیا براى کسى بماند یا کسى در دنیا باقى ماند، انبیا سزاوارتر به این امر بودند. از میان همهى پیامبران فقط حضرت خضر، عیسى و ادریس هنوز زندهاند به اضافه حضرت ولى عصر عجّل اللهتعالى فرجه. غیر از این، انبیا، ائمه اطهار، اولیا همه رفتند و حتّى رجال الغیب هم باقى نمىماندند. سیصد و سیزده نفرى هم که قرار است یاران خاص حضرت صاحب الزمان باشند، عمرهاى عادى خواهند داشت.
«خُلِقَ الدُنیا لِلفَنَاء فَجِدیدهَا بَالٍ وَ نَعیمُها مُضْمَحِل وَ سُرورُهَا مُکفَهِر وَ المَنزِلُ تَلْعَه وَ الدارُ قَلعَه»
همهى نعمتها از بین مىروند و خوشى آن کوتاه است. «تَلعَه» به معناى سراشیبى و «قَلعَه»، موقت است.
«وَ تَزَوَّدُوا فَاِنَّ خَیرَ الزَادِ التَقْوى وَ اتَّقُوا الله لَعَلَّکُم تُفْلِحُون»
توشه برگیرید! بهترین توشه تقواست.
هرگز از یاد مرگ غافل نشوید و بدانید که روزى خواهید مرد. اگر کسى یاد مرگ کند، نمىمیرد، ولى غفلتهایش کم مىشود.
حضرت زین العابدین علیه السلام در دعاى ابوحمزه ثمالى درباره مرگ و تاریکى قبر مىفرماید :
«أبْکِی لِخُرُوجِ نَفْسِی أبْکِی لِظُلْمَهِ قَبْرِی أبْکِی لِضِیقِ لَحْدِی أبْکِی لِسُوَالِ مُنْکَرٍ وَ نَکِیرٍ إِیَّایَ أبْکِی لِخُرُوجِی مِنْ قَبْرِی عُرْیَاناً ذَلِیلاً حَامِلاً ثِقْلِی عَلَى ظَهْرِی»
«مىگریم بر جان دادنم؛ مىگریم بر تاریکى قبرم؛ مىگریم بر تنگى جاى ابدىام؛ مىگریم بر سوال منکر و نکیر از من؛ مىگریم بر آن حالتى که از قبر برهنه و خوار و ذلیل بیرون آمده، بار سنگین اعمالم را بر پشت گرفتهام.»
پیامبر مىفرمود: لقمهاى را که در دهان مىگذارم، امید ندارم آن را فرو ببرم. این را کسى مىگوید که هیچ چیز از او مخفى نیست ولى این قدر مرگ را نزدیک مىبیند.
همهى امامان همین طور بودند. پس یاد مرگ براى همه لازم است تا مبادا شیطان بر ما مسلط شود. در روایت است کسى که هر شبانه روز بیست مرتبه یاد مرگ کند، از غافلان شمرده نمىشود، به شرط آن که واقعآ یاد مرگ کند و قلبش به حرکت افتد و متوجّه شود که باید از دنیا برود.
حبّ دنیا بود که اهل کوفه را به کربلا کشاند. یاد خدا را فراموش کردند و به خاطر دنیایى که معلوم نبود چقدر در آن مىمانند، به جنگ پسر پیامبرشان آمدند و آن طور او را به شهادت رساندند. به راستى «حُبُّ الدنیا رأس کل خطیئه»
فرقى هم میان عالم و مجتهد و مرجع و سید و شیخ نیست. هر کس به حساب خود در خطر است.
وقایع شب عاشورا
حارث بن حصیره از عبد الله بن شریک عامرى از امام زین العابدین علیه السّلام نقل مىکند که مىگفت: عمر بن سعد بعد از نماز عصر صدا زد: اى سواران خدا سوار شوید مژده باد شما را به بهشت! مردم سوار شدند، و به طرف حسین و یارانش علیه السّلام حمله بردند.
این در حالى بود که حسین علیه السّلام جلوى خیمهاش زانوها را به بغل گرفته و به شمشیر خود تکیه داده چرت مىزد. خواهرش زینب فریاد سپاه ابن سعد را شنید لذا به برادر خویش نزدیک شد و گفت: برادر آیا نمىشنوى که صداها نزدیک مىشود؟
حسین علیه السّلام سر خویش را بلند کرد و فرمود: رسول الله صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را در خواب دیدم، به من فرمود: شما به سوى ما مىآیى! در این حین خواهرش به صورت خویش سیلى زد و گفت: اى واى بر من! حضرت فرمود: خواهرم واى بر تو مباد، خدا رحمتت کند آرام باش در این بین عباس بن على علیه السّلام آمد گفت: برادرم: لشکر به طرف شما آمده است.
حسین علیه السّلام از جایش بلند شد و فرمود: عبّاس، جانم به فدایت! برادرم سوار شو با آنها ملاقات کن بگو: چه شده؟ چه چیزى برایتان پیش آمده؟ و بپرس براى چه اینجا آمدهاند؟ عباس تقریبا با بیست اسب سوار که زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر در میانشان بودند، روبرویشان ایستادند.
گفت: چه چیزى برایتان پیش آمده؟ و چه مىخواهید؟
گفتند: فرمان أمیر عبید الله رسیده که به شما متعرض شویم تا تحت فرمان او درآیید یا شما را تحت فرمان او درآوریم.
عباس علیه السّلام فرمود: عجله نکنید تا نزد أبى عبد الله برگردم و آنچه گفتید را به او گزارش دهم.
آنها متوقف شدند و گفتند: نزد او برو، جریان را به او گزارش بده بعد با پاسخش نزد ما بیا.
عباس برگشت و به سوى حسین علیه السّلام دوید تا خبر را به او اطلاع دهد. در این زمان همراهان عباس ایستادند و براى سپاه عمر بن سعد خطبه خواندند…
وقتى عباس بن على سخن عمر بن سعد را به اطلاع حسین علیه السّلام رسانید، حسین علیه السّلام فرمود: نزدشان برگرد و اگر مىتوانى کارشان را تا صبح فردا به عقب بینداز و آنها را امشب از ما دور کن، تا که شاید امشب به درگاه پروردگارمان نماز بگذاریم و او را بخوانیم و از او طلب مغفرت بکنیم! خدا مىداند که من نماز به درگاهش و تلاوت کتابش و دعا و استغفار زیاد را دوست مىدارم.
عباس بن على علیه السّلام اسبش را دوانید تا به آنها رسید و گفت : آى با شما هستم! أبا عبد الله از شما مىخواهد امشب را برگردید!
عمر بن سعد گفت: اى شمر نظرت چیست؟ شمر گفت نظر شما چیست؟ تو فرمانده هستى نظر، نظر توست؛ عمر بن سعد گفت: اى کاش من نمىبودم، سپس رو به مردم کرد و گفت: نظر شما چیست؟ عمرو بن حجاج بن سلمه زبیدى گفت: سبحان الله! و الله اگر اینها از اهالى دیلم هم بودند و از شما این تقاضا را مىکردند سزاوار بود خواستهشان را اجابت مىکردى.
قیس بن اشعث گفت: خواستهشان را اجابت کن، قسم به جانم، فردا صبح با تو خواهند جنگید! عمر بن سعد گفت: و الله اگر بدانم مىخواهند جنگ بکنند امشب را به آنها مهلت نمىدهم!
علىّ بن الحسین علیه السّلام مىفرماید: در این اثناء پیکى از طرف عمر بن سعد نزد ما آمد، ایستاد و به طورى که صدایش به گوش مىرسید گفت: تا فردا به شما مهلت مىدهیم، اگر تسلیم شوید شما را نزد امیر عبید الله بن زیاد مىفرستیم و اگر از تسلیم شدن بپرهیزید شما را رها نخواهیم کرد.
شب عاشورا، امام حسین علیه السلام در تاریکى از خیمه بیرون آمد و در اطراف خیمهها مشغول گشت زنى شد. نافع بن هلال خود را به امام رساند و عرض کرد: کجا مىروید؟ فرمود: مىخواهم این پستى و بلندىها را بررسى کنم، مبادا خیمهها فردا آماج حملات دشمن قرار گیرند.
سپس دست نافع را گرفت و فرمود: این کوهها را ببین! شب را سپر خودساز و از این راهها فرار کن. نافع خود را روى پاهاى حضرت انداخت و عرض کرد: هرگز شما را رها نمىکنم.
شب عاشورا، علیا مخدره زینب به برادرش عرض کرد: یا اخى این بقیهى اصحاب خود را امتحان کردهاى؟ مىترسم که وقت قتال ایشان هم بروند و تو را تنها بگذارند. حضرت بگریست و فرمود: اى خواهر! من ایشان را امتحان کردهام، به خدا قسم در میان ایشان جز شجاع و دلیر نیست. همه شیران شکارى، چنان مشتاق مرگ هستند که در پیش روى من جان بسپارند، همانند طفل که مشتاق پستان مادر خود باشد.
هلال از کلمات علیا مخدره مضطرب شد. با شتاب تمام به در خیمهى حبیب آمده، گفت: اى حبیب! دختر امیرالمؤمنین خاطرش از ما جمع نیست. سپس صورت واقعه را به عرض رسانید. حبیب فرمود: به خدا قسم اگر انتظار امر مولایم نبود همین ساعت با شمشیر به سوى این قوم مىتاختم. هلال گفت: اى حبیب من حال خواهرش زینب را بسیار پریشان دیدم و گمان مىکنم دیگر زنان واطفال نیز چنین باشند. آیا مىتوانى اصحاب را جمع کنى و ایشان را مطمئن و آسوده خاطر بنمایى؟ حبیب گفت: سمعآ و طاعتآ.
حبیب از یک طرف و هلال از یک طرف، اصحاب را ندا کردند. پس ایشان مانند کواکب تابان سر از برج خیمهها بیرون کردند. حبیب، بنى هاشم را به خیام خود برگردانید، آن گاه به اصحاب خطاب کرد و گفت: یا اصحاب الحمیّه! اینک هلال به من چنین و چنان خبر داده است. اکنون بگویید که قصد شما چیست؟ اصحاب شمشیرها برهنه کردند و عمامهها بر زمین زدند، گفتند: اى حبیب! سوگند به خداوند مجید که تا این قبضههاى شمشیر در دست ما است نگذاریم کسى طرف این خیام طاهرات بیاید. ما وصیت رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله در حقّ ذریهى او را حفظ مىنماییم. گفت پس با من بیایید.
حبیب از پیش و اصحاب از عقب آمدند تا میان طناب خیمههاى حرم ایستادند. حبیب ندا در داد: اى بانوان حریم عصمت و اى ذریهى خاندان رسالت! اینک این اصحاب قسم یاد کردند که این شمشیرها را غلاف ننمایند، مگر بر گردن دشمنان شما و این است نیزههاى غلامان شما. قسم یاد کردهاند که آنها را به کار نبرند، مگر بر سینهى کسانى که ارادهى هتک حرمت این خیمهها را داشته باشند.
چون حضرت حسین علیه السلام صداى اصحاب را شنید، بنات طاهرات را فرمان داد از خیمه بیرون آمدند و آنها را مخاطب ساختند و گفتند: این پاک مردان نیکو سرشت! حمایت کنید دختران فاطمه زهرا را. اى اصحاب رسول خدا و على مرتضى! اگر کوتاهى بنمایید در نصرت ذریهى پیغمبر خود فرداى قیامت شما را چه عذر خواهد بود؟ از کلمات ایشان صحابه چنان گریستند که گویا زمین به لرزه آمد.
امام علیه السلام یاران خویش را جمع کرد و فرمود :
«حقّا که من اصحابى بهتر از شما، و نه اهل بیتى برتر و نیکوکارتر از اهل بیتم نمىبینم، خداوند از من به شما پاداش نیکو دهد، این شب است که سیاهى و تاریکى آن شما را فرا گرفته، پس آن را چون شتر رهوارى گرفته و هر یک از شما دست یکى از اهل بیتم را گرفته و در این تاریکى شب پراکنده شده از صحنه بیرون شتابید، و مرا با دشمن واگذارید چه آنان جز مرا نخواهند».
برادران و فرزندان او و فرزندان عبد اللَّه بن جعفر همگان هماهنگ گفتند: چرا چنین کنیم؟ براى این که بعد از تو زنده بمانیم؟ خدا هرگز چنین روزى را پیش نیاورد! و آغازگر این سخن عباس بن على علیهما السّلام بود و دیگران در پى وى سخن گفتند.
سپس مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: ما تو را این گونه تنها گذارده از نزدت باز گردیم و دشمن تو را در محاصره داشته باشد؟ نه به خدا! خدا هرگز چنین وضعى را نیاورد تا آن که نیزهام را در سینه دشمنانت بشکنم تا آنجا که دسته شمشیر در دستم باشد، دشمنت را از پا درآورم. اگر من سلاح نبرد هم نداشته باشم تا با آنان بجنگم، آنان را سنگباران کرده هرگز از حضرتت جدا نگردم تا در کنارت جام شهادت در کام کشم.
سعید بن عبد اللَّه حنفى برخاست و عرض کرد: نه، به خدا اى فرزند رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله، هرگز تنهایت نگذارم، تا خدا بداند که ما وصیّت پیامبرش محمّد را در باره تو حفظ و رعایت نمودیم و اگر مىدانستم که در راه تو کشته مىشدم و بعد زنده به آتش کشیده مىشدم و خاکسترم به باد داده مىشد و هفتاد بار این وضع تکرار مىشد، هرگز از حضرتت جدا نشده تا در پیش رویت شاهد مرگ و شهادت را در آغوش کشم، چرا نه، حال که این یک کشته شدن بیش نیست و بعد هم به کرامت ابدى و جاویدان خدا مىرسم.
آن گاه زهیر بن قین بجلى برخاست و به عرض رسانید: به خدا اى فرزند رسول خدا چقدر دوست داشتم که هزار بار کشته شده، زنده گردم تا خدا با این کار تو و برادران و فرزندان و اهل بیت جوانت را از کشته شدن حفظ مىفرمود.
جمعى از اصحاب نیز چنین سخن گفتند: جانهاى ما به فدایت، تو را با همه وجودمان پاس داریم، و چون در راهت به شهادت رسیم وفاى به عهد کرده و پیمان خویش را به پایان بردهایم.
راوى گوید: در آن شب (شب عاشورا) حسین علیه السّلام و همراهان در حالت رکوع و سجود و قیام و قعود به عبادت حقّ پرداختند زمزمه رقیق مناجات و دعاهایشان چون زمزمه برخاسته از زنبور عسل بود، در آن شب سى و دو نفر از لشکر ابن سعد از لشکرگاه خود به لشکرگاه امام پیوستند.
امام حسین علیه السّلام در گوشهاى نشست به اصلاح شمشیرش پرداخت و در این وقت این اشعار را خواند :
یا دهر افّ لک من خلیل کم لک بالاشراق و الاصیل
من طالب و صاحب قتیل و الدّهر لا یقنع بالبدیل
و انّما الامر الى الجلیل و کلّ حىّ سالک سبیل
ما اقرب الوعد الى الرّحیل الى جنان و الى مقیل
«اى روزگار! اف بر دوستى تو، چقدر در شب و روز، دوستان و هواخواهان را کشتى، و بین دوستان جدایى افکندى، و در عین حال روزگار به افراد جایگزین آنها قناعت نکند، به هر حال امور به سوى خداى بزرگ بازگردد، و هر زنده سرانجام این راه را مىپیماید، زمان کوچیدن از دنیا چقدر نزدیک شده که به سوى بهشت و یا به سوى غیر بهشت است.»
حضرت زینب علیها السّلام وقتى این اشعار را از برادر شنید، عرض کرد: «برادرم! این کلام کسى است که یقین به کشته شدن دارد».
امام حسین علیه السّلام فرمود: «آرى اى خواهرم!» زینب فرمود : «اى واى بر من که برادرم کشتن خود را به من خبر دهد!» گریه سایر بانوان حرم بلند شد، آنها از شدّت غم، گریبان خود را چاک مىزدند، و بر صورت خود سیلى مىزدند، و حضرت ام کلثوم علیها السّلام فریاد مىزد :
«وا محمّداه! وا علیّاه!، وا امّاه! وا فاطمتاه! وا حسناه! وا حسیناه! وا ضیعتاه بعدک یا ابا عبد اللّه»
امام حسین علیه السّلام او را تسلیت داد و فرمود: «خواهرم خاطرت را به تسلیت الهى، تسلّى بده، چراکه همه خلایق نابود مىشوند و کسى باقى نمىماند. جدّم رسول الله از من بهتر بود، از دنیا رفت. پدرم امیرالمؤمنین از من بهتر بود، از دنیا رفت. مادرم فاطمه از من بهتر بود، از دنیا رفت. برادرم حسن از من بهتر بود، از دنیا رفت. اهل زمین همه مىمیرند و ساکنان آسمان باقى نمىماند.»
سپس فرمود: «خواهرم امّ کلثوم! و اى زینب و اى رقیّه، و اى فاطمه و اى رباب! متوجّه باشید، هر گاه کشته شدم، به خاطر عزاى من گریبانتان را چاک نزنید و صورت خود را نخراشید و گفتار بیهوده به زبان نیاورید!»