سخنرانی شب تاسوعا محرم ۱۳۹۴
دانلود فایلهای صوتی محرم ۱۳۹۴
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
سخنرانی شب تاسوعا | پنجشنبه ۱۳۹۴/۰۷/۳۰ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
حضرت ابالفضل العباس علیه السلام
حضرت ابالفضل العباس علیه السلام در روز عاشورا، ضمن اشعارى چنین فرمود :
یا نفس من بعد الحسین هونى و بعده لا کنت أن تکونى
هذا الحسین وارد المنون و تشربین بارد المعین
تاللّه ما هذا فعال دینى
«اى نفس بعد از حسین علیه السلام خوار هستى و پس از او زنده نباشى. این حسین علیه السلام است که وارد میدان جنگ شده و تو مىخواهى آب سرد گوارا بنوشى؟ به خدا سوگند این در مرام و آیین من نیست.»
این ابیات نیز منتسب به امام حسین علیه السلام، پس از شهادت حضرت ابالفضل علیه السلام است :
تَعَدَّیْتُمُ یَا شَرَّ قَوْمٍ بِفِعْلِکُمْ وَ خَالَفْتُمُ قَوْلَ النَّبِیِّ مُحَمَّدٍ
أ مَا کَانَ خَیْرُ الرُّسُلِ وَصَّاکُمُ بِنَا أ مَا نَحْنُ مِنْ نَسْلِ النَّبِیِّ الْمُسَدَّدِ
أ مَا کَانَتِ الزَّهْرَاءُ أُمِّیَ دُونَکُمْ أ مَا کَانَ مِنْ خَیْرِ الْبَرِیَّهِ أحْمَدٍ
لُعِنْتُمْ وَ أُخْزِیتُمْ بِمَا قَدْ جَنَیْتُمُ فَسَوْفَ تُلاقُوا حَرَّ نَارٍ تَوَقَّدُ
«اى بدترین گروه! شما با کار خود دشمنى کردید و با دین پیامبر یعنى حضرت محمّد صلّى اللَّه علیه و آله مخالفت نمودید. آیا نه چنین است که بهترین پیغمبران درباره ما توصیه و سفارش کرده است؟ آیا ما از نسل پیامبرى که درستکار و بزرگوار است نیستیم؟ آیا مادر من فاطمه زهرا نیست؟ آیا حضرت محمّد صلّى اللَّه علیه و آله بهترین مردم نیست؟ شما به واسطه این جنایتى که مرتکب شدید ملعون و رسوا شدید.»
فراز دیگرى از دعاى عرفه
یَا مَنِ احْتَجَبَ فِی سُرَادِقَاتِ عَرْشِهِ عَنْ أنْ تُدْرِکَهُ الأبْصَارُ
«اى آن که در سراپردههاى عرشت از نگاه دیدگان در حجابى!»
خالق یکتاى آسمانها و زمین، الله جلّ جلاله، جسم نیست و هرگز با چشم سر دیده نمىشود. چشم فقط مىتواند اجسام مرئى و مرکب را ببیند، امّا خداى تعالى مرئى و مرکب نیست؛ چون لازمه ترکیب، داشتن اجزاء است و خدا بىنیاز از هر جزئى است؛
نه مرکّب بود و جسم نه مرئى نه محل بى شریک است و معانى تو غنى دان خالق
در جلد اول اصول کافى، باب «ابطال الرؤیه» دوازده روایت از حضرات معصومین علیهم السلام با استدلالهاى عقلى و قرآنى، مبنى بر محال بودند دیدن پروردگار در دنیا و آخرت آمده است. در روایت دوم این باب مىخوانیم :
صفوان بن یحیى گوید: ابو قُرّه محدث سنّى، از من خواهش نمود که او را خدمت امام رضا علیه السلام برسانم. در این باب از آن حضرت اذن خواستم و مرا اذن داد و بعد از آن ابو قُرّه خدمت آن حضرت رسید و او را از حلال و حرام و احکام خدا سوال نمود، تا آنکه سوال او به توحید و خداشناسى رسید. ابو قُرّه عرض کرد : روایت به ما رسیده که خدا دیدن و سخن گفتن را در میان دو پیغمبر قسمت فرموده. پس قسمت موسى را سخن گفتن و قسمت محمّد صلی الله علیه و آله را دیدن قرار داده.
حضرت فرمود: پس کیست آن که تبلیغ رسالت نموده از جانب خدا به سوى ثقلین، از جنّ و انس که «لا تُدْرِکُهُ الأبْصارُ» و «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً» و «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ». آیا این رساننده محمّد صلّى الله علیه و آله نیست؟
أبو قُرّه عرض کرد: بلى. حضرت فرمود: چگونه مردى مىآید به سوى همه خلائق و ایشان را خبر مىدهد که از جانب خدا آمده است و این که ایشان را به سوى خدا دعوت مىکند به فرموده خدا و مىگوید: «لا تُدْرِکُهُ الأبْصارُ» و «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً» و «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ». بعد از آن مىگوید: من او را به چشم خود دیدم و احاطه کردم به ذات او، از روى دانش و او بر صورت آدمى است؟ آیا شرم نمىکنید که این نسبتها را به پیغمبر و خدا مىدهید؟
ابو قُرّه عرض کرد: آن جناب مىفرماید: «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَهً أُخْرى» یعنى: و دید پیغمبر او را یکبار دیگر».
حضرت فرمود: بعد از این آیه، چیزى هست که دلالت کند بر آنکه چه دیده در آنجا که فرموده: «ما کَذَبَ الْفُوادُ ما رَأى» یعنى: دروغ نگفت دل، آنچه را که دید.
حضرت فرمود: خدا مىفرماید که دروغ نگفت دل محمّد صلّى الله علیه و آله، آن چیزى را که چشمهاى آن حضرت دید، و حضرت فرمود: خدا بعد از آن، به آنچه پیغمبر دیده، خبر داده و فرموده: «لَقَدْ رَأى مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْرى» یعنى دید محمّد صلّى الله علیه و آله از نشانههاى پروردگار خویش، نشانه بزرگتر (یا از نشانههاى بزرگترین او را از حیثیت دلالت بر کمال قدرت حضرت عزت مانند دیدن جبرئیل به صورت اصلى.)
و حضرت فرمود: پس آیات و نشانههاى خدا، غیر خداست، و حال آنکه خدا فرموده: «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً» یعنى و احاطه نمىتوانند نمود به ذات خدا از روى علم و دانش. پس هر گاه چشمها او را ببینند، به او احاطه نموده از روى علم و این خلاف قرآن است.
ابو قُرّه عرض کرد: پس روایتها را تکذیب مىکنید و آنها را به دروغ نسبت مىدهید؟
حضرت فرمود: هر گاه روایات، با قرآن مخالفت داشته باشد، آنها را تکذیب مىکنم به آنچه مسلمانان بر آن اجماع کردهاند که احاطه نمىشود به او از روى علم و چشمها او را در نیابد و هیچ چیز مانند او نیست.
در روایت هفتم آن مىخوانیم:
عاصم بن حمید، از امام جعفر صادق علیه السلام روایت کرده است که گفت: با آن حضرت در باب آنچه سنّیان از دیدن خدا روایت مىکنند، مذاکره نمودیم و آن را یاد کردیم. حضرت فرمود : نور آفتاب یک جزء از هفتاد جزء نور کرسى است که روشنى کرسى هفتاد برابر آفتاب است و نور کرسى، یک جزء از هفتاد جزء نور عرش است و نور عرش یک جزء از هفتاد جزء نور حجاب است و نور حجاب، جزئى از هفتاد جزء نور ستر است (و حجاب و ستر، هر دو به معنى پرده است و مراد از آنها، معنى حقیقى که آنها معروف است نیست، بلکه مقصود دو مقام از مقامات تجلیات نور عظمت پروردگار است).
بعد از آن حضرت فرمود: پس اگر از این گروه در باب دیدن خدا راست مىگویند، چشمهاى خویش را از نور آفتاب پر کنند، در حالى که ابرى نزد آن نباشد که حایل باشد.
امام صادق علیه السلام فرمود: عالمى خدمت امیرالمومنین علیه السلام رسید و گفت: اى امیرمومنان: آیا پروردگارت را هنگام پرستش او دیدهاى! فرمود:
«مَا کُنْتُ أعْبُدُ رَبّاً لَمْ أرَهُ»
«من آن نیستم که پروردگارى را که ندیدهام، بپرستم.»
گفت چگونه او را دیدهاى؟ فرمود :
«لا تُدْرِکُهُ الْعُیُونُ فِی مُشَاهَدَهِ الأبْصَارِ وَ لَکِنْ رَأتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الإیمَانِ»
«دیدگان هنگام نظر کردن، او را درک نکنند، ولى دلها با حقایق ایمان او را دیدهاند.»
خداى تعالى نور است، امّا نه نورى که اطراف خود مىبینیم. این انوار، همه مرکب و مادهاند، امّا نور خدا، کاملا معنوى است. هر کار خوب، موجب نورانیت مؤمن مىشود؛ نماز، روزه، قرآن، حج، گریه بر امام حسین علیه السلام و محبّت اهل بیت انوار مؤمن هستند که در قبر، اطراف او را مىگیرند و تابانتر از همه، نور ولایت ائمه اطهار علیهم السلام است. این نورها هیچکدام مادّى نیستند، بلکه در روح و قلب مؤمن وجود دارند، امّا هر کسى متوجّه آن نمىشود؛ چراکه اولا: همه طاقت دیدن آن را ندارند. ثانیآ: اگر قرار بود مردم نور اعمال خود را ببینند، مغرور مىشدند، مگر کسانى که مراحلى از ایمان را گذرانده، متوجّه عظمت پروردگار شدهاند و از خود چیزى نمىبینند.
هر کس وارد مجلس امام حسین علیه السلام مىشود، از برکت ایشان منور مىگردد، علاوه بر این، فطرت انسانها نورانى است، حتّى اگر گناهکار باشند.
وقتى انسان مىمیرد و روح وارد عالم برزخ مىشود، در قالب جسم برزخى یا بدن مثالى قرار مىگیرد که فوق ماده و بسیار لطیف است؛ لذا در و دیوار برایش حجاب نیست و محدودیت زمان و مکانى ندارد.
نکتهى دیگرى که باید بدان توجّه داشت این است که دیدن خداى تعالى بوسیله قلب ممکن است. همهى موجودات عالم «وجود» دارند. وجود قابل مشاهده نیست، حتّى تعریف آن نیز بسیار دشوار است. بهترین تعریف وجود، خود وجود است، در مقابل عدم. همهى ما وجود داریم یعنى هستیم. تمام موجودات عالم وجود دارند، امّا وجودشان قابل دیدن نیست.
وجود، حتّى از روح لطیفتر است؛ همهى جنبندگان؛ اعم از انسان، حیوان و گیاه روح دارند، امّا روحشان قابل مشاهده نیست. عقل هم با آنکه قابل انکار نیست، دیده نمىشود. عقل، شعاعى از روح و روح، شعاعى از وجود است. اصل وجود از خداى تعالى است و او را «واجب الوجود» مىنامند؛ یعنى وجود او ذاتى و متعلّق به خود او است، امّا غیر او «ممکن الوجود» هستند؛ یعنى نبودند و با دریافت وجود، موجود شدند. انسانى که از عدم پا به عرصه وجود مىگذارد، دیگر به عدم باز نمىگردد؛ چراکه روحش هرگز از بین نمىرود و پس از مرگ وسعت بیشترى مىیابد. قوام بدن به روح است. شناخت روح هم به سادگى امکانپذیر نیست؛
(وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أمْرِ رَبّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ اِلّا قَلیلاً )
«از تو درباره روح مىپرسند، بگو: روح از امر پروردگار من است و از علم، جز اندکى به شما ندادهاند.»
عالم امر، در مقابل یا در باطن عالم خلق است؛ عالم خلق، که طبق آیات قرآن و دلایل علمى، روزى از بین مىرود، ظهور عالم امر است؛
(اِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ * وَ اِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ )
«آن گاه که خورشید به هم پیچیده شود * و آن هنگام که ستارگان تیره شوند.»
بنابراین وقتى روح را نمىتوان دید و حتّى شناختش مشکل است، چگونه مىتوان وجود را دید و از این بعیدتر، چگونه ممکن است حضرت واجب الوجود را مشاهده کرد؟
آنچه در کلام ائمه اطهار علیهم السلام درباره رؤیت پروردگار آمده، مربوط به چشم نیست؛ صحبت از ایمان است. هر چه درجات ایمان بالاتر رود، تکلیف انسان بیشتر مىشود و انتظارات بیشترى از او مىرود؛ به همین دلیل اگر مرتکب خطایى شد، سختتر از کسانى که در مراتب پایینتر هستند تنبیه مىشوند.
امام صادق علیه السلام در روایت بلندى مىفرمایند :
خداوند تبارک و تعالى اسلام را بر هفت سهم قرار داده است؛ صبر، راستى، یقین، رضا، وفا، دانش و بردبارى. سپس آن را در میان مردم تقسیم نمود. هر کس همهى این هفت سهم را داشته باشد، ایمانش کامل و طاقت و تحمل دارد، امّا به گروهى از مردم یک سهم داد؛ گروهى را دو سهم؛ عدّهاى را سه سهم؛ عدّهاى را چهار سهم؛ عدّهاى را پنج سهم؛ بعضى را شش سهم و عدّهاى را هفت سهم. پس شما به آن کس که یک سهم از ایمان نصیب دارد، تکلیف دو سهم را تحمیل نکنید و آن که داراى دو سهم است، بار سه سهم بر دوشش منهید و کسى را که سه سهم دارد، به چهار سهم تکلیف نکنید و از چهار سهمى انتظار تحمّل وظیفه پنج سهمى نداشته باشید و بر پنج سهمى، شش سهم و بر شش سهمى، هفت سهم تحمیل ننمایید، که بارشان را سنگین و آنها را از دین رمیده سازید. به جاى این کار با آنان مدارا کنید و راه کار را بر آنان آسان نمایید، اکنون برایت مثلى مىآورم که مایه عبرت تو باشد.
مرد مسلمانى همسایه کافرى داشت که با او رفیق بود. مسلمان علاقمند شد که رفیق کافرش مسلمان گردد؛ لذا همواره اسلام را در نظر او جلوه مىداد و او را به دوستى اسلام وامىداشت تا این که اسلام آورد. صبح روز بعد به سراغ تازه مسلمان رفت تا او را براى نماز جماعت صبح از منزل بیرون آورد.
هنگامى که از نماز فارغ شد به او گفت: چه مىشود اگر همین جا بنشینیم تا طلوع خورشید مشغول ذکر خداوند باشیم؟ او هم با مومن نشست. پس از طلوع آفتاب به او گفت: اگر تا موقع ظهر به یادگیرى قرآن مشغول شوى و امروز را روزه بگیرى، بسیار خوب است. او هم نشست و روزه گرفت تا نماز ظهر و عصر را خواند. سپس باز به او گفت: اگر تأمّلى کنى و نماز مغرب و عشاء را بخوانى بسیار بهتر خواهد بود. او هم نشست تا نماز مغرب و عشا را با او خواند، سپس هر دو از جا برخاستند، در حالى که براى تازه مسلمان تاب و توانى نمانده بود و بیش از طاقت بار بر دوشش گذاشته بود. فرداى آن روز، باز به در خانه او رفت تا برنامه روز گذشته را اجرا کند، در را زد و گفت: بیا تا با هم به مسجد برویم! در جواب گفت : دست از من بردار که این دین سخت است و من تاب آن را ندارم.
بنابراین شما هم بر مردم فشار نیاورید! مگر نمىدانى که فرمانروایى دولت بنى امیه به زور شمشیر و فشار و ستم بود، ولى فرمانروایى ما با مدارا و مهربانى و متانت و تقیه و معاشرت نیکو و پاکدامنى و کوشش است، پس کارى کنید که مردم به دین شما و مسلکى که دارید رغبت پیدا کنند.
از جوان و نوجوانى که تازه وارد مجلس امام حسین علیه السلام شده و قصد توبه دارد، نمىتوان به اندازه کسى که سالها عبادت خدا را کرده انتظار داشت. باید با مهربانى و خوشرویى با کسانى که تازه به سن تکلیف رسیدهاند یا ابتداى جوانى هستند برخورد کرد تا مشتاق دین و احکام الهى شوند و بتدریج و با عنایت خداى تعالى رشد کنند، البتّه باید مواظب معاشرتهایشان بود! معاشرت با افراد بد، خواه ناخواه بر انسان تأثیر بد مىگذارد، حتّى اگر حرفهاى عادى بزنند. اگر دوست خوب پیدا نکردید، با کسى دوست صمیمى نشوید؛ در حد سلام علیک ساده کافى است.
حیف است فرصت بدون بازگشت جوانى، به بطالت با دوستان بد بگذرد؛ هر کس در جوانى کار کرد، در پیرى راحت است، امّا کسى که در جوانى بر نفس خود کار نکرد، خیلى سخت است بتواند در پیرى، درون خود را تغییر دهد. لازم نیست هر شب نماز شب بخوانید، امّا سعى کنید نزدیک گناه نشوید و اگر هم گناهى کردید، فورآ توبه کنید! نگذارید گناهان روى هم انباشته شوند! جوانى سرمایه بزرگى است، مراقب باشید بیهوده از دستش ندهید!
به دوست جوانى گفتم: هر جا مىروى، بگو: خدایا من براى تو آمدهام؛ خودت مرا هدایت کن! اگر اینجا که آمدم برایم خوب است، کمک کن بمانم و اگر برایم خوب نیست، راهى پیش پایم بگذار! در همهى کارها این طور بگویید.
اینها همه واقعیاتى است که دین و باطن شما آن را تأیید مىکند. ممکن است شیطان وسوسه کند، امّا همه در فطرت خود قبول دارند.
حرکت امام حسین علیه السلام کاملا عقلانى و صحیح بود. روح متعال ایشان تمام عالم را فرا گرفته بود. آن حضرت با احاطهى علمى خود، از همه چیز اطّلاع داشت؛ از تمام خصوصیات افراد باخبر بود و در هر قدم، رضاى خدا را مىشناخت و مطابق آن عمل مىکرد.
استغاثهها، استنصارها و سخنانشان همه مطابق حق بود؛ چراکه خداى تعالى را با چشم دل همه جا مىدید. فرمانش در آسمانها و زمین مطاع بود و هر طور مىخواست مىتوانست عمل کند، لکن اگر غیر از این راه را انتخاب مىکرد، به درجهاى که اکنون رسیده، که تمام عالم وجود در این ایام متوجّه او هستند، نمىرسید.
معاویه بیست سال مردم را به دشمنى على علیه السلام و دشنام به او عادت داده بود. کشتن دوستان على علیه السلام را حسنه معرفى مىکرد. تمام بنى امیه بر این دشمنى متفق بودند، لکن این وضع را باید طورى تغییر داد که مردم بفهمند یزید، معاویه و شیعیانش چه حیوانات پستى هستند که به طفل شیرخوار هم رحم نمىکنند و آبى که براى حیوانات مباح است، از زنان و کودکان منع مىکنند.
سخنان امام با مردم کوفه همه براى اتمام حجت با آنان بود که مردم تا روز قیامت بفهمند چنین اشخاصى نمىتوانند امام و پیشوا باشند، امّا عدهى کمى در طول تاریخ پند گرفتند و بیشتر مردم خواستند مقلد کورکورانه سرکردگان خود باشند و فهم خویش را به میدان نیاورند.
امام حسین علیه السلام در هفت جا استنصار و استغاثه کرد؛ گریهها کرد، امّا گریههایش به حساب خدایى و سوز الهى بود. در میان همهى امامان شیعه، امام حسین علیه السلام صاحب رقیقترین و لطیفترین قلب بود؛ لذا اشکش زود جارى مىشد.