سوره یونس آیه ۴۸ و ۴۹ | جلسه ۳۸
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره یونس آیه ۴۸ و ۴۹ | چهارشنبه ۱۳۹۷/۰۴/۲۷ | جلسه ۳۸ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره یونس
وَ یَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ (۴۸)
و میگویند اگر راست میگویید این وعده چه وقت است؟
قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسی ضَرًّا وَ لا نَفْعاً إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ لِکُلِّ أُمَّهٍ أَجَلٌ إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَهً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ (۴۹)
بگو من برای خودم مالکِ ضرر و نفعی نیستم، جز آنچه خدا خواهد.برای هر امّتی زمانِ پایانی است که چون زمانشان بهسر آید، ساعتی جلو و عقب نخواهد شد.
«یَقُولُونَ» مشرکان میگویند «مَتى» چه وقت «هذَا الْوَعْدُ» این وعده (وعدۀ عذاب) فرامیرسد «إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ» اگر راست میگویید؟
«قُلْ» بگو «لا أَمْلِکُ» من مالک و صاحب اختیار نیستم «لِنَفْسی» برای خودم «ضَرًّا» ضرر و زیان «وَ لا نَفْعاً» و نه سود و منفعتی را «إِلاَّ» مگر «ما شاءَ اللَّهُ» آنچه خدا بخواهد. «لِکُلِّ أُمَّهٍ» برای هر امّتی «أَجَلٌ» مدت و نقطۀ پایانی است «إِذا» هنگامی که «جاءَ» بیاید، فرارسد «أَجَلُهُمْ» پایانِ کارشان «فَلا یَسْتَأْخِرُونَ» به تأخیر نمیافتد «ساعَهً» ساعتی «وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ» و مقدم هم نمیشود.
وَ یَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین؛ مشرکانِ زمان پیامبر میگفتند این عذابی که به ما وعده میدهی کی نازل میشود؟ در امّتهای پیشین، از حضرت نوح تا ابراهیم و موسی و عیسی، کسانی که تابعِ انبیا نشدند و آنها را اذیت کردند، خدای تعالی مهلتشان داد؛ بعضی بیشتر و بعضی کمتر، امّا در نهایت عذاب آمد و هلاک شدند. پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله مشرکان ا را هشدار میدهد که ممکن است بر شما هم عذاب نازل شود، ولی آنها بهجای ایمان آوردن، در عذاب تعجیل دارند و میگویند این عذاب کی میآید؟
قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسی ضَرًّا وَ لا نَفْعاً إِلاَّ ما شاءَ اللَّه؛ خدای تعالی به پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله میفرماید در جوابشان بگو من مالکِ خودم هم نیستم که سودی به خود برسانم یا ضرری از خود دفع کنم. همهچیز دست خداست؛ اگر او نفعی برای من بخواهد، خودم هم که نخواهم، به من میرسد. اگر هم ضررهایی برایم بخواهد، گریزی از آنها ندارم و در هر صورت به من میرسد.
لِکُلِّ أُمَّهٍ أَجَلٌ إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَهً وَ لا یَسْتَقْدِمُون؛ در ادامه خدای تعالی مسألۀ دیگری مطرح میکند و آن اینکه هر امّتی، مدت زمانی در اختیار دارند که بعداز آن از بین میروند. امّت یعنی عدهای که تشکیلاتی دارند و در شهری یا کشوری یا منطقهای زندگی میکنند؛ مثل زمان فرعون که در مصر حکومت داشت. فرعونیان یک امّت بودند. هر امّتی اجلی دارد که وقتی آن مدت بهسر آمد، رفتنشان جلو و عقب نمیشود. «لا یستأخرون» یعنی نمیتوانند طلبِ عقب افتادن کنند و عقب نمیافتد. «و لا یستقدمون» اگر هم بخواهند جلو بیفتد، نمیشود.
مالکِ نفع و ضرر
نه فقط پیامبر، هیچ انسانی بلکه هیچ موجودی مالکِ نفع و ضررِ خود نیست. یکی از وقایعِ حتمی که در اختیارِ ما نیست، مرگ است. از اولِ دنیا تا آخر، هرکسی اجلِ معیّن و مدتِ محدودی داشته است، چون این مدت سر برسد، هیچ مانعی جلودارِ حضرت عزرائیل نیست و او به دستور پروردگار جانش را میگیرد؛ پیامبر باشد یا امام یا وصیِ خاص یا کافر و ملحد. خدای تعالی هر موجودی خلق کرده، مدتِ مشخصی برایش قرار داده است که خود خداوند از آن باخبر است.
هر پیامبری آمد و هر مقدار مؤمن اطرافش جمع شدند، تا مدتی بودند و آخر از دنیا رفتند، ولو مثل حضرت نوح عمرِ چندهزار ساله کرده باشد. کسی روی زمین نمیماند.
یکی دیگر از ضررهایی که قادر به دفعِ آن نیستیم، آفات و بیماریهاست. بنده و شما چه میدانیم فردا چه پیش میآید! عملکردِ اعضاء و جوارح و سلولهایمان در اختیار ما نیست و از آیندۀ بدنِ خود خبر نداریم؛ لذا دربارۀ آنچه نمیدانیم، نمیتوانیم نفعی به خود برسانیم و ضرری دفع کنیم. پیامبر اکرم و ائمۀ اطهار علیهمالسلام نیز از این جهت استثناء نیستند.
عنایتِ خاص
خدای تعالی بهخاطرِ بندگیِ حضرات معصومین علیهمالسلام از قدرت خود به آنان عطا فرموده، امّا نه همۀ قدرت را، همچنان که از علمِ خود به ایشان داده است. علم و قدرتِ معصومین نسبت به ما نامحدود، ولی نسبت به خدای تعالی محدود است؛ یعنی اینطور نیست که عینِ خدای تعالی همهچیز را بدانند. علمِ ایشان در طولِ علمِ پروردگار یعنی دنبالۀ علمِ خداست که او به آنان داده، ولی نه به این معنا که از علمِ خدای تعالی قطع شده، کاری به او نداشته باشد. علمِ مطلق فقط مال خداست و قادرِ مطلق فقط اوست.
این اثرِ بندگی خدای تعالی است که چنین علم و قدرتی نصیب ایشان شده است؛ «العبودیه جوهره کنهها الربوبیه». بندگی خدا جوهرهای است که باطنِ آن ربوبیت است. خداوند اراده کرده ایشان علم و قدرت او را ظاهر کنند تا ما با او آشنا شویم و صفاتش را بشناسیم.
اینکه میفرماید «إِلاَّ ما شاءَ اللَّه» یعنی فقط مقداری که خدای تعالی برایشان خواسته، مالک هستند که آنهم مالکیتِ ذاتی نیست؛ از خداست؛ پس اگر ما به این بزرگواران متوسل میشویم و حاجت میطلبیم، ایشان با قدرتی که خدا به آنها داده و بهاذناللّه حاجاتِ ما را روا میکنند. شاید یکنفر هزاران بار متوسل شود، ولی اذن خدا نباشد و حاجت نگیرد.
در حرکت بهسوی خدای تعالی هم همینطور است؛ یعنی کسانی که خداوند درجاتی نصیبشان میکند، بهوسیلۀ پیامبر میشود، ولی به اجازه خدای تعالی.
﴿وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّه﴾[1]
«هیچکس نمیتواند ایمان بیاورد، جز به اذن خدا.»
منظور از ایمان در اینجا ایمانِ خاص است که باید بهاذناللّه باشد. پیامبر و ائمۀ اطهار علیهمالسلام قدرت دارند شخص را به درجاتی برسانند، امّا باید اجازۀ خدا باشد؛ قدرت دارند شخص یا جامعهای را از فقر نجات دهند، ولی به اجازۀ خدای تعالی.
سنّتِ اسباب
خدای تعالی برای هرچیزی در این عالم وسیله و سببی قرار داده است؛ مثلاً وقتی گرسنه میشوید، میتوانید بدون اینکه غذا بخورید، بگویید خدایا سیرم کن! شاید افراد بسیار معدودی، بهطور موقت با دعا سیر شوند، امّا سیرِ طبیعی عالم و سنّتی که خدا قرار داده این است که تا غذا نخورید، سیر نمیشوید. همچنان که برای درمانِ بیماری باید دارو استفاده کنید.
در جامعه هم همین است؛ برای پیشرفتِ جامعه باید به اسبابی که خدای تعالی قرار داده، چنگ زد. اگر کشور یا جامعهای بخواهد از نظر مادی پیشرفت کند و فقیر نباشد و در جهاتِ علمی، صنعتی و نظامی ترقی کند، باید از افراد متعهد و متخصص استفاده کند. کسیکه سوادی ندارد، نمیتواند صاحبنظر باشد.
دعا کردن خوب است، امّا خدای تعالی میفرماید وقتی دعایت برای سیر شدن اجابت میشود که نانی بخوری. برای نجات جامعه از فقر و مشکلات هم باید انسانهای متعهدی که دلسوز مردم هستند و تخصصِ کافی دارند، به میدان بیاورند، صرفِ اینکه کسی نماز شب میخواند و تسبیح در دست دارد و دائم ورد و ذکر میخواند، صاحبِ صلاحیت برای کارهای مهم نمیشود.
خواستِ خدا این است که وقتی رئیس مملکت شدی، مراقبِ اطرافیانت باشی و افرادِ لایق و کاردان بر سرکارها بگذاری!
در معنویات هم اگر کسی میخواهد مؤمن و باخدا باشد، باید واجبات را انجام دهد؛ حرام را ترک کند و همیشه بهیاد داشته باشد که در مقابل خدای تعالی هیچکاره است. بهراستی آدمی نه مرگش را میداند؛ نه مرضش را؛ نه خصوصیاتِ قلبش را. اگر همیشه هم چکاب کند، نمیداند یک ساعتِ دیگر چطور میشود. اگر یک لختۀ خون در رگش پیدا شود، به دقیقهای همهچیز تمام میشود؛ یعنی انسان هیچ تصرفی در بدنِ خودش هم ندارد. اگر همیشه توجه به این موضوع داشته باشد و مرگش را فراموش نکند، میشود یاد خدا؛ میشود وسیلهای برای پیشرفتِ معنوی، بهشرطِ آنکه دائم چشم و گوش و زبان و سایر اعضاء و جوارحش را نگه بدارد.
ازنظرِ اجتماعی، اگر یک جامعۀ کوچک یا بزرگ بخواهد افرادِ باایمان تربیت کند؛ مثلاً یک مسجد یا حوزۀ علمیه بخواهد انسانهای مؤمن و باتقوا تربیت کند و تحویل دهد، اول از همه بزرگترهای مسجد یا مدیران و اساتیدِ حوزه باید صالح و باتقوا باشند و به آنچه آموختند، عمل کنند. در این صورت میتوان گفت این مجموعهها میتوانند جوانها و نوجوانهای صالح و سالمی پرورش دهند. در ابعادِ بزرگتر؛ یعنی در یک شهر یا کشور هم همین است؛ اگر بزرگترها بین خود و خدا نخواهند دنبال ریاست و ثروت باشند، میتوانند چند نفر را با دین آشنا کنند؛ فرقی هم نمیکند طلبه و عالم باشند یا افرادِ معمولی. اصلاحِ یک شهر و یک مملکت وقتی میسّر میشود که جلودارها روی خط صلاح راه بروند.
از امام صادق علیهالسلام روایت شده:
«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یَبْعَثْ نَبِیّاً إِلَّا بِصِدْقِ الْحَدِیثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَهِ إِلَى الْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ»[2]
«خداى عزّوجلّ هیچ پیغمبرى را مبعوث نفرمود، جز با راستگویى و اداء امانت به نیکوکار و بدکردار.»
در هر قدمِ تهذیب، این دو باید همراه شخص باشند؛ راستگویی و امانتداری. بدون اینها نه جامعه تهذیب میشود و نه شخص.
علاوهبراین وقتی عدهای مأمورِ ادارۀ شهر یا کشوری میشوند، باید عدۀ دیگری مواظبِ آنها باشند و آنها را نصیحت کنند. نمیشود گفت باید زبانِ همه بسته باشد و هیچکس حقِ حرف زدن ندارد! مراجع باید اشتباهات را بگویند و راهکار ارائه دهند، بهخصوص در مملکتی که میخواهد مردمِ مؤمن و مسلمان تربیت کند.
پیامبر و علی علیهماالسلام هم مستثنیٰ نیستند. پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله بهاذناللّه وظیفۀ خود را انجام دادند و در حضور ۱۲۰هزار نفر گفتند «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» با اینکه میدانستند دو ماه دیگر همهچیز فراموش میشود. ایشان باید حرفِ خود را بزند و حجت را تمام کند و از همه بیعت بگیرد تا فردای قیامت نگویند نگفتی.
بعداز دو ماه فقط سه نفر کنارِ مولا علی علیهالسلام ماندند و بقیه با خلیفۀ جدید بیعت کردند. مولا علی علیهالسلام هم دید دستِ خالی نمیتواند کاری بکند، امّا میتواند نصیحت کند؛ لذا اسلام را رها نکرد. هرجا اشتباه کردند، تذکر داد؛ آقای ابوبکر آقای عمر اینجا اشتباه کردی؛ آنجا اشتباه کردی!
در جامعهای هم که اکثریت شیعه هستند، باید عدهای مواظب باشند. نمیشود بگویی سرتان زیر و دهانتان بسته باشد! البته کارهایی که موجب ناامنی میشود مثل آتش زدن و فحاشی کردن، غلط است، ولی باید انتقاد و نصیحت کرد؛ این تکلیفِ بزرگانِ ماست.
لِکُلِّ أُمَّهٍ أَجَلٌ إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَهً وَ لا یَسْتَقْدِمُون؛ هر امّتی اجلی دارد که وقتی سر رسید، ساعتی جلو و عقب نمیشود. همانطور که انسانها عمرِ مشخصی دارند؛ یکی در کودکی میمیرد، یکی در جوانی، یکی در میانسالی و یکی هم در پیری، امّتها هم عمرِ مشخصی دارند و بعداز آن ازبین میروند. گاهی اوقات اگر خوب باشند، ممکن است مدتِ بیشتری بمانند و اگر بد باشند و ظلم کنند، زودتر میروند؛ مثل امّت فرعون یا امّت موسی که امروز بخشی از آنها همین اسرائیلیها هستند.
امّت اسلام هم همینطور است، البته آیه دربارۀ مردم صحبت میکند، نه دین. دینِ پیامبرِ خاتم تا قیامت باقی است و در سایۀ تلاشِ کسانی که آن را حفظ میکنند، ثابت میماند. این شریعت و کتاب با ظهورِ حضرت صاحبالزمان جهانگیر میشود و تا قیامت باقی میماند، امّا امّتها یعنی مردمانِ مناطقِ مختلف در طولِ تاریخ دستخوش تغییر و تحولات میشوند و وقتی اجلشان رسید، ازبین میروند؛ بهعنوان مثال تخت جمشید در ایرانِ باستان شهری بزرگ و باشکوه بود که بهقول شهید آیتاللّه دستغیب ۱۲ فرسخ در ۱۲ فرسخ طول و عرض داشت که شیراز در کنارِ آن دهی بیشتر نبود، امّا امروز جز چند ستون، چیزی از آن نمانده است.
[1] ـ یونس، ۱۰۰.
[2] ـ کافی، ۲، ۱۰۴.