سوره یونس آیه ۵۵ تا ۵۷ | جلسه ۴۱
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره یونس آیه ۵۵ تا ۵۷ | چهارشنبه ۱۳۹۷/۰۵/۱۷ | جلسه ۴۱ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره یونس
أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَلا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۵۵)
آگاه باشید هرچه در آسمانها و زمین است مالِ خداست. بدانید که وعدۀ خدا حق است، لکن بیشتر آنها نمیدانند.
هُوَ یُحْیی وَ یُمیتُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۵۶)
او زنده میکند و میمیراند و بهسوی او بازگردانده میشوید.
یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنینَ (۵۷)
ای مردم! موعظهای از پروردگارتان برای شما آمد که شفای مرضهای سینهها و هدایت و رحمت برای مؤمنان است.
«أَلا» آگاه باشید، بدانید. «إِنَّ لِلَّهِ» ازآنِ خداست «ما» آنچه «فِی السَّماواتِ» در آسمانها «وَ الْأَرْضِ» و زمین است. «أَلا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ» بدانید که وعدۀ خدا «حَقٌّ» حق است «وَلکِنَّ أَکْثَرَهُمْ» امّا بیشتر آنها «لا یَعْلَمُون» نمیدانند.
«هُوَ» او «یُحْیی» زنده میکند «وَ یُمیتُ» و میمیراند «وَ إِلَیْهِ» و بهسوی او «تُرْجَعُونَ» بازگردانده میشوید.
«یا أَیُّهَا النَّاسُ» ای مردم «قَدْ جاءَتْکُمْ» آمد برای شما «مَوْعِظَهٌ» موعظه، پند و اندرزی «مِنْ رَبِّکُمْ» از جانب پروردگارتان «وَ شِفاءٌ» و درمان و شفاست «لِما» برای آن چیزی (امراضی) که «فِی الصُّدُورِ» در سینههاست «وَ هُدىً» و هدایت «وَ رَحْمَهٌ» و رحمت «لِلْمُؤْمِنین» برای مؤمنان است.
أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْض؛ در آیات پیشین خدای تعالی دربارۀ کافران و مشرکان مطالبی بیان فرمود؛ کسانی که یا بتها را بهجای خدا میپرستیدند یا اصلاً خدا را قبول نداشتند و میگفتند همهچیز خودبهخود بهوجود آمده است. در اینجا میفرماید هرچه در آسمانها و زمین است، ازآنِ خداست. کراتی که بالای سرِ شما وجود دارد و در این فضا در جنبش و چرخش هستند و این زمین که در کمالِ آرامش در آن زندگی میکنید، صاحب و خالق و چرخانندهای دارد که او خداست.
نظمی که در حرکتِ کرات وجود دارد که از سالها قبل میتوان تقابلِ آنها را پیشبینی کرد و نیز میتوان ساعاتِ غروب و طلوع خورشید را با دقتِ ثانیه برای هر روز و هر شهری بهدست آورد، همه از حسنِ تدبیر خداست و صاحب و مالکِ همۀ آنها و آنچه در آنهاست، فقط اوست.
قرآن کریم در آیاتِ مختلف یادآوری میکند که آسمانها و زمین مال خداست، حال آیا ممکن است تو ای بشر مالکی نداشته باشی؟! مالکت کیست؟ شاید بگوید خودم! اگر خودت مالک هستی، چرا نمیتوانی موقعِ مرگْ خودت را حفظ کنی؟ تابهحال چه کسی توانسته خودش را از مرگ نجات دهد؟ اگر مالکِ خودت هستی، چرا نمیتوانی خودت را از مرضها، از فقر، از مصیبت در امان بداری؟ اگر بعضی سلولهای بدنت آسیب ببینند، نمیتوانی آنها را ترمیم کنی. اگر چند میکروب وارد بدنت شود، صدماتِ زیادی برایت ایجاد میشود و نمیتوانی از آنها جلوگیری کنی؛ پس مالکِ خودت نیستی؛ مالکت کسِ دیگری است؛ همان که مالکِ آسمانها و زمین است و نام مبارکش «اللّه» جلّجلاله است.
اگر میخواهی او را بشناسی به قلبت رجوع کن. آیا میتوانی حکم کنی همۀ این انسانها، با خصوصیاتِ بیشمارشان، هیچ مالک و خالقی ندارند و خودبهخود درست شدهاند! کدام عقلِ سلیمی این را قبول میکند؟ اگر کسی بگوید این ساختمانِ چند طبقه خودبهخود درست شده، زیرِبار نمیروی، چطور میگویی این همه مخلوقات، با همۀ عجایبی که درونشان است، خالقی ندارند و خودشان ساخته شدهاند؟!
هر انسانی باید سالها درس بخواند تا بتواند مثلاً در زمینۀ چشمپزشکی متخصص شود، آنهم فقط در یک قسمتِ چشم. در سایر اعضاء هم همینطور؛ برای هر عضوی دهها رشتۀ تخصصی وجود دارد؛ وقتی شناخت و درمانِ آنها اینهمه علم و تخصص نیاز دارد، خلقتشان از پیشِ خود است؟ آیا عقلتان را بهکار نمیاندازید؟
پس اگر خالقِ شما به شما میگوید این کار را بکن که به نفعت است یا این کار را نکن که به ضررت است، باور کن؛ چون کسی این را میگوید که تو و همۀ آسمان و زمین را خلق کرده است. اگر اطاعتش کردی، نتیجه میگیری. الآن این نتیجه درونت هست، امّا نمیفهمی، وقتی مُردی همۀ اینها ظاهر میشود.
أَلا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُون؛ وعدۀ خدا حق است، ولی بیشتر مردم علم ندارند؛ لذا تا کسی حرفی زد و شبههای انداخت، دنبال آن میروند. وقتی علم نباشد، دنبال شبهات میروند و میگویند این درست میگوید؛ این میشود «گوشی» یعنی روی پای خودش نایستاده، هر جاهلی جلو افتاد و هر حرفی زد، فوراً قبول میکند. همۀ دلایلی که برای توحید اقامه شده، کنار میگذارد و فقط شبهات را میشنود و میگوید درست است.
هُوَ یُحْیی وَ یُمیتُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُون؛ خدای تعالی نهتنها خالق آسمان و زمین و گردانندۀ آنهاست، زنده کننده و میرانندۀ موجودات نیز هست.
همۀ ما نطفه بودیم. حداقل در سه جای قرآن میفرماید ما شما را از خاک و بعد از نطفه خلق کردیم. منظور از خاک همین خوراکهایی است که یا از زمین میروید یا به زمین وابسته است؛ پس همه از خاک هستیم و بعد هم از نطفه و علقه و مُضغِه، بعد هم «أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَر» یعنی روح خدایی در ما دمیده شد. همۀ این مراحل در رحمِ مادر طی شد، بعد هم آمدیم در این دنیا و حالا خیال میکنیم خودمان همهکاره هستیم!
«هُوَ یُحْیی» ما مرده بودیم؛ چون نطفه حیات ندارد و مرده است. شاید تا حدودی زندگی حیوانی داشته باشد، امّا زندگی انسانی ندارد. اوست که زنده میکند. همۀ حیوانات و نباتات همینطورند و به اقتضای خودشان زنده میشوند و بعد هم میمیرند.
وقتی به دنیا آمدیم، پارچهای دورِ ما پیچیدند و آوردند و تحویل پدر و مادر دادند؛ وقتی هم از دنیا میرویم، غسلمان میدهند و در پارچهای میپیچند؛ مثل همان وقت که به دنیا آمدیم، بعد هم قبر و لحد! یعنی ما را در پارچهای پیچیدند و آوردند، در پارچهای هم میپیچند و میبرند! امّا روح در عالم برزخ زنده است تا روز قیامت که دوباره اجزاء جمع میشوند و بدن به حساب آن عالم زنده میشود.
وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُون؛ و به سوی خدا بازگشت میکنید. از وقتی که خدای تعالی شما را خلق کرد، همراهتان بود؛ «هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ»[1] امّا باید چگونگی این همراهی را بهتدریج بفهمید. فعلاً عقیده داشته باشید که خالقتان جسم و مکان ندارد و مثل سایر سازندهها نیست. او واجب الوجود است؛ یعنی سرچشمۀ وجود در ذات مقدس خود اوست. ما ممکنالوجود هستیم؛ یعنی نبودیم و خلق شدیم. وجودمان از واجب الوجود است. اینطور هم نیست که خداوند از وجود خودش گرفته و به این و آن داده باشد؛ این نوعی ارتباط است که باید آن را فهمید و راه فهمیدنش، خواستن از خودِ خداست. اینکه خدا با من است، یعنی چه؛ واجب الوجود چه ارتباطی با موجودات و با منِ انسان دارد و اینکه میفرماید ما از رگِ گردن به انسان نزدیکتریم، همۀ اینها را باید خدای تعالی بفهماند. این اکسیری است که به آن علمالیقین و علم توحید میگویند و اگر کسی آن را ملتفت شود، بسیار برجسته میشود.
فهم و علم از اعتقاد بالاتر است؛ گنجی است که باید جستجویش کرد و از همان خالقِ بیهمتا طلب نمود. خداوند ما را به این عالم آورده تا این فهم را نصیبمان کند. هرکس طلب داشته باشد و تلاش کند، خدا به او میفهماند، لکن باید ظرفیت داشته باشد. اگر هم کسی تلاشی نکند؛ از خدا نخواهد؛ با نفسش مجاهده نکند و همیشه در یاد خدا نباشد، بلکه اکتفا کند به اینکه واجبات را انجام دهد و حرام را ترک کند، البته در عالم برزخ جایگاه خوبی دارد و در بهشتی که ظهورِ اعمالش است، وارد میشود، امّا دستش از فهمِ توحیدی خالی است؛ یعنی نمیفهمد همراهی خدایی که خالقِ آسمانها و زمین و ازلی و ابدی است، یعنی چه و چگونه است. این فهم به این سادگی نصیب نمیشود، هرچقدر هم فلسفه و منظومه و اسفار بخوانید، خوب است، امّا فهمآور نیست. رسیدن به فهم جز با عنایت پروردگار ممکن نیست.
برخی گمان میکنند همین که نماز بخوانند و روزه بگیرند و خمس و زکاتشان را بدهند، اول فردِ عالم میشوند! اینطور نیست. عنایت ویژه خدای تعالی منوط به زحمت و تلاش است؛ نه اینکه ریاضت بکشد، منظور از زحمت، یاد خداست و همیشه یاد خدا بودن، کار آسانی نیست، غیر از اینکه خدا عنایت کند. یاد خدا این نیست که تسبیح دست بگیرید و ۲۴ساعت «سبحان اللّه» و «لا اله الّا اللّه» بگویید؛ این خوب است، ولی فقط این نیست. یاد خدا یعنی متوجه باشد خدای تعالی همراه اوست. مقدمات آن، این است که واجبات را انجام دهد و حرام را ترک کند و پیشاز آن، باید آنها را بشناسد.
بعضی مستحبات بر پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله واجب بود؛ مثل نافلۀ شب.
﴿إِنَّ ناشِئَهَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قیلاً ۞ إِنَّ لَکَ فِی النَّهارِ سَبْحاً طَویلاً﴾[2]
«بیشک عبادتِ شبانه محکمتر و سخن در آن استوارتر است ۞ تو را در روز تلاشی طولانی است.»
یار سول اللّه شبها با خدا باش که روزها برایت «سبح طویل» باشد؛ یعنی مثل شنا کردن است. یعنی بهاذناللّه مطالبی را ملتفت میشوی. پیامبر هم نسبت به مقام خود عروج دارد و متوقف نمیشود؛ زیرا خدای تعالی انتها ندارد.
بنابراین گفتیم وجود ما از خدای واجب الوجود است؛ او همراه ماست و از ما جدا نیست. این یک ارتباط است و فهمِ این ارتباط را خدا باید عنایت کند. چطور عنایت میکند؟ با خواستن. شما واجبات را انجام دهید؛ حرام را ترک کنید؛ مستحبات و مکروهات مؤکد را رعایت کنید و نعمتهای خدا را یاد کنید؛ این میشود یاد خدا. اگر ساعتی نشستی و تفسیر قرآن شنیدی، شکرِ خدا کن؛ اگر نماز و قرآنی خواندی، شکر خدا کن؛ اینکه سالم هستی، شکر کن. همۀ نعمتهایی را که خدا به تو داده، به یاد آورده و شکر کن. لازم هم نیست در هر مجلسی نشستی، زیرِلب بگویی «شکراًللّه» بلکه در قلبت متوجه باش که سر تا پایت نعمتِ خداست؛ این تا حدودی میشود یاد خدا.
یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَهٌ مِنْ رَبِّکُم؛ قرآن موعظهای است که برای همۀ بشر نازل شده؛ زیرا پیامبرِ خاتم آخرین رسولِ خداست و بعداز او پیامبری نخواهد آمد و چون خدای تعالی بر خود واجب کرده همۀ مردم را هدایت کند، [رسالتِ پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله جهانی و همگانی است]. غیراز این خدای تعالی درون همۀ انسانها توحید و معاد را قرار داده است.
قرآن دائم موعظه میکند و کسیکه به آن عمل میکند، اثرش را نشانش میدهد. موعظهای که پروردگارِ عالم در قرآن کریم به مردم میکند، یکی این است که خود را مشغولِ مادیات نکنید. دنیا را باید بگذارید و بروید؛ پس مراقب باشید زینتها و ظواهرِ دنیا همۀ وقت شما را اشغال نکند. یادتان باشد شما را لخت در گور میگذارند و میروند!
وقتی آیات قرآن را میخوانید، نصیحتِ خدا را میشنوید و از اقوام گذشته پند میگیرید؛ ای بشر مراقب باش فرعون نشوی! دیدی چه بر سرِ او آمد؟ مبادا سخنِ خیرخواهان را قبول نکنی؛ دیدی سرانجامِ عاد و ثمود چه شد؟ پیوسته وعظ میکند که مراقب باش جای دیگری هم هست که باید حساب پس بدهی!
وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُور؛ قرآن شفای دردهای قلبی شماست؛ دردهایی که گاه شما را ازپا میاندازد، بهطوری که نه در دنیا میتوانید زندگی راحت داشته باشید و نه در آخرت؛ مثلاً خودت را از همه بالاتر میبینی! همین که عدهای اطرافت جمع شدند، خیال میکنی از همه بهتر هستی، امّا حواست باشد تو همان نطفهای که در آخر جیفۀ مردار میشوی؛ پس کبر نورز!
قرآن دائم یادآوری میکند که بخل نداشته باش. اگر چیزی بهدست آوردی، از دیگران مضایقه نکن؛ نگو خودم واجبتر هستم. کینه نداشته باش! کینه انسان را میسوزاند و زندگی را از هم میپاشد. اگر از کسی حرفی شنیدی، حمل بر صحت کن؛ دعایش کن که عاقبتبهخیر شود؛ در دلت نگیر که بخواهی تلافی کنی! قرآن شفای این مرضهاست.
وقتی این صفات اصلاح شد، خدای تعالی صفاتِ خوب عنایت میکند؛ در مقابل بخل، سخاوت میدهد؛ بهجای کینه، رحمت مینشاند و در عوضِ کبر، تواضع نصیبت میکند؛ اینها صفات خوبی است که باید داشته باشی. انسانیت همین است، وگرنه شیر و پلنگ هم کبر دارند.
اگر کسی قرآن بخواند و فقط به خواندن هم اکتفا نکند، بلکه بر آن تأمل کند؛ یعنی به معانی آن توجه داشته باشد، از صفات بد و امراض قلبی شفا مییابد. خدای تعالی در سورۀ اسراء میفرماید:
﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَسارا﴾[3]
«و از قرآن آنچه شفا و رحمت برای مؤمنان است نازل میکنیم و برای ستمکاران جز زیان اضافه نمیکند.»
شفای قرآن هم جنبۀ ظاهری دارد و هم جنبۀ باطنی، ولی مهم باطن است. اگر کسی هرروز نیمساعت یا یک ساعت قرآن بخواند، خداوند فرحی به او میدهد و کمکم از مینت آزاد میشود. اگر تابهحال خیال میکرد چیزی بوده، از برکت قرآن میفهمد «لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُورا» چیزی نبوده و بعد هم چیزی نیست.
وَ هُدىً وَ رَحْمَه؛ عبارت «هُدَیً و رَحمَه» ۱۲ بار در قرآن آمده است. قرآن هدایت است و به افعال و معنویات راهنمایی میکند. افعال یعنی واجبات و محرمات که مفسران قرآن یعنی ائمۀ اطهار علیهمالسلام به آنها راهنمایی میکنند. علاوه بر این قرآن در امور ظاهری و معنوی هدایتگر است. اگر کسی درست به قرآن تمسک جوید و آن را راهنمای خود قرار دهد، میتواند انسان کامل شود. مصیبتهایی که در جامعه پیش میآید و به سقوط کشیده میشود، بهخاطرِ عمل نکردن به قرآن و سنّت است. اگر قرآن و سنّت جلودار جامعه باشد، هیچ احتیاجی به کشورهای دیگر نداریم. احتیاجی به یهود و نصارا نداریم. این قرآن به معنای واقعی گنجینه است.
وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنین؛ کسیکه مواعظِ قرآن را میپذیرد، با سعی در اخلاقیات و صبر در مقابل خواهشهای نفس، قلبش شفا مییابد.
﴿وَ ما أُبَرِّىُ نَفْسی اِنَّ النَّفْسَ لَأمّارَهٌ بِالسُّوءِ اِلّا ما رَحِمَ رَبّی﴾[4]
«من نفس خود را تبرئه نمىکنم. به راستى نفس، پیوسته به بدىها دستور مىدهد، مگر کسى را که خدا بر او رحمت آورد.»
جایی که پیامبر خدا، حضرت یوسف دربارۀ نفس چنین میگوید، ما چه بگوییم؟ مگر شیطان و نفس دستبردارند؟ لکن نمیتوانند به زور کاری کنند. آنها فقط وسوسه میکنند و انسان را در اعمال و اعتقاداتش در وسوسه میاندازد؛ لذا همیشه بگویید «یا اللّه یا رحمان یارحیم یا مقلّب القلوب ثبت قلبی علی دینک» قرآن بخوانید و از خدا بخواهید همۀ ما را حفظ کند.
قرآن برای مؤمنان رحمت است. همانطور که بعضی مفسران گفتهاند یعنی خدای تعالی عنایت میکند و راههای خصوصی خود را نشان میدهد و انسان هدایت میشود. هدایت یعنی وارد شدن در فضایل اخلاقی.
پس ابتدا پذیرش موعظه؛ بعد شفا یافتن و هدایت شدن و در آخر راهیابی به مقامِ انسانِ کامل و درکِ معرفت خدای تعالی. در همین مسیر انسان بهتدریج خود را میشناسد. «مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَفَ رَبَّه». همۀ اینها از برکت قرآن است. البته نقل امروز و فردا نیست؛ سالها طول میکشد. کسیکه هفتادهشتاد سال زحمت کشیده؛ مثل آیتاللّه انصاری، آیتاللّه قاضی یا اساتیدِ این بزرگواران که سالها خلاف نفس کردند، نمیشود آنچه نصیبشان شده، یکشبه نصیبِ ما شود؛ ما طاقتِ آنچه آنها میفهمیدند را نداریم، ممکن است تکهپاره شویم.
در روایت است حضرت موسی در راه مناجات با پروردگار به جوانی برخورد. جوان گفت ای موسی از خدا بخواه محبّت خود را به من عنایت کند. موسی رفت و وقتی خواست بازگردد، خدای تعالی فرمود چرا پیغام بندۀ ما را ندادی؟ گفت خدایا اینطور گفته. وحی آمد ما آنچه میخواست، به او دادیم. برو پیدایش کن. وقتی آمد، دید در اثر محبّتی که نتوانست تحمل کند، تکهتکه شده. چون جوان بود، قدرت حفظ آن را نداشت. تازه کمی از محبّت خدا نصیبش شده بود. با این وضعی که ما داریم، شاید اگر یکصدمِ آنچه امام معصوم از عالم هستی و از خدای تعالی میفهمیدند، به ما بدهند، اصلاً نمیتوانیم زندگی کنیم؛ نمیتوانیم معاشرت کنیم؛ نمیتوانیم حرف بزنیم و خلاصه کاملاً دیوانه میشویم؛ لذا باید از خدا بخواهیم کمکم عنایت کند. اگر کسی رها نکند، خدای تعالی خودش میداند چه کند.
[1] ـ حدید، ۴.
[2] ـ مزّمّل، ۶ و ۷.
[3] ـ اسراء، ۸۲.
[4] – یوسف، ۵۳.